--> <$BlogRSDUrl$>

فانوس

يک وبلاگ گروهی در عرصه‌ی سياست، اجتماع و فرهنگ

پيوند به مطالب ديگران

 

وبلاگ‌ها

 

Wednesday, March 31, 2004


خاتمى بالاخره از نردبان قدرت پايين آمد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارسا صائبى

خبر هاى غير رسمى رسيده حاکى از آن است که خاتمى استعفا نامه اى بيست و سه صفحه اى به رهبرى تقديم کرده است و قرار است ظرف امروز و فردا طى نطقى تاريخى خطاب به ملت ايران آن را شخصا از تلويزيون قرائت کند. ابطحى اين خبر را تاکنون نه تاييد نه تکذيب کرده است. گفته ميشود رهبرى با ديدن اصرار زياد خاتمى به رفتن گفته است اگر کسى اصرار به رفتن داشته باشد ما مانع نميشويم.

[منبع خبر]

 
| Permalink |


حسن نيت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
س.ع.دشمن شناس


آنچه گذشت:
آبان ماه ۸۲ : « براى اينکه حسن نيتمان را نشان بدهيم، غنى سازى اورانيم را متوقف ميکنيم.»
فروردين ماه ۸۳ : « براى اينکه حسن نيتمان را نشان بدهيم، ساخت تجهيزات غنى سازى اورانيم را متوقف مى کنيم.»

لابد:
آبان ماه ۸۳ : « براى اينکه حسن نيتمان را نشان بدهيم، ساخت کلاهک هاى هسته اى را متوقف مى کنيم.»
فروردين ماه ۸۴ : « براى اينکه … ، پيش فروش موشک هاى دور برد با کلاهک هاى هسته اى (شهاب ۲۰۶ متاليک آلبالويى) را متوقف مى کنيم!»

 
| Permalink |

Tuesday, March 30, 2004


تبر
_________
رحيم مخکوک

تبرها بر تن درخت ها فرود مى آيند چون کارشان اين است. تبرها درخت ها را مى اندازند چون به اين کار اعتقاد دارند. تبرها به جنگل ها حمله مى کنند چون اين را جهاد مى پندارند. وگرنه هيچ تبرى دوست ندارد که چهره‏ى منفورى باشد و کار بدى بکند.
تبرها حافظه‏ى بدى دارند. آن ها خيلى زود فراموش مى کنند که درخت‎هاى بريده شده تبديل به کاغذهايى مى شوند که حامل پيام دوستى و محبت‎اند. آن ها نمى دانند که از درخت‎ها گيتارهايى مى سازند که يک‎سره هر چه تبر را انکار مى کنند. آن ها چه مي‎دانند که درخت ها تخته سياه مدرسه خواهند شد و عشق را به جاى نفرت ياد خواهند داد. تبرها نمي‎توانند بفهمند که فقط از تنه‎ى برخى درخت‎هاى خائن مى شود براى تبرهاى جديد دسته ساخت. درخت‎ها ميز و صندلى و کمد مى شوند و زندگى در آن‎ها جارى مى شود و اين چيزى است که تبرها اصلا نمى‎پسندند. تبرها تا به حال جنگل‏هاى زيادى را نابود کرده‏اند. اما تاريخ به ياد ندارد که درختى از ترس تبر گرده‏‎افشانى نکرده باشد. راز پيروزى جنگل بر تبرها هم همين است.
به تبرها بگوييد آن‎ها را دوست داريم. آن‎ها از همه متنفرند اما جز خوبى نمي‎توانند کرد. اصلا آيا در اين دنيا جز خوبى هست؟ بگذار تبرها درخت‎ها را بياندازند. ما به اين خيال خام تبرها پوزخند مى زنيم و به فردايى فکر مى کنيم که به کمک گيتار و کاغذ و قلم و ميز و تخته‎سياه و کمد دنيايى ساخته شود که تبرهايش مهربان باشند و جز در موزه‎ها يافت نشوند. آى تبرها! ما با شما مبارزه نمى کنيم. شما خود اولين دشمن خود هستيد. شما همين که وجود داريد با خود دشمنى مى ورزيد. آى تبرها! اگر روزى خواستيد دشمن خود را بکشيد، دسته‎ى خود را بشکنيد. مى دانم نمى توانيد. براى همين هم هست که به آينده اميدوارم. براى همين هم هست که مرگ شما حتمى است. دير و زود دارد ولى سوخت و سوز ....


 
| Permalink |



سخن امروز

یکشنبه 11 فروردین 1383 ________________________________________
آندره ژید

بکوش عظمت در نگاه تو باشد، نه در آنچه می نگری!

 
| Permalink |



بیلی باد
________________________________________
منصور خاکی

در خبرها آمد که پیتر یوستینف در گذشت. این هنرمند انسان دوست بذله گو با آن صدای گیرا بیشتر از آنکه مرا بیاد اسپارتاکوس و توپگاپی بیاندازد، یاد شاهکارجاودانی اش (البته از دید من و نه منتقدین) یعنی "بیلی باد" را در من زنده می کند. بارها و بارها آنرا دیده ام به زبانهای مختلف ولی اگر از دیدن هملت و جنایت و مکافات بشود دست کشید از دیدن بیلی باد هم می توان سیر شد. پیتر یوستینف که خود کارگردان این فیلم بوده است در نقش ناخدای یک کشتی انگلیسی است و سکانداری خبیث دارد که سمبل به تمامی معنای ابلیس است. بیلی باد نیز نمونه معصومیت کودکانه و صداقت تمام عیاری است که سرنوشتی همچون مسیح پیدا می کند. کاپیتان در یک دوراهی بین خیر وشر، بناچار و تنها بنا بر وظیفه شغلی که باید بین عدالت و قانون یکی را برگزیند براه شر می رود و بیلی باد را به دار می آویزد. اگر امکانش پیش آمد حتما بیلی باد را ببینید که یک شاهکار مضاعف است نوشته هرمان ملویل موبی دیک و ساخته پیتر یوستینف اسپارتاکوس.

 
| Permalink |


کنسرتِ ایرانی!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آليوس ماکسيموس


لندن؛ ۲۱ مارچ ۲۰۰۴ ؛ خبرگزاری فانوس

اين گزارشى از مشاهدات قبل ؛ در خلال و بعد از کنسرتِ مشترک سیاوش؛ اندى و کوروس در بلاد پرنس چارلز است.

*شروع کنسرت ساعت ۸ اعلام شده بود و درهای محل برگزاری قرار بود از ساعت ۷ باز شود. وقتی ما به محل رسیدیم حدود ساعت ۵/۷ بود؛ قصد پیدا کردن پارکینگ را داشتیم؛ متوجه شدیم که تمام ماشین های اطراف هم ایرانی هستند و همین قصد را دارند البته بوق هایی مکرر بهترین دلیل برای ایرانی بودن رانندگان بود !! روى بليط قيد شده بود که پارکينگى در نزديکى محل وجود دارد. از خانم سیاه پوستی که با لباس مخصوصی برای راهنمایی ایستاده بود محل پارکینگ را سوال کردیم و او هم در جواب کاغذی با کروکی محل پارکينگ به ما داد. تشکر کردیم و وقتی قصد رفتن کردیم او گفت:Thank you for being polite در حین حرکت به سمت پارکینگ داشتیم بحث میکردیم که چرا این جمله را گفت! نظر همراهم این بود که بعضی از هموطنان ادب را در صحبت (خصوصا با سیاه پوستها) رعایت نمیکنند! پس از پارک ماشین در حال راه رفتن بودیم که آقای ایرانی از کنار ما رد شد و گفت «سیاه پوسته ..... فلان فلان شده واساده اونجا نمیگه پارکینگ کجاست!» !!! احتمال دادیم قبل از ما ایشون با خانومه صحبت کرده بودند!
* در صف یکی از دوستان را دیدیم و من به حالت انتقاد آمیز قضیه خانوم سیاه پوستو تعریف کردم... در جواب گفت: «بابا من که اینجام حالم به هم میخوره از هر ۱۰ نفر ۸ نفر سیاهه!!!!!!»
* حدود ساعت ۸ صف طویلی برای ورود وجود داشت. (وقت شناسيِ ایرانی!)
* هنگام ورود ۳ مرحله security check وجود داشت که از قضا آخرین مرحله متفاوت بود چون از نفر جلویی ما چند بطری کوچک ویسکی گرفت! (البته برای بطرى ها رسید مىدادند تا در هنگام خروج آنها را پس بگیرد). در کنار مامور امنیتی میزی پر از انواع و اقسام بطری های کوچک بود!
*محل کنسرت قبل از ورود اندی کاملا تاریک بود! احتمالا بعلت مهمانان خجالتى که نمىخواهند دیده شوند!
*با ورود اندی متوجه شدم که چه خوشگل شدم امشب!
*در همان ابتدا ۲ تا آقا پسر پریدن رو سن و اندی رو ماچ کردن!!! (نمیدونم چرا خانوما رو سن نمیپریدن؛ رسم اینه نه؟؟!!) آقایون با ملاطفت security به جای اولیه خود برگشتند!
* از این قسمت به بعد گزارش اگر کمى مخدوش است باید ببخشید چون گلاب به روتون رفتم دستشویی و از بوی دلاویز ماری جوانا در دستشویی مست شدم ... درست حدس نَزَديد!!!!!!!!! ... چند تن از جوانان مشغول استعمال سیگاری در دستشویی بودند و بوی تند آن هر رهگذری را گیج میکرد!!!!
* نقطه اوج برنامه اندی قسمتی بود (شاید هم به دلیل مورد بالابه نظرم نقطه اوج اومد!!) که دوست دختر آمریکایی زیبای او (شانی) آهنگ زیباى سوغاتی از مرحوم هایده رو اجرا کرد! انصافا میتوانم بگویم لهجه فارسی بهتری از بعضی از هموطنان مقیم خارج از کشور داشت! اینم
شانی در حال اجرای این آهنگ. {چقدر این آهنگو دوست دارم}.
* تصمیم گرفتیم که به قسمتی که نزدیکتر به خواننده ها است و هموطنان گرامی در آن مشغول حرکات موزون هستند برویم ( که البته فکر خوبی از جهت گرفتن عکس بود ۱ ٬ ۲ )
* کوروس وارد مى شود...
* اتحاد ملت ایران در هم خوانی نیلوفر و خدای آسمونها به دشمنان ثابت شد.
*در هنگام اجراى آهنگ «اهل هر کجا که باشیم» بود که بر من آشکار شد که خيلى از هموطنان حتى اگر ايرانى نباشند ولى بچه تهران («ما بچه تهرونیم») هستند‌. در ادامه این آهنگ و در قسمتى که «واسه رفتن به خونه به انتظار نشستیم» یکی از کسانی که در کنار من بود رو کرد به من و گفت.... «اولین بار که اینو خوندن چند سال پیش بود؟؟!!» …
*اخباری حاکی از چند دعوای ناموسی و غیرتى و ... (بخوانید ایرانی!) از گوشه کنار سالن به گوش رسید! یکی که خود شاهد آن بودم در اثر برخورد فیزیکی ملایمى بین یک آقا که در حال رد شدن بود با یک خانم پیش آمد! (ناگفته نماند که آقا خیلی محترمانه معذرت خواهی کرد ولی با اخم و نُچ نُچ خانوم مربوطه و ملاطفت همراهان خانم به ادَب او پاسخ داده شد!) غیرت یا حماقت مساله این است!
*يکی از دوستان همراه ما که شدیدا به قر کمر دچار شده بود قصد کرد کمی مبادرت به حرکات موزون کند در این زمان خانومی که ایشان قصد داشتند حرکات موزون را هماهنگ با ايشان پیاده کنند گفتند:«من اگه با شما برقصم نامزدم ناراحت میشه!» .... (بابا… تعصب!)
*معمولا در کنسرت ها خانوم ها روی دوش آقایون میرن که بهتر ببینند٬ اینجا یک کم متفاوت بود! (تابویِ جنسيِ ایرانی)
* این نورى که مى بینید بین اندی و کوروس برای تزیین در سن بود و دایم می چرخید یکی از هموطنان گفت اااااه این نوره هم که ما … نمیدونم ........ چرا اونجا گذاشتنش! (جمله را کامل کنید!)
*در تلاشی که برای هر چه شاعرانه تر کردن محل میشد در بعضی مواقع نفس کشیدن مشکل می شد!
*در طول کنسرت فضا شدیدا سیاسی در بین تماشاگران وجود داشت و شعار مرگ بر آمریکا را می شد از بین جمعیت شنید! (مرگ بر آمریکایِ ایرانى!)
*خداحافظی تلخِ مردم با شانی. :(
*آنتراک .... برای اینکه ملت کمی کوکاکولا بنوشند! (الکل گندم با کیفیت عالیِ ایرانی در داروخانه موجود نباشه مردم مجبورند تولیدات استکبار جهانی را بنوشند دیگر!)
*بالاخره سیاوش قمیشی وارد شد و جمعیت را از انتظار در آورد ...
*بعد از اجرای اولین آهنگ؛ آقا سیاوش گفتند: از هموطنان خواهش میکنم روی سن نپرن security باهاشون برخورد میکنه حااااال من گرفته میشه!
*وقتی سیاوش شروع به خواندن آهنگ زیبای نقاب کرد پس از قسمت اول «ای بازیگر گریه نکن....» آقایی که کنار من بود اونو اینجوری کامل کرد: «ما هممون خاک تو سریم!»
* گیتاریست و باس گیتاریست واقعا کارشون عالی بود. متاسفانه اسمشان خاطرم نیست!
*ببخشید صِدام خش پیدا کرده همراه آقا سیا داد زدم صِدام گرفت!
* متاسفانه سیاوش از آهنگ های قدىمی خود فقط تاک رو خوند... و در مجموع آهنگ هاى زيادى اجرا نکرد…حااااال ما گرفته شد اينبار ! :((
**سیاوش بعد از آخرین آهنگ ناگهان غیب شد (ما تازه داشتیم هی پرنده پرنده میکردیم پرنده های قفسی رو بخونه دیدیم نیست!) به جای او گارد های گردن کلفت آمدند و شروع به بیرون کردن علاقمندان که باور نمیکردند کنسرت تمام شده کردند!!!!!!!! یکی از اونها که سایزی حدود ۳ برابر من داشت خیلی محترمانه گفت:‌ Happy New year Please get out!! فکر کنم منظورش Piss Off بود!
*هنگام خروج متوجه بحث خانوم و آقایی شدم .... خانم: «تو اونم خوردی… اونم خوردی!» (نوشیدی منظورشون بود!!) و آقا داشت انکار میکرد! (مرد سالاری ایرانی!)
*بعد از کنسرت در محلی در نزدیکی کنسرت ۲ آقا که ظاهری ایرانی داشتند مشغول صحبت به ایتالیایی بودند! يکيشون يهو وسط يه جمله گفت آره آره و به ايتاليايى ادامه داد!!!!! (ايرانوفوبيِ ايرانى!!!!!!)
* این عکس که متاسفانه خیلی واضح نیست لیموزینی است که چند تن از هموطنان سوار آن بودند. آقایی تا کمر از پنجره لیموزین به بیرون خم شده بود ... و همزمان در حال صحبت با موبایل بود ! (اینم پولدارِ ایرانی! اگه تا کمر نمی اومد بیرون که کسی نمیدید سوار لیمو شده تازِه موبايل هَم داره!)

