--> <$BlogRSDUrl$>

فانوس

يک وبلاگ گروهی در عرصه‌ی سياست، اجتماع و فرهنگ

پيوند به مطالب ديگران

 

وبلاگ‌ها

 

Thursday, July 31, 2003


نوشته: خليل آذرکوب
------------------------
از وقتی که خيلى جوان بودم يکى از جاه طلبى هاى مورد علاقه ام جواب دادن به کتابهای تاريخى و پر سر و صدا بوده است. (البته ديگر اميد چندانی به رسيدن به اين آرزوی بلند ندارم) مثلا خيلى مشتاق بودم که روزی بتوانم با اسناد و مدارک پاسخی در خور به کتاب زنده ياد جلال آل احمد بدهم. منظورم همان کتاب مورد علاقه روحانيت است يعنی در خدمت و خيانت روشنفکران. چه خوب بود شير دلی (نه سست عنصری چون من) کتابی با عنوان در خدمت و خيانت روحانيت (و نه روحانيون!) می نگاشت. حتی اگر در دهه 50 برای خيانت اين دوستان ادله کافی وجود نداشت (که به نظر اين حقير چندان هم کم نبود) حال پس از ربع قرنی از املا نويسى معممين چه غلطها که نتوان يافت از اين جماعت از خود راضی.

از اين دست کتابها که بايد نگاشت بسيار است. مثلا يکى همين اثر نه چندان مشهور و چه بسا خام کارل مارکس با عنوان ايدئولوژى آلمانی است. چه خوب بود که کسی به تقليد از اين بزرگوار کتابی با عنوان ايدئولوژى ايرانی می نگاشت. ولی اين ايده خوبی نيست زيرا اين ترمينولوژى چندان با خصوصيات ايرانيان سازگار نيست. در نتيجه برای توصيف ساختار ايرانی بودن چيزى بهتر از "معماری ايرانيت" نيافتم.

چرا معماری؟
معماری از آن دسته اختراعات بی نظير بشريت و نشانه مدنيت اوست. اصولا تعريف معماری چيست؟ معماری يعنى ساختاری که در مقابل تغييرات محيطى (که بيشتر بصورت تهديد است) انعطاف پذيرى و قابليت اطمينان داشته و پذيرای فرصتهای آينده از راه پيش بينى آنها و آماده سازی ساختاری است.
چرا انسان غارها را ترک کرد و در طی ساليان دراز به شهر نشينى و آبادانی پرداخت؟ دليل اصلی آن عدم تطابق غارها با شرايط محيطى بطوريکه برای انسان مطلوب باشد بود. در ميان تمامی نوع بشر تنها کولی ها و عشاير از معماری طفره رفتند و بجای ايجاد ساختار برای مصونيت در مقابل تهديدهای محيطى و آمادگی برای توسعه و باصطلاح مقياس پذيرى - خود با تغيير به حرکت در آمده و جابجايى اختيار کردند.

ايرانيت (مانند هر تعلق ملی و قومی ديگری مثل عربيت و امثال آن) يک ساختار است. به اين معنا که مجموعه ای منسجم از فرهنگ رسوم زبان اديان باورها هنجارها و امثال آن است که در تعامل با يکديگر ايرانيان را در مقابل تغييرات پيرامونی انسجام و مصونيت و تشخص می بخشد.
اگرچه خود از منتقدان جدی ايرانيت معاصر هستم (در عين عشق به ايران و ايرانيان) ولی بر خلاف ياوه های دلال بنگاه بانگ و رنگ (علی لاريجانی) تاريخچه ايرانيت را سرشار از عناصر بسيار پويا و پيشرفته می دانم.
شما تصور کنيد عمارت ايرانيت آنچنان فراخ و با ظرفيت بود که بازندگان که هيچ حتی فاتحين خود را نيز در آن جای می داد و بعد از اندی همانها رنگ و بوی ايرانی می گرفتند. دستکم در تاريخ ايران قديم سه قوم متفاوت از طريق تهاجم بر ايران مستولی شدند. يونانيان و مقدونی ها – عربها و مغولان. اما شما در هيچ جای تاريخ نمی بينيد که اين فاتحين عقب نشينى کرده باشند. اگر پيروز می شديم (که وای به حال آنان!) که هيچ ولی اگر بازنده بوديم آنان را دير يا زود در خود حل می کرديم. امتزاج فرهنگی يکى از عناصر قوی ايرانيت بود ما نام فاتحين خونريز را بر روی فرزندانمان می گذاشتيم مثل اسکندر چنگيز تيمور و امثال آن! در مقابل چه متاعهايى که به فاتحين نمی داديم. اين عناصر فرهنگی آنچنان قوی و عميق بود که فاتحين در آن هضم شده و تحليل می رفتند.
ايرانيت کاروانسرايى بود که برای همگان جايى داشت. مغول و رومی و عرب و تاتار و ترک. از آن شگفت انگيزتر آنکه در مواجهه با پرسشهای اساسی و بن بست ها و در پاسخ بدانها خود در اين عمارت وسيع باغهای تصوف و عرفان را بنا می کرد و گاه و بيگاه بنايى به اين عمارت می افزود که جوابگوی مهمانوازی اش از فرهنگها و افکار گونه گون باشد.
اينها همه بدان جهت بود که معماری ايرانيت نه از نوع تفريق و مشتق که از نوع اجماع و انتگرال بود. حتی برخورد با اسلام نيز از این قاعده مستثنی نيست. کم نيستند کسانی که تشيع را قرائت ايرانی از اسلام می دانند.
البته من را عقيده بر اين نيست ولی مدعيان نيز دلايل محکمی دارند.
بحث بر سر اين است که در طول تاريخ باستان تا برسيم به مواجهه ايرانيت با غرب جديد برخورد تمدنی ما همراه با اعتماد به نفس کم نظيرى بوده است. معماری ايرانيت چنان طراحی شده بود که همه گونه تنوع را در خود می پذيرفت البته اين به معنی همزيستی کاملا مسالمت آميز نيست ولی حتی در جريان چالش نيز آنچه که باقی می ماند هويت و معماری ايرانيت بود با مولفه های نو و نسبتا هماهنگ.
اما مواجهه ما با غرب جديد همه چيز را در هم ريخت. اينچنين نبوده که ما هيچگاه مولفه برون تمدنی نداشته ايم. مثلا همين فلسفه که اصلا يونانی است. يا شريعت که بر گرفته از اسلام اعراب است يا تصوف و عرفان که قسمتهايى از آن هندی است. در همه موارد فوق معماری ما چنان خصوصياتی داشته که آنها چفت و بست بزند و جوری وصله پينه کند و پس از مدتی خود پيشگام آنها شود. ببينيد از مولفين صحاح اهل سنت و احاديث شيعه چند درصد ايرانی هستند يا از سرآمدان صوفيه و فلسفه و عرفان. پويايى معماری تمدن ايرانی اين قابليت را داشته که آنها با ديگر اجزای تمدن ايرانی جوش بزند.
اما غرب متاعهايى داشت ناشناخته و البته سالها درگيرى و کشمکش پيش از صفويه و فراموش شدن مولفه های ايرانيت باعث شد که ما نه بخواهيم و نه بتوانيم مولفه های تمدن غرب را در خود هضم کنيم. به اينها اضافه کنيد تقارن اين برخورد با سر برآوردن امپريالسم و رقابت قدرتها و سپس روياى چپ و از همه مهمتر مقاومت بخش های مخروبه معماری يعنی سنت. اينها همه باعث شد که فراموش کنيم اين مساله بيش از آنکه اقتصادى (چپاول ثروت شرق) يا سياسی (بسط امپراطوری صليبى) و يا مذهبی (به خطر افتادن بيضه اسلام) باشد يک پديده فرهنگی و تمدنی است.
اين بود که نگاه ما به غرب يا غرب باوری بود و بست نشستن در سفارت بريتانيا و يا غرب ستيز و بالا رفتن از ديوار سفارت! هيچگاه به اين نتيجه نرسيديم همانگونه که غرب ما را کشف کرد و ادويه و زعفران و نفت و کريشنائيسم و بوديسم را ضميمه تمدن خود نمود ما هم به اکتشاف آن بپردازيم و مولفه های آن را استخراج کنيم و آن را با تمدن خود ممزوج کنيم.
به هر صورت برای اينکار کمی دير شده و گفتمان جهانی شدن در صدد امحا تمدن های محلی است ربطی هم به ما ندارد. اما برای برون رفت از بحران فعلی جامعه ايرانی بازنگری در مولفه های تمدن ايرانی ضروری است. ببينيم چرا يک جنبش فراگير مسالمت آميز می رود که به مسلخ کشيده شود. دلايل شکست باز هم دلايل فرهنگی است تا سياسی و کلامی. دستکم دلايل تمدنی هم دارد.


