--> <$BlogRSDUrl$>

فانوس

يک وبلاگ گروهی در عرصه‌ی سياست، اجتماع و فرهنگ

پيوند به مطالب ديگران

 

وبلاگ‌ها

 

Sunday, August 31, 2003



بهاره اميدي

معرفي كتاب:
داستان يك روح (نوشته ي دكتر سيروس شميسا)
متن كامل و تفسير بوف كور

“بعد از آن كه من رفتم به درك! مي خواهد كسي كاغذ پاره هاي مرا بخواند مي خواهد هفتاد سال سياه هم نخواند.”
در مورد صادق هدايت بسيار سخن رفته است و همين موضوع نشان از اهميت او دارد خواه از او تعريف كرده باشند و يا سعي در درشت نمايي سياه بيني هاي او كرده باشند.
من اصلا خودم را در قد و اندازه اي نمي دانم كه در مورد هدايت مطلبي اديبانه و علمي بنويسم اما حداقل به عنوان يك خواننده ي آثار او و يكي از علاقه مندانش مي توانم چند خطي “كي برد“ فرسايي كنم. خصوصا كه كتابي را ديدم به نام داستان يك روح كه علاوه بر متن كامل بوف كور شامل شرح و تفسير آن نيز مي شود و اين كار به دست تواناي يك استاد دانشكده ى ادبيات انجام شده است. خود او مي گويد كه تفسيرش بر پايه ي يك قرائت اسطوره اي و روانكاوانه بوده است و مثلا قرائت سياسي را شامل نمي شود و شايد همين تفسير(قرائت اسطوره اي) كليدي باشد بر بسياري از گره هايي كه آدم (منظورم يكي مثل من است) بعد از چند بار خواندن متن بوف كور با دندان عقل نمي تواند بازشان كند.
هدايت بوف كور را در هند نوشت و آن را با دست خط خود در 50 نسخه پلي كبي كرد و از طريق جمال زاده در ژنو و با استفاده از مسافران خارجي به تهران فرستاد.
يكي از مشخصه هاي مهم اين كتاب كه آن را به چاپ پنجم رسانده است اين است كه شامل متن كامل بوف كور است و اگر به ياد داشته باشيم بوف كور در بسياري مواقع جزء كتب ممنوعه بوده است و به خصوص پس از انقلاب هرگز به صورت رسمي چاپ نشده است، اين مساله مهم تر مي شود.
دكتر شميسا اين كتاب را در سال 1371 براي اولين بار منتشر كرد. او در ابتداي كتاب در حدود 120 صفحه و تحت عنوان داستان يك روح برداشت اسطوره اي خود از كتاب را توضيح مي دهد و نظر خود در مورد تكنيك داستاني آن كه همان جريان سيال ذهن است را بازگو مي كند. از ديد او “بوف كور يك رمان رواني است كه با جريان سيال ذهن فرق ميكند و داراي نظم و ترتيب منسجمي است اما ديرياب بودن اين انسجام باعث مي شود خواننده فكر كند بوف كور بازتاب ذهنيات نويسنده است. بوف كور داستان امروز (جوان) و فرداي (پيرمرد خنزر پنزري) راوي است كه به صورت مخلوط بيان مي شود. بوف كور داستان انسان و درون انسان است.“
شميسا سپس به روايت بخش اول و دوم كتاب مي پردازد و در لابه لاي جملات كتاب تفاسير گره گشاي خود را با فونت و پاراگراف بندي متفاوت مي آورد. اين نكته براي كساني كه مايلند فقط بوف كور را بخوانند و تفسير خود را بيش تر مي پسندند بسيار مثبت است. هم چنين فكر مي كنم كسي كه براي اولين بار بوف كور را مي خواند شايد به تر باشد اول فقط متن نوشته ي هدايت را بخواند و بعد به مطالعه ي كامل كتاب بپردازد.
لغت نامه و فهرست راه نما نيز كتاب را تا حد يك مرجع خوب در زمينه ي بوف كور شناسي بالا مي برد. چاپ پنجم كتاب داستان يك روح را در سال 1382 در تهران انتشارات فردوس منتشر كرده است و قيمت آن 2500 تومان است.
و اما چند خطي در باب هدايت:
عده اي هدايت را به خاطر نگاه سياه و خود كشي اش فردي بيمار مي دانند حال آن كه سياه ديدن او جز از تيزبيني، دردمند و دلسوز بودن كه لازمه ي يك روشنفكر متعهد است ناشي نمي شده است. به كار بردن كلمه اي مثل تعهد خصوصا با برداشتي كه امروزه از آن مي شود كمي خنده دار به نظر مي رسد. اما اثبات متعهد بودن هدايت اصلا كار دشواري نيست. او اگر سياه مي نوشت به اين خاطر بود كه در جهاني سياه مي زيست و از اين حيث تمام پليدي ها و رياكاري ها را به مبارزه طلبيد و حتي به خود نيز رحم نكرد. پس صداقت اولين صفتي است كه او بدان مزين است و اين شرط اول انسان بودن است. من از خود كشي او نيز جز به كشتن نفس تعبير نمي كنم. هر چند خود كشي از نظر من امري پسنديده نيست ولي هدايت را هم در انجام اين كار سرزنش نمي كنم. شايد بتوان دين داري هدايت را به كسي مثل نيچه تشبيه كرد. كسي كه به ستيز با كليسا مشهور است اما از كلمه كلمه ي نوشته هايش و حتي آن جا كه در ظاهر خدا را مسخره مي كند بوي عشق به حقيقت و خالق جهان به مشام مي رسد. از اين حيث همان طور كه كشيش در ٬چنين گفت زرتشت٬ به او مي گويد كه ازهر مسيحي اي دين دار تر است من هم به جرات همين سخن را در مورد هدايت مي گويم. هر چند ظاهر بينان از نماز نخواندن و عرق خوردنش بگويند.

 
| Permalink |



چرا توان هسته ای می خواهيم؟
-------------------
نوشته: خليل آذرکوب


چندی پيش جيمز ولسی رئيس سازمان اطلاعات مرکزی آمريکا طی يک گزارش به کنگره اعلام کرد صرف نظر از نوع رژيم حاکم بر ايران و اينکه چه کسی طرفدار غرب يا منتقد آن در ايران در راس باشد ايران از برنامه توسعه توان هسته ای و دستيابی به سلاح های تخريب جمعی از نوع هسته ای صرف نظر نخواهد کرد. البته اين خبر چندان خوشايندی نبود. اين بدين معناست که ايالات متحده در نابودی توان هسته ای ايران درنگ نخواهد کرد و تحولات سياسی موجود در ايران هيچگونه تغييری در برخورد آمريکا با اين مساله نخواهد داد.
اما روی ديگر سکه ناظر به برخی ملاحظات ژئوپوليتيک و ژئو استراتژيک ايران است که جيمز ولسی بخوبی آنها را درک کرده ولی اپوزوسيون تبعيدی از درک آن عاجز است يا ترجيح میدهد اين ملاحظات را تا بدست گرفتن قدرت ناديده بگيرد.
در اينکه سلاحهای تخريب جمعی و بويژه هسته ای غير انسانی ترين ابزارهای کشتار است و علاوه بر آن عوارض جانبی بر روابط بين الملل و محيط زيست دارد شکی نيست ولی بايد توجه داشت بزرگترين زرادخانه همين سلاحها در آمريکا و روسيه قرار دارند و به نظر نمی رسد تا چندين دهه آينده عزمی برای نابودی آنها وجود داشته باشد.
دستيابی به سلاح هسته ای در راستای استراتژی بازدارندگی توجيه می شود که تا بحال موفقيت قابل ملاحظه ای داشته است. بعنوان مثال می توان روابط نه جنگ و نه صلح در زمان جنگ سرد بين دو بلوک شرق و غرب را يادآوری نمود. در حاليکه کوچکترين تنش بين آمریکا و روسيه به تهاجم يکی از ابرقدرتها به اقمار خود يا ديگری منجر می گرديد و ليکن حتی در يک مورد اين دو ابرقدرت مستقیما به رويارويی نپرداختند. مهمترين دليل آن نيز استراتژی بازدارندگی هسته ا ی بوده است. مورد ديگر مناقشه هند و پاکستان است. در حاليکه در چند دهه گذشته اين دو کشور سه جنگ خونين را که تا آستانه فروپاشی ارتشهای ملی پيش رفت پشت سر گذارده اند در تنشهای اخير آگاهی به توان هسته ای طرف مقابل موجب خويشتنداری بيشتر طرفين گرديد و از يک جنگ خونين ديگر جلوگيری کرد.
به نظر نگارنده اگر چه زرادخانه های هسته ای زندگی روی کره خاکی را خطرناک و تشويش آميز کرده و ليکن بيش از هر سازمان بین المللی به صلح جهانی خدمت کرده است. در حاليکه در پنج دهه اخير اکثر نقلط دنيا در جنگ و درگيری بسر می بردند کشورهای کلوپ هسته ای که اتفاقا (شايد هم اتفاقی نباشد!) اعضای دائم شورای امنيت و کشورهای پيروز جنگ دوم جهانی هم باشند در صلح و آرامش نسبی بسر برده اند. اين تنها در سايه چتر اتمی بوده است.
موقعيت ژئوپوليتيک ايران اقتضا می کند در برابر تهديدهای محيطی و بين المللی که اتفاقا نه تهديدهای ايدئولوژيک که تهديد عليه منافع ملی ماست اقدام کند. بطور مثال درگيری ايران جهت کسب منافع مشروع در دريای خزر با قدرتهای اين حوزه منتفی نيست. اتفاقا در صورت روی کار آمدن يک نظام غير ايدئولوژيک و دموکراتيک قدرت چانه زنی بالا رفته و منافع ملی کمتر قربانی هوسهای باصطلاح ايدئولوژيک خواهد شد و احتمال برخورد بالاتر خواهد رفت.
در حاليکه از شمال و شرق و غرب در محاصره سلاحهای هسته ای هستيم حمايت از برنامه توسعه اين سلاحها (اگر چنين برنامه ای اصلا وجود خارجی داشته باشد!) به نظر بيشتر به نفع منافع ملی است تا مخالفت و حتی مردم آزاری از نوع افشای مرکز هسته ای نطنز توسط شورای ملی مقاومت!!
صرف نظر از ابعاد نظامی ايران برای توسعه صنعتی و تامين نيازهای جمعیت 70 ميليونی خود که تا چند دهه ديگر از مرز 120 ميليون خواهد گذشت به منابع عظيم انرژی نيازمند است و اين ادعای کاخ سفيد که در ميان اپوزوسيون بی خبر هم طرفدارانی دارد مبنی بر اينکه - کشوری که دومين منابع گاز را در اختيار دارد چرا به دنبال انرژی اتمی است- کاملا باطل است. نخست آنکه هر کشوری طبق معاهدات آژانس انرژی اتمی حق استفاده از اين انرژی را داراست. نکته دوم آن است که ايران مستعمره ايالات متحده نيست و يا هنوز پل برمر در آن حکم نمی راند که تعيين کند ما از چه نوع انرژی بايد استفاده کنيم. مگر روسيه روی اقيانوسی از گاز طبيعی نخوابيده است؟ يا خود ايالات متحده يکی از بزرگترين منابع نفت و گاز را در اختيار ندارد؟
کشوری در حال توسعه مانند ايران که بايد از منابع زير زمينی اش برای سرمايه کذاری در توسعه صنعتی بهره جوید دستيابی به انرژی هسته ای از نان شب و حتی از آزادی هم واجب تر است!