نکته آخر و تکميلى: این گزارش رو من نوشتم! اینو گفتم نگید که طولانی و بیمزه و ... است!

 
| Permalink |

Monday, March 29, 2004


تشکر و پوزش
ــــــــــــــــــــــــــ

از کليه دوستان عزيزى که با فرستادن کارت پستال نوروزى و يا نامه ما را مورد محبت خود قرار داده اند، صميمانه سپاسگزاريم و ما نيز متقابلا سال خوب و توام با موفقيت براى دوستان عزيز وبلاگستان آرزومنديم. اما در مورد اينکه نتوانستيم با ايميل از بعضى از دوستان تشکر کنيم، شرمساريم. زيرا که ظاهرا اين روزها بعضى ايميل هاى آلوده به ويروس، ما و دوستان زيادى را به خود مشغول کرده، ترجيح داديم که از امکان ايميل استفاده نکنيم. شاد و سرفراز و پاينده باشيد.

 
| Permalink |

Sunday, March 28, 2004


باز هم مايلى کهن!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارسا صائبى

مايلى کهن باز هم شيرين کاشت. من کارى به ارزشى بودن او ندارم. ولى خدا وکيلى آدم عصبى و بى ظرفيتى است و براى کارهاى بزرگ ساخته نشده است. همين چند ماه پيش بود که در روزنامه شرق شروع کرد با بهزاد غلامپور دهن به دهن گذاشتن. او به غلامپور ميگفت تو که در قطر اين همه گل مفت خوردى حرف نزن! ( يک مربى که دنبال مسائل حاشيه اى و جواب دادن به اين و آن فوتباليست باشد مربى نيست. اين را آدم درس نخوانده اى مثل على پروين هم ميداند. ولى محمد مايلى کهن با تحصيلات دانشگاهى و اينهمه تجربه هنوز نفهميده است! ) اين آدم تاکنون سه بار چک زدن و دو بار حمله با مشت و لگد به خبرنگاران ورزشى و يک بار بالا رفتن از فنس تماشاگران را در کارنامه خود دارد. آدم زحمتکشى است ولى عصبى است بيخود اين آقايان ارزشى دوروبر هندوانه به زير بغل او دادند. واقعيت اين است که او ظرفيت تحمل استرس ندارد و بدبختى آنجاست که ميخواهد ثابت کند که دارد و هيچ جورى هم نميتواند از مخمصه خلاصى پيدا کند! مايلى کهن عزيز لطفا بيخيال شو و برگرد به باشگاه هاى بدون حاشيه روى نوجوانان و جوانان کار کن بسيار ممنون شما هم هستيم. اميدوارم روزى در اين مملکت هر کس سر جاى خود باشد. خاتمى در کتابخانه باشد. رمضان زاده در دانشگاه. على لاريجانى در سازمان تبليغات اسلامى و رضا پهلوى هم رييس فدراسيون فوتبال! خيلى سوييس شد ببخشيد!

 
| Permalink |


ماندلا دوستت داريم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رحيم مخکوک

در خبرها www.iran-emrooz.de آمده بود كه نلسون ماندلا، ره‏بر كنگره‎ي ملي آفريقا كه پس از چهل سال مبارزه با آپارتايد در آفريقاي جنوبي بالاخره توانست اين قوانين نژادپرستانه و ضدبشري را ملغي كند براي ديدار به ايران مي‎آيد.
البته اين خبر به خودي خود بسيار مايه‏ي خوش‎بختي و مباهات بود براي ملت ما كه افتخار ديدار با چنين فرد مبارزي را و آن هم كسي كه گاندي‎وار از نهضت بدون خشونت دفاع كرده و پس از پيروزي تمام دشمنان را – با وجود مخالفت انقلابيون- عفو كرده است داشته باشد. اما نه در چنين زماني كه ايران مذبح آزادانديشان و روشن‎فكران شده است و هر صدايي در گلو خفه مي‏شود. حضور ماندلا در ايران بهانه‏اي بود براي كم كردن فشارهاي خارجي و به خصوص افكار عمومي داخل و خارج از كشور كه حكومت ايران را ناقض حقوق بشر مي‏دانند. بنابراين خبر لغو اين سفر – البته به بهانه‎هاي كاري - مي‎تواند خبر بسيار خوشي تلقي شود.
پيش از اين كه اين خبر دوم مطرح شود تلويزيون رياكار ايران چند روزي بود كه به ماندلا بسيار علاقه‎مند شده و به پخش برنامه‎هاي مختلف در مورد ماندلا و مبارزات مردم آفريقاي جنوبي پرداخته و تحليل و خبر و فيلم سينمايي و مستند بود كه از اين جعبه‎ي دورويي و دروغ‎پرور پخش مي‎شد و از برادر نلسون تعريف فراوان بود كه به روي آنتن خلايق مي‏رفت.
مي‎شد مجسم كرد صحنه‎ي ديدار مقام معظم را با ماندلا كه صدا و سيما با چه آب و تابي آن را پخش مي‎كند و ماهي مي‏گيرد. خوش‎حاليم كه تير آقايان به سنگ خورده است و اين مرد شريف بازي‏چه‎ي مطامع شوم آقايان نشده است.
كاش آقايان از نلسون ياد مي‎گرفتند كه خود را از قدرت كنار كشيد و اجازه داد دموكراسي راه خود را طي كند. كاش ايناني كه خود را شيفته‎ي خدمت مي‎پندارند و نه تشنه‎ي قدرت يك بار از برادر نلسون مي‏پرسيدند كه او كه شيفته‎ي خدمت بوده چرا از قدرت كناره‎گيري كرده است؟
كاش آقايان از خود مي‎پرسيدند چرا ماندلا هيچ لقبي جز اسمش ندارد و كسي در هيچ جاي دنيا او را با مقام معظم و يا هر لقب دهن‏پركن ديگري نمي‏شناسد و فقط به او خيلي ساده مي‎گويند آقاي نلسون ماندلا.
كاش اين فيلم‎ها و تحليل‎ها در مورد ماندلا وقت ديگري پخش مي‏شد تا اشك ما كه به هنگام ديدن صحنه‎هاي مبارزات برادران سياهمان جاري مي‎شد با نفرت از آقايان آميخته نشود. و كاش آقايان مي‏فهميدند كه مخاطب مستقيم كلام نافذ و محكم نلسون در دادگاه آپارتايد هستند كه در دفاع از عمل‏كردش و در دفاع از شرافت انسان مطرح مي‏كرد.
آقاي ماندلاي عزيز! دمت گرم و سرت خوش باد. ما هميشه با چون شمايان حال كرده‎ايم و اين بار نيز به تيزهوشي شما آفرين مي‏گوييم. البته شايد هم ورق زمانه برگردد و شما به ايران بياييد. در آن صورت ما باز هم مي‎گوييم دوستت داريم. اما حتما اين نكته را نيز به شما خواهيم گفت كه كاش كمي بيش‎تر فكر كرده بوديد.


 
| Permalink |

Saturday, March 27, 2004


«اين تصوير متعلق به کدامين يار انقلاب است؟»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
س.ع.دشمن شناس



اشتباه نکنيد. اين عکس از فلسطين نيست، از دوران انقلاب هم نيست. از تظاهرات ضد اسرائيل نماز جمعه ديروز برداشته شده است. بنده که ابتدا مشعوف شدم چون يک لحظه گمان کردم ايشان رهبرى باشند. اما به سايت بازتاب مراجعه کردم ديدم خبرى نبود. در هر حال ايشان اگر ولى امر مسلمين جهان نباشند، احتمالا از استشهادى هاى حماس يا جهاد اسلامى فلسطين (ملت چرا نشستين؟) باشند. در اين صورت بايد پرسيد چرا اين آقا روى خود را پوشانده، مگر در ايران جاسوس اسرائيل داريم که تمام تظاهر کنندگان را اسکن کنند؟ استغفرالله! حالا اين که ايشان کى هستند يک مقوله امنيتى است شايد به ما شهروند درجه سه مربوط نباشد اما يکى از دوستان به ما بگويد که اين آقا چرا روى خود را پوشانده؟ شايد هم اينطورى باعث ترس شارون مى شود. البته شايد فقط شارون از اين آقا نترسد. من گاهى فکر ميکنم او ميتواند حاج سعيد ( سعيد امامى ) هم باشد! يک کم هيچکاکى به ماجرا نگاه کنيد. دلهره آور است نه؟ نظر شما چيست؟

 
| Permalink |

Friday, March 26, 2004


زمين‎گيرها
_________
رحيم مخکوک

آدم‎ها بر سه دسته‎اند:
عده‎اي آسماني‎اند. برخي زميني‎اند و ديگران زمين‎گير.
زميني‏ها بسيارند. تقريبا بيش‎تر ما. خور و خواب و خشم و شهوت. روزمره‎گي. زندگي‎اي پر از خميازه. نق نق. بچه‏ها نوجوان مي‏شوند. نوجوان‏ها جوان. جوان‎ها ميان‎سال. ميان‎سال‏ها كهن‏سال و كهن‎سال‏ها مي‎ميرند. عادي. ساده. طبيعي. معمولي. با دل‎هاي خيلي خيلي كوچك. نگران چيزهاي كوچك. نگران چيزهاي بزرگ. زلزله. كنكور. ايدز. هديه‎ي عروسي دخترخاله. ترفيع در اداره.
زمين‏گيرها زميني‏هايي هستند كه بيش از حد در خور و خواب و ديگر چيزها غرق شده‎اند. آناني كه غذاهاي عادي سيرشان نمي‎كند. پس به تن‏فروشي دنيا مشغول شده‎اند. شرافت و وجدان خود را در ازاي هوسي پست به زير هر كس و ناكسي مي‏فرستند و اسمش را هم مي‎گذارند زرنگي. در اين ميان دين فروشان از همه خود را زرنگ‏تر مي‎پندارند. قيافه‎هايي در ظاهر مظلوم كه جز به سواري خلق و خلوت و آن كار ديگر نمي‎انديشند. قلب‎هايي از سنگ كه حتي براي آواز قناري نيز نمي‏تپد و فرياد درختان را در پاييز نمي‎شنود. اينان كارشان تمام است. مرده‎اند. يا اگر زنده‎اند، از چهارپايان پست‎ترند.
آسماني‎ها را نمي‎شود گفت يا نوشت يا حتي ديد. آسماني‎ها افسانه‎هايي هستند كه روح جاري جهان براي ما زميني‏ها تعريف مي‎كند. تيزرهاي تبليغاتي هستند كه از عرش براي اهل خاكي كره‎ي ارض پخش مي‏شود. آناني كه همه آرزو دارند چون آنان باشند. دوستاني در لباس غريبه. غريبه‎هايي در لباس دوست. اگر چشمي بتواند آنان را ببيند مست مي‏شود و چشم مست چه‎ها كه نمي‎كند. چشمي كه زياد مست شود حتي ممكن است آسماني شود. آسماني‏ها از زمين كنده‎اند. نيستند انگار.
روزگارى مي‎پنداشتم زميني‎ام و حسرت مي‎خوردم چرا آسمانى نيستم. ديروز فهميدم كه زمين‏گير شده‎ام. حالا دربه‎در افتاده‎ام به دنبال بيمه و مستمري زمين‎گير شدنم. يك صندلي چرخ‎دار خوب. يك خانه‎ي زمين‎گيران. از جنس خانه‎ي سال‎مندان. براي انسان‎هاي زميني ضعيفي كه خدا يك كم فراموششان كرده است و زمين‏گير شده‎اند. براي خودم. و يك گور. براي رؤياهاي خودم. من مرده‎ام به خدا. بوي گندم دارد دل و روده‎ام را مي‎آورد توي حلقم. مي‎روم توالت خودم را خالي كنم.

 
| Permalink |


پنج پاراگراف واقعى
_____________
رحيم مخکوک

در اين شهر عجيب و غريب که روز به روز بزرگ‎تر مى شود، بعد از بيست سال فرصتى دست داد تا سرى به خانه و کوچه اى بزنم که در آن بزرگ شده بودم. محله ى جنوب شهر يکى از شهرهاى سابقا کوچک تازگى بزرگ. من از اين محله چند تا خاطره دارم که هيچ وقت يادم نمى رود.
1)
على گربه چند سالى از ما بزرگ تر بود. چند شب بعد از مرگ پدرش رفيق هايش برايش جشن گرفته بودند تا غم را از دلش بيرون کنند و کم‎تر به سرنوشت نامعلوم خود و مادرش و برادران کوچکش فکر کند. مى گويم نامعلوم چون هيچ وقت نفهميدم چه بر سر خانواده‏ى على گربه آمد.
2)
ممد چاقه پسرى بود که سنش دو برابر ما بود و البته هم‏بازى ما نبود، اما يک شب آمد خودش را به بازى ما تحميل کرد و نتيجه اش لب دريده ى من بود و بخيه اى که هنوز هم اگر کمى دقت کنى ردش روى لبم ديده مى شود. ممد چاقه زير دست نامادرى و پدر فقيرش سرو وضع نامناسبى داشت، اين قدر که هم سايه‏ى جديد پول‎دارمان زير پروبالش را بگيرد و دستى به سرورويش بکشد. در اين دوران کوتاه تا قبل از اين که هم سايه‎ى جديد خانه اش را بفروشد و اسباب کشى کند ممد چاقه لباس هاى تميز مى پوشيد. ديگر از او هيچ به ياد ندارم.
3)
يک شب چند تا از بچه هاى کوچه را ديدم که دارند قلقلک بازى مى کنند. رفتم قاطى شدم. چند لحظه از آغاز بازى نگذشته بود که دست يکى از بچه‎ها به جاى شکم جاى ديگرم را لمس کرد و من که تازه معنى بازى بچه‎هاى بزرگ تر از خودم را فهميده بودم يخ کردم و دويدم توى خانه و تا اين لحظه که چند ده سال از آن شب مى گذرد به هيچ کس هيچ نگفته‎ام.
4)
يکى از دوستان دوستم يک روز که اصلا يادم نيست چند شنبه بود داشت توي کوچه بازى مى کرد که سرش رفت زير خاور. ما اين صحنه را نديديم و البته او را نيز. فقط هر وقت مى خواستيم توى کوچه بازى کنيم مامان او را مثال مى آورد تا مواظب باشيم.
5)
ژيلا دخترى بود که با زن مسنى در يکى از خانه هاى به شدت سياه، کوچک و کثيف کوچه زندگى مى کرد. ما هيچ از کار آنان سر در نمى آورديم. فقط يک شب که هوا خيلى سرد بود براى خريد از بقالى از خانه زدم بيرون و ژيان عمويم را که معتاد بود جلوى خانه‎ى ژيلا ديدم. آن شب هيچ چيز نفهميدم و به هيچ کس هيچ چيز نگفتم ولى الان فکر مى کنم برخى اتفاقاتى که در آن خانه در آن شب و شب هاى ديگر مى افتاد را مى دانم.
بسيارى از چه در آن محل واقع مي‏شد و بدتر از آن نيز هر روز تکرار مي‎شود. من بيش از اين چيزى يادم نيست. يعني مي‎شود روزي تمام آن چه گفتم به تاريخ بپيوندد؟ آمين.


 
| Permalink |

سخن امروز

جمعه 7 فروردین 1383 ________________________________________
جبران خلیل جبران – دیوانه

مترسک
یک بار به مترسکی گفتم «لابد از ایستادن در این دشتِ خلوت خسته شده ای.» گفت «لذتِ ترساندن عمیق و پایدار است٬ من از آن خسته نمی شوم.»
دمی اندیشیدم و گفتم «درست است؛ چون که من هم مزه این لذت را چشیده ام.»
گفت «فقط کسانی که تنشان از کاه پُر شده باشد این لذت را می شناسند.»
آنگاه من از پیش او رفتم و ندانستم که منظورش ستایش من بوده یا خوار کردن من.
یک سال گذشت و در این مدت مترسک فیلسوف شد.
هنگامی که باز از کنارِ او می گذشتم دیدم دو کلاغ دارند زیرِ کلاهش لانه می سازند.

 
| Permalink |

Thursday, March 25, 2004


یک حرف تکراری!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آليوس ماکسيموس


باز هم در خبر ها بود که بعلت مسافرت های نوروزی 373 فقره تصادف جاده‌اي كشور در دو روز گذشته 826 كشته و مجروح بر جاي گذاشت. آمار تلفات و خسارات رانندگی در ایران قابل باور نیست!این آمار 21 برابر کشورهای توسعه یافته و حدود 200000 کشته در سال (طبق آمار رسمی که همه تلفات را لزوما در بر نمیگیرد!) این چیزی نیست که بتوان به سادگی از کنار آن گذشت! البته به قول دوست ناشناسی که در گویا نوشته بودند هدف من انداختن گناه به گردن مردم نیست. حقایقی در مورد ناامنی جاده ها و خودروهای نامناسب و نا امن وجود دارد که قابل انکار نیست. اینکه شرکت های خودرو سازی بصورت انحصاری و بدون رقابت خودروهای بدون استانداردهای ایمنی را می سازند و به مردم قالب می کنند و برای تولیدات آنها کیسه هوا کمربند ایمنی و .... فقط جنبه تزیینی و فانتزی دارند حرفی نیست ولی اگر واقع بین باشیم می بینیم که ما هم هیچ قانونی در رانندگی را رعایت نمیکنیم! چند نفر از ما قبل از حرکت کمربند ایمنی را میبندیم؟ چند نفر سرعت مجاز را در جاده ها رعایت میکنیم؟ چند نفر از ما بین خطوط رانندگی میکنیم؟ ....بهتر نیست از خودمان شروع کنیم...
در آخر این جند عکس را ببینید! این عکسها در نمایشگاه عکسی با عنوان ترافیک به نمایش در آمده بودند. عکس 1 عکس 2 عکس 3 عکس 4 عکس 5

 
| Permalink |

Wednesday, March 24, 2004


تحليل روز
________
حسن راهجو


عجالتا در مملکت خودمان کرکره‌ها پايين است و همه چيز در تعطيلى مطلق به سر مى‌برد، ما هم کمى به خارجه (طبعا يعنى آمريکا) مى‌پردازيم. فعلا دولت بوش در بد مخمصه‌اى گير کرده:
۱. هنوز شعارهاى رونق اقتصادى دولت ادامه دارد ولى شاخص بازار بورس نيويورک در هفته گذشته سير نزولى شديدى را پيش گرفت.
۲. انتشار کتاب "در مقابل همه دشمنان" توسط مشاور اسبق کاخ سفيد در امور ضد خرابکارى، کاخ سفيد را به تعلل و دروغگويى در مورد فاجعه ۱۱ سپتامبر متهم مى‌کند، نکته مهم اين است که نکات ياد شده در اين کتاب بسيار مستدل است و علاوه بر اين برد زيادى پيدا کرده* هنوز يک هفته از انتشار اين کتاب نگذشته که کميته مستقل سنا دور جديد تحقيقات در مورد آن را شروع کرده است و حملات عجولانه کاخ سفيد به ريچارد کلارک نيز کارى پيش نبرده‌اند.
۳. از همه بدتر ترور شيخ احمد ياسين شديدا خاورميانه را به سمت ناپايدارى پيش مى‌برد، دولت آمريکا هنوز از شوک کتاب ريچارد کلارک خارج نشده بود که اين اتفاق افتاد. از سردرگمى دولت آمريکا همين بس که هنوز واکنش مشخصى از جانب اين دولت ديده نشده است. به نظر مى‌رسد که اين ترور، قمار خاورميانه‌اى کابينه بوش را به مخاطره شديدى انداخته است.