 
| Permalink |

Tuesday, July 29, 2003


هوچيگرى!
- - - - - - - - - -
نوشته : پارسا صائبى

بنده همواره نسبت به خاتمى بيشترين انتقاد ها را داشته ام. ليکن اين روش نيما راشدان را در بيرون کشيدن سخنرانى هاى خاتمى قبل و در هنگام انتخابات خرداد ۷۶ اصلا نميپسندم. اين کشف بزرگى نيست! چه کسى است که نداند که خاتمى در پاييز ۷۵ قبل از اينکه خود را به طور غير رسمى نامزد انتخابات رياست جمهورى کند به حضور رهبر فرزانه رسيد و از ايشان کسب تکليف کرد، کى است که نداند که خاتمى دل در گرو نظام و عهدى با امام دارد. خاتمى در کنار همين حرف هايى که راشدان اخيرا آنها را کشف کرده(!) حرف هاى نوعى ديگر هم زد از قبيل آزادى و جامعه مدنى و کرامت انسان و مشارکت (‌و البته نه اصلاحات! اصلاحات کلمه محورى خاتمى در زمان تبليغات نبود) اين بين کسانى نيز چون راشدان و راشدان هايى مقصر بودند که چنان خطبه به نام خاتمى خواندند و چنان جام مى آزادى زدند و لا حول گويان و سماع کنان کار را تمام شده پنداشتند که جريان سيال ذهن خوش باور شرقى ما به راه افتاد. هر روز مطالبه اى جديد و انتظاراتى بالاتر پيش کشيده شد ، ديو چند هزار ساله استبداد شرقى را به خيال خود به کوه دماوند به زنجير کشيده بوديم ، شمس الواعظين حرف از جمهورى سوم ميزد(!) کلمه اصلاحات مد روز و مردمسالارى و آزادى بيان و قرائت هاى مختلف از دين و تساهل و تسامح ادبيات کوچه و بازار شد. ياس بازى و عکس خاتمى را بالا گرفتن و اى ايران خواندن و مطايبه با جناح راست و به ريشخند گرفتن آنها در کنار افشاگرى هاى آنچنانى و پرسشگرى از تابو ها همه و همه مطالبى بود که توسط راشدان و راشدان ها در روزنامه هاى وقت مطرح ميشد ، اگر کسى هم با جمع بندى نظرات خاتمى او را همانگونه که بود نه آنگونه که قلم بدستان سر مست مى خواستند، مى ديد با چنان هياهو و بلوايى از جانب همانها مواجه ميشد که نهايتا مجبور ميشد يا راه خوش باورى چون آنان پيش بگيرد يا راه سکوت .
اکنون که جز زمين هايى سوخته ، دهان هايى دوخته ،قلم هايى شکسته فرهنگ خانه هايى بسته در اين برگ ريزان و در اين پاييزان خزان باقى نمانده و به قول دکتر سروش طفل انتظار پير شده است ، چه جاى هوچى گريهاى غير مسوولانه، شانه خالى کردن و اتمام حجت نمودن با خاتمى و شاخ و شانه کشيدن براى او و خراب کردن او ؟ آيا واقعا مشکل الان ما خراب کردن خاتمى است؟! رها کنيم اين سيد خندان را و او را براى هميشه به خدا بسپاريم . فکرى به حال آرزوى صد ساله خود بکنيم پيش از اينکه از لانگلى برايمان فکرى بکنند.

 
| Permalink |

Sunday, July 27, 2003


در مورد زهرا كاظمي شايعاتي در افواه در جريان است كه من به تازگي آن را شنيده ام. مهم ترين مورد كه در اين مورد جاي تامل دارد شايعه ي تجاوز به وي قبل از قتل اوست. البته اين موضوع كه در برخي موارد به زندانيان تحت بازداشت و يا محكوم به اعدام تجاوز شده است مكررا شنيده شده است. اما من شخصا با كسي كه خود شاهد و يا قرباني ماجرا بوده باشد تا كنون برخورد نكرده ام و موثق ترين مورد مربوط به تجاوز به يكي از استادان دانشگاه تهران است كه در زندان و به منظور در هم شكستن روحيه ي وي انجام شده است. من اين مورد را با دو واسطه شنيده ام و حداقل يكي از اين واسطه ها را از نزديك مي شناسم و به عدالت ايشان مطمئنم. البته در نظامي كه نوار محاكمه ي متهمان قتل هاي زنجيره اي اش آبرويي برايش باقي نگذاشته و از چنين بازجوهايي كه بنا به نظر متخصصيني كه نوار را گوش كرده اند به احتمال زياد به بيماري هاي رواني دچارند و خود را با رنج كشيدن قربانيانشان ارضاء مي كنند اصلا دور از انتظار نيست كه تجاوز يكي از راه هاي شكنجه دادن مخالفان باشد اما بحثي كه من دارم در معمول بودن و يا نادر بودن اين قضيه است.
من فكر مي كنم در شرايط حاضر دو نكته نبايد از نظر پنهان باشد: اول اين كه راست گرايان افراطي به شيوه ي “كالوكاين“ با مخالفان خود برخورد مي كنند. كالوكاين كه در يكي از رمان هاي هم رده با رمان مشهور 1984 اورول با همين نام مطرح مي شود نام دارويي است كه با تزريق آن به فرد قرباني تمام “افكار“ وي در خدمت نظام ديكتاتوري قرار مي گيرد و در واقع شكل پيش رفته ي سيستم هاي نظارتي پيچيده است كه در 1984 مطرح مي شود. رفتارهايي كه كساني مثل پورزند بعد از آزادي و كساني مثل سعيدي سيرجاني و افشاري و عبدي به هنگام بازداشت از خود بروز مي دهند در اثر تزريق انواع مختلف و دوز هاي مختلف اين دارو ست كه البته مانند آن چه در كتاب كالوكاين مي بينيم در افراد مختلف نتايج متفاوتي را به بار مي آورد. البته بد نيست اين نكته ي واضح را توضيحي كوچك دهم كه منظور ما از تزريق انواع روش هاي شكنجه است و منظورمان داروي خاصي نيست.
دوم اين كه علي رغم اين همه ظلم و بي داد، تقريبا همگان مي دانند كه با چه كساني طرفند و به عبارت ديگر گردش آزاد اطلاعات عملا نقشه هاي آقايان را نقش بر آب كرده و درست است كه شكنجه هست اما تقريبا شكنجه اي هم نيست كه كسي آن را نفهمد و پنهان بماند.
با در نظر گرفتن اين دو نكته و با توجه به اين مساله كه زهرا كاظمي به خاطر خارجي بودن از ابتدا در توجه ويژه ي آقايان قرار داشته و از همان ابتدا آقايان مي دانسته اند اگر پايش از زندان بيرون برود (البته زنده ) چيزي ناگفته باقي نمي ماند ممكن است كه اين نظريه به ذهن خطور كند كه آقايان پس از تجاوز به او وي را با وارد كردن ضربه به سر كشته اند تا رازشان مكتوم باقي بماند. اما من فكر مي كنم كه اين سناريو درست نباشد. اينان براي كشتن قرباني خود روش هاي بسيار تميز تري از وارد كردن ضربه به سر را بلدند. من احتمال مي دهم كه زهرا كاظمي با توجه به خارجي بودن خود در برابر پرسش هاي نا مربوط آقايان ساكت نمي نشسته و احتمالا جواب هاي دندان شكني را به آنان حواله مي كرده است (اگر اين طور بوده الهي نور به قبرش ببارد) و اصولا گمان نمي برده كه اين جلادان دست به روي زني خبرنگار كه اتفاقا خارجي هم هست بلند كنند. اما برادران بازجو كه قصاب مرتضوي پشت آنان را حسابي گرم كرده است احتمالا خوسته اند كه گوشمالي مختصري به اين مرحومه ي عزيز بدهند كه با توجه به سن نسبتا بالاي خانم كاظمي منجر به ضربه ي مغزي شده است.
اگر اين سناريو را بپذيريم مساله ي تجاوز منتفي است. ضمن اين كه من بعيد ميدانم خاتمي راضي شده باشد اين راز سر به مهر مي داند. حداقل خاتمي صد هم كه از او گله داشته باشيم به خوبي مي داند كه برخي از اعمال هرگز تا ابد پنهان نمي مانند و با توجه به گزارش وزراي دولت وي، اگر تجاوزي در كار بوده باشد در معاينات پزشكي جسد مشخص قطعا مشخص بوده و عدم ارائه ي اين نكته در گزارش و سكوت به معني نوعي هم دستي محسوب مي شود. به نظر نمي رسد خاتمي به چنين گزينه اي رضايت داده باشد.
و البته خدا به تر مي داند و خلق خدا هم در آينده خواهند دانست هر چند كه اين آينده دور باشد (كه اميدوارم هر چه زودتر برسد)

