--> <$BlogRSDUrl$>

فانوس

يک وبلاگ گروهی در عرصه‌ی سياست، اجتماع و فرهنگ

پيوند به مطالب ديگران

 

وبلاگ‌ها

 

Saturday, July 31, 2004


پا تو کفش وب لاگ نويسان (1)
_____________________________
ف.م.سخن

«به ياد گل آقا و "انگولک به جرايد" و "نيش و نوش"»

ابطحي – 18 تير هم گذشت...
جنتي – 19 تير هم مي گذره، 20 تير هم مي گذره، 21 تير هم مي گذره... تا بترکه چشم حسود!

جهانبگلو – "ما براي انديشيدن زندگي نمي کنيم، بلکه مي انديشيم براي اينکه زنده باشيم" نويسنده و فيلسوف اسپانيايي
- "ما براي انديشيدن زندگي نمي کنيم، بلکه مي انديشيم براي اينکه به خانه مان بريزند، زندان مان بيفکنند ، شلاق مان بزنند، به دارمان آويزند" نويسنده و فيلسوف ايراني

حسين درخشان- امام زمان، من آي پاد مي خوام!
امام زمان- فعلا دارم ليست امضا مي کنم وقت ندارم. هفته ي ديگه بيا!

پنجره ي التهاب – آيا اين لياقت ماست؟
فقيه عاليقدر آقاي حسني- نخير! لياگت شما ايني کي بيل دستيش بيگيري، تراختور سوار شي، جَندُم درو کني. بسه يا بازم بيگم؟ هان؟

ابطحي- نکته ديگري که اين روزها در ديدگاه بعضي از عناصر طرفدار برخورد فيزيکي با بدحجابي مطرح مي شود خيلي تعجب برانگيز است. به نوعي به موجوديت انساني خانمها اهانت مي شود...
شاگرد آيت الله مصباح- "زنان در حکم حيوانات زبان بسته اند و اغلبشان سيرت چهارپايان دارند ولي به آنان صورت انسان داده اند تا مردان از مصاحبت با آنان متنفر نشوند و در نکاح با آنان رغبت بورزند" (…اغلبهن سيرتهن الدواب و لکن کساهن صورةالانسان لئلايشمئز عن صحبتهن و…). راستي جناب ابطحي يادتان هست اين جملات درخشان را کدام حکيم و فيلسوف بزرگ گفته است؟ شما مي خواهيد روي حرف ايشان حرف بزنيد و براي خانم ها "موجوديت انساني" قائل شويد؟ مي خواهيد بگوئيد زن، سيرت چهارپا ندارد؟ چهارپا را مگر نمي زنند؟ پس چرا شما از برخورد فيزيکي با چهارپايان تعجب مي کنيد؟

زيتون- آقا، ما با اجازه مي خواهيم يه کم ديگه حال مردان ِ بد رو بگيريم.
فمينيست دو آتشه- ما هم با اجازه مي خواهيم حال همه ي مردان رو – چه خوب و چه بد - بگيريم. حرفي هست؟!
ف.م.سخن- نخير قربان! کي جرئت داره حرفي بزنه؟ اين يقه، اينم حال. هر کدومو خواستين بفرماييد بگيريد!

نقطه ته خط – آخرين وصيت هاي يک بلاگر.
روضه خوان محل – انا لله و انا اليه راجعون؛ خدا رحمت شون کنه. اين "چي چي گِر" يعني چي؟ اسم مَرَضه يا چي؟

شادي شاعرانه- اين ف.م.سخن وپاگنده کجايند؟
همسر ف.م.سخن- پاگنده را نمي دانم ولي ف.م.سخن رفته گل بچينه!

خورشيد خانم- پسر، هميشه خوش تيپ و ادکلن زده نيست. صبح که از خواب آدم بيدار مي شه تا قبل از اينکه مسواک بزنه دوست نداره طرف مقابل رو ببوسه. وقتي ريش مرد اول صبح در اومده خوشت نمي آد از ريختش. ممکنه يهويي جلوي طرف مقابل تلنگت در بره. جلوي هم ديگه جيش مي کنين...
- بهتره تا به کارهاي بزرگ تر نرسيدن، اين زن و شوهر جوون رو به حال خودشون بذاريم...

دره گيلاس - غريب نيست اون که از مدرسه داره برميگرده , سر راهش نارنجک با خرج اورانيم منفجر ميکنن که مقطوع النسل بشه , تا سرطان يرستات بگيره...
دائي جان ناپلئون- ديدي اسدالله! يک عمر توي وزارت خارجه کار کردي ولي از سياست چيزي حاليت نيست. ببين انگليسا تا سرطان پروستات آدم ها رو هم برنامه ريزي مي کنن. باور نمي کنين از قاسم بپرسين...
مش قاسم- والله آقا دروغ چرا! تا قبر آ، آ، آ، آ! توي جنگ کازرون ما با همين دو تا چشماي خودمان ديديم که چطور ياور علي خان رو انگليسيا، پروستات شو با گوله زدن...
دائي جان- قاسم مزخرف نگو....

ماه شرجي-
در دايره مبهمي از دردسر انداخت
در دايره مبهمي از ريزش دفها
در شور عجيبي که به رقص کمر انداخت
بهتر که نبوديد ببينيد چه مي شد ؟
- بله همان بهتر که نبوديم ببينيم چه مي شد! شعرتان که اين باشد، رقص کمرتان هم معلوم است که چيست!

و اين دراز کردن ها همچنان ادامه خواهد داشت...

 
| Permalink |


خداحافظي خودم را تکذيب مي کنم
_______________
ف.م.سخن

مسئولان محترم وب لاگ گروهي فانوس

به دنبال انتشار مقاله ي "خداحافظي ديني، حداحافظي لاييک" در آن سايت محترم، و ايجاد تشويش در اذهان عمومي وب لاگ نويسان، اينجانب ف.م.سخن هر گونه فوت ناگهاني در اثر سکته ي قلبي يا افراط در مشروب خواري يا زير ماشين رفتن در اوايل شب يا خوردن داروي نظافت يا برخورد با شي سخت، و يا خداحافظي زودرس را به شدت تکذيب کرده از مسئولان آن سايت محترم درخواست مي کنم طبق قانون مطبوعات مصوب سال 1305 شمسي و قانون تامين امنيت مردم در مقابل اشرار مصوب سال 1312 و قانون حمايت از حقوق قلم سازان و قلم تراشان مصوب سال 1297 شمسي، اين تکذيبيه را با همان فونت و در همان صفحه و ستون منتشر کنند. بديهي است در صورت عدم انتشار اين تکذيبيه نگارنده حق خود را براي شکايت نزد قاضي مرتضوي و تقاضاي فيلتر کردن آن سايت طبق پيش نويس قانون جرايم رايانه اي مصوب سال 1383 محفوظ خواهد داشت.

سرويس دهندگان محترم weblogs.us ظاهرا مدتي است که تحت تاثير تهديدات قوه ي قضاييه ايران دچار مشکل فني شده اند و امکان پابليش کردن پست هاي جديد براي فارسي نويسان وجود ندارد (الهي جز جگر بزني مرتضوي، الهي به خاک سياه بنشيني مرتضوي، الهي...).

اينجانب اعلام مي کنم که همچنان در عرصه ي قلم تاخت و تاز و گرد و خاک خواهم کرد و تا آخرين قطره ي جوهر خودنويس خود خواهم نوشت. اينجانب مانند علي دايي اعلام مي کنم که هر وقت عشقم کشيد ميدان را ترک خواهم کرد و مقالات و کامنت هاي مخالف فقط باعث افزايش تلاش و انگيزه ي من در "يکي بزني دو تا مي خوري" خواهد شد. اينجانب اعلام مي کنم که هنوز مانند درخشان و شکراللهي دچار کار هاي متعفن نشده ام و خانواده ي زنم کماکان نزد من هستند و به دليل محدوديت هاي فني و تغيير نرم افزار وب لاگم تعطيل نشده است.

اينجانب به منظور نشان دادن صداقت خود، اولين بخش از "پا تو کفش وب لاگ نويسان" را که جهت انتشار در وب لاگ خودم نوشته بودم و در صف انتشار قرار دارد، در اختيار مسئولان سايت محترم فانوس قرار مي دهم تا آن را ذيل اين تکذيبيه منتشر کنند. اينجانب در همين جا دريافت هرگونه وجه از مسئولان سايت فانوس را که اخيرا باز يک چمدان پر از دلار از سيا گرفته اند و س.ع.دشمن شناس را با بوي اسکناس هاي صد دلاري زنده کرده اند تکذيب مي کنم. به مسئولان سايت فانوس هم در همين جا هشدار مي دهم که ضيا آتاباي در به در به دنبال آن چمدان است و بهتر است مراقب خودشان باشند.

با احترامات فائقه
ف.م.سخن

 
| Permalink |

Thursday, July 29, 2004


خداحافظى دينى، خداحافظى لاييک
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
س.ع.دشمن شناس

يکى به من بگويد اينجا چه خبر شده؟ اين ف.م.سخن عزيز که هر روز پنج تا مطلب مى گذاشت - که همه آنها خواندنى بودند - چرا هر پنج هفته يک پست هم ندارد؟ سيد رضا شکر اللهى چرا در را بست و پنجره پشتى را باز کرد؟ چرا همه با هم قهر هستند؟ چرا بعضى ها با هم دعوا دارند؟ چرا کل خوانندگان وبلاگ ها سى تا چهل درصد کم شده؟ چرا وبلاگ ها ديگر زود به زود به روز نمى شود؟ از اون هم بالاتر چرا اين عزيزدوردونه وبلاگستان که عزيز دل لاييک ها بود و جداول دينى- لاييکش از جدول تناوبى شيخ مندليف معروف تر شده بود، در حاليکه روى سر و گردن هودر داشت کار مى کرد و رفته بود سراغ مايه پيچ پيچک ، يکدفعه چار گوشه تشک را بوسيد و خداحافظى کرد و رفت؟

نوحه:
«ديگر بلاگر را صفا نباشد/ زيرا دينى-لاييک در آن نباشد »
« چون لاييک رفت و بلاگستان شد خراب/ بوى گل را از که جوييم از خودش »

اينطورى نميشه، اصلاً ما هم «عطا» رو به «مه لقا» بخشيديم! خودش ميدونه و گفتگوى لابلاى فرهنگ ها و تمدن ها. ما هم با اين اوصاف بر ميگرديم به همان قبرستانى که بوديم. البته فعلا اين را به عنوان يک اولتيماتوم دوم خردادى تصور بفرماييد!
آقا گوريله، تو بيخود مى کنى نمياى بامن شطرنج بازى کنى. بايد بيايى و وسط شطرنج هم هى به من مشت بزنى.

با الهام از عزيزدوردونه عزيز :
خداحافظى لاييک : مى‌بينمت. تا بعد.
خداحافظى دينى : خداوند شما را حفظ کنه، مويد باشيد ان‌شاالله، حلال بفرماييد، خدمت بيت مکرم سلام برسانيد، تمنا مى کنم، استدعا دارم، ارادتمند هستم، اخلاص و خضوع دارم، شرمنده نفرماييد، خداوند شما را که ذخيره اسلام هستيد براى ما نگه داره، درپناه حق باشيد، در خدمت امام زمان باشيد، در امان خدا، خدا نگهدار شما.

 
| Permalink |

Tuesday, July 27, 2004


ذوق زدگى!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.صائبى

اگر به بنده حقير سراپا تقصير برچسب آدم منفى باف و هميشه ناراضى و منتقد افراطى نمى زنيد، حضور انورتان عرض مى کنم که در اينکه مهندس موسوى از سيد محمد خاتمى با برنامه تر و مسلط تر و شفافتر است شک ندارم، ولى آخه الهى که من قربان اون منطق اصلاح طلبيتان بروم، مثل اينکه فراموش کرده ايم اينجا سوييس نيست ها ! اينجا جناح راست متشکل از همه نوع آن، افراطى و ارزشى و محافظه کار و مدرن و ولايى و… صاحب نود درصد قدرت کل نظام داريم ها! (همانهايى که هيچ از چپ بازى هاى موسوى عزيز خوششان نمى آيد و اگر آقاى خمينى پشت مير حسين موسوى نبود شش بار از او بنى صدر ساخته بودند)، اينجا ما يک آقا داريم که اگر حس کند دارد دور زده مى شود يا به هر دليل عصبانى بشود يا به قول خودش احساس تکليف بکند با يک سخنرانى در حسينيه يا يک سفر چابهار همه مان را سوسک مى کند ها! اينجا يک محافل و پدر خوانده هايى داريم که اگر يکى از گذرگاه ها يا اسکله هايشان بسته بشود، کل خاورميانه را به آتش مى کشند ها! اينجا در منطقه اى هستيم که نه آمريکا نه اسراييل نه عربها نه پاکستان نه ترکيه نه آذربايجان هيچکدام نمى خواهند دموکراسى ما به سرانجامى برسد ها! اينجا مردمى داريم که با خودشان هم قهر کرده اند ها! حالا مى خواهى شادى بکنى و ذوق زده بشى ، خود دانى.
فقط يک نفر جناب دکتر رضا خاتمى را بگيرد که گويى کشف مهمى کرده اند ، اينکه ديگر کنگره زدن نمى خواست!
حالا راه حل بنده چيست؟ روى چشم! در پست هاى بعدى قصد دارم با دانسته هاى ناچيز خود مفصل در اين مورد صحبت کنم.

 
| Permalink |

Sunday, July 25, 2004


آخ! جسم سخت، بدو برو تو کمد!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
س.ع.دشمن شناس

الف) در دادگاه :
شيرين عبادى: « من اعتراض دارم، اين آقاى اقدم بيگناهه.»
وکيل مدافع متهم: « تورو به خدا خودتون رو به ما نچسبونيد.»
قاضى : « بالاخره اين وسط چى به چى شد؟ خود متهم صحبت کنه»
متهم : « من حرفى براى گفتن ندارم. کارى هم نکرده ام. ولى هر چى دستگاه عدالت بگويد روى چشم قبول مى کنم.»
قاضى :‌« متهم جان، خدا حفظت کنه! تو هم مثل همه مامورين گل امنيتى ما کارت درسته ، برو که الان روى SMS بهم گفتند تو تبرئه ميشى! »
مدعى العموم : « پس کيفر خواستى عليه زهرا کاظمى به اتهام تمارض و تظاهر به شکنجه تهيه کنيد.»
قاضى: « اهه! سفير هلند اينجا چيکار ميکنه؟!»

