--> <$BlogRSDUrl$>

فانوس

يک وبلاگ گروهی در عرصه‌ی سياست، اجتماع و فرهنگ

پيوند به مطالب ديگران

 

وبلاگ‌ها

 

Tuesday, October 28, 2003


راديو فردا، فرزند بي‏هنر راديو آمريكا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدي

راديو فردا را همه شنيده‏ايم. چيزي شبيه راديو پيام خودمان كه پيام‏هاي ترافيكي پخش نمي‏كند و عمده‏ي وقتش به پخش يكي در ميان ترانه‏هاي ايراني لوس‏آنجلسي و غربي مي‏پردازد. پخش اخبار هم يكي ديگر از برنامه‏هاي اين راديو است و هر از چند گاهي پيام‏هاي بازرگاني نيز در آن پخش مي‏شود. به نظر مي‏رسد هدف اصلي پخش ترانه‏هاي ايراني و آن هم فقط لوس‏آنجلسي كه در اكثر موارد بويي از هنر نبرده‎اند جذب جوانان پرشور ايراني به سوي اين رسانه است. امري كه از همان ابتدا به نظر شكست خورده مي‏رسد. از نويز زياد صداي اين راديو كه بگذريم، ترانه‏هاي اين راديو بسيار تكراري است و قبل از اين كه در اين راديو شنيده شود تقريبا در تمام ايران تكثير شده و كسي نيست كه بارها و بارها در تاكسي ها و ماشين‏هاي كرايه آن را نشنيده باشد. موسيقي سنتي و هنرمندان محبوب موسيقي غير لوس‎آنجلسي و موسيقي كلاسيك جهان اصولا جايي در اين راديو ندارد و به راحتي مي‏توان اين فرضيه را ارائه كرد كه گردانندگان اين راديو بيش از اين كه به فكر جذب مخاطب از طريق ارائه‏ي كار هنري و زيبا باشند به دنبال ارائه‏ي هر آن چه در راديو و تلويزيون ايران ممنوع است هستند. سياستي كه از آغاز شكست خورده به نظر مي‏رسد. كم‎تر كسي را مي‎توان يافت كه اين راديو را به خاطر موسيقي‎هايش هر روز گوش كند. آگهي‏هاي بازرگاني هم كه در اين راديو پخش مي‏شود به شدت بوي كهنگي و تكرار ممتد و خارج از حد تحمل مي‏دهد و حكايت از عدم استقبال ارباب فرهنگ و تجارت از تبليغ در اين رسانه دارد.
از اين موارد كه بگذريم، اخبار اين راديو نيز نسخه‏ي سطحي‎تر و عامه‎پسندتري از همان اخبار صداي آمريكاست. اخباري كه در شكل متعالي خود كه همان صداي آمريكا باشد نيز چنگي به دل نمي‏زند و دولتي بودن از بيش‎تر جملاتش هويداست. عزيزاني كه در هنگام آغاز حمله‏ي آمريكا به افغانستان شنونده‏ي اين راديو بوده‏اند، حتما ابراز احساسات پرشور مجري صداي آمريكا به هنگام پخش نطق فريبكارانه‏ي بوش در مورد جنگ را به خاطر دارند. بوش با عنوان كردن نامه‏ي يك دختر 11 ساله كه پدرش عازم جنگ (بخوانيد جهاد) شده بود عملا سخنراني‏هاي مقام معظم خودمان و تمام محافظه‎كاران جهان را به ياد مي‏آورد. در راديو فردا نيز رئيس جمهور ايالات متحده يك روح بزرگ است كه در تمام لحظات حضورش را مي‎توان احسا س كرد. او در راديو فردا انتقادات (سازنده!) را به خوبي و با سعه‏ي صدر تحمل مي‏كند و به هيچ يك از آن‏ها محل هم نمي‏گذارد چون تمام شنوندگان اين راديو مي‏دانند كه او هرگز اشتباه نمي‏كند (اگر به او مي‏گفتند مقام معظم رياست جمهوري ديگر نورعلي‏نور مي‏شد!). راديو فردا نتوانسته است رسالت اصلي خود را كه همان نگاه منصفانه به مسايل است را حفظ كند. بيان حقيقت براي يك رسانه مهم‏ترين عامل بقا است. نوري‏زاده را كه به ياد داريد. اوايل چه قدر گل كرده بود. اما همين كه مردم به تدريج فهميدند كه او دهان بيان شايعات است تا حقايق از او رو برگرداندند و اكنون مخاطب خود را از دست داده است. در اين بين رسانه‏اي مثل راديو بي‏بي‏سي توانسته است علاوه بر حفظ مخاطبان سنتي خود افراد جديدي را نيز جذب كند. راديو فردا كه با هدف تاثير گذاري بر افكار عمومي جوانان ايران و كاهش گرايشْهاي ضدآمريكايي به وجود آمد هرگز موفق به انجام اين مهم نخواهد شد. سياست‏مداران آمريكا براي اين كار بايد روش خود را تغيير دهند. گام‎هايي مثل اعطاي جايزه‏ي نوبل و حمايت از فعاليت‎هاي دموكراتيك و به دور از خشونت مردم لآن چيزي است كه مردم از آميكا انتظار دارند. بايد قداره‏بند هاي اسراييلي را از وزارت دفاع بيرون كرد تا اعتماد مردم جلب شود وگرنه در شرايط فعلي راديو فردا كه سهل است راديو پس‏فردا هم نمي‏تواند بر افكار عمومي تاثير گذارد.