 
| Permalink |



بمب و ساير قضايا
-------------------
نوشته: خليل آذرکوب


اين سردبير جديد هی زور ميزنه که ما چيزی بنويسيم. ما هم داريم زور ميزنيم ولی وقتی دستم به قلم نميره زورکی که نيست. سوژه زياده ولی وقتی دلت ميره جای ديگه و رغبت نميکنی که حتی بهش فکر کنی؟ چه ميشه کرد.
يکی می خواد بمب بسازه به بقيه چه مربوطه! حالا اگه خلق الله دارن از گشنگی ميميرن يا دخترا عين يک دسته گل تو شيخ نشين ها دارن پرپر ميشن ويا حلف دونی ها پر از بچه درس خونا شده و جلوی سفارت کانادا مردم واسه عملگی تو اونور دنيا دارن خودشون رو جر ميدن و .... اين ديگه به خودمون مربوطه.
میدونيد چيه؟ اصلا دنيای بدی شده. من که نمی خوامش. يعنی اگه اوس کريم نبود بالا سرم عطاش رو به لقاش می بخشيدم. دنيای زشتی شده که يکی داره تموم سرمايه يه ملت رو خرج بمب ميکنه بعد ميگه تو رساله ما گفته که اينکار حرومه و مشمول ذمه هم ميشیم! اون يکی که خودش از بس بمب داره نميدونه سر کی بزنه به بقيه ميگه شما که گاز داريد اتم می خواهيد چيکار؟ يکی نيست بگه مگه تو مفتشی! دنيای بدی شده و ما هم مردم بدی هستيم که شرم رو خورديم و حيا رو قورت داديم.
زندگی ما شده گاهی خنده گاهی گريه! آدم نميدونه واسه خودش گريه کنه که هر چی داشته از دست داده يا واسه مردمش که ديگه چيزی ندارن که از دست بدن. روزگار بدی شده که يک بانوی محترم رو ميکشن تو زندون و به قصد کشت ميزنن بعد ميگن سکته زده! بعد که سيد خندون پا پيش ميزاره ميگن علت فوت اين بوده که به جسم سخت خورده يعنی پريده سرش رو زده به نعلين حاج آقا مرتضوی! بعد که گندش در می آد ميگن اگرچه اين خانم مشکل جاسوسی و اخلاقی داشته مع السف عامل فوت (اون هم نه عامل قتل! به خدا ديگه اين نوبره) اين نیست اون يکيه! که بشه دو روز هم که شده بيضه اسلام رو تو بيضه دون ميدون پاستور حفظ کرد!
آخه شما خودتون بگيد آدم رغبت ميکنه به اين لجن ها فکر کنه. اينکه تحليل نداره فقط ميشه فحش چاله ميدونی داد که ما هم خودمون هم بلديم اما دردی دوا نميشه با گفتنش.
میرسيم به قصه اين بمب که دنيا میخواد مفتش بفرسته سر زده فيها خالدون ما رو وارسی کنن. راستش حتی ما که دل نازکی داريم بدمون نمياد بمب داشته باشيم. وقتی از چپ و راست و بالا و پايين همه بمب دارند چه نوع اسلامی اش (کشور دوست و برادر پاکستان!) و چه نوع هندو و کليميش. خوب از خدايی خدا کم ميشه موتلفه بمب داشته باشه! حالا مزاح کرديم اين بمب مال همه اس! ملت همه با هم ازش نفع ميبرن. چه امام و چه يزيد بياد اين بمب رو ميخواد. اما مطلب اينجاست که تو که عرضه قايم کردنش رو نداری بيجا کردی که پات رو از گليم خودت درازتر کردی. اين کارها عرضه ميخواد عزيز. مديريتی که توی ساختن يه فرودگاه فکستنی 25 ساله که داره با ششصد تا شرکت و مشاور لاس ميزنه و شده يه چاه ريال و دلار يا مفت اين حرفا از اندازه دهنش بزرگتره!
آخه ما عمری تو اين تشکيلات می پلکيديم میدونيم چه بل بشوييه حتم بدونيد اونی که رفته اورانيم غنی شده بخره يکی از آقا زاده هاست که مثلا برای رفتن به نيجريه از طريق جزيره لختی ها رفته تا دلی از عزا در بياره و يا صدتا واسطه انداخته تا پورسانت بيشتر بده و بگيره. آخرش هم لابد بجای اورانيم غنی شده نوار بهداشتی تحويل گرفته.
تواين تشکيلات ناکارآمد شتر با بارش گم ميشه و حتم داشته باشيد اگه مفتش ها بيان واسه سرک کشی اگه چيزی هم نباشه پيداش ميکنن. اون وقت ما باز ميريم اول صف و بايد کيم جونگ ايل بره ته صف!


 
| Permalink |

Friday, August 29, 2003



سپتامبر خاکسترى نظام
- - - - - - - - - - - - - - -
پ. صائبى

- جمهورى اسلامى ايران به تلاش براى دستيابى به سلاح هاى کشتار جمعى متهم شده است. بنا به تخمين هاى سرويس هاى اطلاعاتى، ايران حداکثر ۲ تا ۳ سال با تکنولوژى ساخت کلاهک اتمى فاصله دارد البته با کمک فنى متخصصين کشور هايى مانند کره شمالى، چين يا بعضى از کشور هاى تازه استقلال يافته مانند گرجستان اين زمان کوتاهتر خواهد شد.

- تکنولوژى موشکى ايران در حدى است که اکنون ميتواند تل آويو را هدف قرار دهد گفته ميشود تا ۳ سال ديگر لندن و پاريس نيز در تير رس خواهند بود. البته آنقدر عقلانيت در مسوولين « نظام مقدس اسلامى » هست که «دکمه ها» را فشار ندهند يا لااقل اميدواريم که چنين نشود(!) ليکن اينان که مردم خود را تا کنون به گروگان گرفته اند در آينده نيز ممکن است مردم اروپا را گروگان بگيرند و در واقع باج خواهى کنند.

- برنامه تسليحاتى ايران شفاف نيست، چند روز پيش يک کشتى اسلحه قاچاق به جاى قطعات يدکى ماشين آلات در حاليکه به مقصد ايران از اروپاى شرقى بار زده شده بود توقيف شد. واضحا اسلحه هايى که شماره سريال ثبت شده ندارند، براحتى ميتوانند در اختيار گروه هاى تروريستى قرار گيرند بدون اينکه در آينده ردى از خود به جا بگذارند.

- بالاخره بعد از چند ماه دروغ گويى معلوم شد چند تن از سران القاعده در ايران و على الظاهر تحت الحفظ هستند. موش و گربه بازى با آمريکاييها در تحويل و يامحاکمه اين چند نفر کار را به جايى رساند که سر و صداى سايت بازتاب وابسته به محافل راست هم در آمد! آنوقت در چنين شرايطى آقاى پرزيدنت خاتمى اظهار ميدارد که : « سلاح اتمى داشتن حرام است! چون نميتوانيم استفاده کنيم اسلام عزيزى که حتى در مورد زمين هاى کشاورزى حساسيت نشان مى دهد، چگونه ممکن است حکم به نابودى و خاکستر شدن چند ده هزار نفر بدهد؟ » پاسخ اين است که فعلا تا همين جاى کار« اسلام عزيز » و در واقع « نظام مقدس اسلامى »چنان جنايت هايى مرتکب شده است که مردم نجيب (‌بخوانيد کم حافظه) ايران که همواره چنين جنايت هايى را در طول تاريخ دوست دارند فراموش کنند، هنوز از يادشان نرفته، مردم البته ميخواستند در دوم خرداد خيلى از مسائل را فراموش کنند ولى ظاهرا حاکميت نظام دوست دارد به جنايات خود مباهات کند و رنگى دينى هم به آن بزند.
در هر حال از مطلب اصلى دور نشويم آقاى خرازى رسما در گفتگو با سى ان ان در ژاپن اعلام کرده است که آمريکا بايد مجاهدين خلق را به ما بدهد تا القاعده اى ها را تحويل بدهيم!

- دوباره به جريان افتادن پرونده شيرين کارى ۱۰ سال پيش نظام در آرژانتين نيز مزيد بر مشکلات آقايان شد. فراموش نکنيم که معمر قذافى با تمام يکدندگى و حماقت بالاخره فهميد که بايد بعد از ۱۵ سال تکذيب، به ماجراى
لاکربى اعتراف کند. به نظر ميرسد که پرونده هاى قتل صادق شرفکندى قاسملو و دکتر بختيار و فريدون فرخزاد جهت فشار بيشتر به ايران بازگشايى شود. سفر اين بار خاوير سولانا به تهران سفرى مهم و متفاوت با دفعات پيش خواهد بود.

-گزارش غير رسمى بازرسان آژانس بين المللى هسته اى مويد آن است که رگه هايى از اورانيوم غنى شده در تاسيسات هسته اى ايران پيدا شده است. گويا مقامات ايران و از جمله دکتر على اکبر صالحى نماينده ايران در آژانس گفته اند که اين اورانيوم ها از قبل روى دستگاه ها بوده و مربوط به کشورهاى فروشنده است، در عين حال مقامات ايرانى کشورهاى فروشنده ادوات و دستگاه ها را به دليل قديمى بودن آنها نامعلوم دانسته اند!

-معلوم گرديد که از کوبا براى شبکه هاى ايرانى پارازيت فرستاده مى شده است! مقامات ايران در اين مورد سکوت کرده اند.

-پرونده خانم زيبا کاظمى هم هست که علاوه بر ابعاد بين المللى، در درون نظام وزارت اطلاعات و دادستانى را دوباره به جان هم انداخته، در اين معرکه - که به عقيده اينجانب در آن درصدى هم آبرو خرى براى اصلاح طلبان و بالا کشيدن فتيله منازعات براى گرم کردن تنور انتخابات است تا شايد عده اى از مردم را به پاى صندوق ها بکشانند - مشخص شد که حتى آدم سليم النفس و حق گويى چون محسن آرمين هم براى خودش خطوط قرمزى از اسرار مگو دارد، معلوم نيست چرا انقدر اصلاح طلبان حکومتى ما خجالتى و پرده پوش هستند!
داد و فرياد و فغان حق گويانشان فلک را بر مى دارد ليکن آنجايى را که بايد بگويند سکوت ميکنند و دست به معاملات سياسى مى زنند. اين جمله کليشه اى معروف آنها است که « اگر فلان کار نشود ، اينجانب حقايقى را برملا خواهم کرد » اين خود داستانى بحث بر انگيز است. در هر حال وکلاى کانادايى نيز از راه رسيدند و تحقيقاتشان به آنجا رسيده که بازجويان به زيبا کاظمى تجاوز کرده اند و اصرار براى دفن سريع جسد نيز براى از بين بردن سريع آثار جرم بوده به ويژه که وکلا اعلام کردند که موادى به جسد تزريق شده که در اسرع وقت در زير خاک متلاشى شود.

-دانشجويان و زندانيان سياسى همچنان در رنج و شکنجه به سر ميبرند. ملى - مذهبى ها چنان وزن کم کرده اند که خانواده هاى آنها ايشان را نشناخته اند! منتظر افشاگرى دانشجويان آزاد شده اصلا نبايد بود که اينان بعد از آزادى نيز تحت فشار و تهديد هستند.

- امير فرشاد ابراهيمى در هنگام فرار از طريق مرز عراق ادعا کرده است که کاميون کاميون افراد مسلح توسط سپاه به داخل خاک عراق هدايت مى شدند! در دخالت هاى ايران در عراق شکى براى کسى نمانده است . آش چنان شور است که صداى مقتدى صدر نيز در آمد ، آيت الله حکيم که جاى خود دارد.

در هر حال مطلب به درازا کشيد. الحق بايد بابت استقرار چنين « نظام مقدسى » به فرزندان امام و رهبرى خسته نباشيد گفت. در هر حال سپتامبر خاکسترى نظام به زودى از راه مى رسد و بايد ديد اين « تجربه جديد بشريت در حکومتدارى » به قول پرزيدنت خاتمى ، اينبار براى حفظ خود چه شعبده اى از آستين بيرون خواهد کشيد.


 
| Permalink |



چه كسي آيت الله حكيم را كشت؟
- - - - - - - - - -
بهاره اميدي

هر چند پس از گذشت چند ساعت از شهادت آيت الله حكيم هنوز هيچ گروهي مسئوليت اين ترور را به عهده نگرفته است اما فهميدن اين واقعيت كه چه كساني دست به اين كار زده اند كار سختي نمي نمايد. كساني كه در اطراف ماجرا هستند و ممكن است به عنوان مظنون مورد توجه قرار گيرند عبارتند از:
1) گروه هاي مختلف شيعيان
2) ديگر قوميت هاي مختلف عراق
3) آمريكايي ها
4) باقيمانده ي عمله ي حزب بعث و وفاداران به صدام
5) كساني كه براي جهاد با اشغالگران از كشور هاي مختلف و عمدتا عربي به عراق آمده اند.
6) ايران
1) در مورد شيعيان به نظر بعيد مي رسد كه رقابت ميان علما به چنين جاهايي برسد. شايد در تاريخ شيعه به ندرت بتوان مواردي را پيدا كرد كه علماي شيعه به جان هم افتاده باشند و هم را بكشند. تنها موردي كه من سراغ دارم ترور حجه الاسلام خويي در چند ماه پيش در عراق بود كه به گروه مشكوك مقتدي صدر نسبت داده شد اما من به راحتي آن را باور نمي كنم و بايد منتظر گذشت زمان بود تا حقيقت روشن شود. به هر حال فعلا از طرف داران آيت الله سيستاني و علماي ديگر كه هميشه سعي در كنار كشيدن خود از بازي هاي سياسي داشته اند انتظار چنين رفتاري نمي رود و شايد بتوان با احتمال كمي قضيه را به گروه مقتدي صدر منسوب كرد. با اين انگيزه كه مقتدي صدر به امامت جمعه ي نجف كه پايتخت مذهبي عراق محسوب مي شود برسد. هر چند من خود طرف دار اين فرضيه نيستم. ضمنا توجه شود كه بمب گذاري در جوار حرم مقدس مولا علي (ع) نمي تواند كار يك گروه مذهبي هر چند تندرو باشد.
2) در ساير قوميت هاي عراق در اين مدت شاهد عقلانيتي بوده ايم كه تا حد ممكن به سوي كم كردن تنش ها كه زمينه ي انتقال حكومت به مردم عراق است حركت كرده اند. نمونه ي آن در خواباندن سريع دعواي تركمن ها و كرد ها در شمال عراق شاهد بوديم كه منجر به كشته شدن 20 تن گرديد. من بدون شك اين گزينه را رد مي كنم.
3) اصلا به نفع آمريكايي ها نيست كه مورد اتهام قرار گيرند كه نمي توانند امنيت را در عراق تضمين كنند. خصوصا كه خود مورد حملات تروريستي قرار مي گيرند. تنها سناريوي ممكن در اين قضيه اين است كه آمريكايي ها پي برده باشند حملات به نيروهايشان ربطي با مجلس اعلاي انقلاب اسلامي عراق دارد و در صدد خنثي كردن توطئه بر آمده اند كه به نظر من گزينه ي خنده داري است. چون نه مواضع مجلس اعلا تند بوده است و از طرفي مجلس اعلا تا به حال به سهم خود در شوراي حكومتي رسيده و نيازي به حمايت از ترور ندارد. البته اگر مقتدي صدر ترور مي شد شايد اين گزينه قابل تامل مي شد.
4) اين به نظر من قوي ترين گزينه است. تنها صداميان هستند كه از ترور و آشوب در عراق سود مي برند. در حمله به دفتر سازمان ملل همان سبعيتي ديده مي شود كه در اين حمله بود.
5) اين گروه هم كه مشخص است براي مقابله با آمريكايي ها آمده اند. پس چرا بايد تيرشان كمانه كند و به آيت الله حكيم بخورد. دوره ي حمايت وهابي ها از قتل علماى شيعه هم گذشته است و عربستاني كه خود در معرض اتهام حمايت از تروريسم قرار دارد بعيد است به چنين حركاتي دست بزند. ضمن اين كه از آيت الله حكيم در تمام تلويزيون هاي عربي با احترام ياد مي شد.
6) ايران هم وضعش از عربستان بدتر است. البته درست است كه آيت الله حكيم در مواضعش راهش را از ايران جدا كرده بود اما اين دليل نمي تواند باعث ترور او شده باشد. احتمال كوچكي در انجام اين عمل به دست تندروهاي ايران وجود دارد اما با توجه به اين كه فقدان آيت الله حكيم به ضرر كل شيعيان است و تضعيف جايگاه آنان را باعث مي شود اين گزينه نيز منتفي است.