 
| Permalink |

Thursday, July 24, 2003


نوشته : خليل آذرکوب
---------------------------
من اينجا قصد ندارم وکيل مدافع خاتمی باشم ولی لازم می دانم از جنبشی که افتان و خيزان بيش از شش سال است در جريان است دفاع کنم.
بهتر است ببينيم در دوم خرداد 76 چه اتفاقی افتاد و سپس در انتخابات مجلس با قاطعيت بيشتری تکرار شد و سپس در 18 خرداد 80. ماجرا خيلى ساده بود طبقه مرجع جديدى بوجود آمده بود که به مردم مشاوره می داد يعنی همان روشنفکران هنرمندان و دانشجويان. مردم همان 84 درصد خاموش بودند که حال به قدمهای مرجع خود چشم دوخته بودند. مخالفين اصلاحات که به غلط آنها را دست کم گرفته بوديم دست بکار شدند تا اين طبقه مرجع را بنوعی از کارايى بندازند. دو راهبرد اساسی وجود داشت يا بايد طبقه مرجع را از مردم جدا می کردند که براحتی امکان نداشت در واقع اگر می خواستند اين طبقه اعتبار خود را از دست بدهد می بايست به مطالبات آشکار و نهان ملت پاسخی می گفتند تا بتدريج اين طبقه مرجع خلع سلاح شود اما اين خود نقض غرض بود. چون به تمامی هدف مخالفت با اصلاحات و سد کردن جريان گردش نخبگان بوده است. سياست دوم هم عملی تر بود و هم با خصوصيات روانشناختی روشنفکری گری در ايران تطبيق می کرد که همانا قهر کردن - خسته شدن - نوميدى زودرس - انتظارات حداکثری و البته قدری رقابت منفی و فرصت طلبی بود. سياست دوم مبتنی بود بر جدا کردن خاتمی از طبقه مرجع. از همان فردای دوم خرداد اين بازی آغاز شد. کتک زدن وزرا - کوی دانشگاه - قتلهای زنجیره ای - بستن فله ای مطبوعات - کنفرانس برلين - تغيير قانون اساسی- و دهها برنامه دیگر اگر نه تنها بدين منظور ولی با هدف تقويت اين سياست دنبال شد. ماجرا ساده بود خاتمی نه می خواست و نه می توانست رهبر اپوزوسيون باشد در تمام اين برنامه ها يک سمت ماجرا به قوه مجريه ختم می شد که خاتمی در هر صورت در آن بازنده بود. بازی کثيفى بود ولی به اينجا ختم شد که حال خاتمی حتی اگر بخواهد ديگر کاری از او ساخته نيست. سپاه او سپاه کيفى بود که می توانست توده های کمی را به جنبش در آورد و حال اين سپاه روشنفکری را از دست داده است. و متاسفانه همه ما بنوعی در اين سناریو همکار مخالفين قسم خورده اصلاحات بوديم.
دوستانی که فکر می کنند از فردای استعفای خاتمی ملت در خيابانهاى تهران لاستيک آتش می زنند و نظام دست به خون مردم آلوده خواهد کرد و نظام بين الملل دخالت خواهد کرد و سرانجام استبداد به زانو در خواهد آمد سخت در اشتباهند. نه از مردم خبری خواهد بود و نه نظام با مردم به خشونت رفتار خواهد کرد (منظورم از نوع 17 شهریور است) و نه دنيا تره ای برای جنبش بدون سر و مشکوک به هرج و مرج خرد خواهد نمود.
با استعفای خاتمی و خروج از حاکميت آب از آب هم تکان نخواهد خورد چرا که از حرکتهای توده ای که خبری نخواهد بود تنها به حرکتهای نخبگان اميدى بود که متاسفانه ما اين برگ را بيش از دو سال است بازی کرده ايم.
استبداد بسرعت خود را باز سازی خواهد کرد من شرط ميبندم که بساط اصلاحات کنترل شده را به جريان خواهد انداخت مجالس عروسی مختلط (که متاسفانه قسمتی از دغدغه مردم است!) تحمل خواهد شد بد حجابی هم به همچنين و خلاصه فشار عصبی به شدت کاهش يافته و نظام از قدرت چانه زنی در مقابل با آمريکا و اروپا استفاده خواهد نمود.
جناح مخالف اصلاحات چرا در مقابل تمام شرايط نظام بين الملل مثل پذيرش پروتکل الحاقی و صلح خاورميانه از خود سختی نشان ميدهد؟ چون اين برگهای آخر را برای بعد از خاتمی نگاه داشته تا با غرب معامله کند و به خاتمی اجازه نخواهد داد که با دادن اين امتيازات آنها را بسوزاند.
به دوستان نويد میدهم که بزودی اصلاحات نوع چينى آنهم از نوع قلابی اش در راه است چه خاتمی استعفا بدهد چه ندهد. در صورت ماندن خاتمی هنوز سوسوی اميدى هست که با فوت امثال دکتر سروش عزيز می رود که بکلی خاموش شود ديگر با امثال راشدان که کاری نداريم که متاسفانه قدری فرصت طلبی در اظهارات ايشان ديده می شود.

 
| Permalink |

Wednesday, July 23, 2003

نوشته : خليل آذرکوب
- - - - - - - - - - - - -
سلام
ما تو اين وبلاگ تازه کاريم. وقتی که اسم فانوس بگوشم خورد احساس جالبی به من دست داد. از عنفوان جوانی هميشه اين فکر رو می کردم که نجيب ترين ساخته دست بشر چيه؟ مثلا نردبان! چيز جالبيه ولی وقتی ياد نردبون قدرت می افتم نمی تونم بگم که خيلی نجيبه!
پنجره هم اختراع جالبی بوده. هم هوای تازه می ياد هم ميشه زاغ سياه مردم رو چوب زد. الهام بخش اين نرم افزار پر مشکل بيل گيتس هم بوده يعنى همين ويندوز! اما وقتى ياد پنجره هايى مى افتم که قدرتمندان اون بالا واى مى ايستن و براى خلق الله دست تکون مى دن! باز به خودم می گم که عجله نکن شايد بشه چيز بهتری هم پيدا کرد.
قايق يا بهتر بگم زورق خيلى جالبه ولی غرق ميشه. يا چتر که ميتونه خلق الله را از باران و آفتاب حفظ کنه. ولی می دونيد چيه از ميون اين همه ساخته جوراجور بشر من دو چيز رو بيشتر از همه دوست دارم. و اگه ميشد می گفتم همه برن توی اين بيزنس. اون دو تا پل و فانوسه البته از نوع دريايى اش.
پل وصل می کنه پلی پيدا نمی کنيد که با کسی قهر باشه اهل آشتيه هميشه منت طرف ديگه رو می کشه غرور الکی نداره با وقاره.
فانوس دريايى که ديگه معرکه است. تا حالا تو دريا گير کرديد؟ د نکرديد که بدونيد يه نشونه اون سمت مصيبت و مرگ يعنى چى؟ د نميدونيد وقتى از هر طرف تو شبهه و فتنه و توطئه و کثافت غرق شديد اون وقت يه چيزى اون دور دورها سوسو بزنه چه حالی به آدم دست ميده! نه دروغ ميگه نه وعده دروغ! مزد هم از آدم نمی خواد. بی تکلفه و لازم هم نيست مثل بعضی ها اون رو کشف کنيم خودش خودش رو نشون ميده.
بله! درسته که عصر اسطوره زدايى و از اين جور اراجيفه ولی وقتی طوفان بشه و هر کسی دنبال ساحل نجات ما فانوس می خواهيم. این فانوس ميتونه تجربه و عقل جمعی باشه ولی نبايد از آدمها هم غافل شد. نمی خوام دوباره بساط امام سازی راه بيافته ولی جنبش بدون آدم به جايى نمى رسه الا لمپنيسم.
به بر و بچه های فانوس تبريک می گم. عزت زياد!