 
| Permalink |

Monday, October 27, 2003



امت واحده پخش و پلا
- - - - - - - - - - - - - - - -
پ.صائبى

اجلاس سران سازمان کنفرانس اسلامى واقعا نوبرى است. سران کشورهاى اسلامى از چار گوشه عالم با دبدبه و کبکبه جمع ميشوند ، سران کشور هاى ثروتمند به سران کشور هاى فقير فخر ميفروشند ، سرانى مانند خاتمى توهم سيادت جهان اسلام را دارند ، حرکات و رفتار ها و اظهار نظر کردن ها فضايى کميک به وجود مى آورد. نمونه آن همين اجلاس اخير بود که با يک اشاره آمريکا در بيانيه پايانى سران دست برده شد. دوره پيش قطر که بهترين روابط تجارى را با اسرائيل داشت رييس سازمان شد و صد البته از يک طرف شبکه الجزيره را به راه انداخت که ملل عرب احساس کمبود نکنند و هر وقت دلشان براى اسامه تنگ شد پيام هاى بين لادن و ياران را از اين شبکه دريافت کنند از طرف ديگر قطر مرکز فرماندهى نيرو هاى امريکايى براى حمله به عراق شد. به اين ترتيب چنين رفيق دزد و شريک قافله اى رييس سازمان کنفرانس اسلامى شد! يادمان نمى رود که در سال ۷۶ در اجلاس تهران، سران کشور هاى اسلامى حاضر نمى شدند به ديدار رهبر فرزانه بروند. رهبر معظم نيز حاضر نمى شد که مانند بقيه سران ميزبان به سادگى و بدون تشريفات پشت ميز رياست سازمان بنشيند. با ترفند صادق خرازى هماهنگ کننده کنفرانس ، رهبر عزيز با خاتمى رييس جمهور از در وارد شدند و ناگهان سرود جمهورى اسلامى نواخته شد ، سران هم مجبور بودند که براى سرود به پا خيزند. به اين ترتيب اجلاس سران بى شيله پيله امت واحده اسلام شروع به کار کرد!
رهبر فرزانه طى نطقى قرا خواهان بازگشت به دوران پر شکوه تمدن اسلامى در قرن چهار و پنج هجرى شدند(!) و پيشنهاد بسيار جالب اختصاص يک کرسى دائم و داراى حق وتو به کشور هاى اسلامى را دادند(!) خاتمى هم با فرمايش معروف «جامعه مدنى همان جامعه مدينه النبى است » حسابى گل کردند. اجلاس تمام شد و ۱۰۰ ميليارد تومان از کيسه ملت پريد . تنها نکته به درد بخور اجلاس سران در تهران تشکر شرکت پژوى فرانسه از ايران خودروى وطنى جهت طراحى و ساخت پژو هاى بى قواره شش در ،جهت تشريفات و عملا تبليغات مفت مجانى براى پژو بود!
بنز امير کويت و ملک عبد الله که دوباره به هواپيماهايشان بارگيرى شد ، خاتمى ميتوانست به خود ببالد که به عنوان رييس سازمان کنفرانس اسلامى ميتواند از اين به بعد به مدت سه سال حلول ماه مبارک رمضان و نيز عيد فطر را به جهان اسلام تبريک بگويد . همين!
واقع امر اين است که اصلا چيزى به نام جهان اسلام وجود ندارد . مجموعه اى از کشور هاى مسلمان وجود دارند ليکن مجموعه متحدى به نام امت واحده خير . واقعا مسلمانان جهان چقدر به فکر برادران و خواهران دينى خود هستند؟ و اصلا چرا بايد باشند؟ اکنون جز رو به يک مکان نماز خواندن و هر سال در عيد قربان همان جا جمع شدن و ماهى را با دو روز پس و پيش روزه گرفتن چه نشانه و علامتى بر وحدت ميان اين امت واحده هست؟ آيا برادر عربستانى حاضر است به برادر اتيوپيايى خود کمک مالى کند؟ آيا برادر ايرانى حاضر است به برادر شيعه عراقى خود کمک کند؟ آيا برادر فلسطينى حاضر است در ايران در ازاى حمايت هاى بى دريغ دولت ايران کمتر از حق خود بگيرد و در ايران کار کند؟ آيا برادر مالزيايى حاضر است به برادر لبنانى خود کمک تکنولوژيک کند ؟ و قس على هذا