*) بطور مثال نگاه کنيد به "ديک کلارک راست مى‌گويد" (لينک از هودر)

 
| Permalink |


بهاريه ها (۲):
شوخى با هودر در « لينک دونى »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
س.ع.دشمن شناس

- امسال در آيداهو گل رز زرد کمتر پرورش داده شده است.
- يک وبلاگ خوب که به من زياد فحش داده.
- جان کرى بالا آمد ولى هوارد دين چيز ديگرى بود.
- کروبى با نى ميل کرد. صبحانه.
- بچه هاى ناسا هم وبلاگ زدند.
- ممه ژانت جکسون را حتما زيارت کنيد.
- روزنامه نگارى اينترنتى و چند راه براى پول در آوردن. بلاگ ريالينگ.
- باز هم ميگم هوارد دين بهتر بود.
- مشارکتى ها ول معطلند.
- انگلوفيل ها بهترند يا فرانکوفيل ها؟ نيوزويک.
- عمو مسعود يک مطلب توپ تو بى بى سى نوشته.
- سه نفر وبلاگ نويس اسپانيايى بمب گذارى رو پوشش دادند ولى بهشون کمک کنيد.
- باز هم بيل گيتس دو دره.
- به من مايه تيلى برسونين و گرنه لينکدونى بى لينکدونى.
- چگونه در پيشابگاه ضد فمينيستى ،دستشويى کوچک کنيم.
- هواى لندن هشت درجه سرد خواهد شد. خدا کنه شمس با خودش لباس گرم برده باشه.
- وبلاگستان ايرانى چکار ميکند. به من چه؟
- آخه هر خرى هم ميفهمه که هوارد از جان بهتر بود.
- نقش اورگازم در تحليل هاى اقتصادى و برعکس.
- احمد شيرزاد خودش بود يا نبود؟ گاردين.
- راه حلى براى سانسور راحت کامنت ها در وبلاگ. بى بى سى.
- شون پن در عراق سرما خورد. فاکس نيوز.
- اسامه هم وب سايت زد. خوبيش اينه که اينها بيان تو اينترنت ارشاد ميشن.
- خداييش اين مشارکتى ها مال اين حرف ها نيستند. يک مقاله تحليلى بيطرفانه از يو اس اى تودى
- اينهم يک لينک باحال و اروتيک. سياست رو فعلا ولش.

 
| Permalink |

Tuesday, March 23, 2004


تاملى بر ترور شيخ احمد ياسين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارسا صائبى

ترور شيخ احمد ياسين محکوم است. در اين شکى نيست. چرا که موجب تشديد چرخه بازتوليد ترور مى گردد. من همانطورى که ترور شيخ را محکوم ميکنم، انفجار در سرويس مدرسه کودکان اسرائيلى، بمب گذارى در رستورانها و مراکز عمومى و ساير اقدامات وحشيانه حماس و جهاد اسلامى را نيز محکوم ميکنم. واضحا دست هايى در کار است که منطقه خاورميانه هيچ وقت روى آرامش و صلح را نبيند. خود خاورميانه چى ها هم البته در اين بين استعدادشان براى حماقت کم نيست. اما اين اقدام بى معنى شارون ديوانه در شرايطى که ماه ها بود که اقدامات استشهادى و يا انتفاضه ثانى رو به اضمحلال ميرفت هيچ توجيهى ندارد جز کمک به رييس جمهور احمق کاخ سفيد. ظاهرا قرار است بوش با هر حيله و ترفندى از دل صندوق ها در بيايد. خدا به دنيا در دور دوم رياست جمهورى بوش رحم کند!

 
| Permalink |

Monday, March 22, 2004


سوگوارى در زندان چهارم
_________________
رحيم مخکوک


در اين جا چهار زندان است؛ يکيش من؛ يکيش تو؛ يکيش عشق من به تو و چهارميش ….. بگذريم از اين چهارمى.
من زندانى خودم ام. خود من زندانى توست و اين هر دو زندانى عشق من به تو. حالا تو مرده اى و من در زندان چهارم نشسته ام و به آن سه ديگر فکر مى کنم.
راستى سپيده، رازى هست که هيچ وقت به ات نگفتم و حالا هم فکر مى کنم با خودم به گور ببرم. من قبل از اين که با هم ازدواج کنيم هميشه فکر مى کردم که وصل تو يک آرزوى محال است. يک محال غير ممکن. فکر مى کردم که بايد "تا آخر عمر با پاى برهنه به دنبالت بدوم تا جايى که من پير و کهنه بشوم ولى تو جوان و تازه بماني". آن روزها فقط زندان سوم بود. اگر فقط همان يک زندان باقى مى ماند، تو براى من چشمه اى زلال مى شدى که من از دور دست روى تپه اى بنشينم و سير نگاهت کنم. يا مرغ سپيدى که حسرت پرواز را بر دل ضعيف من بگذارد. آخ سپيده کاشکى ما هيچ وقت به هم نمى رسيديم تا من اين قدر شرحه شرحه نشوم. اين زندان است که باعث مى شود آدم را وصل به جاى فراق شرحه شرحه کند.
تو براى من زياد بودى. بايد از همان اول مى دانستم. اگر لايقت بودم اين جور تنهايى نمى گذاشتى بروى. لااقل صبر مى کردى از اين چهارمى بيايم بيرون. مى دانم که خسته شده بودى از زندان بانى. چه مى شود کرد. اين هم تقدير من بود که عاشق زندان بان خود بشوم.
حالا تو رفته اى و کليد اين سه زندان قلب بى جان توست که دارد توى خاک نم ناک گور مى پوسد. من تمام ترسم از اين است که اين دو سال تمام بشود و از زندان چهارم بيايم بيرون، توى سه تا زندان ديگر بدون آب و غذا و زندان بان و کليد. اما هر چه شود من مطمئنم براى فرار از اين سه هيچ کارى نخواهم کرد. مردن از بى آب و علفى هم لطفى دارد. خصوصا که آزادى به رويا پيوسته باشد. شايد حالا به جايى رسيده باشم که بشود گفت حقيقت هم مرده است. مثل تو.

رحيم مخكوك
ده سال پيش، شبى بعد از مرگ سپيده

 
| Permalink |



سخن امروز

دوشنبه 3 فروردین 1383 ________________________________________
علی شریعتی – کویر

نوروز تجدید خاطره بزرگی است: خاطره خویشاوندی انسان با طبیعت. هر سال این فرزند فراموشکار که سرگرم کارهای مصنوعی و ساخته های خود، مادر خویش را از یاد می برد، با یادآوری های وسوسه آمیز نوروز، به دامن وی باز می گردد و با او، این بازگشت و تجدید دیدار را جشن می گیرد. فرزند، در دامن مادر، خود را باز می یابد و مادر، در کنار فرزند، چهره اش از شادی می شکفد، اشک شوق می بارد، فریادهای شادی می کشد، جوان می شود، حیات دوباره می گیرد. با دیدار یوسفش بینا و بیدار می شود...

 
| Permalink |

Sunday, March 21, 2004


وبلاگ نويسان مقيم مرکز!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارسا صائبى

تعطيل شده آقا جان. وبلاگ ها تعطيلند . خوانندگان و وبلاگ نويسان مقيم مرکز همگى به اتفاق تشريف برده اند مسافرت، گشت و گذار يا ديد و بازديد. اينترنت تعطيل، سايت ها خلوت. کرکره وبلاگ ها پايين. بيست روز بازار تهران تعطيل است پس بازار وبلاگ هم کم رونق است! (‌نقش تفکر راست سنتى در وبلاگ نويسى! انگار نه انگار که خوانندگان هر وبلاگ هم حق و حقوقى دارند. آنها را به امان خدا نبايد گذاشت. لااقل اعلام کنيد که :« ما بيست روز تعطيل هستيم بعدا مراجعه کنيد! ») البته بنده نقش بوروکراسى ادارى بر جنبش وبلاگ را نميتوانم نفى کنم که خيلى از فعاليت هاى اينترنتى در شرکت ها و در لابلاى کارها و حماقت هاى مديران ميانى عزيز ما انجام ميشود! در هر حال فانوس دريايى ما هر چند سو سو ميزند ولى روشن است. کار است ديگر شايد قايقى کشتيى چيزى از اين نزديکى رد شد. يک وقت به صخره ها نخورد!
اميدوارم اوقات کسى را در اين ايام شيرين تلخ نکرده باشيم. شاد باشيد و روز و روزگارتان نوروز باد.

نکته تکميلى: بعض وبلاگ داران، مقيم مرکز هم نيستند، اما آنها هم در بلاد فرنگ حکم به تعطيلى و استراحت داده اند!

 
| Permalink |


نوروز هزاردستان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امير ناقد

نوروز سال ۱۳۶۷ را به ياد داريد؟ موشک باران تهران و جنگ شهرها. پايتخت خلوت و تقريبا خالى از سکنه. اضطراب و دلهره و هيجان. تلويزيون آن روزها خيلى به ابتذال اين ايام نبود. بالاخره از بين چند تا برنامه بدرد نخور يک برنامه خوب و حرفه اى هم ميشد پيدا کرد . حتى راز بقاى آن روزها ديدنى تر از اين ايام بود. در همان دوران برنامه «مقاومت تا پيروزى» با مجرى گرى حسين پاکدل و گزارشگرى طباطبايى از به ياد ماندنى ترين برنامه هاى تلويزيون بود. (‌طباطبايى آن روزها را با طباطبايى اين روزها مقايسه کنيد ، نميدانم چرا ولى او در آن ايام دوست داشتنى تر بود .) به ياد دارم که همه از چپ و راست (‌چپ و راست واقعى!) و سلطنت طلب و برانداز و حزب اللهى و خلاصه سياسى و غير سياسى بيننده اين برنامه بودند. براى آنها که از تهران گريخته بودند و به شهرستانهاى امن پناه آورده بودند، بهترين گزينه کرج بود، کافى بود تا شما فاميل و يا دوستى در کرج ميداشتيد، بدون رودر بايستى چتر خود را در آنجا پهن مى کرديد! در عين حال از پايتخت هم دور نبوديد. آسمان آبى کرج و مسير موشک هاى لعنتى صدام در حال عبور به سمت تهران! ايام ايام بازى بود براى بچه ها. بدون درس و مشق عيد و با خيال راحت. براى نوجوانان اما بهار عاشقانه تر بود . دختر خاله ها و پسر خاله ها همديگر را بيشتر مى ديدند. همان که بهنود عزيز با قلم شيواى خود شرح داده است. بزرگ تر ها اما لحظه به لحظه پاى راديو هاى خارجى بودند. راديو آمريکا و اسرائيل و بى بى سى آخرين تحولات جنگ شهرها را ميگفتند . بحث روز اين بود که ما چند تا موشک اسکاد داريم. هر يک موشکى که به سمت عراق شليک ميشد، حکم تير آرش را داشت. دلهره اى همه را ميگرفت که يکى از موشک هايمان کم شد.سوال اين بود که اگر صدام ديوانه بخواهد به اين بازى ادامه دهد ما تا کجا ميتوانيم همراه شويم؟ کوبيدن مندلى و خانقين و على شرقى و على غربى با آتش توپخانه ارتش چاره کار نبود. خلاصه بوى آتش و خون و عطر شکوفه و نسيم بهارى همه قاطى شده بود. چه ايام عجيب و غريبى بود. به قول مولوى گرده ران با گردن بود. تلخ و شيرين همه با هم بود و با چاشنى هيجان. اما و صد اما که يک رويداد بزرگ هم در اين ايام اتفاق افتاد . يادتان هست؟ بله پخش تلويزيونى شاهکار زنده ياد حاتمى : « هزار دستان » . در ابتدا کسى زياد به تيزر تبليغاتى آن توجه نکرد ولى همين که يکى دو قسمت از اين سريال تلويزيونى - که به عقيده خيلى ها با ارزش ترين و به ياد ماندنى ترين کار هنرى تصويرى ايران محسوب ميشود - پخش شد، تازه عموم مردم متوجه اين کار هنرى با ارزش شدند. يکبار ديدن يک قسمت از هزاردستان کافى بود تا براى ده بار عاشق ايران و ايرانى و ايران شناسى شوى. هزار دستان را بايد بيش از سه بار به طور کامل ديد. يکبار براى تم داستان يک بار براى ديالوگ ها و يک بار براى تصوير، تصوير که نه مينياتور. تازه بعد از آن متوجه ميشوى که عاشق اين سريال شده اى.
« شکارچى، تا کى کبک و گوزن ؟ فکر شکار ناب کن! »
« عمارت زندان ، ما را طلبيد آخر اين عشاقخانه، زنجيرک، موريانه گوشت ، کى به استخوان ميرسى آخر؟ »



نوروزتان پيروز و ايامتان بهارى باد!

 
| Permalink |

Saturday, March 20, 2004


نقطه ته خط
ــــــــــــــــــــ
رحيم مخکوک

نقطه ته خط يک وبلاگ تخصصى نيست. هر روز به روز نمى شود و نمى توانى اخبار فوق سريع جهان را در آن پيدا کنى.
نقطه ته خط وبلاگى نيست که بتوانى با بى حوصلگى و تندتند و جويده جويده آن را بخوانى و بفهمى.
هر وقت خواستى حالى بکنى و نمى دانستى چه کنى، يا اگر خواستى چيزى بخوانى و از زمين کنده شوى، هر وقت دلت براى آرام آرام خواندن و دوباره خواندن مطلبى تنگ شد، سرى به نقطه ته خط بزن. سلام ما را هم به ايشان برسان.



 
| Permalink |


حجاريان و سلول هاى خاکسترى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارسا صائبى

بعد از شيرينکارى «چشم برزخى امام راحل» که اشک هر چى روشنفکر و نو انديش بود در آمد ( و همه خودشان را به کوچه على چپ زدند که گويى چيزى در اين زمينه نشنيده اند چون خيلى مطلب وقيح بود و به قول بيژن صف سرى همه از خوش باورى خودشان خجالت کشيدند. )، نظريه پردازى جديد آقاى حجاريان و توجيه جمله معروف آقاى خمينى در مورد دکتر مصدق ( جمله معروف « او هم مسلم نبود» ) ديگر واقعا نوبر است. واقعا شيرين کاشت اين سعيد حجاريان. آدم هم نميداند که با کدام حجاريان طرف است. کدام قسمت از سلول هاى خاکسترى مشغول فعاليت هستند و از کدام نيمکره. آقاى حجاريان استراحت کن و لطفا نظر نده. ما هم در لحظه تحويل سال دعا ميکنيم که حال شما از اين که هست بهتر شود.

لينک ها:
[چشم برزخى آقاى خمينى]
[حجاریان: مصدق مسلم یا سکولار]
[حجاريان، دموكرات يا مستبد؟]


 
| Permalink |

Friday, March 19, 2004


خبر:

مهدى فتحى بازيگر تواناى تئاتر سينما و تلويزيون ساعاتى پيش در بيمارستان شهداى تجريش تهران درگذشت. نقش به ياد ماندنى عمرو عاص در سريال تلويزيونى امام على(ع) هيچ گاه از خاطر نخواهد رفت. روحش شاد و يادش گرامى باد.

 
| Permalink |


مناجات نوروزى
_________
رحيم مخکوک

او كسي است كه مرا آفريد و بي سوي خوبي ره‎نمونم شد.
او كسي است كه به من نان و آب مي‎دهد
و وقتي مريض مي‎شوم شفا مي‎بخشد
و مرا مي‏ميراند و سپس زنده مي‎گرداند
و او كسي است كه اميدوارم خطاهايم را ببخشايد.
پروردگارا مرا دانايي بخش و در زمره‏ي نيكوكارانم قرار ده.
و زبانم را جز به حرف راست مگشا.
و مرا از وارثان بهشت قرار ده.
و پدرم را ببخش كه از گناه‎كاران بود.
و در آن روزي كه داوري مي‎كني مرا خوار مگردان.
در آن روز اموال و فرزندان به كار نمي‎آيد و فقط قلب زلال است كه به فرياد مي‎رسد.