 
| Permalink |

Saturday, July 19, 2003

گاف بزرگتر عباس عبدى،

از آدم تيز هوشى چون عباس عبدى که خود همکاريهاى تنگاتنگى با مجموعه اطلاعات در زمان حجاريان داشته است چنين گافى بعيد بود، البته نه آن گافى که خودش گفت که فکر ميکرده نظام اصلاح پذير است ، که به نظر من هنوز بر سر آن گاف هست(!) بلکه گاف بزرگتر آن بود که فکر ميکرده ميتواند تيم بازجويان را فريب بدهد و در عين حاليکه بدون دادن امتياز عمده به آنها از شر شان خلاص شود بلکه آنها را هم غير مستقيم رسوا کرده بعدا سر فرصت با افشاگرى يا شايد هم باج خواهى سياسى ترتيب آنها را بدهد.
در زير بازجويى و انفرادى و انواع و اقسام فشارهاى روحى روانى چنين طرحى دادن انصافا به ترک بودن عباس عبدى و اعتماد به نفس بيش از حد ايشان مربوط ميشود!
در هر حال بايد به انتظار نشست و ديد که اگر عباس عبدى چون يک بره آرام و بى سر و صدا به بيرون از زندان آمد و از مدارک و اسناد افشاگرانه مهم هم هيچ خبرى نشد و خروج از حاکميت هم يک نفره توسط ايشان انجام شد، چه نفعى عايد جبهه تار و مار شده اصلاحات خواهد شد؟ حال اينکه به شخصه علمکرد کسى چون عبدالله نورى را بيشتر ميپسندم که جار و جنجال هم نکرد خروج از حاکميت را انجام داد و حسرت گفتن يک آخ را هم همانطور که گفته بود به دل آقا و پدر خوانده ها گذاشت. فکر ميکنم عبدالله نورى موفق تر بود و در تاريخ هم کارنامه روشنترى از خود به جا بگذارد . عباس عبدى که تا به حال اين مانور ها را به خوبى انجام داده بود و از اين مدارک لعنتيى که کسى نميداند چيستند و کجايند به عنوان باج خواهى سياسى در جهت پيشبرد اصلاحات استفاده کرده بود. ممنون او هستيم . ليکن او شم اين را که اين روش ها ديگر در انفرادى ممکن است جواب ندهند ،نداشت. ضمن اينکه از کسى که ادعا ميکند که آينده نظام برايش اصلا مهم نيست افشا نکردن اسناد مهمى که ادعا ميکند در مکان امنى در خارج از کشور فرستاده ، چندان مسموع نيست. عبدى بايد شفاف باشد که نيست.
در هر حال به انتظار آينده و حوادث آتى بايد نشست.

 
| Permalink |

Wednesday, July 16, 2003

ارادت ورزى هاى بى پايان
(پاسخى به آقاى بابک داد)

- - - - - - - - - - - - - - -

جناب آقاى بابک داد،

احتراما در پاسخ به مطلب شما به نام : در ميانه اين طوفان . . . چند نکته مختصرا خدمت شما عرض ميکنم.

الف)خود شما در اين مقاله به هجو شخصيت دکتر سروش پرداخته ايد و اين متناقض با کلام و توصيه خود شما است.
ب) واقعه هولناکى که شما آن را به بستن صراط و موسسه معرفت پيوند داده ايد بر خلاف کم لطفى شما دقيقا در متن نامه دکتر آمده : هجمه به دانشگاه و دستگيرى بيش از چهار هزار نفر . خوشبختانه متن نامه دکتر همچان در تمام سايت ها هست. راستى نظر خود شما در مورد هجوم قداره بندان به دانشگاه ها چيست؟ نکند خداى ناکرده روزنامه نگار روشنفکر دينمدارى چون شما از چنين واقعه به حق هولناکى غمض عين کرده باشد؟
ج)استدلال شما در مورد اينکه ما همه بشر هستيم و جايزالخطا حرفى کلى است که هيچ چيز از آن حاصل نميشود جز اينکه به فرض همفکران حضرت استالين هم همين را ميتوانند بگويند. البته بنده بعيد ميدانم که شما تبعات اين گزاره هاى کلى و مبهم را نديده باشيد. اجازه بدهيد پيشداورانه آن را به ارادت بيش از حد شما به خاتمى منتسب کنم.
د)لب کلام شما در اين مقاله اين بود که خاتمى تنها است و اين گناه ما است . اين جمله براى شما آشنا نيست؟ آيا اين قبيل ارادت ورزيدن هاى افراطى از نقد هاى به قول شما عصبى بدتر نيست؟ شما که الحمد لله روزنامه نگار و روشنفکرى دينى هستيد بايد بدانيد که وظيفه روشنفکر در درجه اول نقد قدرت است نه ارادت ورزيدن به آن ، علاوه بر آن خوشبختانه در دين ما هم فراوان در مورد معصيت هاى بى لذت بسيار داد سخن رفته است !

ه)شما نگران نباشيد ، اگر قرار است جامعه مدنى تشکيل شود با همين نقد ها است که ميتوانيم قدم به قدم پيش برويم . به شرط اينکه انصاف را رعايت کنيم و از خاتمى جايز الخطاى تنهاى آرام و صبور و محافظه کار بيش از اين چيزى طلب نکنيم و ايشان را محترمانه به خداوند بسپاريم و اگر شما اجازه ميفرماييد کسانى از ما که در کار بت سازى و قهرمان سازى از اين سيد محترم بوده اند خودشان را به محک داورى بسپارند يا لا اقل کار بت سازى و تسبيح و تنزيه بت مکرم خود را متوقف سازند.

و) گرچه منکر سعه صدر خاتمى نيستيم و همين قدر که روشنفکرانى چون سروش و کديور هنوز ايشان را مخاطب قرار ميدهند نشان ميدهد که روشنفکرى دينى ما بين دوغ و دوشاب تمايز قائل ميشود و تا ريشه در آب است اميد ثمرى هست ليکن اين را حقا بايد اضافه کرد که خاتمى تنها نماند ، بل خودش به کنج تنهايى و انفعال خزيد . سالها دانشجويان چشم به دهان ايشان دوخته بودند تا اشاره اى بکند ( نه به شورش و خشونت بلکه به داد خواهى و مختصر حمايت لفظى از آنها براى ادامه جنبش مسالمت آميز ) ليکن از اين سيد جليل معجزه اى بر نيامد که نيامد . تصور بفرماييد که گاندى عزيز هم اگر ميخواست چنين عمل کند آخر و عاقبت استقلال خواهى مردم هند با چند تا فرصت ۸ ساله نيز به جايى نميرسيد!

ز) تصوير هول انگيزى که شما در فرداى استعفاى خاتمى ارائه ميدهيد، خيالى تر و غير واقعى تر از تصاويرى است که دوستان جناح استبداد در از دست رفتن اسلام و انقلاب و ارزش ها نشان ميدهند. گويا شما هم چون خاتمى محبوبتان در جرگه اهل نظر تنها مانده ايد و همچنان حکم به باقى ماندن مى دهيد ، اشکال ندارد اين حق شما است ولى لطفا چون برادران ارزشى حکم به بى تعهدى ساير اهل نظر و روشنفکران ندهيد که اين خود آشکارا کوبيدن بر طبل بى مسووليتى است و استبداد فکرى و ارادت ورزى غير عقلايى شديدى را به نمايش ميگذارد.