اکنون سران اين امت واحده که براى جهانيان پيام هاى آنچنانى دعوت به همه خوبيها ميفرستند، و اين چنين دم از وحدت اسلامى ميزنند، آيا حاضرند يک کار کوچک بکنند و تقويم قمرى خود را - که نشانه عقب ماندگى عربها بوده است و اين خود بحث جداگانه اى مى طلبد - با هم هماهنگ کنند ؟ افق مکه را معيار بگيرند و محاسبه کنند و ديگر با چشم مسلح و غير مسلح انقدر دنبال اين هلال نباشند، و دغدغه وضعيت جوى و شفاف بودن اتمسفر و غير ذالک را نداشته باشند. آيا ميتوان همين يک کار کوچک را نيز انجام شدنى فرض کرد؟

 
| Permalink |

Wednesday, October 22, 2003



نتايج مبارک اجلاس تهران
- - - - - - - - - - - - - - -
پ.صائبى

اروپا آخر کار خود را کرد و ايران اسلامى را براى خود نگه داشت. ( هر چند حاکميت ما نيز شديدا به اروپا نياز دارد. ) به نظرم جمهورى اسلامى اصلا بازنده اين بحران نشد. شک ندارم که گفتگو هاى حقوق بشرى هم در مدت چند ماهى مجددا به تدريج به «گفتگو هاى فراگير» و « پيگيرى مسائل مورد علاقه طرفين » تبديل خواهد شد . بگذاريد مجلس هفتم را اقتدار گرايان فتح کنند. مطمئن باشيد آرامش قبرستانى دوران هاشمى باز خواهد گشت. زندانيان سياسى نيز به تدريج و بى سروصدا آزاد خواهند شد، مرکز هماهنگى اصلاحات زير نظر مقام معظم رهبرى شروع به کار خواهد کرد و . . . ، الگوى چينى- عربستانى حاکم خواهد شد. در حيرتم از مجلس اصلاحات که عملا رو به رهبر فرزانه کرد و گفت:
« خو نداريم اى جمال مهترى / که لب ما خشک و تو تنها خورى » !
به اين ترتيب جام زهرى را که قرار بود على خامنه اى سر بکشد ،مجلس اصلاحات آن را با افتخار تمام سر خواهد کشيد.
آقايان بازى تمام شد! فقط تحولات اجتماعى و انقلاب سکس آقاى راشدان باقى مانده، آنهم که اصلا دست هيچ کس نيست. نتيجه اينکه نخبگان سياسى رسما ول معطلند! البته اميدوارم تحليل بسيار بدبينانه بنده نادرست بوده باشد و يا دست کم تغييرى در تحولات سياسى حاصل شود.