اگر حدس من درست باشد نبايد کسى مسئوليت اين حمله را بپذيرد. بايد صبر کرد و ديد.
به هر حال ما هم اين عمل ناجوانمردانه را محكوم مى كنيم. باشد تا جهان روي صلح و دوستي را ببيند و از دروغ و پليدي پاك شود.
آمين.


 
| Permalink |

Tuesday, August 26, 2003


لانه جاسوسى،
- - - - - - - - - - - -
نوشته: حسن راهجو


الف) سالهاست که در محافل رسمى کشور ما، عبارت فوق معادل با «سفارت سابق آمريکا» بکار ميرود، و سالهاست که ملت ما مشغول پرداخت هزينه «اشغال» آن توسط دانشجويان پيرو خط امام است. آنچه باعث شد نام «لانه جاسوسى» به سفارت آمريکا اطلاق شود همانا مدارکى بود که از آن بدست آمد، حقير بخش اندکى از آنها را ديده بودم و متاسفانه (يا خوشبختانه) به اين نتيجه اى رسيدم که سالها بعد مرتضى مرديها به آن اشاره کرد:
اين اسناد نشان ميدهد که حد اقل در دهه ۵۰ شمسى، تحرکات و تحليلهاى اطلاعاتى آمريکا بسيار کمتر و سطحى تر از آن چيزى بود که به سفارت آن «لانه جاسوسى» اطلاق شود. (اين قضيه نداشتن تحليلهاى مناسب در آستانه انقلاب بسيار براى دولت کارتر مشکل ساز شد).

ب) حال خوب است نگاهى به بخشى از کارنامه سفارتخانه هاى دولت خودمان در اقصى نقاط دنيا بياندازيم:
۱. در شبه قاره هند بسيارى از گروه هاى تندروى اسلامى از سفارت خانه هاى ما کمک مالى، اطلاعاتى و لجستيکى ميگيرند
۲. در اروپا (خصوصا آلمان، فرانسه، اسپانيا، سويد، نروژ و دانمارک) از برکت تحرکات سربازان گمنام امام زمان تحت پوشش سفارت خانه ها، پليس و سازمان هاى امنيتى اين کشور ها ژانر جديدى از ترور و قتل را در آموزشگاههاى خود تدريس ميکنند که به نام کشور ما مزين است!
۳. در اروپاى شرقى و کشور هاى تازه استقلال يافته، ارتباط با مافياى اسلحه، مواد مخدر و «اطلاعات» از طريق سفارت خانه هاى ما کاملا برقرار است!که لااقل در چند مورد در آلمان، فرانسه و سوئد موارد فوق در دادگاهها اثبات شده است.

ج) در اينکه يکى از وظايف هر سفارتخانه ارايه اطلاعات و تحليلهاى بروز در مورد کشورهاست، شکى نيست ولى بنده موارد بند (ب) را چندان به صلاح کشور نميدانم، نتيجه بلند مدت آن هم هزينه هاى بسيار سنگين براى ملت ما داراست،(دوستانى که با پاسپورت قهوه اى جمهورى اسلامى ايران به اروپا و يا آمريکاى شمالى سفر کرده اند با يکى از ناچيزترين اين هزينه ها آشنا هستند) کما اين که در شايعات شنيده شده است که قرارداد پارس جنوبى با TOTAL حق السکوتى بود به دولت فرانسه جهت لاپوشانى پرونده ترور دکتر بختيار! حال بايد منتظر بود و ديد دلاورى ۱۰ سال پيش سربازان نه چندان گمنام امام زمان در آرژانتين چه هزينه اى را بدوش ملت ما خواهد گذاشت.

 
| Permalink |

Friday, August 22, 2003



ماندن يا رفتن؟ مساله اين نيست!
- - - - - - - - - - - - - -
نوشته: پ. صائبى


چندى است که به دنبال رد مجدد لايحه اصلاح قانون انتخابات توسط شوراى نگهبان ، بحث استعفاى خاتمى و يا ماندن ايشان مجددا در بين نيروهاى اپوزيسيون و روشنفکران دينى و اصلاح طلبان گرم شده است. به نظر صاحب اين قلم چند مطلب مهم در اين بحث مغفول مانده است:

الف) واضحا در فرصت سه تا چهار ماهه باقيمانده تا ثبت نام انتخابات مجلس و با توجه به فروپاشى جبهه دوم خرداد و جدا شدن آقايان مجمع روحانيون و فرزندان هاشمى يعنى کارگزاران از آنها، در عين حال آچمز کردن مشارکتى ها و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامى ،جدا کردن آنها از جنبش دانشجويى و حتى بقاياى دفتر تحکيم و منزوى کردن کل مجموعه از مردم مايوس و به حق يا ناحق نااميد ، قدرت خاتمى را در چانه زنى -اگر هم بخواهد به فرض کارى انجام دهد - به شدت کاهش داده است. مماشات بيش از حد خاتمى و محجوبيت و و ترسو بودن و ساده دلى او را هم که اضافه نماييم به اين نتيجه مى رسيم که نتيجتا راهى جز حکم حکومتى آقا يا رفتن به مجمع تشخيص مصلحت باقى نمى ماند و راه هاى رفراندوم يا چانه زنى با شوراى نگهبان به نظر اينجانب منتفى است. اينکه در فکر آقايان مجمع تشخيص چه ميگذرد و چکار خواهند کرد بحث ديگرى است.

ب) لايحه افزايش اختيارات رياست جمهورى که کاملا در محاق است و به آن اميد چندانى نمى توان بست. ضمن اينکه چنين لايحه اى با شرايط موجود ريسک افتادن به دست رييس جمهور آتى تماميت خواه را به همراه دارد . در هر حال خاتمى در اينجا هم کارى نمى تواند بکند. اصلا گيريم که همين فردا معجزه شد و اين لايحه تصويب شد، آيا ميتوانيد تصور کنيد که خاتميى که اين روزها ميشناسيم عليه قاضى مرتضوى اعلام جرم کند؟!!

ج) فضا سازى و دموکراسى از پايين نيز بدون حضور رکن چهارم يعنى مطبوعات ابتر خواهد بود. واضحا اگر خاتمى به آزادى نويسندگان و زندانيان سياسى کمکى مى کرد ، پشتوانه خوبى براى احياى جنبش پيدا مى شد. ليکن چنين انتظارى را از ايشان به هر دليل و علت نبايد داشت.

نتيجه اينکه : ادامه حضور خاتمى و باقيمانده ياران در حاکميت فايده چندانى نخواهد داشت مگر اينکه معجزه اى اتفاق بيفتد و در چنين شرايطى « با گرانان گرانى بشود » که بعيد است.
در هر حال با بازخوانى شرايط موجود به و مرور دوباره واقعيات مسلم فعلى به همين نتيجه نيز ميرسيم که استعفاى خاتمى نيز در چنين شرايطى که دير شده است گره اى نمى گشايد و از نظر سياسى تنها پايان درد و رنج اصلاح طلبان حکومتى (‌بخش غير فرصت طلب البته!) و اعلام تسليم آنها است. اما شايد تنها مرهمى بر زخم هاى مردم باشد يا اينکه آبروى رفته خاتمى را باز گرداند که هر دوى اين ويژگى هاى احتمالى فرعى و حاشيه اى بوده و ربطى به تحولات سياسى نخواهد داشت. همينطور است فرض اينکه در صورت خروج از حاکميت اميد و نشاط به اردوى اصلاحات باز خواهد گشت که کاملا اغراق آميز است و در عين حال اين فرضيه نيز که در صورت خروج اصلاح طلبان آمريکا به ايران حمله خواهد کرد، بسيار بعيد است چرا که آمريکا در همين چند ماه اخير نشان داده که بطور غريزى با تماميت خواهان بهتر مى تواند صحبت کند و آندو زبان يکديگر را بهتر ميفهمند و سابقه گفتگوى دوستانه (در ماجراى ايران -کنترا ) يا خصمانه ( مثلا سرنگونى ايرباس ايرانى ) آن دو همواره به نتيجه مشخص رسيده است.
در هر حال بحث خروج يا عدم خروج از حاکميت استعفا يا عدم استعفاى خاتمى يک مرثيه سرايى عبث يا خوش خيالى توهم زا است. چنين بحثى اکنون بى حاصل است . از خاتمى در شرايط فعلى تنها ميشود « عبور کرد » همين!



 
| Permalink |

Thursday, August 21, 2003



آقاجری: حلاج زمانه
----------------------
نوشته: خليل آذرکوب


در خبرها آمد که دکتر آقاجری که به جرم آگاهی در ديار شهيد عين القضاة همدانی به بيدادگاه تفتيش عقايد سيه کاران کشانده شد نامزد جايزه نوبل گشته است. آقاجری چه اين جايزه را دريافت کند و چه دريافت نکند در پيشگاه تاريخ روشنگری اين خلق والاترين افتخارات را کسب کرده است. اين فراز از زندگی صوفی شوريده حسين منصور حلاج را به او تقديم می کنيم.

...چون حسين منصور حلاج را که به جرم آگاهی به مسلخش می بردند در راه اراذل و اوباش جاهلان و متمسکين و مومنين و مجاهدين فی سبيل الله و زاهدان شب و همه و همه به او دشنام می گفتند و سنگ می زدند هر کس هر چه داشت بر سر و روی او می کوفت قومی برای قرب الی الله و قومی ديگر برای قرب سلطان و فقيه شهر. در اين بين شبلی صوفی شوريده کلوخی به حلاج انداخت. حلاج آهی کشيد گفتند ای شيخ آن همه سنگ و دشنه را آهی نگفتی بر تو چه آمد که از کلوخ بی مقدار شبلی به درد آمدی. گفت آنها که می زنند حق مرا نمی دانند ولی اين دانست و زد!
و چون مقدر شد که او را خواهند کشت گفت مرا بکشيد که شما مجاهديد و من شهيد.
و آنگاه که کشان کشان به چوبه دارش می کشيدند يک دست او را قطع کردند با بازوی بريده صورتش را با سرخی خون خود خضاب کرد. گفتند چه می کنی ای شيخ. گفت:
رکعتان فی العشق لايصح وضوهما الا بالدم!
نماز عشق را دو رکعت است که وضويش نمی شود الا بخون!