با تشکر
امضا محفوظ



 
| Permalink |

Tuesday, July 15, 2003

با اشكي كه در چشم دارم، رقص غمگين انگشتانم را بر صفحه كليد نگاه مي كنم و دستانم از ثبت سريع هجوم كلمات قاصرند. خبرهاي اين روزها چيزهاي تازه اي نيست. ظلم، عهد شكني، گناه، خيانت، شكستن قلم و قتل. كما اين كه گريه ي من نيز از دير باز جريان دارد.
نامه ي عبدي خود جا دارد كه ساعت ها در مورد آن صحبت كنيم. عبدي عزيز نكات مبهم زيادي را روشن كرد. البته راستش فكر مي كنم اين نكات براي كم تر كسي تازگي داشت. چه كسي از قصاب مطبوعات انتظاري بيش از اين دارد و كيست كه نداند انسان هاي مخلص زيادي در خدمت عمله ي ظلم به كسب روزي حلال مشغولند. اين ها هيچ يك تازگي ندارد. انگار عين همين خبر ها را از زندان محمد رضا و رضا پهلوي و قاجاريه تا ساسانيان و هخامنشيان نشنيده ايم. اخبار اين روزها 2500 سال است كه تكرار مي شود. انگار نمي دانيم كه هر يك از اين ديكتاتورها و عمله ي آن ها در محيط خانوادگي شان و با دوستانشان چه قدر مهربانند و چه قدر به سوگلي هايشان و هر آن كس كه به آنان حال دهد لطف دارند. اشكال اين جاست كه اينان ايران را با حرم سراي خود عوضي گرفته اند و انتظار دارند كه همه تعظيم و تكريمشان كنند و از هر كس خوششان آمد به او بگويند بخواب تا كارشان را بكنند.
من قصد ندارم بيش از اين به توصيف رفتاري كه 2500 سال است در اين مملكت تكرار مي شود بپردازم. چيزي به نظرم آمد كه راستش تنم را بدجوري لرزاند.
ما از اينان انتظار داريم از تاريخ درس عبرت بگيرند. پس يك لحظه نشستم و فكر كردم تا از اين نامه ي عبدي عزيز درس بگيرم. وقتي كه تمام آخر شب اين نامه را مي خواندم پشتم از رفتار سخيفانه ي آقاي قصاب مطبوعات مي لرزيد ولي خوب كه فكر كردم ديدم اين رفتار تا به حال از خود من كم سر نزده است. به عنوان يك مثال ساده رفتار من با فرزندانم دست كمي از رفتار قاضي مرتضوي با قربانيانش ندارد. رفتاري پر از خشم، ريا، دروغ، فريب، تهديد، ارعاب و خشونت كه با كودكاني بي پناه كه جز چشيدن طعم شيرين زندگي هيچ خواسته اي ديگر ندارند. البته اين كودكان گاهي وقت ها نمي فهمند كه چه چيز خوب است و چه چيز بد و البته قاضي مرتضوي ها هم همه در مورد قربانيانشان چنين فكر ميكنند. آن وقت قيافه ي من چه قدر شبيه اين قاضي خندان مي شود. آن وقت من ديگر نمي دانم به حال خودم بايد بگريم يا به حال عبدي و كودكانم و يا به حال قاضي مرتضوي كه چه قدر به او احساس نزديكي مي كنم. من و قاضي هر دو دست پرورده هاي نظام ديكتاتور دوست ديكتاتور پرست اين فرهنگ پدرسالار چند هزار ساله هستيم كه با رفتارمان تداوم اين فرهنگ را ممكن مي كنيم. مگر نه اين است كه من همين الان در دامان خودم دارم قاضي مرتضوي يا يك كثافت ديگر مثل او يا خودم را پرورش مي دهم. البته نمي خواهم آقاي قاضي را تبرئه كنم كه او خود در اين بين نقشي اساسي داشته است ولي اگر نبود چنين فرهنگي و چنين سيستمي، چنين خائنيني هم مجال ابراز وجود و تخليه ي عقده هاي خود را پيدا نمي كردند.
حالا ديگر اشك هم بر چشمانم خشكيده است و مزه ي تلخي در دهانم باقي مانده است. باشد كه از امروز رفتار ديگري با كودكانم داشته باشم. باشد كه فكر كنم آنان هم انسانند و شخصيتي دارند. باشد كه وقتي در خواست غير معقولي از من دارند نه با فريادي كه با ملاطفت با آنان به گفت و گو بنشينم و در نهايت هم همان طور كه با همكارم برخورد مي كنم با آنان برخورد كنم. باشد كه عصبانيت خيابان و محل كار را بر سر ايشان چون آوار خراب نكنم و چهره هاي هاج و واج و معصومشان را در برابر خود نبينم كه با نگاهي پرسشگر از گناه خود مي پرسند و پاسخي در خور نمي يابند. باشد كه ديگر قاضي مرتضوي نباشم و قاضي مرتضوي پرورش ندهم. باشد كه روزي به جاي اشكي كه باز از چشمانم سرازير است لبخندي بر لبان من و فرزندانم نشته باشد.
در حاشيه: واضح است كه آقاي قاضي سمبلي از يك طيف است و منظور ما فقط شخص ايشان نيست. اين طيف عده ي زيادي از افراد اين جامعه از عمامه دار و مكلا و به خصوص آناني كه بر مسند قدرت و يا قضا تكيه زده اند را مي پوشاند.

 
| Permalink |

Monday, July 14, 2003

به مناسبت روز ماليات
آن کسى که ماليات نميدهد مثل کسى است که از يخچال به جاي کولر استفاده کند. يعنى در يخچال را باز بگذارد که خانه اش سرد شود. زهى خيال باطل. در کوتاه مدت اين کار کمى دما را پايين مياورد ولى در دراز مدت به علت ۱۰۰ درصد نبودن بازده موتور يخچال خانه اش گرم مى شود. من فکر ميکنم اين طرح جديد دولت خاتمى هم از آن طرح هاي خوب است. اى کاش فضا اين قدر متلاطم و غير دمکراتيک نبود و مى شد از خوشحالى ناشى از اين جور کار ها چند روزى را با اميدوارى سر کرد.
من هيچ وقت يادم نمى رود که بعضى آشنايانمان چه راحت رشوه مى دادند که مالياتشان کم تر بشود. البته اين مساله هنوز حل نشده است ولى اين طرح مى تواند مقدمه ى خوبى براي حل آن باشد. در کار ماليات و اين چيز ها نمى توان با قيد حرام و حلال قضايا را حل کرد. بسيارى از کسانى که از زير ماليات دادن شانه خالى ميکنند آدم هاي متشرعى هستند که خمس و زکاتشان ترک نميشود. اين مسايل با وضع قوانين مناسب، اجراي درست آن قوانين و تبليغات و آموزش صحيح درست مى شود.
فراموش نکنيم که هر چه دولت در درامد هايش به مردم وابسته تر باشد مجبور است دمکراتيک تر عمل کند. چند درصد از کشورهاي نفت خيز حکومت دمکراتيک دارند؟