 
| Permalink |

Tuesday, October 21, 2003


ظلمى که بر زنان مى رود
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدى

ايران به سمت مدرن شدن پيش مى رود. اين يک ناگزير اجتماعى است. هم چنان که ساير حوزه ها هم گريزى از مدرنيته نمى توانند داشت. اگر برخى مي‏کوشند سياست و اقتصاد سنتي را حفظ کنند تا منافعشان تامين شود اما در حوزه ى اجتماع مردم منتظر حکم حکومتى و بخش نامه نخواهند شد. جامعه ايران به سرعت در حال حرکت در اين جهت است و اتفاقا عدم همراهى بدنه‏ي اصلي حکومت در اين بين باعث شده است که طى اين مرحله ى گذار که بسيار خطرناک هم هست با کار علمى و کارشناسانه‏ي كافي همراه نباشد. انگار سنت نمى خواهد اين تغيير را باور کند و حاضر است جامعه به نابودى کشيده شود اما از حرف خود کوتاه نيايد. در اين ميان تمام اقشار آسيب مي بينند اما گروه هاي آسيب پذيرتر را مسلما كودكان و زنان تشكيل مي‏دهند.
آيا بايد تغيير ظاهر زنان، پوشش ظاهري، مناسبات اجتماعي آنان، ظهور زنان در شغل‏هايي كه تا كنون سابقه نداشته است (مثل مسافركشي) و بالا رفتن آمار طلاق را يك اتفاق بد دانست يا خوب؟ من كه در مجموع اين اتفاقات را مثبت ارزيابي مي‏كنم اما آيا اصلا ارزشي برخورد كردن با اين مساله مناسب است؟ هر كدام از پديده‏هاي بالا در قالب يك مساله‏ي اجتماعي بايد بررسي شود. اين كه با يك برچسب خوب يا بد با يك پديده‏ي اجتماعي برخورد شود نتيجه‏اي جز ساده كردن صورت مساله و در مواردي پاك كردن آن ندارد. وقتي كه به پديده‏هاي فوق افزايش آمار جرم در ميان زنان، مشاهده‏ي دختران سيگاري در معابر و افزايش اعتياد و زناني كه به خودفروشي مشغولند و در مواردي به علي رغم ظاهر شيك به كلكسيون بيماري‏هاي مقاربتي و غيره تبديل شده‏اند را بيافزاييم و توجه كنيم كه بيش‏تر اين پديده‏ها نتيجه‏ي مستقيم قرار گرفتن جامعه در دالان عبور از سنتي به مدرن است ديگر نمي‏توان به راحتي حكم به خوب و بد بودن داد و با صدور بخش‏نامه انتظار رفع مشكلات را داشت.
در چند سال اخير بخش تكنوكرات دولت با درك شرايط در صدد جبران مافات برآمده و در وزارت‏خانه‏هاي مختلف افراد متخصص به بررسي مشكلات و ارائه ي راه حل مشغولند و اين نويد آينده اي به‏تر را مي‏دهد. اين فعاليت ها كه در دوره‎ي رياست جمهوري آقاي هاشمي شروع شد و در دولت آقاي خاتمي ادامه يافت در برخي حوزه‏ها به نتايج مثبتي هم رسيده است. پايين آمدن ميزان رشد جمعيت و بالا رفتن شاخص‏هاي به‏داشتي به خصوص در روستاها را مي‏توان از موارد موفقيت آميز برشمرد. اما هنوز هم سنت در بسياري موارد مانع از برقراري يك زندگي با شرايط مساوي و هم‏راه با عدالت براي زنان و مردان شده است. زن امروز ايراني به ميزان سابق به همسر خود وابسته نيست و طبيعي است كه كم‏تر از سابق زورگويي‏هاي او را تحمل مي‏كند. اما هنوز هم بسياري از زنان كه دست‏رسي به امكانات تحصيلي مناسب ندارند مجبورند شرايط بد زندگي را تحمل كنند تا سرپناهي را كه بالاي سر دارند از دست ندهند. اينان مجبورند توسري بخورند اما آبروي خود را از دست ندهند. هنوز هم در همين مملكت دختراني هستند كه پيش از بلوغ به حجله مي‏روند، زناني هستند كه پدرشان آنان را در سن نوجواني به بهاي بده‏كاري به مردي تقديم كرده است و مجبور شده‏اند بدون آن كه به عقد وي درآيند برايش كار كنند و بچه بياورند. هنوز هم زنان زيادي هستند كه مورد انواع شكنجه‎هاي وحشتناك جسمي و جنسي قرار مي‏گيرند و لب نمي‏گشايند. هنوز هم درصد قابل توجهي از زنان ايراني حتي تا سنين بالا طعم يك رابطه‏ي جنسي سالم كه با رضايت كامل طرفين به اتمام برسد را نچشيده اند و هنوز هم درصد بالايي از اختلافات خانوادگي منشا عدم ارضاي جنسي دارد كه به دليل مشكلات فرهنگي بيان نمي‏شود و يا حتي طرفين نمي‏دانند كه چنين مشكلي وجود دارد تا‌ آن را بيان كنند.
تمام اين پديده‏ها به زمان نياز دارد تا حل شوند. در ديدگاه كلان پيوستن به كنوانسيون رفع تبعيض عليه زنان و اتفاقاتي مانند آن مي‏تواند مفيد باشد اما سنت چيزي نيست كه يك‏شبه عوض شود. فكر مردسالار را نمي‏توان به اين راحتي متحول كرد. يادم نمي‏رود سال ها پيش چند ساعتي را كه در اتاق عمل مشغول خارج كردن شيشه خورده از بدن زني بوديم. زني كه شوهرش با هم‏كاري مادرش به دليلي كه نمي‏دانم چه بود با لامپ مهتابي به او تجاوز كرده بود. فكر مي كنيد اين زن شكايت كرد؟ فكر مي‏كنيد اگر شكايت مي‏كرد در مدتي كه از تشكيل دادگاه تا احتمالا احقاق حقش مي‏گذشت شب‏ها كجا بايد مي‏خوابيد؟ آيا قانون در مقابل تهمت‏هاي احتمالي كه شوهرش به او مي‏زد از او حمايت مي‏كرد؟ اگر هم حقش را از شوهرش مي‏گرفت پس از جدايي احتمالي از شوهرش جامعه‏ي بسته‏ي يك روستاي كوچك چگونه به او نگاه مي‏كرد؟ آيا يكي از وظايف مدعي العموم پي‏گيري موارد اين‎چنيني نيست؟ آيا حتما بايد كسي شكايت كند؟ اين ها سؤالات بدون جوابي هستند كه در طول سال‎ها آرام آرام به آن ها پاسخ داده خواهد شد. اما تا آن زمان چند نفر قرباني بي‏عدالتي موجود خواهند شد؟
رييس جمهور خاتمى ، دكتر شيرين عبادي و همه‏ي آناني كه در اين راه كمكشان مي‎كنند راه سختي در پيش دارند. همه‏ي ما راه سختي در پيش داريم. راه طولاني است. شب تاريك است.