ترجمه‎اي آزاد از سخنان ابراهيم خليل (سوره ى شعرا)


 
| Permalink |


اين کره دوست داشتنى- اين آيين زيبا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارسا صائبى


تا ساعاتى ديگر در لحظه تحويل سال نو زمين وارد برج حمل ميشود که يکى از اعتدالين ( اعتدال بهارى يا vernal equinox ) است. چند سالى است که نوروز را سازمان ملل روز زمين نامگذارى کرده است و در لحظه تحويل سال که آفتاب در مرکز قطب جنوب غروب و همزمان در مرکز قطب شمال (بعد از شش ماه انتظار) طلوع ميکند، همزمان ناقوس صلح در مقر سازمان ملل در نيويورک و وين به صدا در خواهد آمد. نوروز روز عدالت هم هست، تمام نقاط زمين در اين روز دوازده ساعت آفتاب دارند! به اميد روزى که نوروز روز واقعى صلح و نوعدوستى و مهر و عدالت براى همه ساکنان اين کره آب باشد. بنده هم فرارسيدن نوروز اين عيد سعيد باستانى ايرانيان را به همه هموطنان مقيم کشورمان ايران دوستان و ايرانيان و پارسيان پراکنده در سراسر کره زمين تبريک ميگويم. روز و روزگارتان نوروز باد!

 
| Permalink |

Thursday, March 18, 2004


بهاريه ها (۱)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
س.ع.دشمن شناس

درخت غنچه برآورد و آبادگران مستند / جهان جوان شد و ياران به مجلس پيوستند
عيد آمد و عيد آمد / کان وقت «سعيد» آمد / بر گير و تلکس مى زن / کان ماه و آن محفل مجددا پديد آمد.
من آن نگين سليمان به هيچ نستانم/ که گاه گاه بر آن دست بعضى ها باشد.
ز کوى يار مى آيد نسيم باد نوروزى / آمريکا و آژانس و کميسيون حقوق بشر در باتلاق گير کردند، صدام هم زده جاى ديروزى

تفالى هم به ديوان خواجه شيراز زديم، چنين آمد:
رسيد مژده که آمد بهار و سبزه دميد/ «وظيفه» گر برسد مصرفش گل است و نبيد
به کوى عشق منه بى دليل راه قدم/ که گم شد آنکه در اين ره به «رهبرى» نرسيد

نطق پس از دستور: «جا دارد امسال را سال رهبرى بناميم.»
من و دشمن/ دشمن و من

 
| Permalink |


مبارک است
__________
حسين تقى‌زاده


تيم پر اميدمان هم باخت، به خوبى و خوشى بى حرف و حديث. فقط من نمى‌فهمم فدراسيون از جان ملت ايران چه مى‌خواهد که دست از سر مايلى‌کهن بر نمى‌دارد. آقاجان مربى متعهد و حزب‌الهى مى‌خواهيد بگذاريد، اقلا يکى بگذاريد مثل فيروز کريمى يا مجيد جلالى که فوتبال هم حاليش باشد.

يک سوزن هم به خودمان: تماشاگران کره‌اى از دقيقه يک تا نود يک بند تيمشان را تشويق کردند و با هزار نفر آدم با انگيزه ورزشگاه ما را تسخير کردند، ما هم از يک ساعت قبل از بازى تيممان را تشويق کرديم وقتى هم ديديم تيممان بد بازى مى‌کند از تشويق دست کشيديم، کمى هم هو کرديم و دست آخر که گل خوردند (دقيقا زمانى که تيم به روحيه احتياج دارد) از ورزشگاه آمديم بيرون. صد البته ژاپن اسلامى هم مى‌شويم!

 
| Permalink |


بچه ها، بهار!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آليوس ماکسيموس

بچه ها، بهار!
بچه ها، بهار!
گل ها واشدند. برف ها پا شدند ؛ از رو سبزه ها ؛ از روي كوهسار
بچه ها، بهار!
داره رو درخت ؛ مي خونه به گوش: «پوستين را بكن، قبا را بپوش.»
بيدار شو، بيدار ؛ بچه ها، بهار!
دارند مي روند ؛ دارند مي پرند، زنبور از لونه ؛ بابا از خونه ؛ همه پي كار،
بچه ها، بهار!
نيما يوشيج

... همه با هم در سر هفت سین امسال (در کنار خانواد یا پای هفت سین تنهایی خویش )‌ در لحظه تحویل سال دست به دعا برداریم که خدایا حال ما و کشور ما را به بهترین حال ممکن تبدیل کن.... حول حالنا الی احسن الحال .... خدایا نور امید را به دلهای همه ما بازگردان....
عید نوروز و سال نو را به همه دوستان و خوانندگان فانوس تبریک میگویم ....
سبز باشید و بهاری ....

 
| Permalink |

Wednesday, March 17, 2004



هفت پيش بيني براي سال آينده
________________________________________
ا. واكسي


1) رهبر در يك سخنراني جنجال برانگيز اعلام مي كند، حالا كه برطبق نظرسنجي ها و نتايج حوادث سياسي بر ما واضح شد كه مردم ما را نمي خواهند از ايشان عذر خواسته زين پس به حوزه علميه قم رفته، به درس و پژوهش مشغول مي شوم. چرا كه ما خدمتگزار مردم بوديم نه تشنگان قدرت.
2) چندين كانال خصوصي تلويزيوني در ايران راه اندازي مي شود و گروههاي مختلف براي اطلاع رساني و جلب نظر مردم با يكديگر رقابت خواهند كرد.
3) رعايت حجاب اختياري مي گردد و جوانان در شادي بي نظيري در خيابان ها پايكوبي مي كنند.
4) حضرات شوراي نگهبان، براي نگهباني اداره جات درخواست كار مي دهند ولي به دليل سوابق منفي مدتها بيكار مي گردند و مجبور مي شوند از توبره چند ميلياردي سال پيش شكم خود و زن و بچه شان را سير كنند.
5) همه كساني كه از اين مملكت كوچ كردند بر مي گردند تا ايران جديد به دست نخبگان و شايستگان ساخته شود.
6) خادمها به كشتي بر مي گردند، ملا ها به حوزه، نخبگان به صنعت و برگزيدگان به حكومت. خوب طبعا قانون هم تغيير خواهد كرد.
7) و نهايتا احتمال ضعيفي هم وجود دارد كه خاتمي در سال آينده استعفا دهد:))

 
| Permalink |


کرمانى دوست داشتنى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارسا صائبى

وبلاگهاى « روى آنتن صدا وسيما » و نيز « آنتى لاريجانى » آورده اند که قرار است تهيه کنندگى و اجراى برنامه نود به بهرام شفيع سپرده شود. اميدوارم که چنين نباشد و چنين تصميمى عملى نشود. به چند دليل: اول اينکه عادل را شخصا دوست دارم و گمان بر اين دارم که مردم هم او را از ميان تمام مجريان ورزشى و حتى غير ورزشى بيش از همه دوست دارند. احترام مردم را به او ديده ام و احترام او را به مردم. دوم اينکه او ديوانه و عاشق فوتبال است. دائما در حال مطالعه کردن، جستجو در اينترنت ، تماشاى کليه مسابقات ، و پيگيرى لحظه به لحظه تمام جزييات اخبار مربوط به فوتبال است. او در کار خود بلاشک حرفه اى است. و اين حرفه اى بودن را نيز با سعى و تلاش طاقت فرسا بدست آورده و از زندگى خود ميزند و به تلاش خود ادامه ميدهد. او کاملا غير سياسى هم هست و تعمدا حرفه خود را از سياست دور نگه ميدارد.
البته طبق معمول حرفه اى بودن و مستقل بودن خار چشم بد خواهان و مجيز گويان و لمپن ها است ، شايعاتى که به حد وفور پشت سر عادل هست نيز از اينجا سر چشمه ميگيرد حال اينکه کسانى که از نزديک با فردوسى پور آشنا هستند بخوبى ميدانند که اين کرمانى دوست داشتنى و عشق فوتبال اصلا در چنين وادى هايى نيست! بايد ديد که لمپن ها اين بار چه خوابى براى او ديده اند و ميخواهند محبوبيت برنامه نود را براى خود قبضه کنند. خصوصا که عادل در اين برنامه گاهى افشاگرى هايى مى کند که زياد خوش آيند آقايان نيست. روساى باشگاه ها و سرداران محترم در همان حوزه ورزشى خود نيز در حاشيه امنيت نيستند. ورزش هم بايد دست خودى ها باشد تا خداى ناکرده اسباب تکدر خاطر مقامات را فراهم نکند. فراموش نکنيد بعد از صاف کردن سياسيون با بولدوزر به سراغ سينما و فوتبال رفته اند. حرف حرف نوروزى است و آرامش خاطر هم بايد از نوع قبرستانى باشد!

 
| Permalink |

Tuesday, March 16, 2004


نشان دادن در شب چهارشنبه سورى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
س.ع.دشمن شناس

آقاى هاشمى رفسنجانى: « حاضريم همه چيز را به طور شفاف به دنيا نشان دهيم که نگران نباشند »
[منبع خبر]

بدليل خود سانسورى و نيز به احترام جشن پيروزى آبادگران در سراسر کشور(چهارشنبه سورى سابق!) از ارائه هر گونه توضيح و تفسير سياسى و يا سکسى ناموسى معذوريم.

اما توصيه من خطاب به ملت شريف ايران در اين روز ملى چهارشنبه سورى :
دقت کنيد که نارنجک ها در چارچوب نظام باشد. اختلاف نظر هست اختلاف سليقه هست، اما مهم آن است که همه چيز در چارچوب آتش خودتان باشد. هر کس تيم خودش را تشويق کنه و به تيم مقابل کارى نداشته باشه. به اين چند ميليون نفر تماشاگر نما فرصت ابراز وجود ندهيد! سنت حسنه قاشق زنى و فالگوش وايسادن را نيز فراموش نکنيد که ما هر چه داريم از اين چيزها است. دنيا هم نگران نباشه . به قول دوستى ما اگه بمب اتمى داشتيم همين امشب اون رو ميترکونديم!

 
| Permalink |


یک خبر خوب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آليوس ماکسيموس


پس از مطلبی که دشمن شناس عزیز در مورد نويسنده و وبلاگ نويس توانا و طنز پرداز، ف.م. سخن نوشته بود ایمیلی به ایشان برای احوالپرسی زدم.... جوابی امروز به دستم رسید٬ ایشان در سلامت هستند و دوران ممنوع البلاگیشان (که البته نه از طرف قاضی مرتضوی که از جانب دکتر بوده!) به زودی خاتمه خواهد یافت و نوشتن را از سر خواهند گرفت.... و در حال حاضر نیز در مرخصی و در حال جمع آوری سوژه های جدید هستند.
در ضمن ایشان محبت کرده و به همه اهالی فانوس سلام رسانده اند!

 
| Permalink |


دوم خرداد در اسپانيا
_____________
رحيم مخکوک

تا يک هفته قبل و پيش از اين که 200 نفر بى گناه در مادريد در اثر انفجار بمب به ديار باقى ره سپار شوند، خوزه ماريا آسنار و هم کارانش شک نداشتند که او در انتخابات پيروز خواهد شد. اما اين انفجار همه چيز را به هم ريخت. دولت کوشيد که با متهم کردن اتا – سازمان جدايى طلبان ايالت باسک که اين روزها بسيار ضعيف شده-حواس ها را به داخل اسپانيا متوجه کند اما تکذيبيه هاى پى در پى اتا و تظاهرات دو ميليونى مردم در محکوم کردن عاملان اين فاجعه حواس ها را بيش از همه متوجه القاعده کرد. اسپانيا که با دولت دست راستى آسنار به عنوان متحد آمريکا در جنگ عليه تروريسم در عراق شرکت کرده بود حالا طبيعى بود که مورد حمله ى تروريست ها قرار گيرد. مردم که دولت را در وقوع اين حملات مقصر مى دانستند با حضور پرشور خود در پاى صندوق هاى راى مشت محکمى بر دهان راستى ها کوبيدند و يک چپ سوسياليست را انتخاب کردند. شايد علت اصلى باخت آسنار، حضور طيف خاموش جامعه ى اسپانيا در انتخابات بود. در واقع مردم با اين راى خود به آسنار و تمام جنگ طلبان يک نه بزرگ گفتند و اين شباهت هايى با انتخابات دوم خرداد سال 76 را در اذهان تداعى مى کند. شايد بد نباشد اگر چند سالى صبر کنيم ببينيم رئيس جديد دولت اسپانيا از فرصت به دست آمده چگونه استفاده مى کند و آيا مى تواند در برابر مشکلاتى که هميشه به عنوان اپوزيسيون از آن ها انتقاد مى کرده است بايستد يا نه؟
در مورد آمريکا به نظرمى رسد وضع متفاوت باشد. اگر چنين بمبى تا قبل از برگزارى انتخابات در آمريکا منفجر شود يک هديه ى بزرگ براى بوش خواهد بود. بنابراين اگر بن لادن کمى اهل مصلحت انديشى باشد نبايد در دام هاى احتمالى بيافتد و از سوراخ هاى احتمالا عمدى به آمريکا نفوذ کند و بمب بکارد. البته شايد هم اين قدر اهل دودوتا چهار تا نباشد و در اين صورت نتيجه ى انتخابات آمريکا به نفع بوش رقم خواهد خورد. من فکر مى کنم خوب است اگر حداقل قبل از انتخابات بمبى در آمريکا منفجر نشود و بن لادن نيز تا آن موقع دست گير نشود.
اما در مورد انگلستان وضع خيلى به اسپانيا شبيه است. اگر بمبى در اين کشور منفجر شود بلر بايد غزل خداحافظى را بخواند.
آى کولى، براى من آهنگى بخوان. خوزه ماريا آسنار رفت. پوتين ماند. حالا نوبت قمار بوش و بلر بر سر ماندن يا رفتن است.

 
| Permalink |



سخن امروز

سه شنبه 26 اسفند 1384 ________________________________________
رابیندرانات تاگور- مرغان آواره

آب سبو می درخشد
آب دریا تیره است

حقیقت کوچک سخنانی دارد که روشن است
حقیقت بزرگ خاموشی بزرگ دارد!

 
| Permalink |


خداحافظ آرمان ، خداحافظ آرمين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارسا صائبى

آرمين فرزند معنوى امام رفت. دفاع جانانه هم از امام و ارزش هاى اسلام و انقلاب و شريعتى و مطهرى کرد. پاکى و صداقتش را ارج مى نهم و حق گويى او را مى ستايم. در جاهايى با ايشان اختلاف عقيده دارم. مهم تر از آن با عدم پشيمانى نسبت به گذشته و عدم نقد امام هم به شدت مخالفم. « حتى براى يک لحظه هم نادم و پشيمان نبودن » اخلاق پيامبران است آنهم نه همه آنها! در نقد را نبنديد. بازار نقد بايد باز باشد. اين بازار را نه ببنديد نه کم رونق کنيد.
در هر حال آرمين آرمانش را برداشت و از مجلس بيرون رفت. درود بر آرمين و آرمانش . هر چند گمان ندارم آرمين و آرمان تحولى پيدا کنند، شايد بايد براى هميشه با آرمين و آرمانش خداحافظى کرد.

 
| Permalink |


آمريکا و انتخابات سال ۲۰۰۴،
____________________
ح. راهجو

امسال سال انتخابات رياست جمهورى آمريکا است و در اين کشور تقريبا تمام روزنامه‌ها و مجلات بزرگ و کوچک، محلّى و سراسرى، بطور روزانه مقالات و تحليلهايى در اين زمينه به چاپ مى‌رساند که البته اين حجم عظيم انرژى سياسى و تبليغاتى، موضوع عجيبى نيست. نکته بسيار مهم انتخابات امسال شباهت‌ها و تفاوتهاى اساسى اين انتخابات با انتخابات سال ۱۹۸۴ رونالد ريگان است. شباهتها:
۱. جرج‌ بوش پسر و رونالد ريگان هر دو از بخش مدرن ولى بسيار محافظه‌کار (موسوم به New Conservative ) حزب جمهورى‌خواه محسوب مى‌شوند.
۲. هر دو به شدت تحت نفوذ اطرافيان (خصوصا معاونين بسيار کارکشته) خود هستند: در مورد ريگان، جرج بوش پدر و در مورد بوش ديک چنى.
۳. هر دو نفر با تکيه بر يک فاجعه ملى موفق به جلب حمايت مردم شدند. در مورد ريگان، بحران گروگانگيرى و در مورد بوش ۱۱ سپتامبر.
۴. هر دو با تکيه بر وجود "دشمن مخوف" (در مورد ريگان، کمونيسم و در مورد بوش تروريزم)، به بسط روحيه نظاميگرى و ايجاد محدوديت در آزاديهاى اجتماعى پرداختند.
۵. هر دو از ادبيات مذهبى استفاده سياسى مى‌کنند که در جامعه بسيار مذهبى آمريکا خريداران بسيار دارد.