 
| Permalink |

سوال: اگر همين فردا مجموعه ي نيروهاي داخل نظام استعفا كنند، چه گزينه هايي پيش رو خواهيم داشت؟
جواب: نيروهاي خارج نظام را به دو گروه تقسيم بندي مي كنيم. گروه هاي راديكال و يا انقلابي و گروه هاي اصلاح طلب و يا محافظه كار. از دسته ي اول مي توان از مجاهدين خلق، سلطنت طلبان و احزاب چپ گرا با گرايشات كمونيستي مثل فداييان خلق نام برد. دسته ي دوم شامل تقريبا تمام فعال هاي سياسي خارج نظام و داخل كشور مثل ملي مذهبي ها، نهضت آزادي، به تازگي دفتر تحكيم وحدت و در خارج، جبهه ي ملي مي شود.
نكات زير در مورد اين گروه ها به نظر مي رسد:
1) گروه هاي تند رو تلاش خواهند كرد كه با نا اميد كردن هر چه بيش تر مردم از اصلاحات زمينه را براي يكي از دو گزينه ي انقلاب و يا حمله ي امريكا فراهم كنند. بنابراين مي توان انتظار داشت كه تحركات اين گروه كاملا هم راستا با جناح راست تند رو و طرف داران ولايت مطلقه در داخل و جناح راست تندرو در آمريكا به رهبري رامسفلد و لابي صهيونيسم باشد. تمام اين گروه ها يك وجه مشترك دارند كه فقط در جوي احساسي، خشن و به دور از عقلانيت مي توانند به حيات خود ادامه دهند. تاريخ نشان داده است كه همه ي انقلاب ها از هر نوعي كه باشند در برخي نكات با هم مشتركند و از آن جمله است خشونت گرايي و گذر از دوره ي ركود و خفقان سياسي و ديكتاتوري مصلحت آميز و به تدريج بازگشت به فضاي قبل از انقلاب و تغييرات تدريجي و تاكتيكي شعار ها. اورول در قلعه ي حيوانات اين وضع را بسيار هنرمندانه به رشته ي تحرير مي كشد. فراموش نكنيم كه او خود اسلحه به دست گرفت و در مبارزات چپ شركت كرد.
2) بسياري از گروه هاي خارج نظام تلاش خواهند كرد شعار هاي زيبا بدهند و براي خود طرفدار جذب كنند. تقريبا همه ي اين گروه ها در ظاهر از دموكراسي حمايت خواهند كرد. البته عملكرد اين گروه ها در طول ساليان گذشته و فلسفه ي وجودي و محورهر يك از اين گروه ها نشان مي دهد كه چه قدر اين ادعا صحيح خواهد بود. در اين بين گروه هاي محافظه كار پيشينه ي بسيار روشن تري دارند. اصولا اگر فقط به همين قضيه دل خوش كنيم كه دموكراسي ذاتا با خشونت و راديكاليسم مناسبتي ندارد (اگر نگوييم متناقض است) باز هم جاي اميدواري است. در اين بين دم خروس سلطنت به ظاهر مشروطه ي سلطنت طلبان و هم چنين نظام ولايي مسعود رجوي از زير عباي مبارك آقايان بيرون زده و قسم حضرت عباس آيشان را كه والله ما دموكراتيم و نازيم و خوبيم بي اثر مي كند.
3) يكي از شعار هايي كه ممكن است طرفداراني را هم به خود جذب كتد و بيش از همه سلطنت طلبان خواهند توانست از آن سود ببرند شعار آزادي بوسه و آغوش به جاي شعار آزادي انديشه، قلم و بيان است. مسلما اين شعار ها دركنار هم مطرح مي شود ولي پس از رسيدن به قدرت به راحتي بخش دوم فداي بخش اول مي شود. در انقلابي كه با شعار استقلال آزادي جمهوري اسلامي مطرح شد ديديم كه چه به سادگي آزادي و جمهوري فداي اسلامي و آن هم قرائت خاصي از اسلام كه آقايان داشتند شد. بنابراين هيچ تضميني نيست كه آقايان شاه دوست براي بقاي حكومت خود پس از بازگشايي نظام قرون وسطايي سلطنت بار ديگر قلم و انديشه را فداي قدرت خود نكنند و براي كنترل نيرو هاي اجتماعي از آزادي بوسه و آغوش استفاده نكنند. اين كه مي گويم اين خطر بيش تر از جانب سلطنت طلبان است به اين خاطر است كه ساير گروه هاي راديكال عمدتا به مبارزات ايدئولوژيك معتقدند و نمي توانند روي اين مساله مانور زيادي بدهند.
4) هر چند رفراندم به نظر به ترين گزينه مي رسد. رفراندمي كه در آن مردم به حذف و يا بقاي قسمت هاي انتصابي حكومت و هم چنين اصل وجود كانون مطلقه و غير پاسخگوي قدرت يعني ولي فقيه راي دهند ولي فراموش نكنيم كه اين كار به دلايل مختلف غير ممكن است. فقط يك قدرت قهريه ي خارجي مي تواند اين امكان را به وجود آورد كه البته با توجه به آن چه در آن سوي مرز ها مي گذرد من بعيد مي دانم اين قدر خير خواهي به ايران صادر شود. من هنوز هم به عملكرد عقلاني اصلاح طلبان حكومتي و خارج نظام اميد بسته ام.
آرزو: كاش مي شد خاتمي نمادي از يك حركت مدني آرام و اعتراض آميز را به نمايش مي گذاشت. مثلا با يك بازوبند سفيد به نشانه ي احترام به صلح و دوستي و اعتراض به خشونت نيروهاي خودسر و ديگر سر و سر نيروهاي خودسر! در سخن راني بعدي خود ظاهر مي شد و اين بازوبند با يك سازمان دهي خوب (كه در اين مملكت جز براي آشوب پيدا نمي شود) به بازوان تمام مردم تعميم پيدا مي كرد. البته ممكن است بگوييد خوب حالا چه فايده اي داشت. نم مي گويم نمي دانم. ولي مطمئنم فايده اش از شورش هاي كور روز هاي اخير كه حداقل در آغاز محصول مشترك راديكال هاي خارج و راستي هاي تندرو داخل براي تضعيف هر چه بيش تر دولت بود فايده اش بيش تر بود.
آه چه قدر رومانتيك شد. به تر است بس كنم.

 
| Permalink |

 
| Permalink |

Saturday, July 12, 2003

در اين گير و دار و اين ايام تلخ رنجنامه دکتر چنان مشغولمان کرده که

:
زيبايى هاى لفظى و معنوى نامه به قدرى جذاب است که خيلى ها را ديدم که نامه را بيش از يکبار خوانده اند (‌خود بنده ۹-۸ بار خوانده ام) عده اى از همکاران منزوى که اصلا وقايع سياسى روز را پيگيرى نميکنند و ارادتى هم به سروش ندارند، چنان از خواندن اين نامه به وجد آمده بودند ، که خواندن آن را به ما توصيه ميکردند!

به عنوان نمونه چند قسمت را از نظر ادبى بررسى کنيم:

- قيام آرام و دموکراتيک مردم ايران عليه استبداد دينی در خرداد ١٣٧٦، تجربه شيرينی بود که قدرناشناسی و فرصت سوزی آن خواجه خنده رو بر آن مهر خاتمت زد و خلقی را تلخ کام و ناآرام کرد .

تضاد: شيرين و تلخ کام ، خنده رو و نا آرام ، کنايه :خواجه خنده رو ، خواجه هم به معنى بزرگ هم به معنى ناتوان ، مهر خاتمت : پايان کار در عين حال کنايه به خاتمى

-از اعتراضات اخير دانشجويان چهار روز برنيامده بود که ٤هزار تن به اسارت رفتند و نوش نامه مجلسيان هنوز به گوش هوش نرفته بود که از آنان زهر چشم گرفتند. اينان را به دره ها و آنان را به درنده ها سپردند.

مراعات نظير : چهار روز و چهار هزار تن ، تضاد : بر آمدن و رفتن نوش نامه : تلميح به ماجراى نامه مجلسيان که اگر قرار است جام زهرى نوشيده شود . . .(!) گوش هوش : مراعات نظير ، جناس.
گوش و چشم : مراعات نظير .
(جمله آخر از نظر ادبى از بهترين جملات نامه است.)

سخن کوتاه کنم

عسس و حرس ، غازيان و قاضيان و کاتوزيان ، مقفل و معطل ،علمی و علنی ،منافسه در قدرت و مناقشه در ثروت، نمونه هايى زيبا از کلام مسجع و استفاده از صنعت جناس هستند.