 
| Permalink |

Monday, October 20, 2003



جايزه نوبل سياسى و مواضع سياسى
-------------------
نوشته: خليل آذرکوب


در مواضع شگفت انگيز رئيس جمهور خاتمى در مورد جايزه بسيار معتبر نوبل خانم دکتر شيرين عبادى حرف و حديث زيادى عنوان گرديد. على رغم اينکه مى توان موقعيت دشوار خاتمى را درک کرد که هميشه هم اين مهم را با تمام دشوارى انجام داده ايم اما نکته در اينجاست که ايشان اثبات کرده اند که گاه اعمال و رفتار ايشان از ظرافت هاى سياسى که لازمه شغل خطير رياست جمهورى است بهره اندکى برده است. اينکه ايشان با ارباب جرايد و رسانه ها برخورد فروتنانه اى دارد جاى ترديد نيست ولى عکس يادگارى با شريعتمدارى از آن ظرافتى که گاه ايشان به خرج مى دهند تهى است. بياد داشته باشيد که ايشان در سفر به دمشق بر سر مزار دکتر شريعتى حاضر مى شود ولى از انعکاس آن در رسانه ها جلوگيرى مى کند و طرفه آنکه در اين مواقع ظرافت ايشان از مو هم باريکتر است!
در اينکه جايزه نوبل سياسى است شکى نيست مگر جايزه اسکار يا پوليتزر يا حتى جام جهانى فوتبال جنبه هاى سياسى ندارند. اصولا کدام پديده جهانى از بازى هاى سياسى جان سالم بدر مى برد که جايزه صلح نوبل از آن مستثنى است. آيا قرار دادن نام خانم عبادى در کنار بگين منصفانه است. از فهرست بلند بالاى برندگان اين جايزه چه بسيار نام معتبر مى توان يافت که به اين جايزه اعتبار مى بخشند نه آنکه از اين جايزه اعتبار بگيرند؟ نامهاى جاويدانى همچون مارتين لوتر کينگ نلسون ماندلا و مادر ترزا که همچون ستارگان دنياى معاصر همچنان مى درخشند کافى نيست؟ من آقاى خاتمى را بلند نظر تر از اين مى پنداشتم ولى اظهارات عجولانه ايشان بوى لجاجت مى داد.
جا دارد از ايشان سئوال شود که پذيرش سال شوم 2001 (سال نقض فاحش حقوق بشر در ايران و فاجعه 11 سپتامبر!) بعنوان سال گفتگوى تمدنها مگر نه اينکه يک اقدام سياسى جهت تقويت اصلاح طلبان بود؟ و مگر نه اينکه تمام اعمال و رفتار اجتماعى و حتى فردى در نظر گاه تنگ ايدئولوژيک جمهورى اسلامى سياسى و حداکثر عبادى-سياسى است؟ از نماز جمعه گرفته تا مراسم حج!
به هر صورت آقاى خاتمى يک فرصت تاريخى براى همراهى با يک افتخار ملى را از دست داد اما به هيچ روى از ارزش اين افتخار براى ملت کاسته نمى شود.