ب)‌مسائل حاشيه اى:
موتلفه: « اين وکلا از سفير کانادا پول گرفتند، بگيريدشان »
سعيد جون : « خوب شد اين وسط دوتا روزنامه هم بستيم. جواد! اين پيشنهاد دمپايى هم خيلى خوب بود ها!‌ هم پاى آدم رو نميزنه هم ديگه کار نميده دستمون! »
راستى تند : « مردم از گردن کلفتى، حالاديگه به کى گير بديم؟ »
راستى معتدل : « هوا خيلى گرم شده نه؟ »
دوم خردادى هاى عزيز (معروف به اپوزيسيون خودى!) : « … »


ج) چند ماه بعد زندگى شيرين‌تر مى شود:
نماينده مدعى العموم : « براى محفل جسم هاى سخت و خودسرى که از عناصر مشکوک و مساله‌دار بودند و مى خواستند با سنگ پاى قزوين نظام ما رقابت کند و توطئه اى شوم راه بيندازند، احضاريه صادر شد و در همين راستا بازجويى از ميله هاى بى تربيت زندان و نيز چند لبه خدانشناس پله و نرده هاى مهمان پذير اوين را شروع کرده ايم. »
ايلنا : « تعدادى ديگر از وکلاى دادگسترى توسط شوراى نگهبان رد صلاحيت شدند.»
جسم سخت واقعى: « بابا من اين گوشه توى کمد کپک زدم . کارى نکردم من هم بيگناهم! »

 
| Permalink |


جنگ چيز خوبى نيست

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.صائبى

مى‌گويد: « نه! نميشود! اينها که در عراق ترک ها و مصرى ها را گروگان مى گيرند، مامور موساد و سيا هستند.»
مى‌پرسم: « چطور؟ »
مى‌گويد: « هيچ مسلمانى در حق برادر مسلمان خود انقدر ظلم نمى کند.»
مى‌گويم: « مثل اينکه يادمان رفته، برادران مسلمان داشتند همديگر را در جنگ ايران و عراق تکه پاره مى کردند، اين لشکريان صدام يزيد کافر که از آسمان نيامده بودند. اکثرشان هم شيعه بودند افتاده بودند به جان ما رافضى هاى مجوس، ما هم به جان آن بعثى هاى عفلقى متجاوز. (‌بيچاره ميشل عفلق اين وسط چکاره بود معلوم نيست!) چطور آنموقع آنها مردم مظلوم عراق مظلوم نبودند؟ »
مى‌گويد: « جنگ قواعد خودش را دارد، وسط جنگ که حلوا خيرات نمى کنند. تازه جنگ به ما تحميل شد.»
مى گويم: « خوب قبول، ولى ادامه دادن جنگ چطور؟ اين هم واجب و ضرورى بود؟ چقدر آدم کشتيم و کشته داديم بر سر هيچ و پوچ و جنگى بى هدف را بعد از فتح خرمشهر ادامه داديم. آيا جنگ را به نقطه خوبى رسانديم و بعد تمام کرديم؟ هرگز! يک پاپاسى هم گيرمان نيامد.»
مى گويد: « دنيا هميشه عليه ما بوده و هست.»
مى‌گويم: « با اين اوصاف بايد برويم در کره مريخ زندگى کنيم. يکدفعه بياييم ببينيم که ما چکار کرده ايم که دنيا هميشه به ما سوظن دارد و به قول آن حضرت آيت الله يک دوست هم در دنيا نداريم؟ »
مى‌گويد: « امريکا و اسراييل با ما دشمن هستند و زير آب ما را در سراسر دنيا زده اند.»
مى‌گويم : « به شهادت آمار چهل تا پنجاه درصد قدرت دنيا در آمريکا است. اسراييل هم طفيلى اوست. خوب مازوخيسم داريم مگر که باسن مبارکمان را مى‌بريم مى‌کوبيم به شاخ گاو؟ »
مى‌گويد: « نه! آنها با ما کار دارند و عليه ما و نظام ما توطئه مى کنند»
مى‌گويم: « هيچ کس اندازه خودمان به خودمان بد نکرده، ما اسير توهمات خودمان هستيم. ما مرکز دنيا نيستيم و فقط اندازه نيم درصد دنيا حق و توان حرف زدن داريم. چرا با دنيا داريم مى جنگيم؟ جنگ ويرانگر است. جنگ منطق خودش را دارد ولى خود جنگيدن نهايت بى منطقى است. باور کنيم که حرف بنيانگذار نظام اشتباه بود، جنگ «چيز خوبى» نيست «يک نعمت الهى» هم نيست.»



 
| Permalink |

Saturday, July 24, 2004


عرض شود که …
 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
س.ع.دشمن شناس

سلام عالى جنابان، سلام دوستان، سلام دشمن! ما با اجازه شما برگشتيم. اون دنيا هر چى از ما بازجويى کردند چيز دندان گيرى بدست نيامد ، از طرف بعثه مقام معظم رهبرى در برزخ فرمان دادند براى رنج و عذاب بيشتر ما را دوباره به اين دنيا بفرستند تا حالمان جا بياد!  اينه که دوباره در خدمت اسلام و نظام و ياران فانوس هستيم! البته گوش ما رو حسابى کشيدن که حرف هاى گنده تر از دهن نزنيم، مثلا قول داده ايم که اگر خواستيم مطلب سياسى بنويسيم در مورد بخش ترک نشين قبرس بنويسيم! عليه شخص اول مملکت حرفى نزنيم، عليه شخص دوم مملکت حرفى نزنيم، عليه شخص سوم مملکت حرفى نزنيم،  عليه شخص n ام مملکت حرفى نزنيم ( n< 10,000,000) عليه حاجى بخشى حرفى نزنيم، عليه دکتر سعيد عسگر حرفى نزنيم (‌ نگرفته هنوز دکتراش رو ؟! ) عليه استاد رحيم پور ازغدى حرفى نزنيم، گنده تر هاش رو نميگم. از علما فکر کنم فقط ميتونم در مورد آ شخ حسين انصاريان چيزى بنويسم. اون هم که خوب ممکن نيست! يک نفر آخوند کلاسيک باحال هنوز تو اين مملکت وجود داشته باشه آ شخ حسينه ! خلاصه وضعيتى شده ، اينه که اصلا موندم در مورد چى چى طنز بنويسم، اين همه محدوديت و بدبختى يک طرف، نبودن سوژه و حس و حال نداشتن خودم و نيز اهالى محترم وبلاگستان هم يک طرف.  راستى اين فانوس چرا اينجورى شده؟ منصور چه بلايى سرش اومده؟ حسن کجا است؟ رحيم؟ آليوس بسيجى؟ بقيه؟        آقا همه چيز عوض شده به جان شما. اين مملکت چرا اينجورى شد تو اين چند ماه؟ پس چرا مردم انقدر بى خيال شدن؟ اين چه وضعشه آخه؟ يکى نيست بگه خودت کدوم قبرستونى بودى آخه! والا به جان آقاى مشکينى من قبرستان نبودم توى آى سى يو بيمارستان شريعتى بودم!

راستى تا يادم نرفته بهتون بگم که وقتى داشتم بر ميگشتم توى سالن ترانزيت على حاتمى رو ديدم داشتند با آقا تختى خوش و بش کنان سوار هواپيما مى شدند، بچه ها مى گفتند على حاتمى داره فيلم جهان پهلوان تختى رو اينجا ادامه مى ده ، خوبيش اينه که خود آقا تختى هست و احتياجى به خسرو نظافت دوست هم نيست. حيف شد نشد که بمونم و اين فيلم رو ببينم!  آقا اين رونالد ريگان خنگ رو براتون بگم که وقتى با سلام و صلوات آوردنش اينجا (!) ميتران رفته بود استقبالش، ريگان نشناختش!  اين بابا اينجا هم آلزايمر داره، ولى بعضى چيزها رو يادشه مثلا شق و رق راه رفتن و براى همه بيلاخ فرستادن رو از ياد نبرده!  چند روز پيش هم دم در خط سبز برزخ وايساده بوديم ديديم يک صندوق کوچيک آوردن، پرسيديم اين صندوق کوچيک چيه؟ گفتن مارلون براندو توشه ! مامورين سپاه ولى امر به اون صندوق مشکوک شده بودند و داشتند زير و روش مى کردند آخه توش غير از خاکستر چيزى نبود. قراره که مارلون براندو را با سانتريفوژهايى که جمهورى اسلامى يواشکى فرستاده اينجا دوباره درست کنند!     


 
| Permalink |

Friday, July 23, 2004

...
ـــــــــــــــــــــــــ
نيكو اميري


به اين شهر سوگند مي‌خورم
و تو - كه ساكن در اين شهري
و سوگند به پدر، و فرزنداني كه پديد آورد
كه انسان را در رنج آفريده‌ييم ...

                                 قرآن كريم - سوره‌ي بلد



 
| Permalink |

Thursday, July 22, 2004


بال و پر بگشاييد،مشارکتى ها باز آمدند!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.صائبى

راست گفته بود يکى از نويسندگان محترم در سايت ايران امروز که اين فرزندان معنوى امام و چپى ها و مشارکتى ها هر ويژگى بدى که از ديد راستى ها و ارزشيون داشته باشند، يک خوبى دارند و آن اين است که هرگز با نظام قهر نميکنند حتى اگر بدترين پس گردنى ها را بخورند.
  ماشاالله روحيه ها عاليست ، کنگره مشارکت را پيگيرى کنيد، محمد رضا خاتمى حرف از پيروزى در انتخابات مى زند! عجب!  به نظرم واقعا جريان اصلاح طلبى (‌از نوع حکومتى)‌ چشم خود را به روى واقعيات بسته است.

آقايان مشارکتى به يک سوال واضح و ساده لطفا پاسخ بدهيد: برنامه مشخص شما براى تحقق عملى اصلاحات با استفاده از قانون اساسى فعلى - که به قول خودتان «يک حامل خوب و پرظرفيت براى اصلاحات همه جانبه در كشور» است - چيست؟ چرا اين برنامه ها در اين چند سال محقق نشد و چگونه و مطابق کدام تحليل و با کدام برنامه عملى و مشروح و مبسوط در دور جديد رياست جمهورى تحقق خواهد يافت؟


 
| Permalink |

Wednesday, July 21, 2004


جناح بندى هاى جديد!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.صائبى

چه خبر شده ؟ به سلامتى حنابندون آقاى هاشمى هستش؟ سازمان مجاهدين انقلاب اسلامى از هاشمى دفاع مى کنه، بهزاد نبوى اين چريک پير که قرار بود به قول خودش روى مين بره و ستاد ضد اصلاحات رو افشا کنه،( که طبق معمول اينکار را نکرد! ) اينروز ها حرف از به ميدان آوردن هاشمى ميزنه. چندى پيش فاطمه حقيقت جو که چندان اهل مدارا هم نيست حرف هاى مشابه ولى ملايمتر زده بود. هاشمى رفسنجانى هم که طفلک اهل ورع و تقوى است(!) لابد اون گوشه نشسته مى خواد ببينه کى حجت برش تمام ميشه تا با يک احساس تکليف آنچنانى دوباره وارد ميدان بشه!
اين هم شده وضعيت مملکت ما که جناح هاى سياسى آن هر چند وقت يکبار جهت بادبانهاى خود را کامل عوض مى کنند. عن قريب است که عسگر اولادى مثلا اصلاح طلب بشه! خوب ظاهرا «چپ افراطى» و «راست مدرن» با هم روابط غير افلاطونى برقرار کرده اند. مبارک باشد! نتيجه اينکه اين جناح بندى ها مثل اينکه براى فريب دادن بنده و جنابعالى است. يک چند تا رفيق اين ور هستند يک باند براى خود زده اند ، يک چند تا رفيق هم آنور، البته رهبرى هم اين وسط رفيق هاى خودش رو داره و صد البته هر صاحب قدرتى داراى يک باند است. پس بيخود نيست که تحليل هاى دايى جان ناپلئون و عباس آقا شوفر تاکسى هنوز در اين مملکت دارد جواب مى دهد. هيچ فکر کرده ايد چقدر ما مبتذل هستيم در سياست؟


 
| Permalink |


فاطمه
ـــــــــــــــــــــــــ
کودک گستاخ

چه عاشقانه و عارفانه استاد شريعتی بيان کرده .... :
نميدانم از او چه گويم ؟ چگونه بگويم؟
خواستم از بوسوئه تقليد کنم! خطيب نامور فرانسوی که روزی در مجلسی با حضور لوئی از مريم سخن می گفت:
گفت: هزار و هفتصد سال است که همه فيلسوفان و متفکران شرق و غرب، ارزشهای مريم را بيان کرده اند. هزار و هفتصد سال است که همه هنرمندان، چهره نگاران، پيکره سازان بشر در نشان دادن سيما و حالات مريم هنرمندی های اعجاز گری کرده اند.
اما مجموعه گفتارها، انديشه ها، کوششها و هنرمنديهای همه در طول اين قرون، به اندازه اين يک کلمه نتوانسته اند عظمتهای مريم را بازگويند که:
مريم مادر عيسی است!
و من خواستم با چنين شيوه ای از فاطمه بگويم!
باز درماندم:
خواستم بگويم: فاطمه دختر خديجه بزرگ است. ديدم که فاطمه اين نيست !
خواستم بگويم: فاطمه دختر محمد است . ديدم که فاطمه اين نيست !
خواستم بگويم: فاطمه همسر علی است . ديدم که فاطمه اين نيست !
خواستم بگويم :فاطمه مادر حسين است. ديدم که فاطمه اين نيست !
خواستم بگويم: فاطمه مادر حسن است. ديدم که فاطمه اين نيست !
خواستم بگويم: فاطمه مادر زينب است. ديدم که فاطمه اين نيست !
نه! اينها همه هست و اينهمه فاطمه نيست:
" فاطمه ، فاطمه است "