قسمت پايانى نامه به قدر کافى هنوز از نظر ادبى قوى است :

نميدانم آنچه می نويسم فريادی است بر سر چاه يا از ته چاه. هر چه
هست حديث چاه و فرياد است يا کوه و فرهاد. نعره نوميدانه ای است در سنگستان ناکامی ها که تنها پژواکی از آن نصيب ما می شود. آيا اين همه تلخی و ترشی و شوری را پايان شيرينی هست؟

آقای خاتمی! دير شده است، طفل انتظار پير شده است، دل صبر ازاين شيوه سير شده است. اگر ايران است، اگر ايمان است، اگر کرامت انسان است، اگر خرد و برهان است، اگر عشق و عرفان است همه دستخوش تاراج و طوفان است. " کجاست شير دلی کز بلا نپرهيزد ؟" .

به نظر بنده زيبا ترين جمله اين نامه در همين قسمت است:
نعره نوميدانه ای است در سنگستان ناکامی ها که تنها پژواکی از آن نصيب ما می شود.
لفظا تنها اضافه تشبيهى زيباى سنگستان ناکامى ها در اين جمله خودنمايى ميکند اما از نظر معنايى جمله بسيار زيبايى است.

در باره ادبيات اين نامه اهل فن بايد نظر بدهند. توجه کنيم که اين يک نامه سياسى است ولى پر از نکات ادبى کلاسيک بوده و گمان نکنم سروش وقت زيادى براى چنين کلام مسجعى گذاشته باشد.

کلا عمله کم سواد و نادان استبداد دينى( يعنى همان علما و اساتيد آنچنانى ارزشى- مافيايى ) با خاک يکسان شدند. دست مريزاد!




 
| Permalink |

Friday, July 11, 2003

اشاره :نامه تاريخى دکتر به خاتمى که يک شاهکار ادبيات سياسى و فراتر از نامه هاى قائم مقام فراهانى است بى کم و کاست در اينجا آورده ميشود:

به نام خدا

هر چند کان آرام دل دانم نبخشد کام دل نقش خيالی می کشم فال دوامی می زنم

دانم سر آرد غصه را رنگين برآرد قصه را اين آه خون افشان که من هر صبح و شامی ميزنم



جناب آقای خاتمی

اين رنجنامه را تلخ کامانه و در کمال نوميدی و ناخشنودی، هنگامی و در هنگامه يی می نويسم که ياران شناخته و ناشناخته ام "چندان به خاک تيره فرو ريختند سرد، که گفتی ديگر زمين هميشه شبی بی ستاره ماند".

قيام آرام و دموکراتيک مردم ايران عليه استبداد دينی در خرداد ١٣٧٦، تجربه شيرينی بود که قدرناشناسی و فرصت سوزی آن خواجه خنده رو بر آن مهر خاتمت زد و خلقی را تلخ کام و ناآرام کرد، دستاورد تلاشها و تب و تابهای جمعی دردمند بود که رايگان هديه شد و ارزان از دست رفت. و اين عجب نبود.

مرد ميراثی چه داند قدر مال؟ رستمی جان کند و مجان يافت زال

هر که او ارزان خرد ارزان دهد گوهری طفلی به قرصی نان دهد

و اينک آن تلخ کامی ها و ناآرامی ها جامه شورش و اغتشاش بر تن کرده است. از اعتراضات اخير دانشجويان چهار روز برنيامده بود که ٤هزار تن به اسارت رفتند و نوش نامه مجلسيان هنوز به گوش هوش نرفته بود که از آنان زهر چشم گرفتند. اينان را به دره ها و آنان را به درنده ها سپردند. اينک ما مانده ايم و زندان هايی آباد و دانشگاه هايی ويران؛ و جامعه يی رنجور که دمل سهمگين وسرطانی سازمان خودسران (!) انصار حزب اله بر حنجره و ريه آن پنجه افکنده و راه فرياد و تنفس را بسته است. الحق ترکيب غريبی از غازيان و قاضيان و کاتوزيان پديد آمده است: اولی به قساوت می درد و می کشد و دومی به قضاوت از کشته غرامت می ستاند و سومی در پس زانوی سلامت می نشيند و مهر ملک و شحنه بر می گزيند و بر آن همه فسق و فضيحت ردايی از شرعيت و فقاهت می پوشاند و آنهمه بيداد و رذيلت را عدالت می نامد و طرفه تر اينکه با اين خرقه آلوده باز هم نام کرامت می برد و از جوانان انقياد و ارادت می طلبد. و از همه بی آبروتر، شورای انقلاب فرهنگی، که اينهمه ناموس شکنی را می بيند و شکنی بر ابرو نمی افکند. آتش در فرهنگ و فرزانگی افتاده است و آن فسردگان را گويی هيچ نيفتاده است.

زين قصه هفت گنبد افلاک پر صدا است کوته نظر ببين که سخن مختصر گرفت

و اگر روزی يکی از آن خام طبعان و عزيزان بی جهت به مصلحت يا به ماموريت دانگی بگيرد و بانگی بر آورد ،عيب بر دانشجويان و تهمت بر بيگانگان می نهد و حال آنکه بيگانه تر از او کس نيست.

اينک در بحبوحه چنين خزانی شد زخم رسيده بوستانی

آتشی که بی هنران و سفله پروران ساليان پيش در کشتزار دانش و دفتر زدند و خرمن "کيان" و "نشاط" و... را سوختند ديروز در دامن "صراط" و "معرفت و پژوهش" افکندند و به شراره شرارت آن دو نهال بارور سايه گستر را خاکستر کردند. رفيق صديق ، محسن سازگارا را که به حق از محسنان و پاکدامنان و خدمتگزاران اين مرز و بوم بود، با تنی رنجور و تهمتی تهی همراه پسرش به زندان سپردند و آنگاه به سابقه مودتی که وی را با من بود و به بهانه عضويتی که در "صراط" و "پژوهش" داشت به آن دو منبع معرفت حمله آوردند و بر آنها قفل تعطيل نهادند و از دفتر و رايانه و نامه و نوار و نورنويس هر چه يافتند با خود بردند و چراغ را کشتند و چراغدان را شکستند و خوان گسترده يی را که صدها دانشجو از آن لقمه معرفت بر می گرفتند درنورديدند و جمعی را سرگردان و نظمی را پريشان کردند. شايد بدلالت آن ياوه گوی يزدی، صندوقهايی لبريز از دلار و صندوقدارانی فربه از حرام در آنجا بيابند و رشته مجعول پيوند با اجانب را در اين وارسی ها پيدا و اعلام کنند. راستی که

شبهه می انگيزد آن شيطان دون درفتند اين جمله کوران سرنگون

اينک سه هفته از آن واقعه هائله ميگذرد: صراط و پژوهش، مقفل و معطل، مهر بر لب زده خون مي خورند و خاموشند و دانشجويان مشتاق چون زائرانی سياه پوش گرد آن کعبه کمال نوميدانه می گردند و ناکام بر می گردند. شرک تقوا نام مثلث غازيان و قاضيان و کاتوزيان آخرين شهيدان خود را از قبيله عالمان و معلمان گرفته است تا ثابت کند که " هر آنکه کشته نشد از قبيله ما نيست" اينست "احوال شيخ و قاضی و شرب اليهودشان".

آقاى خاتمی

موسسات غير انتفاعی "صراط" و "معرفت و پژوهش" دو خادم خرد از خيل خدام خرد درين ديار بودند، با پيشينه يی کوتاه و کارنامه يی بلند و درخشان، و پناهگاهی برای انديشه ورزان و دانش دوستان جوان. و البته نه درس تقليد می دادند و نه مريد می پروردند. نه مداحی می کردند نه طبالی. وسيمرغ وار در قاف قناعت نشيمن داشتند. اما عزمی که عمله استبداد دينی بر افشاندن بذر تقليد و بر کندن بيخ تحقيق دارد، آن دو مزرعه را نيز آزاد و آباد نگذاشت. بهانه برای مهر می جستند و عاقبت آنرا از موم تراشيدند. نسل حاضر و نسلهای آتی هرگز اين پيام ناخجسته استبداد دينی را از ياد نخواهد برد که: امروز بهترين روزنامه آنست که بسته باشد، بهترين زبان آنست که بريده باشد، بهترين قلم آنست که شکسته باشد، و بهترين متفکر آنست که اصلا نباشد. دانشجو و نماينده ، سياست پيشه و نويسنده همه تاوان استقلال خود را می پردازند و هر کس سر بر آن آستان ندارد آستين را به خون جگر بشويد که نظام ولايت جز مريد مطيع نمی پسندد. امروز جانی تاوان انتقادی است. والله که مرا و هيچ کس را طاقت و رغبت اين اسلام استبدادی نيست. "کافرم من گر از اين شيوه تو ايمان داری".