 
| Permalink |

Thursday, October 16, 2003


يك عمر عربده
خاطرات شعبان جعفري
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدي

يك سالي است كه از انتشار كتاب خاطرات شعبان جعفري معروف به بي‏مخ مي‏گذرد. شش ماه بيش‏تر از انتشار اين كتاب خواندني تاريخي نگذشته بود كه كار آن به چاپ دوم كشيد. بيش‎تر مردم شايد شعبان جعفري را با شخصيت شعبان استخواني كه مرحوم علي حاتمي در مجموعه‏ي هزاردستان به تصوير كشيده است بشناسند. اما اين شخصيت ارتباط مستقيمي به شعبان بي‎مخ ندارد و شايد مرحوم حاتمي فقط از شخصيت او براي خلق اين كاراكتر االهام گرفته باشد. شعبان بي‎مخ داش محله‏ي سنگلج تهران قديم و متولد اولين روز قرن حاضر است. شعار او هنوز هم جاويد شاه است و ادعاي عشق شاه و اين كه هر چه كرده است به عشق او بوده است در جاي جاي صحبت ها و خاطراتش مشهود است. اما شايد جالب باشد كه اولين جايي كه به طور جدي از او بهره‏برداري سياسي شد نه به دست طرف‏داران شاه و بلكه به دستور دكتر فاطمي و توسط شهرباني زمان دكتر مصدق بود. در آن دوران با قدرت گرفتن نوده‏اي‏ها پليس توانايي مقابله با شورش‏ها و ميتينگ‏هاي آنان را از دست داده بود و از اينان به عنوان “نيروهاي مردمي“ استفاده كرد تا در 14 تير 1331 به دفاتر چندين روزنامه‏ي توده‎اي حمله كنند. اين خبر هم منتشر شد كه نيروهاي مردمي جلو توده‏اي ها را گرفتند و از طرفي توده‎اي‏ها هم كه در شهرباني و ارتش نفوذ گسترده‏اي داشتند متن مذاكرات بي‏سيم شهرباني را منتشر كردند كه نيروهاي مردمي! را حمايت و راه‎نمايي مي‏كردند. با افزايش فشارها بر دولت شعبان به زندان افتاد و اين زندان باعث مخالفت او با دكتر مصدق گرديد. از اين پس او در صف نيروهاي حمايت‎كننده‏ي شاه در مي‎آيد و به نحوي از آيت‎الله كاشاني كه با مصدق اختلافاتي جدي پيدا كرده بود نيز دستور مي‏گيرد. در غائله‏ي اسفند 1331 سردسته‏ي حمله‎كنندگان به خانه‏ي نخست‏وزير است و با ماشين جيپ به در خانه‏ي نخست‏وزير مي‏زند و دستگير و محاكمه مي‏شود و تا ظهر 28 مرداد در زندان است. زاهدي او و تعدادي از دوستان چاقوكش او را از زندان آزاد مي‏كند و از ظهر 28 مرداد به بعد است كه تصاوير او را با عكس شاه و بر ماشين‎هاي روباز و در حال عربده‏كشي به نفع شاه و عليه دانش‏جويان و آزادي‎خواهان مي‎بينيم. در بحبوحه‏ي انقلاب به خارج مي‏گريزد و در كشورهاي مختلف از جمله ژاپن، اسرائيل، آلمان و تركيه سكنا مي‏گزيند و هم‎اكنون يك شهروند آمريكا است و در انتظار روزي كه اجل مهلتش را تمام كند و براي داوري مثل همه‏ي ما به سوي حق احضار شود. شعبان از ميان رجال سياسي آن دوره از صدر تا ذيل تقريبا با همه ملاقات‏هايي داشته است و تنها دكتر مصدق را نتوانسته ملاقات كند. يعني يك بار وقت ملاقات مي‏گيرد و مصدق به محض حضور او را به بهانه‏اي بيرون مي‏كند. او هم مصدق و هم شاه را دوست دارد!!! و معتقد است دوروبري‏هاي اينان بد بوده‏اند (و لابد فقط آقاي شعبان خان از دور و بر ايشان خوب بوده است)!
مصاحبه‏ي هما سرشار با شعبان بي‎رودربايستي است، هر چند هم كه در برخي جاها جا داشت پافشاري بيش‏تري براي رفع تناقضاتي كه در مصاحبه عنوان مي‎شود صورت گيرد. پاورقي‏هاي او نيز كتاب را خواندني‏تر مي‎كند. خسرو معتضد نيز مقدمه‏اي بر كتاب‎نوشته كه خود مقاله‏اي خواندني است. براي من هميشه اين سؤال مطرح بود كه آن همه خيل طرف‎داران دكتر مصدق در روز كودتا كجا بودند و چرا ارتش از مصدق حمايت نكرد. حتي با انتشار اسناد سيا در مورد 28 مرداد نيز پاسخ سؤالم را نگرفته بودم ولي در اين كتاب تا حدود زيادي نكات كور آن كودتاي ننگين بر من روشن گشت.
شعبان جعفري نماينده‏ي طيف داش منش طرف‎دار قدرت و شهرت است كه از قضا ادعاي جوان‎مردي هم دارند و احتمال دارد حتي خودشان هم باورشان شده باشد كه جوان‏مردند. اينان براي رسيدن به اهدافشان از دست زدن به هيچ كاري روي‎گردان نيستند. اما نمي‏شود هر وصله‏اي را هم به اينان چسباند. بي‏انصافي است اگر مصيبت‎هاي تاريخي اين سرزمين به پاي اينان نوشته شود و البته هر كسي به اندازه‏ي مسئوليت خود در اين بين مقصر است. يكي مثل شعبان طرف شاه را مي‏گيرد و ديگري مثل طيب رضايي در خرداد 42 اعدام مي‏شود. اينان بيش از اين كه مغز متفكر وقايع باشند قرباني هستند. اينان در اين روزگار هم فراوانند. ده نمكي‎ها، عسكرها و الله‎كرم‏ها هنوز هم وجود دارند و بايد منتظر ماند و ديد روزگار با اينان چه مي‏كند.