 
| Permalink |

Wednesday, August 20, 2003


مردان تاريخ معاصر
-----------------------
نوشته: خليل آذرکوب


سخن از حسين مکی رفت. آنچنان که در نوشته های پيش گفته آمد تاريخ نه آنچنان که ما در واهه های آواره زمان درباره شخصيت ها قضاوت می کنيم آنان را چهره پردازی می کند. به عبارت ديگر چه بسيار مردمان که در زمانه خود به دشمنی گريبان از يکديگر می دريدند ولی در گذر تاريخ که از کالبد آنان جز غبار باقی نماند تاريخ آنان را در کنار هم و چه بسا هر دو را به نيکى و يا پليدى بشناساند. نمونه ها فراوانند. از حماسه های مذهبی که بگذريم که تاريخ در آنها به احتياط عمل می کند می توان از نمايشنامه دلکش شکسپير يعنی جوليوس سزار نام برد. با غوطه خوردن در اين اثر شگرف شما می مانيد که عاقبت بروتوس قهرمان است يا سزار. به کداميک اجحاف شده و چه کسی ستم کرده است. تاريخ دل بزرگی دارد و از بسياری خطاهای سهو در می گذرد. موقعيت افراد را درک می کند و دوری و پرسپکتيو تاريخى درشتها را درشت و ريزها را ريزتر می کند آنچه که می ماند اخلاص و صداقتی بوده که در کارکرد مردمان موج ميزده است.
تاريخ معاصر ايران زمين نيز مشحون از چنين تزاحماتی است که رفته رفته از پليدى افراد کاسته می شود و رنگی واقعبينانه می گيرد. نمونه بارزش شاه سابق ايران است. اگرچه کاهش بدنامی ايشان تا حدی متاثر از سياهکاری جانشينان بوده است ولی من آنرا به بعد تاريخى بيشتر نسبت می دهم. آنچنان دور شده ايم که بدون تعصب و حقد وکينه به سيمای افراد بنگريم. در مورد حسين مکی نيز همين حکم را می توان راند.
حق تجديد نظر و تغيير عقيده و منش برای هر انسانی محفوظ است حتی اگر او سرباز فداکار وطن باشد! اما نکته نابخشودنی از ديدگاه تاريخ بدکاری و عدم صداقت و ريا کاری است. در جريان نهضت ملی بازيگران بسياری نقشها بازی کردند. از آقای کاشانی (که به اعتقاد من در مورد ايشان نیز تاريخ حکم مثبت تری از آنچه که ما گمان می بريم صادر خواهد کرد) گرفته تا خليل ملکی که وجدان بيدار جنبش راستين چپ ايران است و فداييان اسلام و شخص مظفر بقايى.
در ميان همه اين شخصيتها حکم تاريخ در مورد مظفر بقايى حکم سختی خواهد بود. اگرچه آقای نوری زاده تلاش فراوان کرد تا ايشان را تطهير کند وليکن شخصيت هوشمند ولی شديدا غير اخلاقی ايشان موجد بسياری از مشکلات منجر به فروپاشی نهضت ملی بود.
متاسفانه بسيارند بازيگرانی که در تاريخ معاصر نه به سيستم اعتقادی او که به منش سياسی او تاسی کرده اند. يکى از نشانه های چنين شخصيتى غير قابل پيش بينى بودن است که دقيقا به دليل عدم ثبات و پايبندی و عدم صداقت است. نشانه های چنين منش مذبذبی در سردار سازندگی و ياران ايشان بيش از سايرين ديده ميشود. با اطلاعات اندک من از حسين مکی چنين تذبذبی ديده نشد. به هر صورت ايشان حق داشت که حتی با رهبری مصدق هم به مخالفت برخيزد که البته در اين کار کوتاهی نکرد.




 
| Permalink |

Tuesday, August 19, 2003



مرد تاريخ معاصر
- - - - - - - - - - - - -
نوشته : پ. صائبى

«سرباز فداکار وطن» لقبى بود که دکتر مصدق به خاطر رشادت هاى مکى در مجلس به او داد و بعدا زيگزاگ رفتن هاى مکى و دشمنى هاى او با نهضت ملى باعث شد که ايشان نزد طرفداران باقيمانده دکتر به «سرباز خطاکار وطن» شناخته شود.
حسين مکى البته عاقبت بخير نشد و در اواخر عمر با حضور در دستگاه لاريجانى و برنامه هاى تاريخ معاصر به تحريف تاريخ نهضت ملى شدن نفت در جهت تحبيب قلوب موتلفه و دوستان انگلوفيل پرداخت و لا اقل خوشنامى براى خود نخريد. ليکن اين نکته جالب توجه است که اگر اين روزها به قطعه هنرمندان در بهشت زهرا گذرى نماييد ، قبرى را خواهيد يافت که بر روى آن به درشتى حک شده است: «سرباز فداکار وطن» .

در پنجاهمين سال سرنگونى حکومت ملى و مردمى « پير محمد احمد آبادى » ، ياد و خاطره و آرمان هاى دکتر محمد مصدق را - « شير آهنکوه مردى » که به حق بايد ايشان را مرد تاريخ معاصر ناميد - گرامى مى داريم.


 
| Permalink |



هجو نامه اي به بهانه ي دو خبر
- - - - - - - - - - - - - - - - - -
بهاره اميدي


تسليت:
حضرت آيت الله علي اكبر ناطق نوري، اعلام كردند كه از اين پس در انتخاباتي كه راي يك فرد 15 ساله با راى يك فقيه عاليقدر برابر باشد شركت نخواهند كرد. اين خبر باعث ناراحتي و افسردگي قشر عظيمي از مردم شده است و لحظه به لحظه خبرهاي جديدي در اين مورد به گوش مي رسد. منابع آگاه از احتمال برگزاري تجمع هاي بسيار بزرگ طي روزهاي آينده مي دهند كه در آن ها دانشجويان مستقل ، اعضاي دفتر تحكيم، جبهه مشاركت، مجمع روحانيون و بسياري از فعالان سياسي و غير سياسي از اين فقيه فرزانه و پيروز هميشگي انتخابات درخواست كنند به صحنه انتخابات بازگردد.
يكي از دانشجويان در حالي كه نمي توانست جلوي اشك هاي خود را بگيرد به خبرنگار ما گفت: نمي دانم چرا ايشان اين قدر سنگدل شده است كه به خواسته به حق سيل طرفداران خود پشت كرده است. تاكنون مقامات وزارت بهداشت خودكشي دو تن را در اثر انتشار اين خبر تاييد كرده اند كه حال يكي از آنان وخيم گزارش شده است. برخي از تحليل گران سياسي اين ماجرا را يك زلزله ي سياسي ارزيابي كرده اند و معتقدند كه در روزهاي آينده بايد منتظر پاسخ هاي غير منتظره از سيستم سياسي و اجتماعي جامعه به اين ضربه بود. آگاهان اين تصميم را در راستاي پيشي گرفتن جناح راست در اجراي طرح خروج از حاكميت مي دانند و بعضا اعلام شده است اگر همه به همين سرعت از حاكميت خارج شوند بزودي حاكميت به يك مجموعه تهي تبديل مي شود.

تبريك:
معاونان وزارت امور خارجه در اعتراض به حضور قصاب مرتضوي در همايش نمايندگان سياسي ايران در كشورهاي خارجي همايش را ترك كردند. يكي از اين معاونين در پاسخ به اين نكته اين حركت به هيات قوه قضاييه بسيار برخورده است به خبرنگار ما گفت كه اين ها براي اين كه بهشان برخورد نكند بايد جاخالي مي داده اند. ما اين حركت و نظاير آن را در راستاي اين كه به آقايان نشان داده شود ملت ايران و خادمين راستين آنان از دروغ بيزارند بسيار مثبت و ميمون مي شماريم و براي كليه دروغگويان از خداوند طلب هدايت مي كنيم.


 
| Permalink |

Sunday, August 17, 2003


بهاره اميدى
مصوبه ى مجلس شوراي اسلامى در خصوص تامين امنيت اجتماعى

اين ماجرا تقريبا بدون شرح است. کافى است نگاهى به لينک زير بياندازيد.
البته براي ما چيز تازه اى در اين طرح نيست. فقط جالب است که يک جاى
رسمى در جمهورى اسلامى مجبور است در قالب طرحى که از قبل معلوم است
مخالف شرع بد بخت است تاريخ نگارى کند و بگويد که در حملات به تجمع ها
و مراسم مشابه چه کسانى شرکت ميکنند و از چه روش هايى استفاده ميکنند.

http://mellat.majlis.ir/tarhha%20va%20lavayeh.htm/601-700/676.htm

 
| Permalink |



مردی برای تمام فصول
----------------------------
نوشته: خليل آذرکوب

برخی را عقيده بر آن است که ماندگاری هر اثر اعم از اثر هنری معماری و يا هر چيز ديگر به تناسب صداقتی است که در خلق آن بکار رفته است. البته ممکن است موارد نقض هم پيدا کنيد مانند اهرام مصر يا ديوار چين. اگرچه لزوما صداقت به معنی مساوات و عدالت نيست چه بسا معماران ديوار چين يا اهرام ثلاثه در حين بهره کشی از بردگان و اسيران صادقانه به اين مهم اشتغال داشته اند!
از اين مقدمه که بگذريم طرح اين موضوع برای پرداختن به زواياى شخصيتى مردی است که چهره اش روز به روز درخشانتر می شود. و اين نيست جز بخاطر صداقت و درستکاری او.
پس از گذشت نيم قرن دکتر محمد مصدق علی رغم تمام دروغ پراکنی های سم پاشی ها و تهمتهای ناروا بيش از هر کس ديگر (در کنار يگانه دوران دکتر علی شريعتی) الهام بخش جنبش آزادیخواهی اين نسل است. بيش از 50 سال دستکاری در تاريخ ابتدا توسط دربار پهلوی و آنگاه حزب توده و حال محافظه کارن اسلام پناه ! که عقده های فروخورده نيم قرن پيش را ناجوانمردانه می گشايند- نتوانست اين نسل گسسته از گذشته خود را از رهبر بی ادعای خود جدا سازد. راز انتقال نامرئی وجدان تاريخى اين ملت نه کتابهای تاريخ انباشته از حقد و کينه - همچون کتاب بی ارزش نهضت امام خمينى نوشته حميد روحانی- و نه امواج راديو و تلويزيون رياکار لاريجانی که صداقت نابی بوده که در زندگی اين رادمرد تاريخ معاصر موج ميزند.
مصدق چه کرد؟ او به بهانه ای کوچک آمد و می خواست ايرانی مالک مايملک خود باشد. نه مدعی شمس مستضعفين و ولی امری داشت و نه رهبری ضد استعماری جهان سوم. ولی به نيکى الهام بخش تمامی جنبشهای استقلال خواهی معاصر در منطقه گرديد.
ظرافت مطلب در اين است که در گذر تاريخ و افزايش مقياس تاريخى بيش از آنکه خود اعمال اهميت داشته باشد انگيزه و چگونگی اعمال اهميت پيدا می کند. مصدق به ظاهر شکست خورد ولی در کارنامه خود هيچگاه ذره ای سستی و تجديد نظر بجا نگذارد. به عهد خود تا به آخر وفا کرد. هرگز به ادعاهای خود پشت نکرد وعده دروغ نداد و از موج سواری و فرصت طلبی پرهيز نمود. فراموش نکنيد جوانان اولترا اصلاح طلبی همچون مرحوم دکتر فاطمی (که بر تن زخمی هم از سعيد عسکر زمان خود داشت!) به او توصيه می کردند که نظام سلطنت را ملغی کند و خود را رئيس جمهور! مصدق را توان آن بود ولی اين کار ديگر مصدقی نبود. صداقت معياری بود که او در زندگی خود هرگز از آن عدول نکرد.
آيا می توان فراموش کرد آنان را که در پاريس وعده آزادی مارکسيستها را می دادند و اينکه زنان مجبور به حجاب نيستند! و اينکه روحانيت به حوزه ها بازخواهد گشت! تاريخ در گذر خود بتريج نتايج را به فراموشی می سپارد و گوهر مردان را با عيار صداقت محک می زند.
مصدق جايگاه روشنی دارد نه برای اين نسل که برای همه نسلها و فصلها. راز قهرمانی قهرمانان در داشتن چيزى است که ديگران ندارند. مصدق سرمايه صداقت و وجدان اين ملت بود و شريعتی (اگرچه تاريخ مصرف کتابها و نظريات او گذشته باشد – آنچنان که دغدغه ملی شدن نفت ديگر وجود ندارد) مظهر شفافيت - مناعت طبع – شهامت روحی و صراحت عريان. چيزهايى که امروز روز متاعی بس ناياب است!

 
| Permalink |

Saturday, August 16, 2003



پنجاه سال گذشت ...
--------------------
على دادخواه

۲۸ مرداد سال ۳۲ بدون شک يکى از غم انگيزترين روزهاى تاريخ سياسى معاصر ايران است. به نظر من در اين ۵۰ سال بيش از حد بر نقش عوامل خارجى (آمريکا-بريتانيا) تکيه شده که طبيعتآ به نديدن يا کمرنگ ديدن دلايل داخلى بى‌شمار اين حادثه تلخ منجر شده است. من به دلايل زير نگاه انتقادى پر رنگ به ريشه هاى داخلى اين حادثه را ترجيح مى‌دهم:

۱-در اينکه قدرت هاى بزرگ هر عصر براى تامين منافع کشور-ملت خودشان از هر وسيله اى براى دست اندازى به منافع کشورهاى ديگر استفاده مى‌کنند شکى نيست. از روش هاى شرافتمندانه و اخلاقى مانند رقابت شفاف و سالم علمى و اقتصادى گرفته تا روش‌هاى غير اخلاقى مانند به راه انداختن کودتا و جنگ داخلى. اما ما ايرانى ها که در تحليل مسائل تاريخى و اجتماعى دچار تنبلى فکرى مزمن هستيم، معمولآ با فرافکنى مايليم همه چيز را خارج از اراده خود تصور کنيم و به بيان ساده تر، تقصير تمام تنبلى ها و کوتاهى هاى تاريخى مان را به گردن ديگران بيندازيم!
در دخالت غيرمستقيم دستگاه‌هاى جاسوسى آمريکا و بريتانيا در سقوط دولت ملى دکتر مصدق ترديدى وجود ندارد. اما آيا واقعآ اين تمام ماجراست؟ (در بند ۲ بيشتر به اين موضوع خواهم پرداخت) هنوز که هنوز است وقتى با پدر و مادرم و نسلى که تلخى ۲۸ مرداد ۳۲ را چشيده اند هم صحبت مى‌شوم، برق نفرت کور ضد آمريکايى را در چشمشان مى‌بينم. از عجايب روزگار اينکه در آستانه انقلاب ۵۷، مليون -که از نظر تاريخى خود را وارث مصدق و نهضتش مى‌دانند- شانه به شانه دشمن ايدئولوژيکشان ،چپ ها، شعارهاى ضد آمريکايى سر مى‌دادند!! آيا برآيند همين چشم هاى پرکينه منجر به اشغال سفارت آمريکا -فاجعه اى که ايران را به منزوى ترين کشور روى کره زمين تبديل کرد- نشد؟! من نمى‌دانم عقده تاريخى کودتا چه روزى دست از سر اين ملت برمى‌دارد. فکر مى‌کنم نقد منصفانه و اصلاح رفتارهاى سياسى و اجتماعى خودمان را تنها از فرداى چنين روزى مى‌توانيم آغاز کنيم.