 
 
| Permalink |

Sunday, July 18, 2004


روزنامه نگاران محترم لطفا چيزى ننويسيد
 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.صائبى 
 
آقايان روزنامه هاى اصلاحاتى هاى بيمار و کم حرف و در پستو خزيده را هم تحمل نکردند (و اينها البته همه قابل پيش بينى بود.) بهترين کار آن است که شرق هم دوپهلونويسى و دست به عصا راه رفتن را کنار بگذارد و خودش خودش را تعطيل کند ، اصلا همه کيهان و جمهورى اسلامى و يالثارات بخوانند و هر روز پنج بار به جان حضرت رهبرى و سعيد عزيز دعا کنند.
 شما را نميدانم ما که بريديم. اينها آخر حکومتند. هميشه فکر مى کنيم که آيا از اين بدتر هم وجود دارد؟ بعد مى بينيم که بله ، بدتر از اين هم هست! و  اين ظرفيت سازى هاى معکوس همه بدست تواناى مسوولين نظام ما انجام مى شود. باور کنيد خشک مغز ها آنقدر هم که فکر مى کنيم خشک مغز نيستند. مهندسى تخريب خودش يک تکنيک است.
الغرض بدتر از اين هم در راه است!


 
| Permalink |

Saturday, July 17, 2004


توصيه هاى فوتبالى رييس جمهور
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ. صائبى
 
رييس جمهور خاتمى که خيالشان از بابت همه چيز راحت شده و به ميمنت و مبارکى چند ماه آخر دوران رياست جمهورى را در يک فضاى دوستانه و با همدلى و «تعامل سازنده» به خوبى و خوشى مى گذرانند و به قول اهالى فوتبال حفظ نتيجه(!) مى کنند، تيم ملى فوتبال را در آستانه جام ملت هاى آسيا به حضور پذيرفتند و راهکارهاى زيادى هم احتمالا به آنها ياد دادند:

- وقتى ديديد مرتب به دروازه شما حمله مى کنند، «سکوت معنى دار» اختيار کنيد و سوت بزنيد و آسمان را نگاه کنيد.

- وقتى بازيکن وحشى تيم مقابل عمدا توى ساق پاى شما کوبيد، بگوييد خيلى متشکرم!

- وقتى مرتب از تيم مقابل گل خورديد، اشکال ندارد. بگذاريد باز هم گل بزنند ببينيد حريف کى از رو ميرود.

- هنر فوتباليست آن است که تماشاگران فعال را به تماشاگران منفعل تبديل و استاديوم لبريز از تماشاگر را به استاديوم خالى تبديل نمايد! (صبر کنيد بابا هنوز يک ربع از بازى مانده ! جواب : اتوبوس کمه، بازى هم مزخرف. بريم به زندگيمان برسيم.)

 - اگر داور شما را به ناحق اخراج کرد، لبخند زنان به ياد «استبداد تاريخى مان» بيفتيد و داور را «ماجور و معذور» بدانيد.

 - مربى در بين دونيمه داخل رختکن مقدم بر هر تاکتيک تيمى بر « آزادى در عرصه نظر، منطق در عرصه گفتگو و قانون در عرصه عمل » تاکيد داشته باشد.

- اگر ديديد که کمک مربى را به قصد کشت زدند، دخالت نکنيد و مقامات ذيصلاح را خبر کنيد.

- اگر ديديد که جمعى از تماشاگران فعال خودى مورد ضرب و شتم پليس استاديوم قرار گرفتند، ابراز تاسف کنيد ولى به آنها نزديک نشويد.

- در داخل بازى آرامش داشته باشيد و به بازيکنان حريف از گل خوشتر نگوييد ولى جلوى خبرنگاران بعضى وقتها از کوره در برويد و مثلا بگوييد : « از کجا معلوم که اينها خودشان مجرم نباشند؟ » يا « شما به چيز هايى که در اين سايت ها و مايت ها مى نويسند، توجه نکنيد » .



 
| Permalink |


ناز و نياز!
ــــــــــــــــــــ
پ.صائبى

باز کانادا خودش را لوس کرد. سفير را فرا خواند و عنقريب در همين چند روز آينده بعد از اينکه دوباره توافقات پشت پرده انجام شد و قيمت گندم هم تعيين شد، جناب سفير که لابد « به جهت پاره اى مشورت ها » به آتاوا رفته بودند، به ام القراى داغ و شلوغ جهان اسلام بر خواهند گشت. براى پولشويى و فرار سرمايه و مغز و فکر و نيروى کار ايرانى چه از نوع ارزشى يا ريزشى چه از نوع لرزشى(!) کجا بهتر از کانادا؟  نگران نباشيد، فعلا گندم هاى آلبرتا و ساسکاچوان را هنوز درو نکرده اند، گندم ها که آماده بار زدن به قطار ها شد، کشتى هاى ايران اسلامى نيز به سمت ونکوور حرکت خواهند کرد. 
خدايا نان امروز ما را همين امروز بده البته از کانادا!



 
| Permalink |

Friday, July 16, 2004


باز هم شارون
_________
رحيم مخكوك

شارون: آي ... نفس‏كش! خوب كرديم! اصلا مي‏تونيم مي‏كنيم! مرد مي‏خوام بگه چرا!
پي‏نوشت: مطمئن باشيد روابط ديپلماتيك زلاندنو و اسرائيل در كم‎تر از يك ماه دوباره برقرار خواهد شد. اينه!




 
| Permalink |

Wednesday, July 14, 2004


اعتراف گرفتن با سوزن ته گرد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
علی آرام

تقريبا کسی نيست که فيلم مصايب مسيح رو نديده باشه گذشته از ايمان يک انسان از يک بعد ديگه هم می شه بهش نگاه کرد و اينه که چطور ممکنه يک آدمايی اينقدر وحشی باشند که حتی نه از روی عصبانيت بلکه از روی خوشی ومسخره بازی يه آدم رو اينجوری داغون کنند .من که خودم برای بدترين آدمها هم نميتونم تصور همچين شکنجه هايی بکنم. اگر قرار به مجازات هم باشه خود خدا تنها کسيه که می تونه و صلاحيت مجازات رو داره.

اصل موضوع اينه که يکی از دوستام سربازيش نيروی انتظامی افتاده، ميگه اونجا آگاهی برای اعتراف گرفتن کارهای خفنی انجام می دهند، کارهای سادشون اينه که پلکهای طرف مورد سوئ ظن رو با چسب میچسبونند و يه لامپ هزار رو بروی چشمش روشن می کنند دم دقيقه يه سقلی می زنندش تا از روی فشار و بيخوابی اعتراف کند. از کارهای ديگشون که حسابی حالم رو گرفته اينه سوزن می کنند داخل بدن آدم، حتی جاهای حساس بدن، اينقدر اينکار رو می کنند که بدبخت اعتراف کنه بعدش اين اعتراف رو کتبی می کنند و بعد می نشونندش جلوی دوربين تا اعتراف بکنه.اينکارا برای موادمخدر وقتل آشکارا انجام می شه حالا اگه اين کار به صورت يه روند در بياد (که درامده)؛ چند روز ديگه يه دانشجو رو جلو دانشگاه بگيرند يا چيزای ديگه با اين سابقه و حکمهايی که برای حفظ اسلام و نظام اسلامی و.. دارند فکر کنيد چه بلايی سرش ميارند .جلوی اين کارها بايد گرفته بشه .شکنجه کردن با هر اسم وبه هر دليلی کار غير انسانی و زشتيه و بايد جلوش گرفته بشه.

تا بعد بدرود.

 
| Permalink |


دل پاک
_________
رحيم مخكوك

بچه که بودم، از بزرگ ترها مى شنيدم که دل شما پاک است و نمى فهميدم يعنى چه. حالا که مثلا بزرگ شده ام خوب مى فهمم چه مى شنيده ام.
حالا نه مى توانم آرزو کنم که زمان به عقب برگردد که از اين به تر نخواهد شد و نه اين که زمان به آخر برسد که از تصور پايانش دل آدم هرى مى ريزد پايين.
کاش زمان بايستد. کاش نيست شوم.

 
| Permalink |



من اين‌جا بس دلم تنگ است!
__________________________
نيكو اميری


« و چرا در قفس هيچ كسی كركس نيست...»
اين‌را سهراب می‌گويد، سهراب نگفت كه چرا اصولا قفسی هست؟
كركس، كبوتر، قناری، مرغ عشق، فرقی می‌كند مگر؟
ما كه انسان را هم در قفس كرده‌ييم! ثروت، موقعيت اجتماعی، درس، دانشگاه، خانواده، نان!
و اين آخری، غمِ نان، عجيب پابندمان می‌كند.
خدا را شكر! تكنولوژی آن اندازه پيشرفت كرده كه نگران استحكام قفس‌هامان نباشيم!
با كلمات بازی می‌كنيم و اين از تحمل من خارج است؛ آزادی،‌ انسان، عشق...
عشق‌مان هم بهانه‌يی‌ست تا قفس را تنگ‌تر كند!
فروختيم همه‌چيز را! نفت بشكه‌يی نمی‌دانم چه‌قدر دلار! اين بها‌یِ خون آدمی‌ست و چه ارزان می‌فروشيم آدميت را!
كسی در دلم فرياد می‌زند! قرارمان اين نبود آخر! آن‌روز كه پيمان می‌بستيم،
قرار بود خليفة الله في الارض باشيم نه زندانی قفس‌های ساخته‌ی خويش!
نمی‌دانم! حق با فرشتگان بود شايد كه گفتند كسی را می‌آفرينی آيا كه در زمين فساد و خون‌ريزی كند؟ ما كه تسبيح و حمد تو را به‌قدر كفايت به‌جای می‌آوريم، ما كه تقديست می‌كنيم!