 
| Permalink |

Tuesday, October 14, 2003



اظهار نظر رييس جمهور محبوب سابق
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
پ.صائبى

خب شکر خدا ، خاتمى به حرف آمد و خودش چوب حراج را به آخرين چيزى که از ايشان باقى مانده بود يعنى سوابق فرهنگى خود زد. از ايلنا مى خوانيم:

«رئيس جمهور امروز در جمع خبرنگاران پارلماني از اعطاء جايزه صلح نوبل به شيرين عبادي ابراز خوشحالي كرد و گفت: اين جايزه بر اساس ملاك‌‏هاي كاملاً سياسي به وي داده شده است.
سيد محمد خاتمي در پاسخ به پرسش به خبرنگار پارلماني خبرگزاري كار ايران، ايلنا، كه چرا به عنوان رئيس جمهور دولت ايران پيام رسمي براي تبريك به شيرين عبادي نداده است، گفت: مگر هر اتفاقي در كشور افتاده بايد پيام رسمي بدهيم. از ديدگاه من جايزه صلح نوبل خيلي مهم نيست، البته جايزه ادبي آن مهم است، اما صلح آن مهم نيست. » [!!!!]
يا للعجب! صد رحمت به ملا حسنى! اولا اگر «جايزه نوبل صلح مهم نيست» و « جايزه بر اساس ملاك‌‏هاي كاملاً سياسي به خانم عبادى داده شده است » ديگر چه جاى خوشحالى است؟ رييس جمهور محترم اگر گريه ميکرديد ، منطقى تر بود. ثانيا چطور براى شما لاله و لادن بيژنى آنهم در دقيقه نود اهميت استراتژيک پيدا کرد که مجبور شديد براى خود شيرينى هم که شده آن بينوا ها را مورد تفقد قرار داده دست به جيب بشويد. اينجا چطور شد که اينطور شد؟ چرا در اينجا که تقريبا همه نخبگان پيام تبريک فرستادند و عموم مردم هم قلبا شاد شدند عموم نمايندگان مجلس هم تبريک گفتند، شما در اين بين اظهار ناخرسندى مى نماييد؟