۲-با مرور روزشمار وقايع ۳۰ تير ۱۳۳۱ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به اين نتيجه رسيده‌ام که ريشه هاى کودتا را بايد در داخل و بازيگران سياسى آنروز ايران جستجو کرد و حواله کردن همه چيز به واشنگتن يا لندن يک فرافکنى بزرگ و ساده سازى بچگانه است! از فرداى به قدرت رسيدن مصدق، دسيسه چينى هاى ائتلاف «دربار-روحانيت سنتى» عليه دولت ملى و محبوب او شروع مى‌شود (بحرانسازى هايى که از فرداى دوم خرداد ۱۳۷۶ بر عليه دولت منتخب خاتمى تدارک ديدند را به ياد داريد؟!). حزب سازماندهى شده و قدرتمند توده هم که طبق معمول با سنگ اندازى هاى ناجوانمردانه اش -خواسته يا ناخواسته- به اهداف ائتلاف يادشده يارى مى‌رساند. به همه اينها اضافه کنيد خون استبدادى و خودراى ايرانى را که در رگ هاى نزديکترين ياران دکتر هم جريان داشت (بقايى، حائرى زاده، مکى، قنات آبادى و کريمى که به همراه دکتر مصدق از موسسين جبهه ملى بودند، چند روز پس از کودتا عکسى با نخست وزير کودتا -تيمسار زاهدى- دارند که هر بار از ديدن آن چندشم مى‌شود!). مصدق هم آنقدر دموکرات منش و مداراجو بود که حتى به تعطيلى يکى از روزنامه هاى رقباى سياسى بى‌اخلاقش رضايت نمى‌داد. نميخواهم از او يک قهرمان معصوم و بدون خطا تصوير کنم. لجبازى هاى اين پيرمرد هميشه شکاک هم در مقاطعى به نهضت آسيب هاى جدى رساند. اما از صميم قلب معتقدم ملى تر و درستکار تر و پرجربزه تر از دکتر مصدق در ميان سياستمداران ۱۰۰ سال اخير کشورمان نداشته‌ايم. تا به حال از خود پرسيده‌ايد که چرا هر دو نظام سلطنت موروثى پهلوى و ولايت مطلقه فقيه به يک اندازه از اين بزرگمرد متنفرند؟!

 
| Permalink |



درسی از کيهان
------------------
نوشته: خليل آذرکوب

ميدونم که سردبير عزيز خوشش نمياد که اينجوری بنويسم ولی مهم نيست با خودم عهد کردم که شعر و شاعرانگی رو از زندگيم و از اين فانوس کوچولو دريغ نکنم. اين سردبير ما بعض اوقات مثل شمس الواعظين بسيار عزيز خيلى سخت گير ميشه هی بهش ميگم بابا بی خيال. ما که نمی خوايم کيان راه بندازيم که عبوس باشه و آدم رغبت نکنه بره صفحه دومش!
اگه اين رو سانسور کرد هر چی ديده از چشم خودش ديده ميرم قاضی مرتضوی شکايت. که يه دمپايى هم بزنه سر شمس اين فانوس!

عنوان اين نوشته رو گذاشتم "درسی از کيهان" البته منظورم "کيهان" شريعتنداری (ميم نه! همون نون!) نيست که از اون درسی جز رذالت مگه ميشه گرفت. منظورم کيهانيه که خدای هممون سخاوتمندانه علم کرده!
بريم سر اصل مطلب!

چند روز پيش توی بی بی سی خوندم که تعداد ستارگان آسمون از چند برابر تمام ريگهای زمين بيشتره! ميدونيد يعنی چی! يعنی اگه تموم عمرتون بشينيد بشمريد باز تموم نميشه حتی اگه مث بچگی هامون رج بزنيم و دولا پهنا بريم!

به خودم گفتم يعنی چی؟ شنيده بودم که هر وقت پيغمبری از مردان خدا (شايد هم از زنان خدا – اشکالی داره؟) بدنيا می آد يه ستاره متولد ميشه. خوب مگه ما چند تا پيغمبر داشتیم؟ 124000 تا که بيشتر نبوده. گفتم نه. اينقدری هست که به هر آدمی از آدم ابوالبشر تا من يه لا قبا نه يکى که چند تا ستاره برسه! حالا ميذاريم نفری يکى! تا ابد واسه همه ستاره هست. و شايد برخلاف زمين خدا تو آسمونش عدالت رعايت شده باشه!
از جرج بوش از خود راضی تا ولی فقيه ما که شکم آسمون شکاف خورده افتاده بغل ما تا علی کوچولوی عراقی که دستاش واسه آزادی با بمب آمريکايى قطع شده يا کاکاسياههای صحرای بيافرا که دارن از گشنگی پرپر می زنن. يا اون زن روسپی که برای خريدن دفتر واسه بچه ش داره کاسبی می کنه... همه يکى اون بالا دارن! نمی دونم شايد واسه عدالت هم که شده به بچه آفريقاييه يه چاق چله اش برسه و به زن بينوا يه ستاره با وقار سخاوتمند!
حالا که ما هرکدوم ستاره ای داريم چرا نشه آدما رو اونطوری نديد؟

ستاره ها توی اين آسمون پخش و پلان! يعنی اينکه هيچوقت يه جا جمع نميشن. ميدونيد که چرا؟ چون جاذبه زيادی دارن و همديگرو ميندازن تو تله. اينه که از هم فاصله می گيرن. ميگن دوری و دوستی. همينه ديگه! بعضی ستاره ها همديگرو دوست دارن. حالا چرا؟ نمی دونم به گمونم واسه همسايه ها بيشتر پيش مياد. همونی که ما ميگيم روحهای خويشاوند. شايد هم روحشون تو جدول مندليف توی يک ستونه!

وقتی همديگر رو دوست دارن واسه هم چشمک می زنن ولی بعض اوقات انقدری دوره که ميليون ها سال طول می کشه که به دلدار برسه. چقدر بد ميشه که وقتی می رسه يکيشون ديگه رفته! می بينيد چقدر فاصله بين ما آدماست!

ستاره ها هميشه تنها هستند خدا اونهارو هم مث ما تنها آفريده. اينو وقتی می ميرند و ما ميميريم خوب می فهميم. وقتی ستاره ای ميميره خيلى غم انگيزه. ميگن ميشه اندازه يه توپ فوتبال! مجرد و ساده و بی تکلف. خود خودش!

مث ما که ميشيم يه خاطره و روحی که اينور و اونور ورجه وورجه ميکنه!

اينه که من از مرگ هيچکی حتی از مرگ دشمنم (که ندارم!) حتی مرگ آريل شارون و عدی و قصی هم شاد نمی شم. بقول جان دان عارف قرن 17 انگليسى من با مرگ (هر ستاره ای و ) هر آدمی عزادار می شم!

وقتی ستاره ای مرد اونکه تا حالا يه گوله نور بود ميشه يه روزنه تاريکى! و هر چی نوره ميکشه سمت خودش. نه نور که هر چی گذرش به اونور بيفته! خيلى باشکوهه نه!

گفتم که تنها هستند ولی بعضی هاشون اهل جناح بندی اند. ميرن و کهکشان تشکيل میدن و هی تو کيهان ميچرخن. بعضی هاشون هم سنگای بازيگوش کوچولو که بهش ميگن سياره رو ميندازن به دام و حالا نچرخ کی بچرخ. اون وقت ميگن منظومه. خوب خيرشون هم ميرسه به اون سياره ها. مث خورشيد خانوم خودمون که هفت هشت ده تا سياره ريز و درشت رو منتر خودش کرده!

اما ستارهايى هستند که دنباله دارن! مث آدمای بيقرار هی از اينور به اوونور ميرن و بعض وقتا هر تريپشون چند ميليون سال طول ميکشه! اينا هم واسه خودشون مرامی دارن. مث کوليهای خودمون! جالبند ولی کمی ناقلا!

گفتم که هر کسی ستاره ای داره. می تونيد مال خودتون رو انتخاب کنيد. آسمون خدا خيلى بزرگه. من مال خودم رو انتخاب کردم. انقدری دور هست که سرش دعوا نشه! روح من وقتی هر دومون مرديم ميشه يه روزنه تاریکی ميچسبه تو سقف آسمون! فقط بپاييد که گذرتون اون طرفا نيفته!

شايد بعضی از شماها هم ستارتون اونورا باشه!
ميشيم همسايه!
يا همون روح خويشاوند! خدمت تموم ستاره های همسايه سلام دارم!

 
| Permalink |



سخنی با دوست ناديده آقای نيما راشدان
-----------------------------------
نوشته: خليل آذرکوب

از آنجا که گمان می برم جنابعالی اين مطالب را پيگيرى می کنيد نکاتی چند متذکر می شوم.
حدس می زنم که هم سن و سال باشيم و هر دو از نسل سوخته. من بسياری از نظرات جنابعالی بخصوص ريشه های تحولات اجتماعی ايران را تا حد زيادی می پذيرم ولی از عمده کردن آنها خرسند نيستم. گرچه از روش شاخص آرمانی ماکس وبر در تحليل مناسبات جامعه شناختی خود نيز بهره ها برده ام ولی در مقام قضاوت نهايى می بايست همه و يا اکثر عوامل اجتماعی را مد نظر داشت. منظورم مشخصا تاکيد جنابعالی روی انقلاب سکس و گفتمان جهانی شدن است (که البته به طرز باور نکردنی اين دو با هم دست در آغوشند- اين را عمدا سکسی گفتم)
من نيز همانند شما به تاثير شگرف اين دو در تحولات اجتماعی ايران نظر دارم- و حتی بالاتر از آن به آن يک ميليون و هفتصد هزار دختری که قرار است بدون شوی باقی بمانند- ولی ديدن تمام محرکهای اجتماعی را از اين دريچه بس مخاطره آميز است.
من به طرز شديدى منتقد قضاوتهای شما هستم گو اينکه مقدمات تحليلهای شما را می پسندم ولی احساس می کنم که در نتيجه گيرى نهايى دچار تعجيل يا غفلت می شويد.
نکته ديگر ارزش بيش از اندازه ای است که شما به آمار و ارقام می دهيد که باز محل ترديد دارد آنهم در مورد جامعه ايران که اين اطلاعات همواره غير موثق و غير قابل اعتماد است و گاه جامعه آماری بصورت جوانمردانه و تصادفی انتخاب نمی شود. کافی است شما آماری را از شرق و غرب تهران جداگانه ملاحظه نماييد. براحتی عدم يکنواختی را بدليل تفاوت بافت جمعيتى سطح سواد و امثال آن در خواهيد يافت.
و آخر آنکه جدا از اظهارات شما در رم شوکه شدم و آنرا نپسنديدم. کمک گرفتن از سازمانهای غير دولتی و مدنی اروپا و آمريکا صحيح و حتی عفو بين الملل و سازمان ملل هم توجيه دارد ولی لحن شما جنبه دعوت از اروپاييان به دخالت در جنبش مردمسالاری ايران داشت.
مشکل امثال ما که دور از وطن بسر می بريم آن است که بتدريج از فضای واقع بينانه داخل کشور فاصله می گيريم و فرآيندهايى را عمده می پنداريم که پديده ای جزئی در داخل کشور بشمار می آيند. البته حسن پی گيرى جريانات از بيرون نيز آن است که ما می توانيم بجای فاکتها فرآيندها را بنگريم. که شما تا حدی در اين مورد موفق عمل کرده ايد.