اني اعلم ما لاتعلمون
چيزی هست كه شما نمی‌دانيد

چيزی هست و ما نمی‌دانيم، يا نمی‌خواهيم كه بدانيم

كلا سوف تعلمون
كلا لو تعلمون علم اليقين
اين‌گونه نيست كه می‌انديشيد
می‌دانستيد، اگر يقين می‌داشتيد

آرام می‌كنند مرا اين آيه‌ها. می‌دانم كه روزی خواهد رسيد، ما را وعده داده‌اند به آن‌روز؛ روز آزادی، روز بی‌قفس، روز ولايت انسان بر عالم!
ای مرغِ گرفتار بمانی و ببينی
آن‌روزِ همايون كه به عالم قفسی نيست

پ.ن: اين پراكنده‌گويی را بر من ببخشيد. قصد شعار دادن هم نداشتم، دلم گرفته‌بود فقط!


 
| Permalink |


ميان‌ بر !
ـــــــــــــــــــــ
پ.صائبى

اگر به مجموعه تحولاتى که بعد از روى کار آمدن مجلس هفتم نگاه کنيم و با توجه به رويداد هاى اخير که مستقل از اقدامات پيشگيرانه براى جلوگيرى از انجام تظاهرات هجده تير در حال وقوع است به اين نتيجه ميرسيم که هم فضاى سياسى و هم فضاى اجتماعى و هم سپهر فرهنگى کشور با سرعت زيادى بيش از پيش به سمت طالبانى شدن پيش مى رود، دخالت در حوزه خصوصى مردم روز به روز بيشتر مى شود، الگوهاى به اصطلاح ارزشى هجوم خود را در جهت تحديد آزادى هاى حداقلى مردم آغاز کرده اند، و بر خلاف تمام پيش‌بينى هاى خوش‌بينان که بعد از شکست جريان اصلاح طلبى ، آينده کشور را در گرو انشقاق در درون جناح راست و حاکم شدن طيف خردورز اين جناح و پيشبرد اصلاحات از نوع آبادگرانى ميديدند، دقيقا خلاف اين پيش‌بينى در حال وقوع است و روز به روز افراطيون بيشترى وارد ميدان ميشوند، تا جايى که حميد رضا ترقى حرف از دوران استقرار کامل حکومت اسلامى ميزند، رهبرى در همدان از لباس ملى سخن مى گويد و زمزمه هاى اجراى کامل کليه حدود اسلامى بلند شده است.
ظواهر امر چنين نشان مى دهد که جمهورى اسلامى به سمت حکومت اسلامى ناب به اين معنى که يک حاکم اسلامى به نام ولى فقيه رسما زمام تمام امور را بدست بگيرد و شريعت ناب به اجرا در آيد در حال حرکت است. مدل حکومتى مورد علاقه (و نه ايده آل) اقتدارگرايان تاکنون مدلى مبتنى بر بحران آفرينى هاى صورى و کم هزينه با مشارکت يک شريک ضعيف ولى خودى در قدرت بوده است. (نمونه: کارگزارانى ها تا زمانى که دست به تغيير مناسبات اقتصادى بازار و سيستم توزيع، بدست گرفتن امور فرهنگى و حرکت تدريجى براى کسب قدرت بيشتر نزده بودند، به عنوان يک زير دست کارپرداز و توسرى خور و مرغ عروسى و عزا مورد پذيرش بودند، معمولا اقتدار گرايان هم آنها را مسببين بحرانهاى موجود ‌مى دانستند.) . اما اکنون رويکرد اقتدارگرايان عوض شده است به گونه اى که ميلى به شريک کردن گروه هاى رقيب در قدرت حس نمى شود. کشتيبان را سياستى ديگر آمده . رهبرى کم کاريزماى آقاى خامنه اى بدون داشتن پشتوانه هشتاد درصدى مردم، بدون وجود درصد بالايى از نخبگان و مديران سياسى، بدون وجود درايت و عقلانيت سياسى در نزد ياران قدرت را به طور کامل قبضه کرده و در يک فضاى فاشيستى و توام با ارزشمدارى افراطى و ماکزيمال در خلاف جهت رودخانه در حال پارو زدن بوده، قصد اصلاح اوضاع نابسامان و گذر از بحران هاى فراوان (‌بحرانهاى اقتصادى، اجتماعى،بحران کارآمدى، بحران مشروعيت، بحران اتمى و … ) را دارند ! کارى که اگر بشود در حد يک معجزه است!
آيا روحانيون اقتدارگراى ما به اميد معجزه نشسته اند ؟! خير. پس به نظر شما براى اين معماى سردرگم چه راه حلى ميتوان داشت؟ به نظر ميرسد که يک يا دو راه حل خوب در اين ميانه باشد:
تنها حکومت تئوکراسى با قرائت فاشيستى دينى در جهان معاصر و تنهاترين و بى نظيرترين حکومت ها در نوع خود دو راه حل ميان بر در آستين دارد که سخت بر سر آنها در حال قمار کردن است. يک راه حل کم احتمال تر مذاکرات پشت پرده با امريکاييها و پروراندن فضاى ديپلماتيک بين دو کشور و ناگهان نوشيدن جام مى به جاى جام زهر توسط راس نظام است! اما يک راه حل ميان بر جدى تر نيز وجود دارد که لزوما با راه حل اول منافات ندارد - چه بسا اگر دومى محقق گردد اولى هم زينت و برکت خوان گسترده نظام باشد و ترکيب ايندو همان آب حيات نظام ما است! - اين راه حل ميانبر دوم چيزى جز دستيابى به سلاح هسته اى نيست که تمام معادلات را بر هم خواهد زد.
مجموعه شرايط و تحولات در طالبانى شدن اوضاع کشور، کودتاى اقتدار گرايان در مجلس، بستن تمامى منافذ گردش آزاد اطلاعات در داخل، اخراج کردن اصلاح طلبان ناسازگار و خفقان سالارى دينى هر يک به تنهايى احتمال صحت چنين فرضيه‌اى را تقويت مى کنند.

 
| Permalink |

Tuesday, July 13, 2004


درجه حرامزادگى
------------------
حسن راهجو


با عرض معذرت از خوانندگان گرامى (و صد البته سردبير عزيز) بابت تيتر مطلب. به نظر مى‌رسد که محافظه کاران محترم در تمام نقاط جهان (به قول حسين درخشان) در حال ترکاندن درجه حرامزادگى هستند. برادران آبادگر در سناى آمريکا مشغول تصويب طرحى هستند که در صورت به وقوع پيوستن يک عمليات تروريستى بزرگ، انتخابات رياست جمهورى آمريکا را به تعويق بياندازند. دليلشان هم ماجراى مادريد است و اينکه تروريستها نتيجه انتخابات را تغيير دادند. اين جماعت از حماقت ملت آمريکا دارند کمال استفاده را مى‌کنند.
به نظر مى‌رسد که کم کم بايد به آقاى چينى يا ريچارد پرل ياداورى کنيم که براى نابود کردن دمکراسى روشهاى سريعترى وجود دارد، هزار ماشاءالله همگى آنقدر نماز شب خوان و عابد و زاهد هستند که چيزى مانند شوراى نگهبان خودمان را ايجاد کنند. دردناکترين قسمت ماجرا آنجاست که بخش قابل توجهى از هموطنان ما در ينگه دنيا (خصوصا لس‌آنجلس نشينان گرامى) خود را براى راى دادن به شاه جرج آماده مى‌کنند.
کم کم هاله‌اى از سناريوى سورپرايز اکتبرى در حال نمايان شدن است.


 
| Permalink |

Sunday, July 11, 2004


بيان حقيقت
(با اجازه‏ي ابراهيم آقا)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رحيم مخکوک

هر کسى براى بيان حقيقت به چه چيز نياز دارد؟

صداوسيماى جمهورى اسلامى: اين‌ها حقيقت را بيان نمى‌کنند. پس براى بيان حقيقت به مقدارى دروغ از نوع شاخ‌دار نياز دارند تا آن‌ها را به جاى حقيقت اعلام کنند. مردم هم همه جاى خبر را در منفى ضرب مى‌کنند و حقيقت بيان مى‌شود.
آفريقايى‌ها: آفريقايى‌ها هنوز به آن حد از پيش‌رفت نرسيده‌اند تا دروغ بگويند. بنابراين حضورشان در دنيا حقيقت است و نيازى به انجام کارى براى بيان حقيقت ندارند.
اروپايى‌ها: در اروپا به علت رشد فراوان فلسفه هنوز حقيقت پيدا نشده است. پس دربه‌در دارند دنبال آن مى‌گردند. وقتى پيدايش کردند به قدر کافى دوربين و خبرنگار و خبرگزارى هست تا آن را در کسرى از ثانيه به همه جا مخابره کنند.
آمريکايى‌ها: آن‌ها حقيقت را نمى‌فهمند. بنابراين براى بيان حقيقت نيازى به هيچ چيز ندارند.
اسراييلى‌ها: حقيقت را راحت بيان مى‌کنند. بعد مى‌گويند چون تروريست‌ها اين‌ها را گفته‌اند پس حقيقت بد است. هيچ کس هم اعتراضى نمى‌کند. چون به يهودى‌ستيزى متهم مى‌شود.
خاتمى: براى بيان حقيقت به زمان نياز دارد. زمانى به طول امروز تا قيامت. او که قول داده به مردم دروغ نگويد وقتى نمى‌تواند حقيقت را بگويد لاجرم خفه مى‌شود. درست مثل امروز.
سعيد مرتضوى: از اين طفلکى انتظار کارهاى غيرممکن را نداشته باشيد. مگر يک نفر مى‌تواند چند تا کار بکند؟ هم در خدمت نظام و اسلام و مسلمين باشد و هم حقيقت را بگويد؟ يک کم انصاف داشته باشيد!
CNN: براى بيان حقيقت نياز به مقدار زيادى حقيقت است که به صورت عريان و لخت مثل سيل بر سر بيننده بريزند. وقتى که در حقيقت غرق شد دستش را مى‌گيرند و نجاتش مى‌دهند. حالا هر دروغى به او بگويند باور مى‌کند.
بن‌لادن: براى بيان حقيقت به چند هواپيما و دو راس برج دوقلو و چند راس خوارج (از نوع ابن ملجم مرادى باشد به‌تر است) نياز دارد. اين يکى تنها کسى است که حقيقت را بدون ترس و راحت بيان مى‌کند. همه هم يک طورهايى دوست دارند او حرف بزند. از بس که همه عاشق حقيقت‌اند.
ملت شريف ايران: حقيقت را هم که بدانند بيان نمى‌کنند. چون دوست دارند همين يک لقمه نان را که در‌مى‌آورند در آرامش مثال‌زدنى تهران بخورند. اصلا هم اعصاب مصاب اوين را ندارند.
چينى‌ها: اگر حقيقت را بگويند، ممکن است دلشان بشکند. پس حقيقت را فقط به ديگران و آن هم يواشکى مى‌گويند.
ژاپنى‌ها: از آن چشم‌هاى بادامى انتظار ديدن حقيقت را نمى‌شود داشت. آن‌ها وقت ندارند سرشان را بخارانند. پس فقط پيش‌رفت مى‌کنند و کيمونو مى‌پوشند و نوع اسلامى‌اش را به ايران صادر مى‌کنند. (در صورت تصويب در مجلس هفتم)
نيچه: او براى بيان حقيقت به قلم نياز داشت تا کتاب چنين گفت زرتشت را بنويسد. خوشبختانه قلم گيرش آمد.
شما: کافى است فانوس را بخوانيد. پس از مدتى سرتان آن قدر بوى قورمه‌سبزى مى‌گيرد که بوى حقيقت از آن بلند مى‌شود و همه را از شما فرارى مى‌دهد.
من: من براى بيان حقيقت به يک چاقو نياز دارم تا دل و روده‌ى خودم را بريزم وسط. اما از آن جا که بيان حقيقت شما را از من و فانوس و هر چه انسان است متنفر مى‌کند همان به‌تر که بروم يک گوشه و نان و ماستم را بخورم.

نتيحه‏گيري فلسفي: آن چيز كه عيان است چه حاجت به بيان است. چشم اگر چشم باشد حقيقت را مي‎بيند.

 
| Permalink |


پيک يا نامه ى برقى؟!
______________
رحيم مخكوك

نامه ى برقى ترجمه اى است که اخيرا در برخى از وبلاگ ها و سايت هاى اينترنتى براى کلمه ى ايميل ديده ايم. اين ترجمه جدا از اين که اصلا ترکيب زيبا و گوش نواز و کوتاهى نيست مشکلات معنايى هم دارد.
اول از همه اين که من اصلا رغبت نمى کنم بگويم يا بنويسم: در نامه ى برقى که قبلا برايت فرستادم .... و يا اين که نامه ى برقى فرستادم و جوابم را ندادى.
دوم اين که برقى معمولا يا به وسيله اى اطلاق مى شود که انرژى اش را از برق مى گيرد و يا قيدى است که دلالت بر سرعت انجام کار دارد که هر چند دومی شايد محلى از اعراب داشته باشد اما چندان چنگى به دل نمى زند و دور از ذهن است.
با توجه به اين که پيش وند "E" به معنى انجام الکترونيکى کار است و نه سرعت آن هيچ يک از چنين کلماتى را نمى توان با افزودن کلمه ى برقى ترجمه کرد. مثلا تجارت برقى و يا آموزش برقى و دولت برقى و نظاير آن.
ترجمه ى ديگرى که من براى اولين بار از بى بى سى شنيدم "پيک" است که خوش آوا، کوتاه و زيباست و از مشکل معنايى که دارد مى شود به راحتى گذشت. پيک به شخصى گفته مى شود که نامه را به مقصد مى رساند و نه به خود نامه. اما در هر صورت من اين کلمه را دوست دارم و از آن استفاده مى کنم. جملات زير از اين تركيب استفاده مي‎كنند:
برايت پيكي با عكس بچه‏ها مي‎فرستم.
منتظر پيكي هستم تا خبر قبولي مقاله‎ام را بدهد.
امروز هيچ پيكي دريافت نكرده‎ام.