ولى آنچه که باعث مى‌شود نتيجه انتخابات امسال بسيار غير قابل پيش بينى باشد (در واقع احتمال برنده شدن دمکراتها زياد شود) در تفاوتهاى اين دو است:
۱. رقيب دمکرات ريگان (والتر مانديل) علاوه بر اين که معاون کارتر شکست خورده بود، داراى پشتيبانى قابل توجه حزبى نبود بطوريکه در بسيارى از ايالتهاى شمالى (که بطور کلاسيک دمکرات به حساب مى‌آيند) ريگان برنده شد. در صورتى که جان کرى، بر عکس ال گور، از منتقدان مسايل اخلاقى کلينتون است و در عين حال تمامى کانديداهاى حزب دمکرات از او پشتيبانى کرده‌اند.
۲. در دوره ريگان باتوجه به فضاى بسته جامعه جهانى دوران جنگ سرد، براى مشکلات اقتصادى راه حل‌هاى مقطعى و منطقه‌اى قابل تصور بود. در صورتى که امروزه با توجه به جهانى‌شدن و مسايل مربوطه و ضعف بسيار شديد تيم جرج بوش در برخورد با آن اين مشکلات مانع عظيمى در برابر جرج بوش و تيمش به حساب مى‌آيند.
۳. در زمان ريگان، "دشمن مخوف" و راه مقابله با آن از نظر مردم آمريکا، عموما پذيرفته شده بود ولى امروزه با وجودى که مردم با تبليغات دولتى در مورد وجود "دشمن مخوف" موافقند ولى به نظر مى‌آيد که راه مقابله با آن (خصوصا حمله به عراق) را نپسنديده‌اند.

در نتيجه شکست جرج بوش در انتخابات آذر ماه آينده بسيار محتمل به نظر مى‌رسد. مگر آن که حادثه "غيرمترقبه" ديگرى از نوع يک عمليات تروريستى بزرگ يا دستگيرى بن‌لادن پيش بيايد.جالب اينجاست که در ادبيات سياسى آمريکا، به اين حوادث "غير مترقبه" (که معمولا در سال انتخابات پيش مى‌آيند) October Surprise گفته ميشود!




 
| Permalink |

Monday, March 15, 2004


دوم خرداد بعد از يازده سپتامبر براى اسپانيا!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارسا صائبى

ميگويند مردم اسپانيا مذهبى و همچنين احساساتى و کمى هم مشنگ هستند. حالا به اين که اهل فن چه ميگويند و اينکه شناخت عملى جامعه اسپانيا از دل تحليل هاى روشنفکرى به چه جمعبندى ديگرى برسد کارى ندارم. در عين حال ضمن احترام به تمام تحليل هاى جامعه شناختى و تاريخى به يک چيز اعتقاد دارم و آن هم اين است که تا سالها در يک جامعه زندگى نکنيم و در آن آتمسفر نفس نکشيم ، با اينترنت بازى و کسب اطلاعات کاذب و بعد روشنفکر بازى و توجيه تراشيدن بر تلقى عمومى يا مخالفت با آن ، نميتوان يک جامعه را درست و کامل شناخت.

حالا اين مقدمه طولانى و بى ربط را براى اين گفتم که به وقايع اسپانيا يک نگاه نه چندان جدى داشته باشيم. القاعده آمد و باز جنون و بربريت خود را به نمايش گذاشت. فاجعه يازده سپتامبر بعد از ۹۱۱ روز در اسپانيا به صورت محدود تر البته، تکرار شد. اما انتخابات هم نزديک بود و نتيجه اين شد که مردم حماسه ساز اسپانيا نسبت به دنباله روى هاى ازنار از آمريکا و نيز ماله کشى هاى چند روز اخير و پنهانکارى ها و عدم معرفى رسمى القاعده براى جلوگيرى از شکست در انتخابات شوريدند و اتفاقا حماسه ديگرى خلق کردند! (‌چقدر اين قاعده براى ما آشناست!) به قول دوست ما منصور اينبار تف سربالا به صورت خود ازنار برگشت! مرتضى خان نگاهى نوشته زيبايى در اين مورد دارد که شما را به خواندن آن دعوت ميکنم.

 
| Permalink |



سخن امروز

دوشنبه 25اسفند 1382________________________________________
جبران خلیل خبران

دریغ بر ملتی که لباسی را بر تن می کند که خود نمی بافد، نانی را می خورد که خود درو نمی کند، شرابی می نوشد که از چرخشت او جاری نمی گردد.

دریغ بر ملتی که زورمدار را همچون قهرمانی تشویق می کند، و سلطه جوی پر ابهت را عطابخش می انگارد.

دریغ بر ملتی که در رویای خویش خواهشی را خوار می شمرد، اما در بیداری تسلیمش می شود.

دریغ بر ملتی که دم بر نمی آورد، مگر هنگامی که در تشییع جنازه گام بر می دارد، خود را نمی ستاید مگر در ویرانه هایش، و عصیان نمی کند مگر هنگامی که گردنش در میان تبر و کنده قرار دارد.

 
| Permalink |

Sunday, March 14, 2004


چهارشنبه‎سوري
ــــــــــــــــــــــــــ
رحيم مخكوك

بسياري از عزيزان و غير عزيزان در هفته‎هاي پاياني سال از نزديك شدن شب چهارشنبه‎سوري نگران و ناراحت مي‎شوند. برخي نگران بالا رفتن آمار آسيب‏هاي جاني و مالي اين مراسم هستند. برخي نگران انواع مزاحمت‎هاي صوتي و تصويري كه در اين شب اتفاق مي‎افتد هستند و عده‎اي ديگر هم در اين شب نگران غيراسلامي بودن اين مراسم و حضور آتش و اين ماجراها هستند و دست آخر عده‏اي نگران‎اند كه نكند اين مراسم به بهانه‏اي براي برگزاري تجمع‏هاي اعتراض‏آميز تبديل شود و يا اين كه خود اين مراسم به يك نماد اعتراض تبديل شود.
برخي از اين نگراني‎ها به‎جا هستند. من هم نگرانم. اما بيش از همه نگران نسل جواني‎ام كه توسري خورده است و براي بيان ساده‎ترين حرف‎ها و عقايدش با سخت‎ترين واكنش‎ها روبه‏رو شده و يا براي رعايت نكردن كامل آن سنت‎هايي كه به آن اعتقادي نداشته است مورد توهين و تحقير قرار گرفته است. اين نسل كم‎ترين اتفاقي كه برايش مي‏تواند بيافتد اين است كه عقده‎اي شود. كم‎ترين كاري كه مي‎تواند بكند اين است كه دست به اعمال هيستريك بزند و خيابان‎ها و پياده‎روها و پاساژها را به ميدان جنگ تبديل كند. وقتي حرف كسي را گوش نكنيد و بر سرش فرياد بكشيد نمي‎توانيد از او انتظار داشته باشيد در صف منظم گروه سرود بيايستد و براي شما اشعار خوشگل بخواند. او از هر فرصتي براي فرياد زدن و به هم زدن سرود نازنازي شما استفاده خواهد كرد.
راه درمان اين بيماري آن نيست كه رسول خادم، عضو محبوب شوراي شهر بيايد و اعلام كند ما مكان‏هايي را براي برگزاري اين مراسم در نظر گرفته‎ايم. ما از رسول تشكر مي‎كنيم. اما رسول جان، تو كه خودت علوم انساني خوانده‎اي و مي‏داني اين ناهنجاري‎ها با اين چيزها درست نمي‏شود. تو كه مي‎داني كار را بايد از ريشه درست كرد. تو كه مي‏داني درمان اين درد را كه فقط قسمت كوچكي از كوه يخي است كه روي آب ديده مي‎شود بايد به مهندسين سيستم سپرد. من هم مي‎دانم. مي‎دانم كه تو هم مي‎داني. اما آناني كه بايد بدانند نمي‎دانند. پس حالا نوش جانشان! بگذار شب‎هاي چهارشنبه‎سوري دنبال هفت تا سوراخ موش بگردند!
راستي همين ابله‎ها كه مي‎گويم، دشمنان ابلهي هم دارند. آنان كه يك فيلم كه با هندي‎كم از چند آتش‎بازي و ترقه‎بازي گرفته شده است را ده‎ها بار در تلويزيون خود براي مردم بي‎نوا پخش مي‎كنند تا خلايق باور كنند كه ملت همه حاضرند براي ولي‎عهد جانشان را هم فدا كنند و ترقه‎بازي كنند! دلم به حال همه مي‎سوزد. به حال خودم، شما، آقايان اين طرفي و هم آن طرفي. بدبختيم ما!


 
| Permalink |


جشنواره سال ۸۲
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
س.ع.دشمن شناس

سالى ديگر به پايان رسيد . هيات داوران جشنواره سياسى آراى خود را به اين ترتيب اعلام ميکند :

بهترين دگر انديش سال: ديپلم افتخار به خانم شيرين عبادى براى چسباندن اسلام و حقوق بشر، سيمرغ بلورين بهترين دگر انديش سال تقديم مى شود به آقاى داريوش سجادى به خاطر نظريه پردازى هاى بديع و روانکاوى کل جامعه ايران!
زندانى سياسى سال: ضمن تقدير و تشکر از آقايان اکبر گنجى و محسن سازگارا ، سيمرغ بلورين تقديم ميشود به دکتر هاشم آقاجرى به خاطر خوابيدن يکسال و چند ماهه پاى اعدام.
بهترين قتل سال : برخورد سر زهرا کاظمى به جسم سخت .
جايزه ويژه سوتى سال : ضمن تقدير و تشکر از آقاى سيد محمد خاتمى به خاطر افاضات در مورد صلح نوبل و بى اهميت بودن آن ، سيمرغ بلورين بهترين سوتى تقديم ميشود به آقاى مسعود بهنود به خاطر مطلب دوربين و ارگ بم.
جايزه محکم ترين موضع سياسى سال : ضمن تقدير و تشکر از آقاى کروبى، تقديم ميشود به آقاى سيد محمد خاتمى به خاطر زير بار نرفتن براى برگزارى انتخابات غير آزاد و غير رقابتى!
بهترين نامه سرگشاده سال :‌کانديداها : عزت الله سحابى،عباس معروفى، انصافعلى هدايت، عبدالکريم سروش، عباس عبدى. ضمن تقدير و تشکر از آقاى عباس معروفى، سيمرغ بلورين تقديم ميشود به آقاى دکتر عبدالکريم سروش به خاطر نامه ادبى سرگشاده به خاتمى
بهترين آدم ساکت سال : ‌سيمرغ بلورين به آقاى عبدالله نورى به خاطر گذاشتن حسرت يک آخ به دل بعضى ها.
دستاورد هاى ويژه : تقديم ميشود به دکتر قاسم شعله سعدى که اصلا معلوم نشد ايشان بعد از اين همه منم منم چى شد و کجا رفت!
بهترين خاليبند سال : از بين کانديداهاى موجود آقايان ذاکرى ، محسن رضايى، دکتر عليرضا نورى زاده، امير فرشاد ابراهيمى، حميد رضا آصفى، دکتر حسن روحانى، على کشتگر، مهدى کروبى و مسعود رجوى و بانو هيات داوران به جمع بندى مشخصى نرسيد و هيچ يک از کانديداها را واجد شرايط برجسته ندانست و سيمرغ بلورين را به پيتر جکسون کارگردان فيلم « ارباب حلقه ها - بازگشت پادشاه » تقديم کرد!
بى محل ترين خروس سال: ضمن تقدير و تشکر از آقاى على لاريجانى به خاطر تلاش هاى ايشان در فيلم « صدام را دست کم نگيريد »، ديپلم افتخار تقديم ميشود به آقاى سيد محمد خاتمى به خاطر بازى در فيلم « صلح نوبلى که بى ارزش بود » ،سيمرغ بلورين تقديم ميشود به آقاى پرنس چالرز، ارل منطقه ولز و وليعهد بريتانيا به خاطر ايفاى نقش کوتاه در فيلم داستانى « بم - فرصت ها و چالش ها »
فيلم برگزيده : هيات داوران از ميان فيلم هاى « از تهران تا وين » به کارگردانى حسن فريدون روحانى، « حکم حکومتى و مجلس » به کارگردانى رهبرى ، « نوبل صلح و گفتگو هاى فراگير » به کارگردانى خاوير سولانا، « خط قرمز » به کارگردانى سيد محمد خاتمى ، « صدام در دام » به کارگردانى دونالد رامسفلد ، « رايزنى پشت پرده »‌ به کارگردانى مهدى کروبى، « صدام را دست کم نگيريد » به کارگردانى على لاريجانى ، جايزه خود و تقدير و سپاس و سيمرغ بلورين را به اتفاق آرا به آقاى مقام معظم رهبرى بابت فيلم « حکم حکومتى و مجلس » تقديم مى کند.
مرد سال : سيد محمد خاتمى به خاطر فيلم « خط قرمز »

هيات داوران، يک کم فکر مى کند اگر جايزه اى از قلم افتاده بود در جشنواره بعدى اعلام خواهد کرد! منتقدين محترم نيز ميتوانند نظر خود را اعلام نمايند.

 
| Permalink |



سخن امروز

یکشنبه 24 اسفند 1382 ________________________________________
دائو د جینگ (لائو تزو) – سوره شصت و سه

راه خویش گیر
دست بدار و طرح انداز
بی طعم چش
خرد بزرگی بین
اندک بسیاری
تلخی، پاس دار

پیچیده در سادگی یاب
بزرگ در خردی

دشخوار، آسان ببار نشیند
شگفت کردار
از خرد کرده آید
والاست فرزانه
نی هوای والائی ش

پیمان سست، سهل شکند
سبکسری، دشواری گیرد
هماغوشند، سختی و فرزانه
چیره ست بر سختی.

 
| Permalink |

Saturday, March 13, 2004



چهارشنبه سوری
________________________________________
منصور خاکی


چهارشنبه سوری نزدیک است. گذشته از اینکه سنت است و مهمتر از همه پیش قراول بهار و عید...اما خداییش شب چهارشنبه سوری این اواخر دیگر خاطره انگیز نیست. بقول یکی از دوستانم، تهران در این شب بی شباهت به بیروت دهه هفتاد نیست. یک جنگ شهری تمام عیار جنون آمیز! خوب، اگر ضایعات و تلفاتی نداشته باشد قابل تحمل است اما خوب بدون ضایعه هیچوقت تمام نمی شود.

این مقدمه کوتاه برای ذکر این مطلب بود که بگویم سنت چه اندازه قوی است. سنت را ما جدی نمی گیریم. برای درک قدرت سنت تنها به این واقعیت تاریخی توجه کنید که نظام جمهوری اسلامی 25 سال با دو پدیده به ظاهر متضاد مبارزه کرد.یعنی قمه زنی در تاسوعا و عاشورا و چهارشنبه سوری. نتیجه را خود می دانید. این دو پدیده سنتی، گذشته از درستی و نادرستی آنها (که به نظر من بررسی آن در مورد پدیده های فرهنگی بی مورد است) متعلق به دو زمینه به ظاهر متفاوت و حتی متناقض است یعنی اعتقادات شیعی-اسلامی و فرهنگ ایرانی، اما فرهنگ عامه با مقاومت بسیار جدی به مقابله با آن پرداخت و نتیجه را خود مشاهده می کنید. نتیجه این بحث کوتاه این است که: بر خلاف اینکه ریشه های سنت را همیشه مذهب می دانیم ریشه سنت حتی از مذهب قویتر است.

 
| Permalink |

Friday, March 12, 2004


عکسى از تاريخ هستى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.صائبى

پروژه HUDF يا «ميدان فوق ژرف هابل» بعد از حدود چهار ماه زوم کردن تلسکوپ فضايى هابل دريکى از مناطق معدود از آسمان که بدون مزاحمت هاى حاشيه اى از قبيل عبور سيارات و وجود منابع نزديک تر و قويتر نور و ساير تشعشعات بود، به پايان رسيد . هابل در اين مدت زمان چهارصد بار زمين را دور زد و هشتصد بار به اين نقطه خيره شد و مجموعا يک ميليون ثانيه (‌حدود ۳/۱۱ روز)‌ به اين نقطه خيره ماند (exposure). جستجوى هابل براى منابع نور در اين نقطه بسيار کم نور از آسمان مانند جستجوى يک کرم شب تاب در سطح کره ماه از زمين بود! اين تلسکوپ معظم در هر دقيقه حدود يک فوتون دريافت کرد! حاصل کار عکسى شد که حدود ده هزار کهکشان را شکار کرده است.آنچه که ما ميبينيم مربوط به زمانى است که حدود يک ميليارد سال از مهبانگ گذشته و وضعيت حدودا سيزده ميليارد سال پيش يک گوشه از دنيا را به ما نشان ميدهد!