اميدوارم که موفق باشيد.

 
| Permalink |



پسر کو ندارد نشان از پدر
-----------------------
نوشته: خليل آذرکوب

اظهارات سيد حسين خمينى نواده آيه الله خمينى قطعا هر کسی را غافلگير کرده است. در اين ماجرا نکات بس عبرت آموزی نهفته است که مختصرا عرض می شود. قبل از پرداختن به اصل موضوع تذکر اين نکته لازم است که مرا به انگيزه اين اظهارات کاری نيست و به انگيخته آن خواهم پرداخت گو اينکه نمی توانم اعتراف نکنم که کمی بوی فرصت طلبی نيز به مشام می رسد. چيزى که متاسفانه در اغلب گروهها بايد گمان آن برود.
1- اظهارات ايشان بيش از هر چيز نشان می دهد که شکاف نسلها و گسيختگی تاريخى نسل امروز و حتی ديروز از نسل پريروز ديگر به اندرونی روحانيت از خود راضی کشانده شده است. ديگر جنگ خودی و غير خودی می رود به جنگ برادر با برادر منجر شود. اين مطلب گوياى آن است که روحانيت تا چه اندازه حتی در داير کردن يک حکومت يکه تاز هم ناکام بوده است. در حاليکه پسران زنباره و خوشگذران صدام تا آخرين گلوله خود می جنگند آنگاه فرزند واضع تئوری شيطان بزرگ از آزاديبخش بودن ارتش آمريکا سخن می گويد که امروز روز حتی در کنگره آمريکا هم به سختی می توان از آن دفاع کرد. بقول بی بی سی ايشان بيشتر به نماينده رامزفيلد شبيه بودند تا پسر رهبر سازش ناپذير ايران. بی جهت نيست يکى از مقامات آمريکايى ايشان را خمينى مورد علاقه خود ناميده است.
2- اما نکته عبرت آموز ديگر متوجه فرزند نابغه يکى ديگر از نوابغ روزگار يعنی رضا پهلوی است. در حاليکه خمينى جوان کارنامه پدر بزرگش را که در هاله مقدسی پيچيده شده به نقد کشيد پهلوی کوچک بعد از 25 سال از انقلاب ايران و بيش از سه ربع قرن از سلطنت خاندان خود حتی حاضر نيست انتقاد کوچکی از عملکرد پدر و پدربزرگ خود داشته باشد و به ظن قوی حتی انتظار دارد که ملت ايران از ايشان به خاطر انقلاب و اخراج آنان عذر خواهی نمايند.
3- به هر صورت آينده جنبش مردمسالاری ايران نه در بغداد و لس آنجلس که در زندان اوين و بدست عبدی ها گنجی ها و افشاری ها رقم خواهد خورد. همانان که هزينه اين جنبش را نقدا از سرمايه عمر پرداخت می کنند.

 
| Permalink |

Thursday, August 14, 2003


بهاره اميدى
(داستان)
راز مرگ من
تقديم به خودم كه دارم مي‎پوسم

از وقتي كه يادم مي‎آيد همين جا هستم. نه پدري را به ياد دارم و نه مادري، يا حتي كسي كه مرا اين جا كاشته باشد. فقط يك روز چشم باز كردم ديدم مرا گذاشته و رفته‎اند. نه مثل يك كودك خياباني. كودك خياباني را همه با تعجب نگاه مي‏كنند و بالاخره يك نفر پيدا مي‎شود او را بردارد و نوازش كند تا بلكه گريه‎هاي بي‎پايانش را خاتمه دهد يا دست كم به شهرداري زنگ بزند تا بياييند و او را بردارند. اما نه من توان گريه كردن دارم و حتي اگر هم گريه مي‎كردم باز هم كسي به گريه‎ي من توجه نمي‎كرد. در فاصله‎ي چند متري من يكي از دوستانم را كاشته‎اند و با نظم و ترتيب دوستان ديگرم از دور به چشم مي‎خورند. دوستاني كه حتي يك بار هم با آن‎ها صحبت نكرده‎ام و به حكم هم‎جنس بودن مي‎توانم آنان را دوست بنامم.
دنياي من خيلي ساده است. من براي شمارش زمان ساخته شده‎ام. زماني كه با گذشت بي‏سروصدا و گاه پرسروصدايش – بي‎آن‎ كه خواست من در اين ميان اهميتي داشته باشد – حركت مي‎كند و در اين بين من به بهاي اندكي آن را مي‎شمارم. مي‎دانيد كه اين كار بسيار مهم و لذت‏بخشي است. درست است كه با گذشت زمان همه چيز به انتها نزديك مي‎شود، اما در همان زمان لحظه‎هايي جديد خلق مي‏شود كه مي‏توان آن‎ها را شمرد. من فكر مي‎كنم چيزي لذت‎بخش‎تر از اين نمي‎تواند وجود داشته باشد. اما مشكل اين جاست كه اين حال وقتي نصيب تو مي‎شود كه در تو پولي انداخته باشند. يعني تو بايد مثل گدا بايستي تا به تو پولي بدهند تا زمان را بشماري. در غير اين صورت اين شمارش مفت هم نمي‎ارزد و هيچ كس به آن اهميت نمي‏دهد. البته من آدم قانعي هستم و اعتراضي ندارم. يعني مشتاق چنين اتفاقي‎ هم هستم و در حقيقت اين براي من يك رؤياست. اما اشكال كار اين جاست كه كسي به من پولي براي شمارش زمان نمي‎دهد. هر وقت راننده‎اي را مي‎بينم كه ماشينش را در كنار دوستم پارك مي‎كند و سكه‏هايي را در او مي‎اندازد صفحه‎ي نمايشم را لكه‎هاي ريز سياه رنگ فرا مي‎گيرد و از شدت غم تمام قسمت‎هاي بدنم براي لحظاتي از كار مي‎افتد. من فقط مي‎بينم و افسوس مي‏خورم. كاش ميتوانستم به آن راننده التماس كنم كه ماشينش راكنار من پارك كند تا من زمان را براي او بشمارم. حتي شايد مي‎توانستم زمان را براي او كمي كندتر بشمارم تا تخفيفي هم داده باشم. چيزي كه مرا بيش از همه آزار مي‏دهد اين است كه من هيچ فرقي با دوستانم ندارم و اين آدم‏هايي كه عقلشان به چشمشان است چطور طرف آنان مي‎آيند و به من محل نمي‎گذارند. حل اين معما مثل خوره به جانم افتاده است. حتي راضي‎ام كه وضع به همين منوال باقي بماند ولي يك نفر اين راز را برايم آشكار كند. راستش را بخواهيد هر چند وقت يك بار يك نفر ماشينش را جلوي من پارك مي‎كند ولي به سرعت و بدون اين كه به من نگاه كند درها را قفل مي‎كند و مي‏رود وپس از لحظاتي با همان عجله، انگار كه من جذام داشته باشم بازمي‎‎گردد و مي‎رود و مرا با دود اگزوز و يك معماي حل‎نشده تنها مي‏گذارد.
ناراحتي و فكر و خيال ديگر دارد مرا از پا درمي‎آورد. فرق ما پاركومترها با آدم‎ها اين است كه مرگ و زندگيمان در هم فرو رفته است. هيچ كس نمي‎تواند بگويد يك پاركومتر كي مي‎ميرد. پس نه كسي براي آن شيون و زاري مي‎كند و نه حتي خبردار مي‎شود. من خودم گمان مي‎كنم كه مرده باشم. به خصوص كه چند لحظه پيش از صحبت‎هاي دو پسر بچه‏ي شيطان فهميدم كه در كنار من تابلوي توقف مطلقا ممنوع نصب شده است. آن‎ها مرا خيلي مسخره كردند ولي من اگر مي‏توانستم حتما آن‎ها را ماچ مي‎كردم. من تازه فهميدم كه ميله‎اي كه كنار من نصب شده بود و من نمي‎توانستم بالاي ان را ببينم چه بوده است. حالا كه پسربچه‎ها برگشته‎اند و هر يك به طرف من سنگ بزرگي را پرتاب مي‎كنند اصلا ناراحت نيستم. سنگ‎ها به وسط صفحه‏ي نمايش من برخورد مي‎كنند و من احساس مي‎كنم دارم از كار مي‎افتم. بهاي فهميدن برخي رازها خيلي سنگين است. شايد اين طوري خيلي به‏تر باشد. پاركومتري كه كنار تابلوي توقف ممنوع نصب شده باشد همان به‏تر كه بميرد. حالا مي‎توانم از اين پس بنشينم و در آرامش ابدي كارگري را كه مرا و يا تابلو را اشتباهي كاشته است نفرين كنم. البته اگر آرامشي وجود داشته باشد.

 
| Permalink |

Tuesday, August 12, 2003


آخوندها (۲)
- - - - - - - - -
نوشته : پ. صائبى

الف) در مقايسه با ساير اقشار ويژگى هاى طبقاتى و فکرى عقيدتى و سنتى خاصى دارند که بيشتر در معرض انواع و اقسام فساد ها و ملاحظات و عقده ها و گرفتارى ها هستند ،خصوصا و خصوصا وقتى که عفريت عجوزه هزار داماد قدرت را نيز در آغوش گرفته باشند. حداقل اينکه هزاران بند بر پايشان هست که از چنين امام زاده هايى هيچ اميد معجزه اصلاح جامعه نميرود.( البته استثناهايى هم دارند و مستثنا هميشه نادر است ، گلى چون طالقانى را کجا ميتوانيم فراموش کنيم؟! )

ب)حتى اگر از بحث طبقاتى خارج شويم و دوباره به مبانى فکرى عقيدتى آنها رجوع کنيم ميبينيم که مدرنيته اگر بسيار کم وارد ايران شده است ولى در جامعه آخوند هاى ما بسيار کمتر آمده و اصلا وارد نشده است. شما از مفاهيم مدرن در مبانى فکرى آخوند ها کمتر سراغ ميگيريد مگر در مواردى که نمونه در ظاهر مشابه ولى کاملا متفاوت درون دينى آن با شعبده بازى قرائت هاى مختلف بيرون آمده و با چسب و سريش به آن مفهوم پيوند زده شده است. نمونه ها را خود دوستان بهتر ميدانيد ،چند مورد مثال ميزنم: تساوى حقوق ،آزادى، جامعه مدنى ، . . . به همين دليل است که کسانى چون کديور و اشکورى و مجتهد شبسترى که با اين مفاهيم عميقتر آشنا هستند و سعى دارند آشتى و مودتى بين اين مفاهيم با مبانى فکرى خودشان برقرار کنند راه بسيار صعب و سختى پيش رو دارند ، چون هم خودشان نميتوانند کامل و آزادانه و نقادانه پيش بروند و هم مطرود بدنه قشرى و سنتى خود ميشوند ،هر چه که از ذهن منجمد حوزوى فاصله بيشترى بگيرند و آزاد انديش تر شوند بيشتر از طرف آنان پس زده ميشوند و اين پس زده شدن جناحى نيست عمده آن طبيعى و ناشى از ماهيت روحانيت (آخوند ها تعبير سالم ترى است!) مى باشد.

ج)آخوند ها طلبه هايى عموما از طبقات روستايى و از نظر اقتصادى و فرهنگى محروم جامعه بوده اند، البته انسان محروميت کشيده لزوما پليد نيست .هر چند که محروميت معيشتى نا مطلوب است . ليکن بايد توجه داشت که انسان محروم هميشه از نظر روانى تحت تاثير ناکامى هاى خويش است ، کمپلکس هاى روانى هميشه بر ضمير ناخود آگاه انسان اثر گذار هستند و کم نيست مواجهه هاى علتى که ما انسانهاى متوسط با وقايع ميکنيم و ردايى دليلى بر آن ميپوشانيم .
در هر حال آخوند هايى که به محض ورود به شهر براى طلبگى فاصله خود را با شهرى ها چه از نظر فرهنگى چه از نظر معيشتى و اقتصادى ميبينند و محروميت هايى را که در طول دوران طلبگى و بعد در خود جامعه ناشى از حفظ ظاهر رعايت ادب اسلامى ،ريا کارى هاى ناخواسته و از روى اضطرار، سبک زندگى سنتى و. . . تحمل ميکنند همه تاثير گذار است.
مثلا در فرهنگ آخوندى آمده که نشستن بر صندليى که يک خانم قبل از آن آنجا نشسته بوده است و صندلى اندکى حرارت داشته باشد مکروه است! (ببينيد سرخوردگى ناشى از عدم برخورد راحت و سالم با خانم ها در دوران طلبگى و در اوج طغيان جنسى چگونه آنها را به جايى ميرساند که از جاى گرم يک خانم هم لذت ميبرند!)

د)مخالفت آخوند ها با آزادى همه اش عقيدتى يا ناشى از عقلانيت نيست ،بلکه آخوند ها ذاتا و ناخود آگاه با آزادى مخالفند. علت آن هم روشن است آنها دوست ندارند که خودشان از امکاناتى محروم شوند که غير آخوند ها آن را براحتى انجام دهند. تصور کنيد کافه شکوفه نو باز بشود و آقاى عباسعلى عليزاده نتواند وارد آن بشود! البته ترس ايدئولوژيک ناشى از خالى بودن چنته فکرى را نيز نبايد ناديده گرفت.

ه)کارنامه تاريخى آخونديسم به دليل محافظه کارى مفرط آنان هر چند يک کارنامه پاک از نظر تقديس قدرت نبود ولى تا قبل از انقلاب سوار شدن بر اسب چموش قدرت را نداشت، با ايجاد اين فرصت و در واقع خوش شانسى فراوان تاريخى به قول يکى از روشنفکران- سياوش کسرايى گويا- بدهى تاريخى ايرانيان يعنى حکومت به آخوند ها ادا شد! چنين دين تاريخى يعنى همان حکومت باصطلاح دينى چنان به مذاق آنان شيرين آمده که به قول خودشان و مطابق نظر بزرگ عمامه دار شان براى حفظ نظام به مصلحت حاضرند توحيد و واجباتى چون نماز را هم تعطيل کنند. شک نيست که اسلام به اينها وصل نيست ،قبلا بوده و ضعيف يا قوى در آتيه نيز خواهد بود. اين قول که: اگر اين نظام شکست بخورد تا قرنها اسلام نميتواند سر بلند کند را بايد به درستى فهميد ، کافى است که به جاى نظام، ما و به جاى اسلام ، آخونديسم قرار دهيم تا به درستى اين حرف پى بريم!