اصطلاح پيك زدن كه مترادف با email زدن استفاده مي‎شود نيز اشتباه است و معمولا براي مشروب نوشيدن به ميزان كم به كار مي‎رود. البته اين اصطلاح جديد است و من در فرهنگ معين آن را نديدم.


 
| Permalink |


شكستي براي تندروها
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
رحيم مخکوک

راي دادگاه بين‏المللي لاهه از چند ديد قابل توجه است:
1) استقلال قضات كه زير فشار شديد آمريكا و اسراييل كار خود را انجام دادند و با عدل و انصاف حكم به غير قانوني بودن ديوار حايل دادند.
2) اين راي شكستي براي تندروهاي تل‏آويو و كاخ سفيد بود. تندروي در جايي كه عدل و انصاف حكم براند مذموم و محكوم است و شكست تندروها جاي تبريك دارد.
3) اسراييل اين راي را قبول نخواهد كرد، اما فشاري كه افكار عمومي (به خصوص در اروپا) از بابت صدور اين حكم به اسراييل خواهد آمد شايد كمي عقربه‎ي ترازو را به سمت دولت خودگردان فلسطيني متمايل كند. اين گامي است در جهت صلح.
4) فلسطيني‏ها اگر پي‎گير چنين حركات بين‏المللي و مطابق عرف باشند فايده‎ي بيش‎تري نصيبشان مي‎شود تا اين كه به عمليات انتحاري در خاك اسراييل و آن هم عليه غيرنظاميان بپردازند.
5) مبارزه‎ي مسلحانه عليه ارتش اسراييل را در وضع موجود هرگز نفي نمي‎كنم و به نظر من بايد ادامه يابد.
6) گذشت زمان به ضرر تندروها است. تندروهاي تمام جهان بايد منتظر محكوميت‏هاي جدي‎تر از اين باشند.


 
| Permalink |


«آفتاب» غروب کرد، «سحر خيز» به خواب رفت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ص.

ماهنامه وزين آفتاب که تا خرخره پر مقالات روشنفکرى بود و معمولا در عين اينکه به مقولات روشنفکرى به مفهوم عام مى پرداخت، خط فکرى روشنفکرى دينى را دنبال ميکرد، موقتا بسته شد. (‌توقيف موقت حدود بيست و پنج سال احتمالا! )‌از اين به بعد روشنفکران دينى ميتوانند در مورد گرم شدن دماى کره زمين و نقش نو انديشى دينى در اين مورد بين خودشان بحث کنند و نتيجه بحث را هم تنها مى توانند در روزنامه جهان فوتبال منتشر کنند!

 
| Permalink |

Friday, July 09, 2004


اندر حواشى کوى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.صائبى

خدا رحمت کند مرحوم حاج سعيد را، زندگيش سراسر خدمت به اسلام و نظام بود مرگش هم خدمت بود ، اسمش هم جايى مى آمد باز خدمت بود! نديدم آدمى مخلصتر از حاج سعيد براى نظام.
داستان اينجا بود که طرح اصلاح قانون مطبوعات از طرح هاى حاج سعيد در سال هفتاد و هفت بود، بنده خدا نه که آدمى خودسر بود ولى نميدانم چرا هر طرحى ميداد عملياتى ميشد، نظرياتش سر از بيت رهبرى درمى آورد و بعضى از آنها هم مانند نظريه تهاجم فرهنگى از لبان مبارک رهبرى صادر ميشد. (‌همينجا نگهش دار، همينجا وايسا . مگر طبق نظريه کلاسيک ولايت فقيه مرحوم آقاى بزرگ ، اگر ولى فقيه از عدالت بيفتد خود به خود معزول نيست؟ اگر حاج سعيد طبق نظر آقايان خودسر و به قول دوست جون جونيش(!) حسين شريعتمدارى عامل موساد بود، (البته شريعتمدارى بعدا حرفش رو يواشکى پس گرفت، به ياد نان و نمکى که با هم خورده بودند افتاد. البته بهتر ميدانيد که خدعه و تقيه در نظام اسلامى يک اصل اصيل است!) پس اين چند سال در بيت آقا چکار ميکرد؟ البته استاد مشکينى در نظريه نسبيت «خاص» ولايت فقيه که شارح نظريه کلاسيک ولايت فقيه در سرعت هاى بالاتر از سرعت نور و در حوزه ملکوت اعلى است، آورده اند که خبرگان ولى فقيه را تنها يکبار کشف مى کند و گرنه که ولى فقيه از بالا نصب مى شود. در اين نظريه ارتباط بين ولى فقيه و ملکوت از طريق امام زمان به قدرى محکم و تنگاتنگ است که ليست نمايندگان مجلس ( همان ليستى که از بيت آقا در آمده بود ) براى امضا و تاييد نهايى خدمت امام زمان فرستاده مى شود، يا هر کار خوبى که در نظام انجام شود امام زمان آن را تاييد کرده است ، کار هاى بد را البته تاييد نکرده است! نتيجه اينکه : مردم بريد کشکتون رو بسابيد، يک بار به جمهورى اسلامى راى داديد،دست شما درد نکنه! ديگه بقيه اش دست شما نيست . بين ما (‌روحانيت) و امام زمان و جبرئيل است . به شما مربوط نيست!‌ شما به ما کار نداشته باشيد ، البته ما با شما و ريزترين مسائل شخصى شما هم کار داريم. بماند ) آره از حاج سعيد مى گفتم که بنده خدا بعد از اين همه خدمت صادقانه به نظام ، يکدفعه سران بين خودشون تصميم گرفتند که حاجى رو خلاص کنند تمام کاسه کوزه هاى قتل هاى زنجيره اى رو هم بيندازند گردن اون، بعدش هم بگن حاج سعيد خودکشى کرده،خوب اين خيلى نامردى بود. به قول دوست صميمى حاج سعيد ، روح الله حسينيان: « آخه بابا جون والله ما خودمون يک زمان قاتل بوديم » خلاصه ياران حاج سعيد اين سناريو رو قبول نکردند که نکردند، از سر قتل حاج سعيد بود که تصميم گرفته شد بساط اصلاح طلبى رو براى هميشه بر چينند. سيد محمد خاتمى که در شفافيت و صراحت لهجه رو دست نداشت(!) ، بعد از ماجراى «حادثه» کوى دانشگاه (‌ در حاشيه : رهبرى بعد از مدتى از کلمه « حادثه » به جاى « فاجعه » در مورد کوى دانشگاه استفاده مى کردند ) رفته بود همدان، يک باد خنکى از سمت الوند به کله مبارک رييس جمهور خورد و ايشان يکدفعه شير شدند و در يک جمله تاريخى فرمودند که از وقتى قتلهاى زنجيره اى را پيگيرى مى کردم ، ميدانستم که از اين بحران ها مانند قضيه کوى دانشگاه به وجود خواهد آمد .(‌قريب به مضمون) البته خاتمى بعد از آن ديگر هيچوقت شير نشد!

برگرديم به فاجعه يا «حادثه» به قول آقا . نامه کذايى مرحوم حاج سعيد که مهر محرمانه وزارت اطلاعات هم داشت ، معلوم نشد چطور شد که بدست تيم روزنامه سلام و کريم ارغنده پور و موسوى خوئينى ها (‌ بقول بعضى ها دون کورلئونه اينورى ها ) رسيد و اينها هم نه گذاشتند و نه برداشتند صاف توى دام افتادند و تيتر زدند : « سعيد امامى ، طرح اصلاح قانون مطبوعات را داده است » . فرصت فراهم شد و مجلس پنجم که در حال بررسى طرح اصلاح قانون مطبوعات بود (‌همان طرحى که رهبرى سال بعد با هزينه کردن از خود و دادن حکم حکومتى معروف به مجلس ششم تا آخرين حد از آن دفاع کرد) خروشيد ، جنجال بالا گرفت و وزارت اطلاعات دولت اصلاحات شاکى شد و به حکم سعيد مرتضوى روزنامه سلام را توقيف کردند. دانشجويان به اين حکم اعتراض کردند ولى دامنه اعتراضات به طور مشکوکى بالا گرفت ( ‌به نظرم اگر کسانى روى جزييات بيشترى از اين قسمت از واقعه کار کنند بد نباشد، تعصب و پيشداورى را کنار بگذاريم. ممکن است و ممکن است که همانند خرداد سال گذشته(۱۳۸۲) که از قصه پولى شدن دانشگاه ها يک بحران مصنوعى جهت خنثى کردن طرح تظاهرات سالگرد هجده تير با مديريت مجموعه اطلاعات ساخته شد، در خود واقعه هجده تير هم يک چنين برنامه اى با فرستادن بعضى به داخل دانشجويان براى دامن زدن به نا آرامى ها به ويژه در شب حادثه پيش آمده باشد.) و به هر حال از طرف مقابل هم شديدا به آن دامن زده شد. لباس شخصى ها و فداييان منتسب به رهبر ( کسانى ‌که براى «قامت رعناى رهبر» صلوات ميفرستند، «سيد على» را «آرام جان» خود ميدانند و هيچگاه و هيچ وقت رهبرى حاضر نشده از آنان انتقاد کند. ) وارد معرکه شدند و دانشجويان را مورد هجوم قرار دادند. نيروى انتظامى به جاى اينکه با مهاجمين برخورد نمايد خود وارد معرکه گرديد و دستور سرکوب هم از بالا رسيد. باقى فاجعه را که همه خوب ميدانيم.

موسوى خوئينيها در دادگاه سلام از خود دفاع درست و حسابيى نکرد ، حرفى هم از دانشجويان نزد و به آرامى کنار رفت. سردار فرهاد نظرى فرمانده نيروى انتظامى تهران بزرگ قهرمانانه تبرئه شد و اکنون در مجلس هفتم نماينده مجلس است. لباس شخصى ها هيچگاه با اينکه تعدادى از آنها شناسايى شدند مورد پيگرد قانونى قرار نگرفتند و در گزارش شوراى عالى امنيت ملى اسامى آنها سانسور شد. رهبرى دو روز بعد از فاجعه اعلام کرد «قلبش جريحه دار شده» و با حالت بغض گفت که :« اگر چيزى گفتند که خون شما به جوش آمد، مثلا به ولايت حرفى زدند، حتى اگر عکس من را هم پاره کردند يا آتش زدند، شما به اينها حرفى نزنيد ، نيروى خودتان را نگه داريد براى اون روزى که بايد.» اون روز خيلى دور نبود دو سه روز بعد از سخنرانى اول رهبر (‌چهارشنبه صبح روزى که قرار بود تظاهرات رسمى دوم خردادى ها و دفتر تحکيم در حمايت از دانشجويان انجام شود) رهبرى پيامى تند فرستاد و به تمامى نيروهاى مومن و بسيجى و انقلابى دستور داد که معاندين را منکوب کنند. تظاهرات دوم خردادى ها لغو شد و در حاليکه از روز پيش دانشگاه تهران و خيابانهاى اطراف کاملا تحت کنترل نيروى انتظامى و لباس شخصى ها بود، از تمام نهاد ها و ارگانها با فوريت نيروهاى بسيج را به ميدان انقلاب رساندند و تظاهرات بيست و سوم تير ماه در حمايت از رهبرى با تبليغات بسيار وسيع و فقط جهت ترميم چهره مقتدر نظام انجام گرديد.
اين همان تظاهراتى است که رهبر در پيام نوروزى سال بعد (‌نوروز ۱۳۷۹)‌ بدون اينکه اشاره اى به واقعه هجدهم تيرماه بکند ، به تظاهرات آن روز اشاره و از آن روز به عنوان « يوم الله » ياد کرد.

برگردم به حاج سعيد ، نميدانم واقعا او به قتل رسيده يا خودکشى کرده يا شايد هم زنده است(!) ، اما يک چيز را مطمئن هستم و آن اين است که اگر حاج سعيد زنده هم نباشد ، روح او ناظر و فکر او حاکم و ياران او بر مسند امور هستند. معماى بزرگى به نام سعيد امامى که حتى فاجعه کوى دانشگاه هم به‌طور غير مستقيم به او مربوط مى شود.

 
| Permalink |

Thursday, July 08, 2004



فتبارک الله احسن الخالقین
_______________________
نیکو امیری




کِرمی که به‌تازگی به جان گل‌های باغچه‌مان افتاده، اين‌يکی را هم بی‌نصيب نگذاشته؛ ولی به عقيده‌ی من همين برگ‌های جويده شده‌ زيبايی تازه‌یی به گل بخشيده‌اند. به همين خاطر با سم‌پاشی باغچه مخالفت کردم!

 
| Permalink |


زالى
__________
رحيم مخکوک

اصغر زالى جوانى بود حدود بيست ساله. زال بود با موهايى سفيد و صورتى سرخ و چشم هايى که از شدت ضعف نمره اش سر به بى نهايت مى زد. کافى بود بخواهد پولى را که از تو گرفته است ببيند. رنج مشقت بارش دل را ريش مى کرد و هيچ کمکى هم از دستت بر نمى آمد که اگر به تو اعتماد داشت نيازى به شمارش پول نداشت. سکه ها را شايد از روى اندازه و اسکناس ها را از روى رنگ محوش، بدون اين که بفهمد اين عکس چه کسى است که بر آن نقش بسته است و بدون اين که شايد حتى برايش مهم باشد تشخيص مى داد و جنست را مى داد و معامله تمام مى شد.
هيچ کس نمى دانست از کجا آمده است. براى اولين بار در کنار ساحل ديدمش. همان جا که قايق هاى کف شيشه اى تو را به عمق طبيعت زلال خليج فارس مى برد. نشسته بود زير سايه ى اسکله و دريا را نگاه مى کرد. ظهر که مشترى نداشت، کارش هميشه همين بود. شب که در کنار همان ساحل به کازينو رفتم، غرفه ى حقيرش را ديدم که جلوى در کازينو به طرز نا همگونى خود نمايى مى کرد و مشتى خرت و پرت به درد نخور در آن ريخته بود و حتى يک مشترى نداشت.
مردمى که به مرواريد خليج فارس سر مى زدند آمده بودند تا پول خرج کنند براى جنس هاى خوب و يا بنجلى که از آن طرف آب آمده بود و لاجرم هيچ يک پولى براى زالى خرج نمى کردند. او در کيش حتى يک گدا هم نبود. من که مطمئنم او اگر پول بليط برگشتش را داشت يک لحظه هم در اين زندان نمى ماند. زندانى محصور در آب که از در و ديوارش گرما مى باريد و هيچ سرپناهى نداشت.
من نتوانستم زياد در کيش بمانم. چيزى نخريدم و برگشتم. اما همان ملاقات چند لحظه اى با زالى در حافظه ام آن قدر ماند تا بعد از پانزده سال از آن بنويسم. اگر از نتيجه ى حرکات پوپوليستى حتى به قدر لب خندى عايد اصغر زالى بشود. مخلص هر چه حرکت پوپوليستى هم هستيم.