[لينک به سايت هابل]

 
| Permalink |


باز هم جنبش زنان ايرانى و ايرانى الاصل!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.صائبى

زنان با اين جنبش شان دست از سر ما مردان برنميدارند! اينهم خانم يلدا خرم دين قهرمان وزنه بردارى انگلستان، کلا دور دور خانم ها است و اگر حرف زيادى هم بزنيم قهرمان مشت زنى شان را نيز رو ميکنند! پس ما تسليم هستيم و تبريک ميگوييم و منتظر خبر بعدى از خانم ها ميمانيم.

 
| Permalink |


شادى در کردستان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امير ناقد

شادى و شادمانى مردم کردستان نسبت به امضاى قانون اساسى موقت عراق يک پديده قابل اعتنا است. زيرا که کردها تحت ظلم و ستم هستند. به بازى گرفته نميشوند. محروميت بالا است. پس بايد يا کرد ها را به بازى بگيرند ، يا تبعات زمزمه جدايى از ايران و تشکيل کردستان بزرگ را بپذيرند. رگهاى گردنمان بيرون نزند. مساله قوميت ها روز به روز جدى تر ميشود. خوزستان را ببينيد، (بنده البته خوزستانى و يا کرد نيستم) سى چهل درصد در آمد ايران را خوزستان ميدهد، اما آيا پنج درصد هم در آنجا هزينه ميشود؟ از بوشهر ديگر حرفى نميزنم. بياييم به جاى اينکه پول اين مردم بينوا را بگيريم بياوريم مرکز و به جايش به آنها وعده و وعيد بدهيم حق شان را عادلانه تر و بى مزد و منت به خودشان بدهيم و اختيارشان را به تدريج بدست خودشان بسپاريم. واقع امر آن است که جمهورى در ايران بدون حل مساله قوميت ها و الگو بردارى از سيستم فدراتيو پا نميگيرد.

 
| Permalink |

Thursday, March 11, 2004


چگونه به صورت علمي زلزله را پيش‎بيني مي‎كنند؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رحيم مخكوك

متئور در يك مطلب جالب به بررسي يكي از جالب ترين نظريات در مورد پيش بيني زلزله مي‎پردازد. نظريات پروفسور شو كه يك چيني مقيم آمريكاست براي من واقعا جالب بود. مطمئنم اگر اين مطلب براي شما هم جالب خواهد بود. مطالب اين وبلاگ كه يك استاد جوان دانشگاه آن را مي‎نويسد خواندني است. حتما سري به متئور بزنيد.

 
| Permalink |


یک خبر - یک نکته
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آليوس ماکسيموس


در خبرها بود که سلسله انفجارهای تروریستی مادرید پایتخت اسپانیا را درست سه روز قبل از انتخابات لرزاند و باعث کشته و زخمی شدن صدها تن شد. تا لحظه نوشتن این مطلب هیچ گروهی مسوولیت این بمب گذاری را بر عهده نگرفته و گروه جدایی طلب باسک (اتا) دست داشتن در این بمب گذاری که بدون اطلاع قبلی بود را رد کرده است .در حال حاضر گروههای اسلامگرا (بعلت حمایت اسپانیا از آمریکا در حمله به عراق) مظنون به دست داشتن در این بمب گذاری هستند.
در پی انفجارهای مادريد، دولت اسپانيا سه روز عزای عمومی در اين کشور اعلام کرده و حزب خلق (حزب حاکم اين کشور) و احزاب دیگر، مبارزات انتخاباتی خود را به حال تعليق درآورده اند.

این انفجار و عکس العمل احزاب شباهت ها و تفاوتهایی را به خاطر شما نمی آورد؟

 
| Permalink |


قصه‎ى وهمى که اصلا خيال‎انگيز نبود
(داستان کوتاه)
به مناسبت هشت مارس و خيلى مناسبت هاى ديگر
________________________
بهاره اميدي

زن روبه‎روى ميز ايستاده بود و سرباز بدون اين که به او نگاه کند داشت سوالاتى را که يک ماه بود از مراجعين مى پرسيد با بى حوصلگى تکرار مى کرد:
- اسم
- ....
- نام پدر
- ....
- ....
- شغل
- نويسنده
- خانم تو ليست نويسنده نداريم. يک شغل درست و حسابى بگو.
زن که از ابتدا کلافه نشان مى داد به سختى خود را کنترل کرد و دستى را که روى کبودى صورتش گذاشته بود مشت کرد و آرام روى ميز کوبيد و قبل از اين که سرباز بفهمد چه شده ادامه داد:
- بنويس خانه دار
سرباز که تا به حال يک زن خانه دار نويسنده نديده بود قبل از اين که سوال بعدى را بپرسد سرش را بالا آورد و نگاهى به زن انداخت. جوان مى نمود و البته زيبايى آغشته به خشم در صورت بى رنگ و رو و خالى از آرايشش موج مى زد و موهاى نامرتب و عرق زده اش که از اطراف روسرى آويزان بود نشان از تن تب دارش داشت و بدتر از همه کبودى زير چشمش بود. کاملا واضح بود که بد جورى کلافه است.
حالا ديگر چند تا سوال بيش‎تر باقى نمانده بود و زن سعى مى کرد سريع تر جواب دهد و خود را به جاى امنى برساند. راه‎روى کلان‎ترى در روز هم نمىتواند به يک زن تنها احساس امنيت بدهد چه رسد به اين که نيمه شب باشد.
- از کسى شکايت دارى؟
- نه! يعنى آره!
- آن ها را مى شناسى؟
- نه!
- علت شکايت
زن با صدايى که شبيه ناله و يا حتى زوزه بود سرش را نزديک صورت سرباز برد و همان طور که صاف توى چشم‏هايش نگاه مىکرد گفت: نمىتوانم بگويم.
سرباز بعد از چند ثانيه توانست خود را جمع و جور کند. احساس مىکرد اين قضيه گنده تر از آن است که بتواند تنهايى از پسش بر بيايد. بلند شد و به سرعت خود را به اتاق افسر نگه‏بان رساند.
حال زن هر لحظه بدتر مى شد. نمى توانست آن چه را که اتفاق افتاده بود از فکرش خارج کند و از تنش نيز. وقتى آن سه نفر موهوم که معلوم نبود وجود خارجى دارند يا نه به خانه اش آمده بودند زبانش بند امده بود و حتى نتوانسته بود جيغ بکشد. فقط تقلا کرده بود. تقلا کرده بود. تقلا کرده بود.
حالا که مى توانست گريه کند ديگر لازم نبود مشت گره کرده را که ناخن هايش کف دستش را خراشيده بودند روى ميز بکوبد. احساس ناامنى باعث شد برگردد و کلان‎ترى را به سرعت ترک کند. داشت از پله‎ها پايين مى رفت که افسر نگه‎بان سررسيد و فرياد زد: خانم چى شده؟
زن که احساس مى کرد نمىتواند بايستد همان طور که با عجله پله ها را پايين مى رفت با صدايى كه از ميان هق هق گريه و خشم بيرون مي‎آمد فرياد زد:
- به من تجاوز کرده اند.
افسر نگه‏بان ايستاد. سرش را پايين انداخت و برگشت. تجاوزهاى موهوم چند ماه بود که از شرح وظايف او خارج شده بود. مىخواست برگردد و به زن چيزى بگويد. اما برنگشت. اين فقط زن بود که برگشته بود. بقيه بايد راه خود را مى رفتند.


 
| Permalink |


دريابان زبل
ــــــــــــــــــــــــــ
س.ع.دشمن شناس

طنز نويسى کار سختى است از اين جهت که طنز نويس دچار تعدد سوژات (‌مثل تعدد زوجات!) ميشود. مثلا در حال نوشتن يک مطلب در مورد استخوان گير کرده در گلوى خاتمى هستى که مى بينى صدا و سيما تنت گيت بالا آورده به روى مبارک خودش هم نمى آورد. در حال نوشتن شاهکار صدا و سيما هستى مى بينى که وزير دفاع دريابان شمخانى افاضات جديد فرموده اند که اصلا خود به خود و ذاتا طنز است. ايشان فرموده اند:
« مگر شوراي امنيت شركت مسافربري TBT است » !!

اما آخرين تحولات مرتبط با اين اظهار نظر:
الف) آژانس فرانس پرس گزارش داد که خاوير سولانا تلفنى با رييس سازمان تجارت جهانى تماس گرفت تا در مورد ارتباط TBT يا همان Technical Barriers to Trade (يعنى موانع فنى تجارت!) و پيش نويس قطعنامه احتمالى شوراى امنيت عليه ايران ارتباطى پيدا کند. دقايقى بعد اطلاع داده شد که چند تن از کارشناسان نخبه WTO به دليل خود کم دانى دست به خودکشى زدند!
ب) آقاى حميد رضا آصفى (‌معروف به حميد چاخان يا وزير تکذيب) خود را کشان کشان به پشت تريبون رساند و هر گونه دخالت کشور هاى خارجى را در تفسير گفته هاى وزير دفاع کشورمان محکوم کرد.
ج)داريوش سجادى از آمريکا اعلام کرد که تنها کسى است که منظور صحبت دريابان شمخانى را متوجه شده و حاضر است آن را به طور دقيق اثبات نمايد.
د) سايت بازتاب اعلام کرد که از زمان اظهار نظر قاطع و صريح شمخانى شاخص وحدت و همدلى بين مسوولين نظام چهل و هفت درصد افزايش پيدا کرده است.
ه)کوفى عنان از حمايت بى قيد و شرط دريابان شمخانى از شوراى امنيت استقبال کرد.
و) شرکت TBT اعلام کرد که بليط هاى نوروزى همه پيش فروش شده و مسافرين محترم ميتوانند جهت تهيه بليط ناچارا به تعاونى شوراى امنيت مراجعه نمايند.
ز)‌ريچارد بوچر اعلام کرد که هر چه ميگذرد ما تحولات عجيب غريبى مشاهده ميکنيم و اميدواريم که درست شنيده باشيم.
ح) جرج تنت رييس سازمان سيا در نامه اى به کنگره اعلام کرد که وزير دفاع ايران پاک زده به سرش.
ط) صدا و سيما اعلام کرد که رييس سيا در نامه اى به سناى آمريکا گفته است که اصلاح طلبان خودشان را به خلى زده اند تا با آمريکا ارتباط برقرار کنند.
ى) هاشمى رفسنجانى گفته هاى تنت را يک رسوايى و يک افتضاح ديگر خواند که موجب ميشود آمريکا بيشتر در باتلاق عراق فرو رود.

نتيجه: خدا يک عقلى به بعضى ها بدهد يک چمدان دلار به ما!

 
| Permalink |

Wednesday, March 10, 2004


بازى صفر - صفر
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارسا صائبى

شب از نيمه گذشته است . گوشى را در گوش گذاشته ام و از طريق اينترنت راديو مجلس را مستقيم گوش ميدهم. خدا به على لاريجانى و على آقا محمدى و عزت الله ضرغامى و حاج آقا کردان جزاى خير دهاد که حداقل اين نهر باريک اطلاعات را به روى ما نبستند! دوستان ميگويند قانون اساسى مانع است . بنده ميپرسم قانون اساسى اساسا کيلويى چند هست ؟! با يک تشر آقا همين را هم به راحتى آب خوردن مى بندند. پس بياييد به جان اهالى «جام جناح نما» يا به قول سروش «بنگاه بانگ و رنگ» دعا کنيم که الحق رسم جوانمردى و ليبرال منشى در عالم افکندند!

بله! بحث بحث بودجه بود و رياست جلسه با محمد رضا خاتمى و چنان قاطع و سريع صحبت ميکرد که گويى آمده که کار بودجه را يک ساعته فيصله بدهد و به قول خودش به «کارها و برنامه هاى ديگر» برسد. ( همه ما هم البته به خاطر آن «کارها و برنامه هاى ديگر» لذت خواب را بر خود حرام کرده بوديم! ) در عين حال به جناح اقليت بيش از اندازه هم آوانس مى داد. چون در ماجراى «مرجع ضمير» ، موسى قربانى جوش آورد و رسما تهديد به ابستراکسيون کرد. بنابراين خاتمى اجازه ميداد که هر کدام از آنها به طور کامل از پنج دقيقه وقت خود جهت کلى گويى استفاده کنند. اقليت چى ها هم البته حرف محکمه پسندى ميزدند . بودجه را با قهوه خوردن و کارهاى شب امتحانى و فرستادن همه تبصره هاى برگشتى به مجمع تشخيص نميشود بست. اما جواب روشن بود . اصلاح طلبان تلويحا همه ميگفتند که چرخ پنجم درشکه هستيم و بگذاريم خود مجمع تشخيص تصميم گيرى کند. همين يک کار تصويب بودجه را هم به عنوان تنها کار اصلى مجلس براى ما نگذاشتند بماند. مجيد انصارى نماينده فوق متخصص بودجه در مجلس و رييس کميسيون تلفيق هم حرف قشنگى زد : « يک باره بريم اول پيش شوراى نگهبان بگيم شما چى دوست داريد ، ما اون رو تصويب کنيم! تمام تبصره ها را هم حذف کنيم. يک ستون درآمد ها و يک ستون هزينه ها بياوريم و جمع بندى کنيم » فضاى مجلس فضاى جالبى شده بود. معلوم بود که جناح اقليت به شرط قرار گرفتن اولويت بودجه در دستور و بعد پرداختن به «برنامه هاى ديگر» يعنى همان استعفاى آرمين و تهديد به ابستراکسيون حاضر به حضور در صحن علنى شده. در هر حال وقت کشى ها و بحث هاى فلسفى عبداللهى و نيز موسى قربانى در نوع خود جالب بود. يک جمله بيش از هشت بار تکرار ميشد تا از پنج دقيقه به طور کامل استفاده شود! يکجا خاتمى مى خواست با زرنگى دو سه دقيقه زمان بدست بياره و قرار بود که خانم شهربانو امانى موافق صحبت کنه اما يادداشتى رسيد از او به خاتمى به اين مضمون که چون مخالف (‌يعنى يکى از فيلسوفان جناح اقليت) ايراد اساسى نگرفته ايشان هم به صورت مکتوب در دو سه جمله موافقت خود را اعلام کرد ، ناگهان سيل عظيم تذکر آيين نامه اى و داوطلبان موافق صحبت کردن از دوستان حرفه اى بالا گرفت! به طوريکه خاتمى سريع گفت بلندگوى خانم امانى را باز کنيد تا خودشان موافق صحبت کنند!
داد و فرياد هاى مزروعى هم بى نظير بود . او داشت وقت گران قيمت را هدر ميداد تا جواب عبداللهى را بدهد! مزروعى را بايد يک نفر ساکت ميکرد.
خلاصه مجلس مجلس جالبى بود و زير توپ زدن هاى جناح اقليت و حفظ نتيجه کار خودش را کرد و کار به فضيلت نماز اول وقت رسيد و خود به خود جلسه ختم شد. به «برنامه هاى ديگر» نرسيديم و بازى حساس با نتيجه صفر-صفر تمام شد.

تذکر آيين نامه اى بعد از نطق : مطلب فوق با علم به شيرين کارى اخير صدا و سيما در جعل خبر سخنرانى تنت رييس سيا نوشته شده است.

 
| Permalink |


برف نو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
احمد شاملو

<سلام برف نو
برف نو ، برف نو ، سلام، سلام! بنشين، خوش نشسته‌اي بر بام.
پاکي آوردي ــ اي اميد ِ سپيد! ــ همه آلوده‌گي‌ست اين ايام.
راه ِ شومي‌ست مي‌زند مطرب تلخ‌واري‌ست مي‌چکد در جام
اشک‌واري‌ست مي‌کُشد لب‌خند ننگ‌واري‌ست مي‌تراشد نام
شنبه چون جمعه، پار چون پيرار، نقش ِ هم‌رنگ مي‌زند رسام.

مرغ ِ شادي به دام‌گاه آمد به زماني که برگسيخته دام!
ره به هموارْجاي ِ دشت افتاد اي دريغا که بر نيايد گام!
تشنه آن‌جا به خاک ِ مرگ نشست کآتش از آب مي‌کند پيغام!
کام ِ ما حاصل ِ آن زمان آمد که طمع بر گرفته‌ايم از کام...
خام‌سوزيم، الغرض، بدرود!
تو فرود آي، برف ِ تازه، سلام!

 
| Permalink |

Tuesday, March 09, 2004


توهين به مجلس مشورتى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارسا صائبى

سايت امروز به نقل از يک شخص مطلع مينويسد : نامزدهاي پيشنهادي حزب آبادگران با امضاي فرم مخصوصي كه در اختيار آقاي ناطق نوري است، تعهد سپرده‌اند كه دقيقاً طبق نظريات مسئولان حزب عمل كنند. وي افزود طبق بخشنامه به نامزدهاي اين حزب ابلاغ شده كه از انجام مصاحبه و موضعگيري درباره مسائل مختلف حتي‌الامكان خودداري كنند.