و)البته منکر فلسفه وجودى و نياز به آخوند نميتوان شد که ديندارى شريعت انديش و قشرى و جزمى نيازمند راهنما و عالم دينى است ولى فقط راهنما و عالمى براى قشريون نه والى نه قاضى القضات و مفتى و فقيه و حافظ بيضه اسلام و ناموس دين و برنامه ريز و مدير مملکت و نماينده خداوند و هزار و يک پست و منصبى که در طول تاريخ اسلام (بعد از صفويه البته) يکى يکى گرفته اند و پس بده هم نيستند!






 
| Permalink |

Friday, August 08, 2003


۱۴ مرداد و آرزوهاى ديرين
نوشته: حسن راهجو
− − − − − − − − − − − − − − − − − − − − −
۱۴ مرداد از جمله روزهاى نادر تاريخ پر فراز و نشيب کشور ماست. در واقع روز تبلور روشنگرى چند دهه نخبگان کشورمان از اميرکبير تا ميرزا حسين خان سپهسالار است. نميدانم که فرزند عليل « شاه شهيد» بالاجبار آن را امضا کرد يا به تعبير (در واقع تصوير) مرحوم على حاتمى بدل، ولى در نهايت موجبى شد که ملت ما با مبانى جوامع مدرن آشنا شوند. شيخ شهيد (فضل الله نورى) مشروعه را علم ميکند و هم بطور نظرى (با رساله « تذکره الغافل و ارشاد الجاهل») و هم بطور عملى (در خدمت ظل الله قرانى امضا ميکند که پشتيبانى شرعى بتوپ بستن مجلس در روز بعد ميشود) مشروطه را به چالش ميکشد. مردان و زنان دلاور با جانفشانى آن طفل نوباوه را از نو زنده ميکنند ولى هنوز نه تمرين کافى داشتند و نه تدبير مناسب، تقريبا بجز چند دوره اول، از مجلس مشروطه جز نامى باقى نماند.

شگفت آن که هنوز آن دغدغه ها پا برجاست، شاملو ميگفت ملت ما حافظه تاريخى ندارد! نميدانم اين دليل اصلى است يا نه، ولى مطمين هستم که يکى از دلايل مهم آن است. ميگوييد نه؟ شعر زير از يکى از روزنامه هاى آن دوره برداشته شده، آيا براى امروز مصداق ندارد؟

حراج وطن (*)

حاجى! بازار رواج است رواج
کو خريدار حراج است حراج

ميفروشم همه ايران را
عرض و ناموس مسلمانان را
رشت و قزوين و قم و کاشان را
بخريد اين وطن ارزان را

يزد و خوانسار حراج است حراج
کو خريدار؟ حراج است حراج

با همه خلق عداوت دارم
دشمنى با همه ملت دارم
از خود شاه وکالت دارم
به حراج از همه دعوت دارم

وقت افطار، حراج است حراج
کو خريدار؟ حراج است حراج

مى دهم تخت کيان را به گرو
مى زنم مسند جم را به الو
ميکشم قاب خورش را به جلو
مى خورم قيمه پلو قرمه چلو

مال مردار، حراج است حراج
کو خريدار؟ حراج است حراج

در همه مکر و فن استادم من
مفتى بصره و بغدادم من
قاضى سلطنت آبادم من
آى عجب در تله افتادم من

دين به ناچار حراج است حراج
کو خريدار؟ حراج است حراج

(*) شعر از اشرف الدين گيلانى در روزنامه نسيم شمال

 
| Permalink |

Thursday, August 07, 2003


سروش قونيه و سروش بوستون
- - - - - - - - - - - - - - - - - -
نوشته : پارسا صائبى

نامه دوم دکتر سروش به جاى اينکه پاسخى به منتقدين و مخالفين ايشان بدهد ، حجم انتقادات را بيشتر کرد.
ايراد کار دقيقا به نظر من در سبک کار خود سروش است. بنده همينجا عرض کنم که خودم را شاگرد کوچک و کم بهره ايشان ميدانم ،ليکن منش روشنفکرى که خود ايشان هم قاعدتا به آن پايبند است حکم ميکند که نسبت به استاد خود نيز در عرصه نقد و داورى بى رحم باشيم.

۱)سروش بيش از اينکه پاسخ هاى خوبى آماده داشته باشد ، سوالات خوبى تهيه مى کند و در مقام تبيين آنها به خوبى و با ديدى وسيع آنها را حلاجى مى نمايد ، ليکن همينکه کار به جمع بندى ميخواهد برسد سروش استادانه نتيجه مشخصى به دست نميدهد و پاسخ هاى ايشان غالبا ابهام زا است. البته چنين منشى لزوما مذموم نيست سروش با اين کار متدولوژى تفکر را آموزش ميدهد ، جريان سازى ميکند و مخاطبين و شاگردان را به تحقيق و نتيجه گيرى شخصى فرا ميخواند. ليکن هنگامى که همين روش را به عرصه سياسى مى آورد با اشکالاتى مواجه ميشود. سروش خود ادعا ميکند که علاقه اى به قدرت ندارد (‌مانند بى ميلى ايشان به کيوى!) ليکن با همان کلام ابهام زا که ذاتى سياست مداران حرفه اى است مى خواهد نامه به خاتمى بنويسد و بعد باز با همان کلام ابهام زا ميخواهد ابهام زدايى بکند و نامه دوم ميدهد که ابهامات بيشتر ميشود و حداقل اينکه فعاليت هاى ايشان در زمره سياست بازى قرار ميگيرد.

۲)سروش لحن گفتارى و نوشتارى مسجعى دارد. در بند قافيه و به دنبال بزک کردن کلام است. خود ايشان شخصا عقيده دارد که اين کار سپرى براى جلوگيرى از عوام زدگى است . زيرا که عوام چون به کلام موزون و مسجع و بعضا دشوار ايشان ميرسند ، کمتر رغبت به ادامه دادن ميکنند . در واقع سروش هوشمندانه با اين کار مخاطبانش را خود انتخاب ميکند و لذا کاملا در خورد پيل خانه ميسازد و خوراک فکرى براى مخاطبانى که کمابيش آنها را ميشناسد آماده ميکند بدين وسيله با اين ابزار خود را از عوام زدگى حفظ ميکند. واضح است که چنين اقدامى کافى نيست مضافا اينکه تبعات هم دارد ساده ترينشان اينکه مخاطبين سروش همواره همان ۲۰ تا ۳۰ هزار نفر هستند. در عين حال سروش فراتر از اينها دلبسته کلام زيبا است ، کسى که دواوين شعرا را (حداقل مثنوى و ديوان حافظ ) از بر است حتى ادبيات عرب را مطالعه ميکند، طبيعتا دلبسته کلام موزون آهنگين و صناعات ادبى ميشود. سروش معنا و مفهوم کلام و دقت فلسفى را نيز در مواقعى فداى زيبايى کلام ميکند و اين ضعف اساسى کار سروش است. اين کلام را بارها و از جمله در نامه دوم از ايشان شنيده ايم: با دوستان مروت ، با دشمنان، مدارا، مگر با دشمنان مدارا. کلامى زيبا است ولى دقيق نيست. سوالات زيادى ايجاد ميشود: با دشمن مدارا چکار بايد کرد؟ دشمن مدارا چه چيزى بيش از دشمن عادى دارد؟ در واقع دشمن عموما دشمن مدارا است! حالا همين کلام را بگذاريد در کنار کلام ديگر دکتر که از قضا خاتمى بعد ها آن را قاپيد و به نام خود کرد : سعى بر اين است که دشمن به مخالف ، و مخالف به موافق تبديل شود . چه تفاوت هايى بين مخالف و دشمن و دشمن مدارا هست؟ آيا از اين ۳ دسته در تعريف يکى زيادى نيست؟! از اين مثالها فراوان است. يا مثلا : بماند و با گرانان گرانى کند. زيبا است ولى باز نادقيق. تشبيه درياى شيره و شيره اى ها که به نظر اينجانب نه تنها ادبى نبود بلکه بى ادبى و خارج از عرف موقرانه و منش آرام سروش بود.

۳) کليشه کارى سروش ايراد ديگر او است . براى چندمين بار اين جمله در به پاشنه ديگرى مى چرخد را ايشان استفاده کرد بدون اينکه در اين سالها توضيح بدهد که به قول دکتر باقر زاده در سال ۱۳۶۲ چه اتفاق عمده اى افتاد که در ناگهان به پاشنه ديگرى چرخيد! بنده عرض ميکنم که اتفاق اين بود که عده اى از آقايان کم سواد و حکومتى به فرمان روح الله خمينى وارد ستاد انقلاب فرهنگى شدند و در ستاد انقلاب فرهنگى به پاشنه شوراى عالى انقلاب فرهنگى چرخيد (!) و اين کليشه اى مبهم که سروش مرتب از آن استفاده ميکند هيچ ربطى به وقايع سياسى آن زمان ندارد!

۴) سياسى کارى سروش در عرصه انديشه و فلسفه آدمى را کلافه ميکند! موارد زيادى که ساليانى است که سروش از بحث در آنها طفره ميرود از روشنفکرى دينى شروع ميشود و تا حکومت دموکراتيک دينى ادامه مى يابد. آزمون تاريخى اديان، انتظارات ما از دين و پلوراليسم دينى همه جاهايى است که راهنماى سروش چپ ميزند ولى ناگهان به راست ميپيچد. دينى چنان مينيمال که سروش پلوراليست در آنجا تبيين ميکند ديگر جايى براى بسط و تبيين اصناف ديندارى به همان شرح و بسط که در پروژه مولوى شناسى آمده نمى گذارد. آرى سروش شديدا دلبسته مولوى و غزالى است و اين زيبنده يک روشنفکر نيست. همه ميدانند که طفره رفتن ايشان از مناظره خيلى هم ربطى به آدميخواران و دشمنان مدارا ندارد.

۴) در مورد سابقه انقلابى سروش هر چند ابهاماتى هست، ليکن بنده ترجيح ميدهم وارد داورى قطعى در اين عرصه نشوم ، به هر صورت مطالب هر دو طرف خواندنى است و صحبت هاى منتقدين قابل توجه تر.

۵) به نظر مى رسد که خاتمى يا باقيمانده لشکر رو به هزيمت اصلاح طلبان حکومتى، پيام هايى به سروش رسانده باشد. البته تعبير آقاى عباس معروفى يعنى وارونامه اغراق آميز به نظر ميرسد ولى سروش در پيام دوم خود سمت و سوى خود را واضحا تغيير داد. دوستان سياسى که به دقت بيانيه ها و نامه هاى سرگشاده را وارسى و موشکافى ميکنند ، بدرستى حکم به اين دادند که سروش در پيام اول بيشتر موضعى براندازانه داشت و جمهورى اسلامى را به چالش کشيد ليکن در پيام دوم سروش تا حد يک اصلاح طلب درون حاکميت پايين آمد. از اين هبوط هاى ناگهانى در سروش حداقل بنده سراغ نداشتم و چنين کارى از جانب سروش براى تحبيب قلوب شاگردان و ريزه خوارانى که مصادر امور را گرفته اند اشتباه بود.

 
| Permalink |

Monday, August 04, 2003


آخوند ها (۱)
- - - - - - - - - - - - -
نوشته : پارسا صائبى

آنچه در اين مقاله مى آيد تبيينى از خصوصيات قشر آخوند است .

در ابتدا بهتر است توضيح داده شود که چرا از کلمه آخوند به جاى روحانى استفاده شده است. زيرا که اولا سابقه تاريخى کلمه آخوند بسيار بيش از روحانى است و آخوند يک کلمه شناسنامه دار است . ما در تاريخ اصلا لفظ روحانى نداشته ايم و عالمان دينى در تعابير عوام شيخ و آخوند ناميده ميشدند. ثانيا ،کلمه روحانيت يعنى نهاد صنفى منسجمى که وراى افراد جسمانى هستند. اينکه آنها نهاد صنفى منسجى هستند بحثى نيست و اتفاقا لب مطالب بنده هم در اين مقاله اين مطلب خواهد بود. ليکن همين لفظ روحانى در مقابل جسمانى يک نکته ظريف آپارتايدى (!) را همواره در خود نهفته خواهد داشت. شايد آخوند ها به دليل کارنامه نه چندان مقبول تاريخى خودشان ترجيح دادند ترمينولوژى تاريخى و شناسنامه خود را عوض کنند و خود را روحانى بنامند. حال اينکه در ديد عوام هم آخوند اگر کلمه اى براى تخفيف و سبک شمردن اين عالمان دينى است، به خودشان و سابقه خود بايد رجوع بکنند و مشکل از کلمه نيست.