 
| Permalink |


ولايت بارانى!
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
پارسا صائبى

احمد عزيزى شطحيات مى گفت، هر چند که با بعضى از کنايه هاى تند آن نميشد کنار آمد. او مثنوى هاى زيادى هم گفته بود که الحق بعضى از آنها قوى بودند. (مانند مثنوى معروف: « ياس بوى مهربانى ميدهد » ) اين گذشت تا اينکه ديديم استاد عزيزى در کار پاچه خارى هم تبحر دارند زمانى که به على لاريجانى لقب «دکتر عارف» (يعنى دکترى که همزمان از عرفاى عصر است! ) دادند. اخيرا حضرت ايشان مديحه اى به نثر در منقبت سيد على خامنه اى در مقدمه کتاب « ولايت بارانى » نوشته اند که الحق و الانصاف چندش آور است. بيش از اين نميشود گفت که کار به ناسزا گويى مى رسد.
براى احمد عزيزى شديدا متاسفم. فکر نمى کردم يک آدم اهل فرهنگ ميتواند تا اين حد پست و فرومايه بشود.

[ براى خواندن شاهکار استاد بياييد اينجا.]

 
| Permalink |

Wednesday, July 07, 2004


۱۸ تير ماه و حافظه تاريخى ما
حسن راهجو

-----------------------------

تا مپندارى ز يادت غافلم
گريه مى‌جوشد شب و روز از دلم

داغ ماتمهاست در جانم بسى
در دلم پيوسته مى‌گريد کسى
مثنوى

اکنون که به ميمنت و مبارکى نيروهاى ارزشى موفق به بازپس‌گيرى مجلس شورا شدند و دلاورانى که در شب ۱۸ تيرماه ۱۳۷۸ بر روى دانشجويان آتش گشودند به خلعت وکالت و … نايل آمدند، بنده وظيفه خودم مى‌دانم که تنها کارى که ازم بر مى‌آيد را انجام دهم. آن کار هم ياد آورى آن جنايت به خودم و ديگران است، در اين زمينه يادداشت قابل توجهى از دکتر محسن رهامى آمده است که دوستان را به خواندن آن توصيه مى‌كنم. خلاصه اين که: فراموش نخواهيم کرد.

 
| Permalink |


عشقهای ذهنی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
علی آرام


آدم فروش دست تو رو شده برام قصه هاتو بلد شدم

آدم فروش عاشق سر براهت رو کشيدی دنبال خودت

هر چی که بوده بين ما برداربرو مال خودت

بدون که دست آخره اگر برنده هم بشی به باخت من سر به سر

کيه که حداقل يه عشق ذهنی نداشته باشه، کيه که يک آه ممتد و بيصدا در خودش نداشه باشه. خيلی وقتها ست که دو نفر از کنار هم رد می شن بدون اينکه حرفی بزنند يا چيزی بگن يا کنار هم ميشينند بدون اينکه چيزی از هم بپرسند ولی در تنهايی خودشون ممکنه حتی گريه هم بکنند، اينجور عشقها يه طورايی تاآخر عمر همراه آدما ميمونند.خيلی وقتها ممکن شدت عشق جوری باشه که شخص رو عوض کنه مثلا آدم خوب رو بد کنه .خود اين حس هم می تونه عوض بشه مثلا عشق زياد تبديل به تنفر بشه خيلی از حوادثی که داخل روزنامه مينويسند از اين نوعند، دليلش هم اينه که اين دو(عشق و تنفر) از جنس احساست هستند. تا بوده هم همين بوده داستانهايی که از پدرای ما برامون مانده (ليلی ومجنون و خسرو وشيرين و....) همه از جنس عشقای رومانتيک وذهنيه و سوز همينهاست که همچين آثاری خلق ميشه .

تا بعد بدرود .

 
| Permalink |


يادداشتى کوتاه بر فيلم فارنهايت ۱۱/۹
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارسا صائبى

چند روز است که مى خواهم چيزى در مورد فيلم فارنهايت ۱۱/۹ بنويسم ولى فرصت نميشود. فيلم خوبى است و واقعيات را به طور هوشمندانه به ترتيبى چيده که هر کس بعد از ديدن آن اگر غرض و مرضى نداشته باشد، حالش از هيات حاکمه جمهورى خواه آمريکا و زد و بند هاى پشت پرده به هم مى خورد، اما يک ته مزه اى دارد که بعد از مدتى در دهن آدم مى ماند. البته مايکل مور آدمى نيست که زير علم دموکرات ها سينه بزند ولى به نظر ميرسد اين فيلم سفارشى بوده و از زاويه ديد معمول مايکل مور که نسبتا بيطرفانه است فاصله گرفته است. اين فيلم يک جورهايى هجو نامه بوش است ولى مايکل مور نمى خواهد بپذيرد که به هر حال چه با تقلب چه بدون تقلب نصف راى دهندگان جامعه آمريکايى بوش کم سواد بچه پولدار بى عرضه و خوش گذران و بى اراده را به ال گور سخنور و باسواد و کسى که هشت سال به عنوان معاون کلينتون شکوفاترين دوران اقتصادى آمريکا را به بار آوردند، ترجيح دادند و راى خود را به نام بوش نوشتند و بعد هم خطبه به نام او خواندند. اين بماند که زمانى که يازده سپتامبر اتفاق افتاد خيل عظيمى از دموکرات ها من جمله همين آقاى کرى و ژنرال وسلى کلارک به حمايت از جنگ طلبى هاى بوش بر خواستند مردم عادى که جاى خود دارند. مايکل مور از کنار اين قضيه مى گذرد و اين بار جامعه آمريکا را بر خلاف بعضى از فيلم هاى قبلى درست به نقد نمى کشد که چرا و به کدامين علل نيمى از مردم آمريکا هنوز که هنوز است پشت چنين رييس جمهورى آنهم در چنان شرايط بد اقتصادى و سياسى ايستاده اند؟

با اين وجود ديدن اين فيلم مستند زيبا و هنرمندانه را به همه توصيه مى کنم. صحنه صحنه اين فيلم با تدوين عالى آن ديدنى است. فيلمى است که هم شما را مى خنداند و هم مى گرياند.

چند گزيده از فيلم:

- مايکل مور روز يازده سپتامبر را با تصويرى سياه و تنها صداى برخورد دو هواپيما به ساختمان و انفجار و جيغ مردم نشان ميدهد، بعد پرده سينما روشن مى شود و قيافه گريان و نگران مردم در حالى که چشم به آسمان خراشهاى دوقلو دوخته اند نشان داده ميشود، بعد توفان خاک و سيمان ،رقص کاغذ ها در آسمان و کف پياده رو ها، گريه بازماندگان … هيچ تصويرى از برج ها هيچوقت نشان داده نميشود!

- يک زن عراقى خانه بستگانش بمباران شده ، دارد به عربى با دوربين حرف ميزند و نفرين ميکند. مى گويد خانه مان را خراب کرديد ، خدا خانه هايتان را خراب کند. صحنه تاثير گذارى است. بلافاصله در صحنه بعدى بريتنى اسپيرز را نشان ميدهد که در خانه اش روبروى يک نفر (‌احتمالا مايکل مور) نشسته و چلپ چلپ مشغول آدامس خوردن است. (‌مايکل مور به زيرکى صداى آدامس بريتنى را برجسته مى کند! )‌ اسپيرز به کسى که از او سوال کرده پاسخ ميدهد: آره، رفتن به عراق درست بود، چون قبولش دارم!

- بوش در يک کلاس مدرسه در ايالت داداش جون يعنى فلوريدا نشسته و دارد با بچه ها گپ ميزند ، در گوشى به او خبر ميدهند که هواپيماى دوم هم به برج ديگر برخورد کرد، چشمان بوش چپ تر ميشود و سعى مى کند خودش را آرام نشان بدهد، اولين کارى که ميکند يک کتاب از قفسه کنار دستش بر مى دارد به شدت هراسان است نميداند چکار بايد بکند، لبخند از رويش محو شده ، لبانش را ميگزد، اما به فکرش نميرسد که بايد از کلاس بيرون بزند و لااقل کارى بکند، هيچکس از مشاوران هم در کنارش نيست که اين آدم را راهنمايى کند، هفت هشت دقيقه طول مى کشد که سلول هاى خاکسترى به يک نتيجه اى برسند و … مايکل مور از اين تصاوير با انقطاع پى در پى و نشان دادن ساعت به خوبى استفاده کرده است.



- مايکل جلوى کنگره ايستاده تا هر کدام از نمايندگان را که وارد ميشوند شکار کند، هر کس را که ميبيند فرم درخواستى نشان آنها مى دهد و ميگويد آيا مى خواهيد فرزندتان را به جنگ عراق بفرستيد؟! کلى هم بروشور تبليغاتى من جمله از شرکت هاليبرتون در دست دارد و مشغول تبليغ کردن امکانات خدمت در ارتش يا شرکت هاى خدماتى در عراق است. واکنش هاى نمايندگان ديدنى است.

- خبرنگار از بوش در مزرعه اش مى پرسد گفته ميشود شما همه اش در مرخصى هستيد (‌به روايت مايکل مور بوش از اول سال ۲۰۰۱ تا روز يازده سپتامبر چهل و دو درصد زمان کارى اش را عموما در مزرعه شخصى خود در مرخصى و در حال ماهيگيرى شکار و بازى گلف بوده! ) بوش جواب ميدهد : « آنهايى که اين را ميگويند تعريف کار را نميدانند، من اينجا فکس دارم من موبايل دارم. حتما که نبايد براى کار کردن پشت ميز بود… »!! ( راستى لحن کلام کمى آشنا است نه؟ )

بقيه اش را تعريف نکنم که بيمزه ميشود. اگر توانستيد اين فيلم را ببينيد البته گمان کنم که ضرغامى هم بتواند اين فيلم را از آنتن سيماى لاريجانى(!) پخش کند. تا به وقتش!

 
| Permalink |

Tuesday, July 06, 2004


شمشير
______________
رحيم مخکوک

"آنان که با شمشير زندگى مى کنند با شمشير مى ميرند."
پيروان محمد و مسيح و موسى (ع) که ما باشيم هيچ گاه نفهميديم که هدف محمد از شمشير کشيدن و عيسى از شمشير نکشيدن و موسى از نابود کردن فرعونيان چه بود.
اين همه بهر آن بود که دل هاى ما نرم شود. و تا عشق در آن جاى گيرد. و تا دوست داشته باشيم. و تا حاضر باشيم به خاطر هم زندگى کنيم. و تا حاضر باشيم به خاطر هم بميريم.
شمشير بر بى گناهان کشيديم و کشتيم و گفتيم که پيرو محمديم. لب بر ظلم فرو بستيم و نفرين کرديم و گفتيم پيرو عيسى ايم. ظلم کرديم و نفرت کاشتيم و گفتيم پيرو موسى ايم.
اين همه گذشت و دل هاى ما سخت و سنگ شد و نام آن سه ماند تا ما به نام شان هر چه خواهيم کنيم و آن چه براى دل هايمان مى خواستند فراموش شد. اين است که نسل دل رحيمى که به دشمن خود حتى عشق بورزد منقرض شد. نسلى که هيچ کس برايش اشکى نريخت.


 
| Permalink |

Monday, July 05, 2004


امسال سال يونان است!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارسا صائبى

يونان کار را تمام کرد. گويى آنها از عمق تاريخ آمده بودند، تيمى يکدست که مردانه مى جنگيدند و دفاع ميکردند و چون سردار اسطوره‌اى آشيل و سربازانش بى امان ميدويدند و در فرصت مناسب به حريف شبيخون ميزدند. «شاه اتو» را ببين که مستحق دريافت لقب قيصر دوم است! کدام مربى ميتواند چنين از بازيکنانى نه چندان طراز اول ، چنان تيمى پولادين بسازد که موى دماغ تمام تيمها و بحق شايسته عنوان قهرمانى است؟

مدتها است فوتبال نگاه نميکنم. طرفدار تيم خاصى هم نيستم اما تيمهايى را که جنگنده و بى ريا از حق خود دفاع مى کنند و بازيکنانشان اسير نمايش هاى آنچنانى و اطوارهاى بى معنى - که معمولًا بر سر بالابردن قيمت در باشگاه هايشان است - نمى شوند، همواره ستايش مى کنم.