بعضى از دوستان نام مجلس هفتم را مجلس مشورتى گذاشته اند. مانند مجلس مشورتى عربستان سعودى. به نظر ميرسد که اين نامگذارى توهينى به مجلس مشورتى است. در آنجا از تمام قبايل و طوائف جمع شده اند ، خودشان هم حد و حدود خود را ميدانند. نظراتشان را ميگويند و البته حکم حکومتى هم در کار نيست. تصميم ها از جاى ديگر گرفته ميشود . خودشان هم همين را ميدانند . خدا را شکر ميکنند که نفت به اعراب مسلمان داد . اختلاطى بين خود ميکنند و خود را هر چه سريعتر به اهل بيت و کاخ هاى خنک و مطبوع خود ميرسانند. براى جهان هم پيامى البته ندارند . نسخه اى از نوع مردمسالارى دينى هم نميپيچند. خودشان هم ميدانند که زينت المجالس هستند. نخودى هستند و خودشان و همه هم ميدانند که نخودى هستند. کارى هم به مردم سالارى و هابز و لاک و روسو و ولتر و ميل و سروش و حسن رحيم پور ازغدى ندارند. خدا عمرشان بدهد و بر قطر شکم ها بيفزايد.
به نظر ميرسد باز رو در بايستى ايرانى يا همان تساهل و تسامح دارد کار دستمان ميدهد . اسم مجلس هفتم را هر چه هست لطفا مجلس مشورتى نگذاريد. اين کار توهين به مجلس مشورتى است. مجلس هفتم مجلس آقا است.سرهنگان عرصه فرهنگ و سرداران امنيت خانه مبارکه پارلمان را نيز فتح کردند و باز برگ زرينى بر تجربيات ناب بشرى و تاريخ اين مملکت افزودند. قبول بفرماييد که ما در دنيا منحصر بفرد هستيم. پس مقايسه نکنيد يا اگر مقايسه ميکنيد بر چسب اشتباه نزنيد. باز به قول سيد خندان بشر در حال تجربه جديدى است! بگذاريد ببينيم چه ميشود!

 
| Permalink |


اسطوره‎ي معاصر
(داستان كوتاه)
ـــــــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدي

عسل بانو که داشت مى مرد، سياوش اولين کسى بود که خبردار شد، حتى قبل از راننده اى که به عسل بانو زده بود. راستش را بخواهيد، عسل بانو هنوز پس از برخورد با کاپوت ماشين روى هوا داشت رقص مرگ مى کرد که سياوش خبردار شد و آن وقت راننده بيش از اين که نگران عسل بانو باشد داشت به پدال ترمز فکر مى کرد و قسط هاى ماشينش و اين که بدبخت شده است. سياوش حدود ده کيلومتر آن طرف تر در محل کارش بود. هرى که دلش ريخت پايين لازم نبود صبر کند، سريع فهميد چه شده است. کلاس را تعطيل کرد و از مدرسه دويد بيرون. اين طور بود که زودتر از راننده و يا مردمى که توى پياده رو بودند بالاى سر عسل بانو رسيد. درست مثل صداى برج بيگ بن که زودتر از اين که به گوش مردم لندن برسد از راه راديو به ما مى رسد. آخر سرعت عشق از سرعت نور هم بيش تر است و انيشتين در يک مقاله ى منتشر نشده به اين موضوع اشاره کرده است.
سياوش همين طور که سر عسل بانو را در بغل گرفته بود از حال بد او فهميد که کار هر دوى آن ها تمام است اما هيچ نگفت. ته دلش داشت مرور مى کرد لحظاتى را که به خاطر عسل بانو از آتش رد شده و معجزه ى عشق را به رخ ناباوران کشيده بود. عسل بانو هم همان طور که داشت جان مى داد سعى مى کرد سياوش را باور کند و او را دوباره ياد خودش بياندازد. تن کم جان عسل بانو سياوش را به ياد خودش مى انداخت که داشت کم جان مى شد و عسل بانو ديگر عسل چشم نبود. اما گيسويش هنوز هم عسلى بود و همين سياوش را خوش حال مى کرد. حالا خدا داشت براى اين دو لالايى مى خواند. تا مردم خودشان را به اينان برسانند و آمبولانس خبر کنند عشق بازى تمام شده بود. سياوش را به جز عسل بانو هيچ کس نمى توانست بکشد. "رويينه تنى که راز مرگش اندوه عشق و غم تنهايى بود".


 
| Permalink |


عشق و شهوت
ـــــــــــــــــــــــ
رحيم مخكوك

- فرق عشق و شهوت چيست؟
• عشق در دل رشد مى کند، شهوت در زير دل.
- آيا شهوت بد است؟
• شهوت هم مثل بسيارى از احساسات ديگر به خودى خود نه بد است و نه خوب. شهوت پيش از اين که يک ارزش و يا ضد ارزش باشد يک واقعيت است.
- آيا عشق و شهوت با هم متناقض اند؟
• خير! ممکن است فردى عاشق، گرفتار شهوت هم باشد و يا نباشد و از طرفى ممکن فردى که عاشق نيست به شهوت دچار شود و يا نشود.
- کدام يک از اين دو خطرناک ترند؟
• اين سوال خيلى بزرگ است. جوابش هم بزرگ است. اما حداقل چيزى که مى شود گفت اين است که شهوت ممکن است آدم را به ايدز مبتلا کند. بنابراين بايد بيش تر مواظبش بود.
- فرق عشق زمينى و آسمانى چيست؟
• کسى که عاشق شده در راهى قدم گذاشته که آخرش عشق آسمانى است. مهم تر از اين که کجاى اين راه باشد اين است که اصلا در اين راه هست يا نه.
- يک عاشق چه علايمى دارد؟
• علايم بسيار متفاوتند، اما نزديک به علايم يک فرد ديوانه است. به طور خلاصه يک عاشق را هر کس ببيند مى شناسد و ديوانه ها از عشاق خوششان مى آيد.
- يک عاشق شهوتى چه بايد بکند؟
• هر کار دوست دارد بکند. فقط بداند که اگر ذره اى از وفاى به عشقش کوتاه بيايد و به آن خيانت کند، ديگر عشقش را از دست داده و خيلى سخت است دوباره عاشق بشود.
- زندگى با عشق به تر است يا با شهوت؟
• براى پاسخ به اين سوال يک عاشق پيدا کنيد و از او حالش را بپرسيد.
- چه وقت‎هايي عشق خوب است و چه وقت‎هايي شهوت؟
• عشق هميشه خوب است اما شهوت اين طور نيست. چه طور و چه‎گونه‎اش با خودتان.
- آيا شهوت يک چيز لازم است؟
• مسلما چيزى نيست که بتوان به راحتى از کنار آن گذشت. شهوت يک نياز جدى است که براى رسيدن به سلامت روانى لازم است به آن توجه جدى و درست شود. درصد قابل توجهى از اختلاف هاى خانوادگى به علت عدم ارضاى جنسى زوجين از هم اتفاق مى افتد و در موارد متعددى برخى از اين افراد حتى نمى دانند که منشا اختلافشان در مسايل جنسى نهفته است. خيلى از آدم ها حتى براى يک بار هم به ارضاى جنسى کامل نمى رسند.
- شما عاشقيد يا شهوتى؟
• من مجنونم! نه مجنون ليلى! من ديوانه ام.


 
| Permalink |


نگرانى براى آقاى سخن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
س.ع.دشمن شناس

آقاى ف.م.سخن نويسنده وبلاگ نويس توانا و طنز پرداز، قبل از انتخابات به گفته خودش به عارضه چشم درد مبتلا شد و بعد از يکى دو مطلب در مورد کانديداهاى آبادگران و امير رضا خادم به توصيه چشم پزشک نوشتن و خواندن را به طور کامل کنار گذاشت.(دقيقا در روزهايى که جاى تحليل هاى جدى و مطالب طنز ايشان شديدا خالى است) من گمان ندارم که نويسنده پرکارى مثل ف.م.سخن يکباره کار نوشتن را کنار بگذارد و براى چهار هفته فقط استراحت کند. لااقل يک خبرى از ايشان ميشد. من نگران او هستم . وبلاگ او نيز مسدود شده است و يا دچار مشکل فنى است. کسى هم نميداند ايشان براستى کى هستند. اين هم خوب است هم بد . چون اگر خداى نکرده او در معرض خطر يا تهديد باشد ، کسى نميتواند به او کمک کند. البته اميدوارم که چنين نباشد و از طرف ديگر او اگر از روى اضطرار و مصلحت ساکت شده است، حق دارد که باز از ته دل آرزومندم که چنين نباشد.
در هر حال ما نگران ايشان هستيم. آيا کسى ميداند ف.م.سخن عزيز کجا است؟

 
| Permalink |


روز جهانى زن
ــــــــــــــــــــــــــ
پارسا صائبى

خبر کوتاه بود . مجوز برگزارى تجمع مسالمت آميز زنان در پارک لاله لغو شد. کى لغو کرد کدام نهاد لغو کرد و چرا لغو کرد طبق معمول معلوم نيست. اگر چند سال پيش بود لابد آقاى عباد (‌على ربيعى)‌از طرف رييس جمهور خوش اخلاق و با شخصيت و محبوب و مردمى مامور بررسى موضوع ميشد که در اين سيستم بى در و پيکر بوروکرات چطورى يک مجوز داده شده پس گرفته ميشود. البته معمولا سرنخ ها و شاه کليدها هم با کمال افتخار اعلام موجوديت ميکردند ، منتها نجابت و کوتاه آمدن اينورى ها و يا خود را به کوچه على چپ زدن آنها هم دوباره براى چندمين بار تکرار ميشد . اگر مجلس از رمق افتاده ششم هم سر حالتر بود يکى از نمايندگان لااقل يک گلويى در پشت تريبون پاره مى کرد . اما چه فايده. البته گاه پيش مى آمد که خود اصلاح طلبان حکومتى زبان به مصلحت مى گشودند که بيم خشونت ميرفت و خودمان لغو کرديم. اما اينجا هم خشونت؟ در همايش مسالمت آميز ضد خشونت هم مصلحت انديشى؟ سوال اين است که در مملکتى که روز جهانى زن حتى با يک همايش آرام در پارک لاله هم تحمل نشود چه کار بايد کرد؟ نميدانم. اختناق اختناق است. راست و چپ و آبادگر و کارگزاران نميشناسد. تعارف را کنار بگذاريد. راه به شدت دشوار است.

 
| Permalink |

Sunday, March 07, 2004



هر دم از این باغ بری می رسد!
________________________________________
منصور خاکی

اگر درست باشد، ... چیزی نگوییم بهتر است.


 
| Permalink |


آقا و غلام
ــــــــــــــــــ
س.ع.دشمن شناس



آقا و عده اى از خواص آبادگر منجمله رييس محترم مجلس هفتم تشريف برده بودند درختکارى کنند. قبلا البته در روز اول اسفند ايران اسلامى همه سبز و آباد شده بود، اين يک حرکت سمبوليک بود که به رسم يادبود جهت حماسه اول اسفند و آبادکردن ايران اسلامى درختى هم کاشته شد. مبارک باشد!
ناگفته هاى انتخاباتى اين عکس :
الف) فقط در زمره خواص بودن مهم نيست، درجه تقرب هم مهم است.
ب) ‌ايکاروس که يک عمر دنبال حقيقت بود انقدر به خورشيد نزديک شد که بال هايش ذوب شد و اصولا خودش هم ذوب شد.
ج) دقت کنيد که خنديدن شما هم اولا در چارچوب نظام باشد ثانيا مسبوق به لبخند حکومتى آقا باشد.
د) « ‌رفت غلام به جوى آب آرد ، آب جوى آمد و غلام ببرد. » (‌ احتمالا غلامعلى با آبپاش رفته بود کنار جوى، سعدى خود سانسورى کرده بوده!)
ه) عنصر ‌سمبوليسم در صنعت فيلمسازى نظام زياد شده ، هيچ بعيد نيست که فرشته عدالت کاخ دادگسترى هم سمبولى از همين غلامعلى خودمون بوده باشد. حديد و ترازوى عدالت و … ! «من غلام قمرم جان قمر هيچ مگو »
و) پاچه خوارى را هيچگاه فراموش نکنيد.

 
| Permalink |



هم چوب را خوردن و هم ...
________________________________________
منصور خاکی

توضیح: این مطالب الزاما نظر من نیست. در جایی این لطیفه را دیدم که حقلیق تلخی در آن بود.

در دفتر يادبود سايت رياست‌جمهوري که اين روزها به دليل حجم بالای فحشی که توی آن نوشته شده، مجبور به بستنش شدند. اين داستان هم همانجا نوشته شده است:

روزی مرد ثروتمندی با ماشينش از ده به شهر می‌رفت. در راه مرد فقيری رو ديد و سوارش کرد. همين‌طور که می‌رفتن ديدن يه گوشه از جاده مقداری تاپاله ريخته شده. مرد ثروتمند که سر شوق اومده بود به مرد فقير گفت:

_ اگه از اين تاپاله‌ها بخوری ماشينمو می‌دم به تو!

مرد فقير سريع از ماشين پايين پريد و تاپاله‌ها رو خورد. مرد ثروتمند که فکر نمی‌کرد اين‌طوری بشه، علی‌رغم ميل باطنی خودُ ماشينشو داد به مرد فقير.

تو راه برگشت، مرد ثروتمند با خودش می‌گفت چه غلطی کردم، ماشينم از دست رفت، مرد فقير هم با خودش می‌گفت که چه کار بدی کردم و غرورم جريحه‌دار شد و اين چيزا. مرد فقير که خيلی از تاپاله خوردن خودش ناراحت بود، وقتی به جايی که تاپاله‌ها بود رسيدن رو به مرد ثروتمند کرد و گفت:

_ اگه تو هم از اين تاپاله‌ها بخوری ماشينتو پس می‌دم بهت.

مرد ثروتمند که از کار خودش خيلی پشيمون بود که ماشينش رو از دست داده، سريع پايين پريد و تاپاله‌ها رو خورد. مرد فقير هم که نمی‌خواست زير حرفش بزنه، ماشين مرد ثروتمند رو پس داد.

به ده که نزديک می‌شدن، مرد فقير به مرد ثروتمند گفت:

_ وقتی به شهر می‌رفتيم، ماشين مال تو بود، الانم ماشين مال توئه. پس ما برای چی تاپاله‌ها رو خورديم!؟

آقای خاتمی! ما برای چی رای داديم؟

 
| Permalink |


رتبه‎ي علمي دانشگاه‏هاي كشور
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدى

وزارت علوم، تحقيقات و فن‏آوري آمار تعداد مقالات منتشر شده از هر دانشگاه در مجلات معتبر علمي جهان (ISI) را در سال 2002 ميلادي اعلام كرد.
دانشگاه صنعتي شريف با 219 و دانشگاه تهران با 214 مقاله رتبه‎هاي اول و دوم و دانشگاه شيراز (170)، تربيت مدرس (125) و صنعتي اصفهان در رتبه‏هاي بعدي قرار داشتند. از ديگر دانشگاه‏هاي مهم پايتخت هم علم‎وصنعت و اميركبير با حدود 65 مقاله نتوانسته بودند رتبه‏اي به‎تر از 11 را كسب كنند.
در ميان دانشگاه‎هاي علوم پزشكي كشور نيز دانشگاه علوم پزشكي تهران با 188مقاله، دانشگاه شهيد بهشتي با 130 مقاله، دانشگاه شيراز با 110 اصفهان، تبريز، مشهد، ايران، كرمان و اهواز (اهواز 12 مقاله) در رتبه‏هاي بعدي قرار دارند. (آمار دانشگاه‎هاي علوم پزشكي مجموع مقالات چاپ شده در مجلات خارجي و داخلي است و آمار مجلات خارجي حدود 60 در صد آمار فوق است).
هر ساله حدود نيم ميليون مقاله در دنيا در مجلات معتبر (ISI) چاپ مي‎شود كه از اين بين حدود سي‎صدهزار مقاله از آمريكا و بقيه عمدتا در كشورهاي اروپايي و كانادا و ژاپن و كره‎ي جنوبي و اسرائيل منتشر مي‎گردد. دقت كنيد كه همين آمار اگر به نسبت جمعيت سنجيده شود كشوري مثل اسرائيل از رتبه‏ي شانزدهم فعلي به رتبه‎ي يك و يا دو صعود خواهد كرد. در حال حاضر ميزان توليد مقاله در ايران بيش از 1000 مقاله در سال است كه نسبت به كل مقالات حدود سه دهم درصد است و از جمعيت ايران كه يك در صد جمعيت دنيا را تشكيل مي‏دهد كم‏تر است. اگر با رشد فعلي به پيش رويم مي‎توان اميدوار بود كه در چند سال آينده به رقم يك درصد كل مقالات دنيا خواهيم رسيد.
از آمار فوق شايد بتوان به نتايج زير رسيد:
دنيا به دو قسمت تقسيم مي‏شود: آمريكا و غير آمريكا. ميزان وابستگي علمي و اقتصادي دنيا به آمريكا به اندازه‎ي غير قابل انكاري زياد است. پس بياييد همه با هم دست به دعا برداريم تا خداوند اين شيطان كبير را از گزند جميع بلايا حفظ كند.
در دانشگاه‎هاي علوم پزشكي و از چند دانشگاه برتر كه بگذريم روحيه‎ي تحقيق كم‎تر از دانشگاه‎هاي صنعتي و رشته‎هاي فني به چشم مي‎خورد. البته اين وضع تا حدود زيادي حاصل سيستم دانشگاه است وگرنه همواره اين گزينه درست بوده است كه بسياري از دانش‎جويان پزشكي از سطح بالاي علمي برخوردار بوده‎اند. در هر صورت و براي اين كه اين ادعا مورد اعتراض قرار نگيرد لازم به ذكر مي‏دانم كه خود در هر دو نوع دانشگاه پزشكي و صنعتي حضور داشته و مشاهدات من آمار فوق را تاييد مي‎كند.
علي‎رغم فضاي نااميدي حاكم بر كشور و به خصوص جوانان، وضعيت رو به به‎بود است. هر چند به كندي. البته حلقه‎هاي مفقوده‎ي زيادي در چرخه‎ي تحقيق و اقتصاد وجود دارد كه در اين نوشتار قصد پرداختن به آنان را ندارم ولي روند تغيير وضعيت را مثبت مي‎بينم.
اينترنت در به وجود آمدن اين وضعيت تاثير فوق‎العاده داشته و گزاف نيست اگر بگوييم نقش اول و اصلي را داشته است. پژوهش‏گران داخلي كارشان با كتاب‎خانه‎ها و مجلات و منابع داخل كشور و آن هم با اين وضع نابسامان هيچ‎گاه به پيش‎رفتي اين‎چنيني نمي‎رسيد.
رتبه‏ي ايران در حدود رتبه‏ي چهل‎و چندم جهان است يعني چيزي در حدود رتبه‎ي ايران در فوتبال دنيا! به عبارت ديگر آخرش همه‎ي ما سر و ته يك كرباسيم!
آخر كار بعد از بيست و پنج سال آقايان حوزوي فهميده‎اند كه اصل ماجرا دانشگاه است و علم از دانشگاه بيرون مي‎آيد و نه از جاهاي ديگر. اين را هم بايد به فال نيك گرفت. بگذريم كه هنوز هم مشكلات كم نيست ولي باز هم مي‎شود ته ليوان را كه كمي پر است ديد.



 
| Permalink |



بوی بهاران
________________________________________
منصور خاکی

از میان تمام فصلها، پاییز فصل مورد علاقه من است. بخصوص اگر در تهران باشی و جمعه صبح زود عزم درکه کنی و میان صخره ها و دره های کوچک و بزرگ یک میلیون رنگ است که می بینی!