هيچ جای دنيا با دانشگاهيان و مجلسيان خود چنان نمی کنند که درين ديار می کنند. چه جای دانشگاه است بگوييد قربانگاه. قوه قضائيه چيست؟ بگوئيد قوه قصابيه. مجلس کدام است؟ بگوئيد محبس. چنان می نمايد که ماده استبداد در دماغ حکام چنان متمکن شده که باکی از بی اعتنايی به خلق ندارند. و درين خيال چندان مباهی و مبتهج اند که باده قدرت را به اندازه نمی خورند و جامه زعامت را به قامت نمی برند. دست ولايت از آستين فقاهت بيرون کردن و سقف رياست بر ستون شريعت زدن و زهر تطاول در کام تساهل ريختن و راه خشونت را بنام ديانت گشودن و گردن عدالت را به تيغ ولايت بريدن و گمان خود را برتر از يقين خلايق نشاندن و حجت شرعی برای خود کامگی تراشيدن و خود را مشرف به تشريف مخدومی و خلق را مکلف به خدمتگزاری دانستن و بدين حجت منکران را عقوبت کردن، الحق رسمی است که جمهوری اسلامی در جهان آورده است.

دانشجويان و آزادیخواهان اين ديار نه منافسه در قدرت دارند نه مناقشه در ثروت، بل مطالبه حريت می کنند و مقابله با استبداد و جباريت. و اگر آنچه در اين وطن بنام ولايت می رود استبداد نيست ، باری از خواجگان ولايت مدار بخواهيد تا خود تعريفی از استبداد بدست دهند و در جرايد نشر کنند و مجال نقد را بگشايند. يا از زمره ارباب معرفت مسالت کنند تا در مجلسی علمی و علنی گره از کار فرو بسته آن بگشايند و دماغ مجلس روحانيان را معطر کنند. صاحب اين قلم آماده است تا با صدرنشينان مسند ولايت درين خصوص به مناظره بپردازد تا آنکه دشمن آزادگی است نقد کيسه همت در با ز د و تير جعبه حجت بيندازد.

آقای خاتمی "می روی و مژگانت خون خلق می ريزد" و در پس پشت، خرمنی از اميدهای سوخته و دل های شکسته را به جا می نهی . " بهر يک جرعه که آزار کسش در پی نيست"، دانشجويان زحمتی از مردم نادان کشيدند و به چنگال عسس و حرس چنان گرفتار آمدند که چشم روزگار بر آنان فاش گريست و دل خويش و بيگانه بر آنان پاک بسوخت. پس " به احتياط رو اکنون که آبگينه شکستی".

نميدانم آنچه می نويسم فريادی است بر سر چاه يا از ته چاه. هر چه هست حديث چاه و فرياد است يا کوه و فرهاد. نعره نوميدانه ای است در سنگستان ناکامی ها که تنها پژواکی از آن نصيب ما می شود. آيا اين همه تلخی و ترشی و شوری را پايان شيرينی هست؟

آقای خاتمی! دير شده است، طفل انتظار پير شده است، دل صبر ازاين شيوه سير شده است. اگر ايران است، اگر ايمان است، اگر کرامت انسان است، اگر خرد و برهان است، اگر عشق و عرفان است همه دستخوش تاراج و طوفان است. " کجاست شير دلی کز بلا نپرهيزد ؟" .

حيف خوردن ز کا ردانی نيست با گرانان به از گرانی نيست


عبدالکريم سروش

هفدهم تير 1382

 
| Permalink |

Thursday, July 10, 2003

سلام
ما هم وارد اين جمع شديم. به اين اميد که با تضارب آرا بتونيم کمى بيشتر آگاهى کسب کنيم. باز هم ميگويم سلام.


 
| Permalink |

Friday, July 04, 2003

خبر هايى که شنيده ميشود اصلا خوب نيست. در جريان نا آرامى ها در دانشگاه همدان شنيده شد که سه تن از دانشجويان دانشگاه بوعلى سينا را آدميخواران با چاقو پاره پاره کردند ، عقبه آدميخواران (حفاظت اطلاعات قوه قضاييه، ناجا يا شايد هم همکاران عزيز آقاى خاتمى در خود وزارت اطلاعات، فرقى نميکند) خانواده هاى آنها را به شدت تهديد کرده اند و آنها هم از ترس از دست دادن فرزند عزيز ديگرى راضى شده اند به اينکه مرگ فرزندان آنها بر اثر سانحه بوده است. کسى که اين مطلب را از زبان ايشان شنيديم خود شخصا جنازه هاى شهدا را ديده است.

 
| Permalink |

Wednesday, July 02, 2003

درود بر دانشجويان عزيز و سر افرازى که دست به اعتصاب غذا ميزنند. از همين راه رژيم را به زانو در خواهند آورد.
رژيم بى حيا وقيح و دروغ گويى که رييس جمهورش حرف از کرامت انسان و آزادى انديشه ميزند ،و اکنون لالمانى گرفته است . رهبر فرزانه اى که تشت رسواييش از بام بر افتاد و خوش بين ترين ساده دلانى که فکر ميکردند آقا با کارهاى مافيا و يا دار و دسته سعيد امامى مخالف است ، به چشم خود ديدند که به دانشگاه دوباره شبيخون زده شد ولى اين بار از اشک تمساح هم خبرى نشد که هيچ ، دستور به بيرحمى صادر شد علاوه بر آن ناز شستى هم حواله فرزندان سيد على شد . جانم فداى نه رهبر دجال بلکه آن على که در اوج قدرت ، سختى روزگار هنگام توطئه هاى دشمن ، در بدترين لحظات به مردم کوفه نهيب و به صورت خود سيلى ميزد . نه عوام فريبى ميکرد ، نه تبليغات راه مى انداخت نه حقى از مخالفى ضايع ميکرد نه کسى را به زور به ميدان جنگ ميفرستاد نه زورکى جنگ راه مى انداخت نه دشمن دشمن ميکرد نه به خودى ها باج ميداد نه غير خودى ها را گوشمالى. مرد راستى و حقيقت بود و شير خدا.
جانم فداى على که باز هم مظلوم تاريخ باقى ماند . على ساخته و پرداخته ذهن هاى بيمار اسطوره ساز ما نيست . على کمابيش همينطور در تاريخ بوده آن عليى که گفت من هر چه نگريستم و فکر کردم ديدم که خدا آخر راز مرگ را بر من آشکار نکرد. اين است على فرزانه و انسانى و تاريخى نه على معصوم و برج عاج نشين.

از تو بر من تافت چون دارى نهان - ميفشانى نور چون مه بى زبان
اى على که جمله عقل و ديده اى - شمه اى وا گو از آنچه ديده اى
هين روان کن اى امام المتقين- اين خيال انديشگان را تا يقين

 
| Permalink |

وبلاگ گروهى فانوس

دربــاره فانـــوس و فانوســيان

آیینه فانوس (رها از فیلتر)

آخرين مطالب فانوس

 

سايت هاي خبري

 

سايت هاى شخصى

 

آرشيو

تماس با ما

- هر گونه برداشت مطلب و يا نقل‌ قول از نوشته‌هاى فانوس در سايت‌ها يا وبلاگ‌هاى ديگر با ذکر مأخذ و حتى المقدور دادن لينک به مطلب مجاز خواهد بود.

- ديدگاه‌هاى فکرى نويسندگان محترم فانوس لزوماً منعکس کننده آرا گردانندگان وبلاگ گروهى فانوس نيست.

- با ارسال مقالات و نيز مشارکت در تبادل نظرها و بحث ها به پربار شدن محتواى وبلاگ خود «فانوس» يارى رسانيد. فانوس متعلق به همه علاقمندان آينده ايران است.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

NOQTE

بازگشت به صفحه اصلى