از همه جالبتر واکنش هاى نخست وزير يونان در جايگاه ويژه بود که از شدت شادى بى ريا گريه ميکرد و فرياد مى کشيد. ( همينطور واکنش هاى طبيعى نخست وزير پرتغال و بانو. ) مقايسه کنيد با مقامات سياسى خودمان که هر کدام يک شخصيت نمايشى براى خود درست کرده اند و چنان در آن قالب فرو رفته اند که حتى نمى توانند در مواقع عادى ولى در انظار عموم چون يک انسان عادى شادى کنند ، گريه کنند يا از ته دل قهقهه بزنند. بگذريم.

مثل اينکه امسال واقعاً سال يونانى ها است! بازيهاى المپيک و نيز فيلم اسکندر کبير اليور استون هم که در راه است. بماند که فيلم تروا (Troy) نيز هنوز بر پرده سينماهاى امريکاى شمالى است.

 
| Permalink |

Sunday, July 04, 2004


قوه ى قضاييه ى مستقل
آرزويى که با خود قرار است به گور ببريم
______________
آرمين راد

دادگاه عالى اسراييل در پاسخ به شکايت عده اى از دهقانان و کارگران فلسطينى که به مسير ديوار حايل اعتراض کرده بودند حکمى صادر کرد که دولت را وادار مى سازد مسير اين ديوار را عوض کند به نحوى که به زندگى و اقتصاد خانواده هاى فلسطينى ضررى وارد نکند. اين حکم فقط از يک قوه ى قضاييه ى مستقل مى تواند صادر شود.
قاضى دادگاهى در آمريکا رايى صادر کرده که بر اساس آن وضعيت غير عادلانه در مورد زندانيان گوانتانامو پايان مى يابد. اين حکم نيز مثل راى پيشين.
و البته وقتى تونى بلر به دادگاه رفت تا پاسخ گوى خودکشى کارشناس وزارت دفاعش باشد اين بار رئيس بى بى سى بود که مجبور شد استعفا کند. اين را من به حساب قوت بلر در دفاع از خود مى گذارم. هر چند که نه من و نه افکار عمومى انگليس اين حکم را نپذيرفت. به اين مى گويند اعتماد به استقلال قاضى.
قاضى دادگاه صدام اعلام کرد که به علت افشاگرى هايى که صدام مى خواهد انجام دهد دادگاه او غيرعلنى خواهد بود. موضوع هم به طور واضح دارد از آمريکا آب مى خورد. به اين مى گويند همان ها که دموکراسى را مى آورند چون دستشان براى هر کارى در خاور ميانه باز است و چون اصولا دموکراسى و به تبع آن قوه ى قضاييه ى مستقل در اين پهنه يک پروژه ى علمى تخيلى است همه چيز خاور ميانه اى مى شود. حتى آمريکا! که دادگاهش رئيس جمهور را وادار مى کند شرح کامل و با آب و تاب رابطه ى جنسى اش را با خانم لوينسکى براى ملت توضيح دهد در اين جا خاور ميانه اى مى شود.
من مطمئنم که تاريخ و خبرنگاران، بسيارى از حقايق را از اين محاکمه بيرون مى کشند و به اطلاع همه مى رسانند. اما در اين ميان شک ندارم که هيچ چيز به ايران به عنوان دشمن اصلى صدام و بزرگ ترين شاکى وى نخواهد رسيد. آخر اين جا خاور ميانه است و قوه ى قضاييه ى مستقل معنا ندارد. درست مثل مملکت خودمان. از ماست که بر ماست.
با اين وضعيتى که در خاور ميانه حکم فرماست فرشته ى عدالت پايش را در اين منطقه نمى گذارد. فکر مى کنم فرشته ى عدالت به کانادا مهاجرت کرده باشد.

 
| Permalink |


دادگاه صدام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کودک گستاخ

امروز جريان اولين جلسه دادگاه محاكمه صدام رو تو روزنامه خوندم . يك نمايش پانتوميم سياسى. دادگاهى كه هيچ صدايى ازش در نمياد. كسانى كه ميخوان صحبتهاى متهمين و قاضى دادگاه رو بشنون بايد لب خونى بلد باشند! در ضمن بايد چهره قاضى دادگاه را هم در ذهنتان مجسم كنيد! متهمين دادگاه كه صدام و دار و دسته اش هستند هر كدوم ۱۵-۱۰ كيلو وزن كم كرده اند و چهره هاى درهم و ژوليده اى دارند . يك قسمت جالب ماجرا اينه كه صدام خطاب به رييس دادگاه گفته كه بايد به عنوان رييس جمهور عراق خطاب بشه و در پاسخ به اين سؤال قاضى كه پرسيد محل اقامت خود را بيان كنيد جواب ميده: من در دل هر عراقى و در منزل ملت خود جاى دارم!! اينكه صدام خودش رو به عنوان رييس جمهور عراق خطاب مى كنه من رو بى اختيار ياد رضا پهلوى انداخت كه اطرافيانش اونو شاهزاده خطاب مى كنن(شاهزاده حكومتى كه 26 سال پيش منقرض شد!) و نكته جالب توجه اظهار نظر مقامات حكومتى ايران مخصوصأ رفسنجانى در باره اين موضوعه كه از روند برگزارى دادگاه انتقاد كرده و گفته: آمريكا كه از ديگران شفافيت مى خواهد، چرا اولين جلسه اين دادگاه را غير علنى برگزار كرد و نمى گذارد صدام حرفش را بزند. قابل توجه آقاى رفسنجانى كه اين سؤال هم براى ملت ايران پيش اومده كه چرا جلسات دادگاه افرادى مثل امير فرشاد ابراهيمى ، هاشم آغاجرى ، اكبر گنجى و ... به صورت غير علنى برگزار شده و نگذاشتند حرفشان را بزنند ؟

ولى يك نكته جالب ديگه هم كه توى دادگاه بوده اينه كه : صدام در حاليكه اتهامات مربوط به جرايم جنگى و نسل كشى را رد مى كرد، خطاب به قاضى گفته كه اينها همه تئاتر است و جنايتكار واقعى جورج بوش رئيس جمهور آمريكاست. او گفت اين دادگاه صحنه نمايشى براى افزايش شانس بوش در انتخابات رياست جمهورى است. ولى سؤالى كه تو ذهن من تشكيل شده اينه كه مگه صدام به روزنامه و راديو تلويزيون دسترسى داره كه تاريخ انتخابات رياست جمهورى آمريكا رو مى دونه؟ آيا به نظر شما اينها همه واقعأ يك نمايشنامه سياسى نيست؟

 
| Permalink |

Saturday, July 03, 2004


نگاهی به بعضی از خدمات جالب گوگل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آليوس ماکسيموس


مقدمه:
لغت گوگل در اصل تغییری در کلمه Googol که معنای ریاضی آن رقم 1 که با 100 صفر دنبال شده (100^10) است. بنیانگزاران گوگل (Larry Page و Sergey Brin) با همکاری هم در سال 1996 موتور جستجویی بنام BackRub ساختند و پس از موفقیت این موتور جستجو با ادامه همکاری در سال 1998 گوگل را بنا گذاشتند؛ شرکتی که در حال حاضر در حال انتقال 1300 کارمند خود را به ساختمان جدید شرکت است و طبق پیش‌بینی‌ها در سال 2004 سود خالصی بالغ بر 1.6 میلیارد دلار خواهد داشت!
در حال حاضر گوگل بدون شک از بهترین موتورهای جستجوی عمومی در شبک جهانی وب است (موتورهای جستجو اصلی در شبکه جهانی وب) ؛ ولی بیشتر کاربرها از تمام قابلیت‌های موجود در آن استفاده نمی‌کنند. گوگل به شکل قابل ملاحظه‌ای می‌تواند جستجوی شما در شبکه را بهتر و راحت‌تر کند و امکانات گوگل بسىار فراتر از وارد کردن کلمات کلیدی ساده (keywords) و جستجوی آنهاست. در این مقاله سعی شده بعضی از قابلیت‌ها و امکانات جالب گوگل بررسی شود:
Syntax Search Tricks
استفاده از Syntaxهای خاص یک راه برای محدود کردن جستجو است. در اینجا معدودی از این Syntaxهای مفید معرفی می‌شوند.
[:intitle] => در ابتدای کلمه مورد جستجوی شما؛ نتایج را محدود به صفحاتی در شبکه جهانی می کند که کلمه یا کلمات شما در عنون آنها است. مثال: intitle:Magazine
[:link] => برای مشاهده اینکه چه صفحاتی به صفحه شما یا صفحاتی که به آن علاقه‌مند هستید لینک داده‌اند. [link:www.google.com]
[:site] => جستجوى شما را محدود به دومين داده شده بعد از سايت مى‌کند، مثلا:
[Weblog site:org] به شما سايت‌هايى در مورد وبلاگ که با org. ختم مى‌شوند مى‌دهد. اين دستور بعنوان جایگزینی برای موتورهای جستجوی داخل یک سایت می‌تواند بکار رود. مثلا برای جستجو درمطالب این وبلاگ از [query site:fanus.blogspot.com] استفاده کنید.
با استفاده از ترکیبات مختلف می‌توانید به شکل کاراتری به نتیجه برسید؛ مثلا:
[intitle:"Mark Twain" site:edu] به شما صفحات دانشگاهی در مورد مارک تواین در می‌دهد. (برای جستجوی عبارات باید عبارت را در بین " " قرار گیرد).
[:daterange] => برای محدود کردن جستجو به صفحاتی که در فاصله زمانی خاصی در گوگل ایندکس شده‌اند استفاده می‌شود. [daterange:-] این دستور احتیاج به تاریخ جولیان Julian Date دارد؛ مبدل‌هایی مثل این برای تبدیل تاریخ میلادی به جولیان در شبکه موجود هستند.
[:define] => با استفاده از این دستور می‌توانید تعاریفی برای سوال مورد نظر خود در صفحات وب پیدا کنید. مثلا: define:"Julian Date"(این دستور در مورد لغات تخصصی نیز به خوبی عمل می‌کند)
[:filetype] => نتایج را به نوع فایلی که بعد از این دستور مشخص شده محدود می‌کند (برای حذف نوع خاصی از فایل‌ها از نتایج خود هم می‌توانید از ":filetype-" استفاده کنید).
مثال: [Google filetype:doc OR filetype:pdf]
در اینجا می‌توانید Syntaxهای گوگل و روش استفاده از آنها را ببینید.

زنگ تفریح: لوگوهای گوگل برای تعطیلات و مناسبت‌های مختلف را ببینید.

گوگل گاهی مثل چاقوی Swiss Army است! یعنی امکاناتی دارد که شما را به اهدافی که هیچوقت فکر نمی‌کردید با گوگل بتوانید به آنها دستیابی کنید می‌رساند. مثلا ماشین حساب گوگل به شما امکان محاسبات و تبدیلات مختلف را از طریق صفحه جستجوی معمول گوگل می‌دهد. مثال . همین ماشین حساب ساده امکانات زیادی دارد که برای مشاهده آنها می‌توانید به اینجا مراجعه کنید؛ حتما نگاهی به مثال‌های موجود نیز ببندازید.

زنگ تفریح: به نتیجه این جستجو در ماشین حساب گوگل نگاهی بیندازید! "answer to life the universe and everything"

غلط‌نامه گوگل که احتمالا خیلی از ما در هنگام جستجوهای معمول با آن برخورد کرده‌ایم در صورت ورود یک کلمه با ایراد نگارشی به شما پیشنهادی برای اصلاح مى‌دهد و در ضمن می‌توانید برای دیدن معنی لغت پیشنهاری گوگل نیز به لینک دیکشنری که موجود است [definition] مراجعه کنید. البته بهترین عملکرد اىن غلط‌نامه وقتی است، که کلمه شما در دیکشنری موجود باشد.
فکر کنید شما مى‌خواهید با کسی در آمریکا تماس بگیرید ولی شماره تلفن او را در دست ندارید. گوگل در این مورد هم می‌تواند به شما کمک کند. اسم؛ شهر و اىالات فرد مورد نظر را وارد کنید. (مثال) برای محدود کردن نتایج جستجو می‌توانید از rphonebook برای تلفن محل اقامت و یا bphonebook برای تلفن محل کار استفاده کنید.

در گروه‌های گوگل (Google Groups) میلیون‌ها پیام از سالها بحث در زمینه‌های مختلف فهرست بندی شده.
گوگل برای خريد نیز به شما با دو ابزار کمک می‌کند؛Froogle که محصولاتی از فروشگاههای آنلاین را ایندکس کرده و کاتالوگ‌های گوگل (Google Catalogs) که شامل محصولات موجود در بیش از 6000 کاتالوگ چاپی با ایندکس قابل جستجو است.
میتوانید برای لیست کامل امکانات گوگل اینجا را ببینید.

آیا تا کنون فکر استفاده از گوگل در خارج از بروزر را کرده‌اید؟ Google Alert عناوین مورد نظر شما را جستجو می‌کند و به شما زمانی که صفحه جدیدی به صفحات ایندکس شده گوگل اضافه می‌شود به شما ایمیل می‌زند. Google Alert از سرویس وب API گوگل برای انجام جستجوهایش استفاده می‌کند (به عبارتی جزو گوگل نیست). اگر به خبر علاقه‌مندید تا صفحات عمومی به نسخه بتایNews Alerts سری بزنید (نکته: برای محدود کردن تعداد ایمیل‌های خبری دریافتی می‌توانید از intitle و source استفاده کنید).