اما امسال احساس می کنم بیش از همیشه مشتاق رسیدن بهار هستم شاید بخاطر این سرمای سختی بود که اینجا کشیدیم. گذشته از بهار زودرس اینجا، چیزی دیگر در من احساس بهار و آن طراوت وصف ناشدنی اش را زنده می کند. چیزی که برای یک دهه از زندگی ام که نه شاید هم بیشتر "الهام" بخش من بوده . و بسیار می شد که در میان تمامی دلتنگی ها، مصائب و شدائد، روزنه ای بود به سمت چیزی بنام "امید"!

می خواستم تولد او تبریک بگویم.
کسی که بدون او زندگی ام همچون همان قوطی شیرینی است که هیچگاه طعم شیرینی را نخواهد چشید.

 
| Permalink |



جزيره اي به نام كربلا
________________________________________
احسان حقيقت جو


« شش بمب در كربلا و در بين الحرمين منفجر شدند» آنها در آن لحظه كجا بودند؟ تلاش براي تماس با كربلا هيچ نتيجه اي ندارد. هيچ گونه اي پيامي از آنسو دريافت نمي شود. بر روي شبكه هاي خارجي پارازيت هست. تنها بايد پيچ تلويزيون را باز كرد و با صبر و اضطراب به بوق نفرت پراكني رسانه ملي گوش سپرد تا شايد لابلاي خبرنماهاي بي شمار اطلاعي از عزيزانت حاصل كني! كربلا براي تو ديگر بار وادي كرب و بلا ست و اكنون چون جزيره اي دور افتاده مي نمايد. در ذهنت بارها استدلالهايي كه برايشان كرده اي تا از رفتن منصرف شوند، تكرار مي كني؟ غر مي زني و در دل ناله مي كني. بعد از ساعتها و به طور غير مستقيم، از ديگران مي شنوي كه كاروان همگي سالمند.
امروز چهارشنبه است، به اينترنت دسترسي داري. مي تواني از چندين و چند جا خبر بگيري. به احتمال زياد چندين مورد از انفجارها انتحاري بوده است. يادت مي آيد كه رسانه ملي و روزنامه كيهان به عمليات انتحاري عليه غيرنظاميان بيگناه مي گويند: شهادت طلبانه! فكر مي كني كه جنازه بمب گذار هم بايد در بين ساير اجساد، تشييعي آبرومندانه و پرشكوه شده باشد. مي شنوي كه دولت ايران هرگونه ارتباط با اين بمب گذاري هارا تكذيب مي كند. اصلا فكر نمي كني كه كار آنها باشد ولي به عادت تكذيب هاي پيشين، با شنيدن اين خبر به شك مي افتي اما بلافاصله مي گويي: مسخره است.
امروز شنبه است. چندين مظنون در ارتباط با اين بمب گذاري ها شناسايي شده اند. يك نفر كه در تصويرهاي yahoo تنها كله كچل و هيكل چاقش نمايان است، يك اردني، يك عراقي واحتمالا يك ايراني از شرق ايران! از بس صداي عزيزانت را نشنيده اي، احساس مي كني فضاي سينه ات را خلايي گرفته است. مي خواهي فرياد بكشي.
امروز يكشنبه است. در تورق روزنامه ها اولين چيزي كه نظرت را جلب مي كند، سياست بازي شيخان در عراق است. دعواي قدرت بالاگرفته است. يك نفر وعده مي دهد كه امضا مي كنم و نمي كند. يك نفرهم قرار است امضا كند و مي گويد امضا نمي كنم. تلفنت زنگ مي زند. گوشي را برمي داري، صداي پر از شوق آشنا تو را به وجد مي آورد: « من روبروي حرم حسين ايستاده ام، سمت ديگر حرم ابوالفضل است چيزي از ايشان نمي خواهي؟!»
مي گويم: سلام مرا برسان. آري سلام مرا برسان.
امروز دوشنبه است.......


 
| Permalink |

Saturday, March 06, 2004


ژاپن اسلامى يا اسلام ناب ژاپنى؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
س. ع.دشمن شناس

به دنبال فرمايش رييس محترم فرهنگستان علوم و بى فرهنگستان مجلس که ايران اسلامى را غرق در بهت و حيرت کرده، تحقيقاتى در اين زمينه توسط مرکز مطالعات استراتژيک فرهنگستان علوم(!) صورت گرفت ( در ضمن از وضعيت تقى رحمانى و هدى صابر و رضا عليجانى اطلاعى در دست نيست. کبرى رحمانپور را نيز بى زحمت اعدام نکنيد! افسانه نوروزى نيز سلام ميرساند. ) نتايج اين تحقيقات به شرح زير است:

الف)ژاپن اسلامى همان چين اسلامى است منتها چون چينى ها با آمريکا مستقيما وارد جنگ نشدند اما ژاپن مشت محکمى در پرل هاربر به دهان آمريکاى جنايتکار موذى و به ظاهر صلح طلب زده و قلب آقا را شاد کرده ، لذا بهتر است از اين به بعد به جاى عبارت چين اسلامى از ژاپن اسلامى استفاده شود. (‌مصوبه فرهنگستان زبان و سياست فارسى) سياست را پاس بداريد و گاهى هم پاس بدهيد.

ب)‌اصولگرايان براى اينکه نشان بدهند زياد اهل بستن مطبوعات و سانسور و فيلتر نيستند و اين قبيل کار هاى بد در چين صورت ميگيرد نه در ايران، تصميم گرفتند ظرف مدت دوهفته الگو عوض کنند . احتمالا در آينده نزديک به مالزى اسلامى و ظرف مدت دو ماه به اوکراين اسلامى تغيير الگو خواهند داد، علاقمندان ميتوانند به مجله بوردا مراجعه نمايند .

ج) کيمونويست ها همان اصولگرايان و نيروهاى ارزشى ژاپن هستند و سامورايى ها هم گروه هاى فشار، کاميکازه ها هم بسيجيان بى ترمز، مسوولين نظام ژاپن هم مانند مسوولين ما خود را خدمتگذار مردم ميدانند، اما بعضى وقت ها آنها بى جهت خودشان را لوس ميکنند و عذر خواهى ميکنند و استعفا ميدهند، بعضى از آنها که دين و ايمان شان هم به مکتب رهايى بخش و اخروى شينتو (!!) ضعيف است ، هاراگيرى هم ميکنند. حال اينکه ميتوانستند مانند برنامه گردش نخبگان(!) ما عمل کنند ، اينجا نشد جاى ديگه. مهم خدمت به نظام و اسلام است. اين سنگر نشد سنگر بعدى، حفظ کنيد اينها را .

د) نظام ژاپن امپراطور راحل هيروهيتو را داشت و اکنون هم فرزند برومند ايشان مقام معظم آکوهيتو امپراطور انقلاب هستند ، ايشان بنا بر يک سنت قديمى از خاک ژاپن خارج نميشوند درست مثل رهبر فرزانه خودمان که ولى امر مسلمين جهان هستند ولى نميدانم چرا يک چند روزى تشريف نميبرند لبنان ما هم يک نفسى تازه کنيم.

و) کوه فوجى شبيه دماوند خودمان است، پس چرا ما مثل اونها نشويم؟! مگه ما چه چيزمون از ژاپنى ها کمتره؟ وايسادم که وايسادم.

ز)‌ يک زمانى رزم آرا در مجلس گفت که ايرانى لو لهنگ هم نميتواند بسازد . يک نماينده افراطى جبهه مشارکت ژاپن هم همان سالها در پارلمان همين را مى گفت، آنها سخت جنبيدند ما هم سخت جنبش داشتيم. سيستم ايزو درست کردند ،اين باعث شد که همه کارخانجات و شرکت هاى ما هم الان همه چپ و راست ايزو دار شده اند. ما با ژاپنى ها همزمان صاحب امير کبير شديم ، همزمان مشروطه خواهى داشتيم. کوروساواى اونها کيارستمى ما است، اوشين اين همه خر حمالى کرد زحمت بيخود کشيد، مردم کايو را بيشتر دوست داشتند چون نماينده قشر مرفه بود. اينهمه شباهت اين همه مشترکات.

نتيجه تحقيق : بيش به سوى تشکيل ژاپن اسلامى سرزمين توشيرو ميفونه رحمت الله عليه . تاکيشى تاناکورا راهت ادامه دارد. من با اطمينان ميگويم ژاپن اسلامى ابرقدرت ها را به خاک مذلت مى نشاند. تکبير ، منقل رو بردار بيار!

 
| Permalink |



علیه خشونت
________________________________________
منصور خاکی


این روزها، بحث مبارزه با خشونت علیه زنان مطرح است. یک واقعیت تلخ که ما همیشه دوست داریم نادیده بگیریم. بطور کلی خشونت به دو دسته تقسیم می شود. خشونت سازمان یافته و نهادینه شده و خشونت سازمان نیافته و انفجاری. در نوع اول یک نوع توجیه بیمار و منطق استیلا طلب و سادیستی حاکم است. محور آن تنها و تنها قدرت است. آنکه قدرت بیشتری دارد به خود حق می دهد که خشونت بورزد و اینچنین به مقاصد خود دست یازد. به عبارتی در جوامعی که گفتمان غالب فدرت است، خواه نا خواه گفتمان خشونت نیز ضمیمه آن است. هر کس که قویتر است چه فیزیکی و چه مالی و اجتماعی، می تواند که باید برای حفظ قدرت خود خشونت بورزد، حتی اگر ضرورتی بر آن نباشد گاه و بیگاه برای یادآوری منشاء قدرت این خشونت ورزی الزامی است. بنابر این خشونت علیه زنان، کودکان، سالمندان، بیماران جسمی و ذهنی، طبقات کم درآمد، روستائیان و رعایا، همه و همه گذشته از بیماری های روحی و سادیسم ریشه در قدرت محوری دارد.

ویژگی دیگر خشونت سازمان یافته، تسری آن بصورت آبشاری است. یعنی یک قربانی خشونت، خود برای باز یابی هویت خویش ناگزیر به اعمال خشونت به زیر دست ضعیف تر است. بعنوان مثال، رعیتی که خود قربانی خشونت ارباب است، به آزار و اذیت همسر خود می پردازد و زن به کودک آزاری روی می آورد و کودک نیز به آتش زدن کلاغ و کبریت زدن به موش بیچاره آغشته به نفت دست می زند. خشونت سازمان یافته، سلسله نا متناهی است که حاصل آن تنش، ناامنی، سلب اعتماد، فساد و سرگردانی در جامعه است. چیزی که امروز روز شاید بیش از هر چیز در رفتار ترافیکی مردم تهران مشهود باشد.

خشونت سازمان نیافته، علل و عوامل روانشناختی دارد که می تواند با هر چالش عصبی تحریک شود. این نوع خشونت قدرت محور نیست و زنان همان اندازه که قربانی این نوع خشونت هستند می توانند عامل ایجاد آن نیز باشند.

این روزها قرار است در پارک لاله تجمعی در اعتراض به خشونت علیه زنان برگزار گردد، جا دارد در صورت امکان سری به آنجا بزنید و ما را هم از کم و کیف مراسم با خبر کنید.

 
| Permalink |


برنده جشنواره دوم خرداد
________________________________________
پ.صائبى

يک سوال :‌ اگه گفتيد در ميان تمام اين بزن بکش ها و دعوا و مرافعه ها تنها فرد برنده جبهه دوم خرداد کى بود؟ خوب خيلى ها اين وسط کندند و بردند اما يک نفر بيشتر از همه زرنگى کرد. بله من فکر کنم اون يک نفر سيد هادى خامنه اى بود که بابت بازى کردن نقش عقيل چهار صد ميليون تومان از شهرام جزايرى دستمزد گرفت! آدامس جويدن هاى ايشان در مجلس تمام شد و ميتوانند با خيال راحت به ورزش مفرح تنيس بپردازند!

 
| Permalink |

Friday, March 05, 2004


وصيت‏نامه
________________________________________
بهاره اميدى

وقتي كه بميرم، تن من سفره‏اي خواهد بود براي كرم‎هاي گورم.
وصيت كردم مرا به جاي كافور با عسل بشويند و به جاي كفن در نان بپيچند، باشد كه براي يك بار در كام كساني كه مرا مي‎جوند شيرين مزه كرده باشم و بزمشان را خراب نكرده باشم.


 
| Permalink |


روایت یک انحطاط .... حکم حکومتی!
________________________________________
آليوس ماکسيموس


سلام به همه دوستان... در راستای اینکه مدتی است اینجانب دچار افسردگی سیاسی - اجتماعی شده ام و حضور بی رنگی در فانوس داشته ام با صدور چند حکم حکومتی سعی در بازگشت به آغوش دوستان مینمایم! آقای کاکاوند نویسنده سابق رسالت پس از سه سال زندگی در جناح راست به این نتیجه رسیده اند که تحمل ظلم بهتر از تحمل ظالم بودن است ومهمتر اینکه اصلا جناح راستی وجود ندارد و آنچه هست قبیله ایست که باستان شناسان و انسان شناسان باید به مطالعه آن بپردازند (تا شاید ثابت شود که افراد قبیله اصلا هومو ساپینس نیستند!!) ضمن تبریک به ایشان بخاطر فرار زنده از بین افراد این قبیله احکام حکومتی خود را بدین شکل صادر مینمایم:
1) از این لحظه به بعد کاربرد کلمه جناح در مورد گروههای سیاسی ایران اکیدا ممنوع (با متخلفین با رافت اسلامی -شاهرودی برخورد خواهد شد) و در صورت لزوم از واژگان قبیله آدم خوارها و قبیله توسری خورها بعنوان آلترناتیو باید استفاده شود!
2) در مورد روسای این قبایل باید اسم مناسبی پیدا شود مثل ایستاده با یک دست و خوابیده با لبخند (لطفا پیشنهادات خود را به روابط عمومی فانوس ارایه کنید!).
3) تحقیقات انسان شناسی باید هر چه سریعتر و گسترده تر در مورد این قبایل انجام شود تا هر کدام شباهت کروموزومی بیشتری با هومو ساپینس دارند به عنوان قبیله برتر انتخاب شده و ضمن تقدیر از افراد قبیله قدرت را به دست قبیله ای که کمتر با انسان شباهت دارد سپرد.
4) دشمن شناس باید در اسرع وقت در این زمینه مطلبی بنویسد.
5) عزیز دودرونه عزیز بیکار ننشینید آقا قبیله دینی - قبیله لاییک بنویسید.
والسلام علیکم
آلیوس ماکسیموس 12 محرم الحرام 1424 هجری قمری

 
| Permalink |

وبلاگ گروهى فانوس

دربــاره فانـــوس و فانوســيان

آیینه فانوس (رها از فیلتر)

آخرين مطالب فانوس

 

سايت هاي خبري

 

سايت هاى شخصى

 

آرشيو

تماس با ما

- هر گونه برداشت مطلب و يا نقل‌ قول از نوشته‌هاى فانوس در سايت‌ها يا وبلاگ‌هاى ديگر با ذکر مأخذ و حتى المقدور دادن لينک به مطلب مجاز خواهد بود.

- ديدگاه‌هاى فکرى نويسندگان محترم فانوس لزوماً منعکس کننده آرا گردانندگان وبلاگ گروهى فانوس نيست.

- با ارسال مقالات و نيز مشارکت در تبادل نظرها و بحث ها به پربار شدن محتواى وبلاگ خود «فانوس» يارى رسانيد. فانوس متعلق به همه علاقمندان آينده ايران است.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

NOQTE

بازگشت به صفحه اصلى