حقيقت مطلق
ــــــــــــــــــــــ
رحيم مخكوك
فرض كنيد چيزي يا واقعيتي به نام حقيقت مطلق وجود دارد. به نظر ميرسد همه در مورد چنين چيزي در برخي گزارهها توافق داشته باشند. مثلا اين كه خوب است ما اين حقيقت مطلق را بدانيم و درك كنيم. يا اين كه اين در اين حقيقت مطلق چيزي جز خوبي و پاكي نميتواند حضور و جود داشته باشد.
چه دنياي خوبي! حقيقتي هست كه خوب است و همهي ما دوست داريم آن را بدانيم. پس چرا اين دنيا تبديل به چنين جاي گندي شده است؟
به گمانم ما انسانها باز هم يك گاف بزرگ دادهايم. يك لاف بزرگ زدهايم. حقيقت مطلق هر چه باشد و مقدارش هر چه زياد باشد براي اين كه بفهميمش بايد در ظرف وجودمان ريخته شود. نميشود گفت من حقيقت را با چشمانم يا با فكرم يا با هر يك از حواس فيزيكي و يا حتي معنوي خود درك ميكنم. به نظر ميرسد چنين چيز بزرگ، پاك و ارزشمندي را بايد با تمام وجود درك كرد. وجودي كه شامل تمام حواس ما و تمام آن چه داريم و هستيم ميشود. و چه ميشود اگر شربت زلال و پاكي را در ظرف ناپاكي بريزند؟ در دم ناپاكي بر پاكي غلبه ميكند و ديگر حقيقت نيست كه ما بتوانيم دركش كنيم.
كسي كه ميخواهد حقيقت را درك كند، پيش از هر كاري بايد تلاش كند تا پاك شود. بايد به راستي و نه فقط در ساحت حرف و مدعا، رو به حقيقت مطلق كند و خود را براي حضور آماده سازد. آن كس كه دست و پا ميزند كه پاك شود، دارد به سوي حقيقت حركت ميكند، هر چند در ظاهر چوناين به نظر نيايد و آن كس كه پاك نباشد و نشود، همنشين تاريكي و جهل است، هر چند كه ملبس به جامهي زهد و علم باشد. چشم ما را و اين دنيا را طوري ساختهاند كه ميتوان با نگاه به دنيا روشن شد. و چه كماند آنان كه دوست داشته باشند پاك شوند! و چه كماند آنان كه دوست داشته باشند روشن شوند!