آخوندها چند ويژگى بارز دارند :

الف)يک طبقه کاملا متمايز از ساير مردم جامعه هستند. خودشان هم بر اين تمايز اصرار و ابرام دارند. درآمد آنها در طول تاريخ شيعه يا حداقل بعد از دوران صفويه مستقل و تاحدى پنهان بوده است. وجوهات سهم امام و نذورات و هداياى مردم موقوفات و در آمد هاى ناشى از توليت ها همه و همه نه حساب و کتاب بردار بوده نه صاحبان آنها مالياتى بابت اين گردش سرمايه پرداخت کرده اند. ديگر منبع عمده در آمد آنها دين فروشى بوده است منتها نه به بى پردگى کشيش هاى قرون وسطايى که در آن بهشت و جهنم خريد و فروش کنند. بلکه با استفاده از علاقه مردم به آيين هاى مذهبى تشيع، استفاده از منابر براى کسب ثواب ، مجالس ذکر مصيبت ائمه ، اشک گرفتن از مردم به اميد بخشش گناهان و اينها البته مفت و مجانى نيست. يک منبع سرشار و لايزال مالى است!
سبک زندگى آنها کاملا متمايز است. ظاهر آنها ،نحوه راه رفتن آنها ، به طور کلى کار هاى روزمره آنها متفاوت است و براى هر کارى آداب مخصوص به خودشان دارند. تاکيد بيش از حد آنها بر حفظ ظاهر خاص ناشى از تفنن نيست بلکه به خاطر حفظ فاصله از مردم و تاکيد بر داشتن امتيازات ويژه براى خودشان است. تاکيد زياد بر روحانى ناميدن خود در مقابل غير روحانى ناميدن تلويحى ديگران از همين جنس است.

ب)به شدت جزم انديش هستند. حتى روشنفکر ترين و باز ترين افراد آنها نقاط تکينگى زيادى در منظومه ذهنى شان دارند که هيچ تحليلى تا کنون به آن نقاط فکرى نرسيده الا اين که با واکنش غير خردمندانه آنها مواجه شده است.آنها عموما و على الاغلب خود را از جايگاه برتر فکرى نسبت به سايرين ميبينند تنها به اين علت که خودشان را از طبقه برترى ميدانند. لذا همين موتيف هيچ گاه گريبان آنها را رها نميکند که در بحث آزاد با يک غير آخوند پذيراى حرف مقبول و حتى معقول باشند. البته بين خودشان شايد بحث هاى آزادترى داشته باشند چون با سنخ خودشان و با هم طبقه خودشان بحث ميکنند ولى هيچگاه اين بحث ها يا نتايج آنها را به بيرون از خود بروز نميدهند.به بهترين نحوى روشهاى دليل تراشى، فرار از بحث و دست به سر کردن طرف مقابل را ميدانند و به کار ميبندند. يک آخوند هيچ وقت مگر نادرا در بحث آزاد شکست نميخورد چون اصلا يا مسابقه نميدهد يا وسط بازى به نشانه اعتراض زمين را ترک ميکند يا انواع و اقسام خطا ها و ناجوانمردى ها را ميکند تا گل پيروزى را وارد دروازه ٬٬غير روحانى٬٬ کند!

ج)‌به شدت عوام زده هستند و عوام زدگى و جزم انديشى را به شدت تبليغ ميکنند و شيوع ميدهند. تعطيل کردن فکر آزاد ( نه فکر وابسته و نقلى و تقليدى) نشاندن تجليل به جاى تحليل در ذهن مردم از فعاليت هاى کليدى آنها است. آنها هميشه با مردمند و با مردمند. کمترين انتقاد ها را از عادات و آداب و سنن نامناسب مردم دارند و در مقابل بيشترين بيم ها و هول و هراس ها را از نقد و انتقاد و روشنگرى دارند. شيطان همواره در مبانى دينى تبليغ شده از سوى آخوند ها در پى فريفتن و در واقع متقاعد کردن مردم است. پس به مردم سيگنال فرستاده ميشود که به جاى فکر کردن و احيانا فريفته شدن به وسيله شيطان و جنودش به نزد آخوند ها بروند تا برايشان فکر کنند.

د)بر خلاف ادعاهاى آوانگارد هايشان خودشان را متولى دين ميدانند و عميقا نسبت به دخالت غير روحانيان در حوزه دين و علوم دينى نگرانند. خيلى که امروزى باشند معتقد هستند قرائت هاى مختلف تنها در حوزه اختلاف نظر در برداشت هاى متفاوت بين علماى روحانى تعبير ميشود نه بين مردم غير روحانى. علاوه بر آن به پلوراليسم دينى اصلا اعتقاد ندارند . از ديد آنان غير مسلمانان بر حق نيستند و غير شيعيان نيز کارشان با خدا و در واقع ائمه است! بند هاى عقيدتى زيادى دارند که اگر هم بخواهند نميتوانند يکباره به تکثر اعتقاد داشته باشند.

اين مطلب در نوبت بعدى ادامه دارد . . .

 
| Permalink |


توضيح در مورد: تابعيت دوگانه
-----------------------------
نوشته: خليل آذرکوب

تذکر دو نکته در اينجا لازم است.
اول- به نظر نمی رسد که بحث سلب تابعيت مرحوم خانم کاظمی مطرح باشد
دوم- ايشان با گذرنامه ايرانی وارد کشور شده اند. اين بدين معناست که تابعيت ايرانی ايشان به قوت خود باقی بوده و از طرف ديگر ترجيح داده اند که از حق ايرانی بودن برای ورود و خروج آزادانه استفاده کنند. در نتيجه از نظر حقوقی تمام قوانين کشور بر ايشان هم صادق است و جزو اتباع بيگانه بشمار نمی آمده اند.
اين همان تناقض در تابعيت دوگانه است. چندی پيش که ماجرای استرداد کانادايى سوری تبار از مرز ترانزيت آمريکا به دمشق پيش آمد کريتين نخست وزير کانادا به همه مهاجرين هشدار داد که مادامی که با گذرنامه خود به کشور خود سفر می کنند ريسک کرده و مسئوليت عواقب آنها با خودشان است. اين مطلب تا حد زيادی منطقی است.
البته جنايت در هر صورتی جنايت است چه تبعه ايران باشد چه خارجی. حتی اگر دروغهای مرتضوی را باور کنيم کمترين تخلف پنهانکاری و دروغگويى است که در عقب افتاده ترين کشورها آن هم از سوی يک مقام قضايى که فرض بر راستکاری و شفافيت اوست قطعا تحمل نمی شود.


 
| Permalink |

Sunday, August 03, 2003


تابعيت دوگانه
- - - - - - - - -
نوشته: پ. صائبى

ماجراى قتل شهيد آزادى بيان زهرا کاظمى علاوه بر اينکه يک واقعه هولناک و تراژيکى بود که البته براى ما شهروندان درجه دوم ناملموس هم نيست، ليکن ديدن ماجرا از جنبه حقوقى مساله مهمى را مجددا مطرح مينمايد: تابعيت دوگانه. زيبا کاظمى شهروند ايرانى به فرانسه رفته و سپس به کانادا مهاجرت مينمايد و بعد از سه سال مانند هر مهاجر عادى ديگرى به طور کامل شهروند کانادايى ميشود. طبق قوانين کانادا مهاجران براى شهروند کانادايى شدن نياز به ترک تابعيت قبلى خود ندارند و اصولا قوانين مهاجرت در مورد تابعيت قبلى فرد مهاجر سکوت کرده است. پس در واقع نه تنها خانم کاظمى از نظر دولت کانادا کارى غير قانونى انجام نداده است بلکه طبق قوانين موجود دولت کانادا موظف است که مانند هر شهروند ديگر کانادايى از حقوق ايشان دفاع کند. تا اينجاى مطلب روشن و بديهى بود.

اکنون نگاهى به اعلاميه جهانى حقوق بشر مى اندازيم :
ماده ۱۳:
۱- هر کس حق دارد که داخل هر کشورى آزادانه عبور و مرور کند و محل اقامت خود را انتخاب نمايد.
۲-هر کس حق دارد هر کشورى و از جمله کشور خود را ترک کند يا به کشور خود بازگردد.
ماده ۱۵:
۱-هر کس حق دارد که داراى تابعيت باشد.
۲-احدى را نميتوان خودسرانه از تابعيت خود يا از حق تغيير تابعيت محروم کرد.

مطابق نص صريح مواد ۱۳ و ۱۵ اولا هر کس اين حق را خواهد داشت که هر نقطه از دنيا را به عنوان محل اقامت و يا کسب تابعيت قرار دهد. (اين حق در اعلاميه جهانى حقوق بشر و ميثاق ملل به اين صورت تبيين شده است که حاکميت ملت ها بايد پابرجا بماند در عين اينکه حقوق بشر نيز بايد رعايت گردد. مثلا بنده اين حق را دارم که در آمريکا زندگى کنم ، ولى دولت آمريکا که مظهر حاکميت ملت آمريکا است نيز اين حق را دارد که طبق ضوابطى به من اين حق را بدهد.) نکته جالب اينکه طبق بند ۲ ماده ۱۵ احدى را نميتوان خودسرانه از از تابعيت خود يا از حق تغيير تابعيت محروم کرد. با کمى مداقه در اين بند درمييابيم که تابعيت دوگانه در اعلاميه جهانى حقوق بشر به رسميت شناخته شده است يعنى هر کس ميتواند تابعيت خود را داشته باشد و تابعيت خود را نيز تغيير دهد و چون خودسرانه نميتوان تابعيت اول او را لغو کرد لذا فرد داراى تابعيت دوگانه خواهد شد. البته تبيين مصاديق لغو خودسرانه يا غير خودسرانه تابعيت خود نيازمند يک تحقيق حقوقى است که از عهده صاحب اين قلم خارج است.

حال ببينيم قوانين ايران در اين مورد چه ميگويد . در اصل چهل و يکم قانون اساسى ايران آمده است که :
تابعيت کشور ايران حق مسلم هر فرد ايرانى است و دولت نميتواند از هيچ ايرانى سلب تابعيت کند، مگر به درخواست خود او و يا در صورتيکه به تابعيت کشور ديگرى درآيد.

اولا همين جا معلوم ميشود که قانون گزار جهت حمايت از حقوق اساسى ملت اين اصل را به تصويب رسانده است ( اين اصل در فصل سوم که حقوق ملت است، مطرح شده است) بدين ترتيب که هيچگاه حاکميت نميتواند از هيچ ايرانى سلب تابعيت کند حتى اگر فرد مجرم ترين افراد باشد. اين اصل يک چتر حمايتى است که اکنون به يک چماق تبديل شده است. (مانند داستان شوراى نگهبان که قرار بود از حقوق ملت در مقابل نفوذ و خالت نارواى حاکميت دفاع کند ولى عملا خود به مانع حاکميت ملت تبديل شده است!)
ثانيا در اين اصل تصريح شده است که در صورت درخواست خود فرد يا به تابعيت در آمدن او به کشور ديگر به از او سلب تابعيت ميشود.در اينجا يک باگ کوچک از نظر اينجانب وجود دارد و آن اين است که در صورتى که کسى به تابعيت کشور ديگرى در آيد چگونه ميتوان از او به طور اتوماتيک سلب تابعيت کرد در حاليکه طبق همين قانون تابعيت کشور ايران حق مسلم هر فرد ايرانى است و طبق منشور حقوق بشر نيز همانطور که ديديم احدى را نميتوان خودسرانه از تابعيت خود محروم کرد. اين هم مطلبى است که حقوقدانان بايد بر سر آن بحث هاى تخصصى نمايند.

جمع بندى مطلب اينکه : خانم زيبا کاظمى شهروند کانادايى بوده با توجه به اصل چهل و يکم قانون اساسى از ايشان سلب تابعيت ايرانى ميشود حتى با فرض تشکيک در فحواى استثناى اين اصل ايشان را داراى يک تابعيت دوگانه ايرانى- کانادايى بناميم بنا به روح و نص اعلاميه جهانى حقوق بشر شهروندى کانادايى ايشان که بدون عسر و حرج و قسر بدست آمده بر شهروندى ايرانى ايشان که جبرى بوده ارجح است و لذا در هر حالت ايشان را در درجه اول بايد يک شهروند کانادايى به حساب آورد که با توجه به پيگيرى هاى دولت کانادا و پسر ايشان يک چيز قطعا مسلم است و آن اينکه غير از کشتن و شکنجه ايشان دفن جسد در ايران نيز غير قانونى و نقض صريح حقوق بشر است .

حرف گستاخانه کمال خرازى را در سال گذشته در پارلمان اروپا همواره به ياد داشته باشيد که در مقابل سوالات بى پايان نمايندگان از موارد نقض حقوق بشر در ايران و تهديد به تحريم ايران گفت : شما نميتوانيد چنين کارى بکنيد چون ما نفت داريم! آيا اين بار شرايط عوض خواهد شد؟


 
| Permalink |

وبلاگ گروهى فانوس

دربــاره فانـــوس و فانوســيان

آیینه فانوس (رها از فیلتر)

آخرين مطالب فانوس

 

سايت هاي خبري

 

سايت هاى شخصى

 

آرشيو

تماس با ما

- هر گونه برداشت مطلب و يا نقل‌ قول از نوشته‌هاى فانوس در سايت‌ها يا وبلاگ‌هاى ديگر با ذکر مأخذ و حتى المقدور دادن لينک به مطلب مجاز خواهد بود.

- ديدگاه‌هاى فکرى نويسندگان محترم فانوس لزوماً منعکس کننده آرا گردانندگان وبلاگ گروهى فانوس نيست.

- با ارسال مقالات و نيز مشارکت در تبادل نظرها و بحث ها به پربار شدن محتواى وبلاگ خود «فانوس» يارى رسانيد. فانوس متعلق به همه علاقمندان آينده ايران است.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

NOQTE

بازگشت به صفحه اصلى