پنجاه سال گذشت ...
--------------------
على دادخواه
۲۸ مرداد سال ۳۲ بدون شک يکى از غم انگيزترين روزهاى تاريخ سياسى معاصر ايران است. به نظر من در اين ۵۰ سال بيش از حد بر نقش عوامل خارجى (آمريکا-بريتانيا) تکيه شده که طبيعتآ به نديدن يا کمرنگ ديدن دلايل داخلى بىشمار اين حادثه تلخ منجر شده است. من به دلايل زير نگاه انتقادى پر رنگ به ريشه هاى داخلى اين حادثه را ترجيح مىدهم:
۱-در اينکه قدرت هاى بزرگ هر عصر براى تامين منافع کشور-ملت خودشان از هر وسيله اى براى دست اندازى به منافع کشورهاى ديگر استفاده مىکنند شکى نيست. از روش هاى شرافتمندانه و اخلاقى مانند رقابت شفاف و سالم علمى و اقتصادى گرفته تا روشهاى غير اخلاقى مانند به راه انداختن کودتا و جنگ داخلى. اما ما ايرانى ها که در تحليل مسائل تاريخى و اجتماعى دچار تنبلى فکرى مزمن هستيم، معمولآ با فرافکنى مايليم همه چيز را خارج از اراده خود تصور کنيم و به بيان ساده تر، تقصير تمام تنبلى ها و کوتاهى هاى تاريخى مان را به گردن ديگران بيندازيم!
در دخالت غيرمستقيم دستگاههاى جاسوسى آمريکا و بريتانيا در سقوط دولت ملى دکتر مصدق ترديدى وجود ندارد. اما آيا واقعآ اين تمام ماجراست؟ (در بند ۲ بيشتر به اين موضوع خواهم پرداخت) هنوز که هنوز است وقتى با پدر و مادرم و نسلى که تلخى ۲۸ مرداد ۳۲ را چشيده اند هم صحبت مىشوم، برق نفرت کور ضد آمريکايى را در چشمشان مىبينم. از عجايب روزگار اينکه در آستانه انقلاب ۵۷، مليون -که از نظر تاريخى خود را وارث مصدق و نهضتش مىدانند- شانه به شانه دشمن ايدئولوژيکشان ،چپ ها، شعارهاى ضد آمريکايى سر مىدادند!! آيا برآيند همين چشم هاى پرکينه منجر به اشغال سفارت آمريکا -فاجعه اى که ايران را به منزوى ترين کشور روى کره زمين تبديل کرد- نشد؟! من نمىدانم عقده تاريخى کودتا چه روزى دست از سر اين ملت برمىدارد. فکر مىکنم نقد منصفانه و اصلاح رفتارهاى سياسى و اجتماعى خودمان را تنها از فرداى چنين روزى مىتوانيم آغاز کنيم.
۲-با مرور روزشمار وقايع ۳۰ تير ۱۳۳۱ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به اين نتيجه رسيدهام که ريشه هاى کودتا را بايد در داخل و بازيگران سياسى آنروز ايران جستجو کرد و حواله کردن همه چيز به واشنگتن يا لندن يک فرافکنى بزرگ و ساده سازى بچگانه است! از فرداى به قدرت رسيدن مصدق، دسيسه چينى هاى ائتلاف «دربار-روحانيت سنتى» عليه دولت ملى و محبوب او شروع مىشود (بحرانسازى هايى که از فرداى دوم خرداد ۱۳۷۶ بر عليه دولت منتخب خاتمى تدارک ديدند را به ياد داريد؟!). حزب سازماندهى شده و قدرتمند توده هم که طبق معمول با سنگ اندازى هاى ناجوانمردانه اش -خواسته يا ناخواسته- به اهداف ائتلاف يادشده يارى مىرساند. به همه اينها اضافه کنيد خون استبدادى و خودراى ايرانى را که در رگ هاى نزديکترين ياران دکتر هم جريان داشت (بقايى، حائرى زاده، مکى، قنات آبادى و کريمى که به همراه دکتر مصدق از موسسين جبهه ملى بودند، چند روز پس از کودتا عکسى با نخست وزير کودتا -تيمسار زاهدى- دارند که هر بار از ديدن آن چندشم مىشود!). مصدق هم آنقدر دموکرات منش و مداراجو بود که حتى به تعطيلى يکى از روزنامه هاى رقباى سياسى بىاخلاقش رضايت نمىداد. نميخواهم از او يک قهرمان معصوم و بدون خطا تصوير کنم. لجبازى هاى اين پيرمرد هميشه شکاک هم در مقاطعى به نهضت آسيب هاى جدى رساند. اما از صميم قلب معتقدم ملى تر و درستکار تر و پرجربزه تر از دکتر مصدق در ميان سياستمداران ۱۰۰ سال اخير کشورمان نداشتهايم. تا به حال از خود پرسيدهايد که چرا هر دو نظام سلطنت موروثى پهلوى و ولايت مطلقه فقيه به يک اندازه از اين بزرگمرد متنفرند؟!