آزمایشگاه گوگل جایی است که ایده‌ها و امکانات تازه (که می‌آیند و می‌روند) تست می‌شوند! پس امکانی که در زمان نگارش این مقاله موجود است ممکن است در زمانی که شما قصد چک آنرا کنید دیگر موجود نباشد!
در سال 2002 گوگل؛ Google API (application programming interface) را منتشر کرد که راهی است برای برنامه‌نویس‌ها برای دسترسی به نتایج جستجو در گوگل بدون تخطی از Terms of Service گوگل. بسیاری از امکانات مفید (و البته گاهی نه چندان مفید ولی جالب) که در خود گوگل موجود نیست به همین شکل ایجاد شده‌اند(مثل Google Alert). براى اطلاعات بیشتر اینجا را ببینید. در Staggernation سه ابزار مختلف که بر پایه Google API هستند ارایه شده است. مثلا با GARBO می‌توانید صفحات مربوط به یک URL یا صفحاتی که به آن لینک داده‌اند را پیدا کنید.

پانوشت: با تشکر از نقطه ته خط عزیز برای معرفی مقاله اصلی که این نوشته با تغییرات و اضافاتی محصول ترجمه آن است.
منابع:
1) 20 راز گوگل ؛ مجله PC.
2)مجله تایم، شماره 2 فوریه 2004.
- به بقیه منابع در داخل متن لینک داده شده.

 
| Permalink |


اين صدام است، عدالت فراموش‌تان نشود!
ـــــــــــــــــــ
نيكو اميري


با صدام به عدالت رفتار كنيد! اين خنده‌دارترين حرفي‌ست كه اين روزها مي‌شنوم، و اغلب در محافل روشنفكرانه و هوادار حقوق بشر! البته اين جمله به‌ذات مشكلي ندارد، من هم نه با اجراي عدالت مخالفم و نه كينه‌توز و انتقام‌جو و يا هر چيز ديگر، ولي دوستان حقوق بشري! انصاف داشته باشيد و يك‌بار قوانين زميني‌تان را مرور كنيد؛ كدام حكم مي‌تواند عدالت را در مورد صدام و هم‌پيمانانش جاري سازد؟ صدام را هزار بار اعدام كنند، يا در بياباني بي ‌آب و علف، تنها رهايش كنند يا با صدام بدتر از آن كنند كه ميل گيبسون، در مصائب مسيح، با عيسي كرد، كدام‌يك تاوان اشك‌هاي دختركي خواهد بود كه پاي تخت پدر قهرمانش نشسته و زار مي‌زند؟ پدر كه قهرمان قصه‌هاي دخترك بود، پدر كه با دشمن جنگيده بود، حالا بي‌حركت روي تخت بيمارستان افتاده و بدون آن دستگاه لعنتي حتي قادر به نفس كشيدن هم نيست! دخترك نه معني شيميايي شدن را مي‌فهمد، نه گاز خردل را مي‌شناسد و نه از جنگ چيزي مي‌داند!
كدام دادگاه غرامت روزهاي سپري شده در غربت و آوارگي مردان و زنان عراقي را از صدام خواهد ستاند؟ آوارگي به جرم كُرد بودن، به جرم شيعه بودن، به جرم آدم بودن!
قرار است تفهيم اتهام شود، خنده‌دار نيست؟ نه دوستان! هيچ دادگاه زميني قادر نخواهد بود صدام و صداميان را تفهيم اتهام كند! صدام بايد اعدام شود. اين عادلانه‌ترين و مهربانانه‌ترين حكمي است كه در زمين براي امثال او صادر خواهد شد!


 
| Permalink |

Friday, July 02, 2004


هش‏داري براي همه
ـــــــــــــــــــ
سپيده مويه

قبل از هر چيز بايد بگويم كه قصد من از نوشتن اين حادثه فقط و فقط هش‎داري است به همه‏ي كساني كه در ايران زندگي مي‎كنند. شايد براي برخي اين مساله تازگي نداشته باشد و برخي ديگر آن را باور نكنند يا بخواهند از آن برداشت سياسي بكنند. به هر صورت من به اقتضاي شغلم فقط از ديدگاه علمي و اجتماعي به آن نگاه مي‎كنم و هيچ مقصود ديگري ندارم.
من يك پزشكم. چند روز پيش كه در درمان‏گاه بيمارستان مشغول معاينه‏ي بيماران بودم دختر جواني به من مراجعه كرد و با خجالت فراوان موضوعي را مي‎خواست مطرح كند كه نمي‎توانست و من پس از آرام كردن وي توانستم موضوع را تا حدودي متوجه شوم. روز قبل از مراجعه‏ي وي به بيمارستان چند مامور نيروي انتظامي او را در پارك با نامزدش گرفته بودند و پس از جدا كردن آن‎ها از يك‎ديگر به او پيش‎نهاد رابطه داده بودند. البته با توجه به اين كه آن را كه حساب پاك است از محاسبه چه باك است او هم قبول نكرده و با سر رسيدن خانواده‎ها موضوع حل و فصل مي‎شود. حالا نامزد دختر از او خواسته بود تا معاينه شود و مطمئن شود كه اتفاقي رخ نداده است. من هم مطابق معمول كه چنين معاينه‏هايي فقط با تقاضاي پزشك قانوني صورت مي‎گيرد از او خواستم تا با نامه‏ي پزشك قانوني مراجعه كند و او هم خوش‎حال شد و رفت.
من نمي‎دانم چه مقدار از اين واقعه واقعيت داشته اما آن چه را كه خود ديدم و شنيدم بيان كردم به اين قصد كه مردم به هوش باشند كه هر كسي كه با لباس نيروي انتظامي به اين منظور خاص سؤالاتي را مطرح مي‎كند آدم قابل اعتمادي نيست. نمي‎دانم در چنين مواقعي درخواست كارت شناسايي و يا تماس با پليس 110 چه قدر مي‎تواند مفيد باشد اما چيز ديگري به فكرم نمي‎رسد.


 
| Permalink |

Thursday, July 01, 2004


صبح بخير!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارسا صائبى

حاج حسين آقا بالاخره تشريف آوردند و از آنجايى که همه جنايتکاران عالم در پررويى از همديگر سبقت ميگيرند، به رييس دادگاه صبح بخير گفتند و جرج بوش را يک جنايتکار توصيف کردند برگه ها را هم امضا نکردند، خوب تا اينجاى کار را پيش‌بينى ميشد کرد. اما اين چه قيافه اى است که براى خودش درست کرده است ؟ اين ريش قلب بعضى ها را که جنايتکار جنگى نيستند ولى متهم به جنايات حقوق بشرى هستند ريش کرد. آن کت و شلوار راه راه طوسى و پيراهن سفيد ، اصلا چرا اين مرد انقدر لاغر شده ؟ اين مدل گردن و فرش شدن ريش از زير ابرو تا وسط گردن تا آنجا که يادمان است مدل دهه شصت خودمان است (‌الان البته تيپ ارزشى روز مدل گردن کلفتى، با ريش کادر شده و تيغ تيغى است . معمولا هر چه ريش تيغ تيغى تر و گردن کلفت تر باشد ليبرال ها بيشتر ميترسند! ) هر چه هست اين هم يک توطئه کثيف و غير بهداشتى ديگر از جانب دشمنان اسلام و مسلمين است ، ميخواهند اسلام را بدنام کنند . بابا جون براى حفظ اسلام و نظام هم که شده يک بسته تيغ ژيلت بگيريد يواشکى بزاريد توى جيب کت حاجى!

صبح حضرتعالى هم که بحمدالله از دشمنان «دشمن» هستيد بخير!

 
| Permalink |


نيروهاي تاثيرگذار بر جمهوري اسلامي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رحيم مخکوک

به طور خلاصه مي‎توان نيروهاي تاثيرگذار بر جمهوري اسلامي و ميزان تاثير آن‏ها را به صورت زير طبقه‎بندي كرد:
1) محافظه‎كاران: جزء نيروهاي درون نظام هستند و تعيين كننده‏ي سياست‏هاي كلي نظام. در صورتي كه سياست‎هاي نظام عوض شود به معني اين است كه نظر اينان عوض شده و يا فشار گروه‏هاي ديگر باعث اين تغيير شده است. به مرور زمان در حال استحاله‎اند و روز به روز از تعدادشان كم مي‏شوند اما جزء قدرتمندترين مؤلفه‎ها هستند.
2) اصلاح‎طلبان درون حاكميت: اين نيروها دارند به آرامي صحنه را به محافظه‏كاران مي‎سپارند. تعداد و هوادارانشان به شدت در حال كاهش است.
3) روشن‏فكران و اصلاح‏طلبان خارج حاكميت: در فعاليت اين عده تغيير چشم‏گيري را ظرف سال‎هاي اخير شاهد نبوده‎ايم. اوج فعاليت آنان در انتشار روزنامه‎هاي مدرن ظهور كرد كه به علت عدم پذيرش محافظه‎كاران در حال حاضر يك دوره‎ي افول را طي مي‎كند. فعاليت و نيت اين عده عموما از روي دل‎سوزي و علاقه به ملت و فرهنگ ايراني و يا اسلامي است. اما به نظر من اين جمع هيچ وقت قدرتي نداشته كه در كوتاه مدت تحول ايجاد كند و البته اعتقادي هم به اين موضوع نداشته است. اين گروه عمدتا مغضوب محافظه‎كاران بوده‎اند و تاوان‏هاي سنگيني را نيز پرداخته‎اند اما اهل دعوا نيستند.
4) نيروهاي مخالف تندرو: اين نيروها عموما تفكر تغيير نظام و انقلاب را مطرح مي‎كنند. طرف‎دار چنداني ندارند و كسي به آنان اهميتي نمي‎دهد.
5) كشورهاي خارجي و نهادهاي بين‎المللي: فشار اين نهادها بر جمهوري اسلامي براي به دست آوردن منافع و اطمينان از تغيير رويه‎ي محافظه‎كاران ادامه خواهد يافت. واضح است كه اين نيروها دلشان به حال ملت ايران نسوخته است اما به جهت فشارهاي مؤثري كه بر محافظه‏كاران براي رعايت حقوق بشر و موارد نظير آن وارد مي‎كنند قابل اهميت هستند و مثبت ارزيابي مي‏شوند. با ظهور محافظه‎كاران نو در آمريكا و قدرت گرفتن تندروها در اسراييل، اين گروه مي‎توانند دردسرهاي جدي براي ايران و نظام جمهوري اسلامي درست كنند.
6) نسل سوم: نسل متنفر از سياست و به دنبال نيازهاي خود. نسلي كه به جامعه نمي‎انديشد. براي عموم نسل سومي‎ها خود در درجه‎ي اول اهميت قرار دارد. مد و رنگ و لباس و پول و امكانات و خارج و تفريح و آينده‏ي شغلي بزرگ‎ترين دغدغه‎هاي اين نسل است. اين گروه بدون توجه به تمام معيارها و آن‎چه در اين نظام ارزش خوانده مي‎شود راه خود را مي‎روند و اصولا در بين اين نسل ارزش شكني يك ارزش است. اين گروه به علت كثرت جمعيت به شدت در حال رشداند و به منزل بسياري از محافظه‎كاران هم راه يافته‎اند. اين نسل عقده‏ي خوب زندگي كردن دارد و به خاطر آن چه كه نسل‏هاي قبل از او دريغ كرده است با همه چيز سر جنگ دارد و اين جنگ را خيلي ساده انجام مي‎دهد. او تمام ساختارهاي ارزشي را بي‎خيال شده است. به نظر من اين نسل در درازمدت مهم‏ترين و قدرت‎مندترين مؤلفه‏ي تاثيرگذار بر نظام است. محافظه‎كاران از دخترها و پسرهاي توي خيابان شكست خواهند خورد و نه از روشن‎فكران. اين يك آسيب اجتماعي جدي است. بايد براي آن فكري كرد. البته اگر فكري و زماني باقي مانده باشد.


 
| Permalink |

وبلاگ گروهى فانوس

دربــاره فانـــوس و فانوســيان

آیینه فانوس (رها از فیلتر)

آخرين مطالب فانوس

 

سايت هاي خبري

 

سايت هاى شخصى

 

آرشيو

تماس با ما

- هر گونه برداشت مطلب و يا نقل‌ قول از نوشته‌هاى فانوس در سايت‌ها يا وبلاگ‌هاى ديگر با ذکر مأخذ و حتى المقدور دادن لينک به مطلب مجاز خواهد بود.

- ديدگاه‌هاى فکرى نويسندگان محترم فانوس لزوماً منعکس کننده آرا گردانندگان وبلاگ گروهى فانوس نيست.

- با ارسال مقالات و نيز مشارکت در تبادل نظرها و بحث ها به پربار شدن محتواى وبلاگ خود «فانوس» يارى رسانيد. فانوس متعلق به همه علاقمندان آينده ايران است.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

NOQTE

بازگشت به صفحه اصلى