به ادامه بيانات گهربار ايشان توجه نماييد:
« وي در پاسخ به سوال خبرنگار ديگري كه چرا فكر مي‌‏كنيد جايزه عبادي خيلي مهم نيست، گفت: چون اين جايزه بر اساس ملاك‌‏هاي كاملاً سياسي داده شده، افرادي مانند بگين، كارتر و انور سادات و پرز هم اين جايزه را دريافت كردند. وي افزود:‌‏ البته خانم عبادي را هم رديف اين افراد نمي‌‏دانم، اما ملاك‌‏هاي سياسي عامل اعطاي اين جايزه بود. »
اولا خيلى ممنون که خانم عبادى را هم رديف افراد فوق الذکر نمى دانيد، بالاخره يک تفاوت جزيى بين شما و آقاى بادامچيان بايد باشد!
ثانيا عاليجناب! بگين ، کارتر ، انور سادات و پرز چه هيزم ترى به شما فروخته اند؟ مگر صلح نکردند؟ اصلا فلسطين به شما ها چه ربطى دارد؟ چرا در مورد هزاران نفر که در جهان اسلام در روز از گرسنگى تلف ميشوند چيزى از شما سران جاه طلب و مفت خور جهان اسلام چيزى نمى شنويم؟ دکان دونبش فلسطين تا کى مى خواهد منافع تمام ملت هاى مسلمان را چوب حراج بزند؟
دست مريزاد! ديگر از خط و نشان کشيدن ها و تعيين تکليف کردن هاى ايشان براى خانم عبادى شرم دارم چيزى بگويم. ( دوستان، نکته سنج تر از ما هستند و اين مطالب پوچ خاتمى را حتما خوانده اند. )
آرى ! مردم سالارى دينى از اين بهتر نميشود.
دوستان خوب دقت کنيد که سه روز است که مرتب دکتر هاشم آقاجرى را مطرح ميکنند. البته آقاجرى يک زندانى سياسى شرافتمند است ، ليکن اين آقايان خيلى دوست داشتند جايزه به آقاجرى اهدا شود، لابد اگر چنين ميشد ماجرا اصلا سياسى نبود! البته با وجود تمام احترامى که براى آقاجرى قائل هستم ،شک ندارم که ايشان در صورت دريافت جايزه آن را به روح پر فتوح امام راحل هديه ميکردند. ( حتما حمايت سلمان رشدى از آقاجرى و پاسخ کوبنده آقاجرى را در سال گذشته به ياد داريد. ) اينها روى اين مطلب سرمايه گذارى کرده بودند و اکنون از همين قضيه ميسوزند . بماند.

در کل اين مصاحبه براى مردم مهم نيست . خاتمى عزيز از اين قبيل ضد حال ها زياد به ما زده و براى مردم ديگر نظرات ايشان اهميتى ندارد. بى منطقى و عصبيت خاتمى در هفته هاى اخير نشان از يک چيز است، اين بار واقعا نظام مردمسالارى دينى يا روى ديگر سکه ولايت مطلقه تيمى آقايان به شدت در خطر است.

اما براى انبساط خاطر ذکر اين نکته خالى از لطف نيست که شما تجسم کنيد اگر خاتمى رهبر انقلاب آنهم از نوع سوپر فرزانه ميشد چه آتشى به پا مى کرد! خدا را صد هزار مرتبه شکر که قرار نيست جمهورى اسلامى سنگر هاى کليدى جهان را فتح کند و مردمسالارى دينى را به ضرب دگنک در ذهن هاى متفکرين جهان جا بيندازد!






 
| Permalink |

Sunday, October 12, 2003



رييس جمهور اهل فرهنگ؟!
- - - - - - - - - - - - - - - -
پارسا صائبى

بدرستى از خاتمى در پروسه دموکراسى خواهى و حتى اصلاحات درون نظام قطع اميد کرديم. سوگند رياست جمهورى ايشان را هم با سخاوت مندى به جمال مبارک ايشان بخشيديم. ولى ايشان گويا زمانى خودشان را شخصيتى فرهنگى و اهل نظر ميدانستند ، لا اقل به احترام شخصيت فرهنگى خودشان هم که شده بد نبود که دو خط تبريک خشک و خالى و محافظه کارانه براى شيرين عبادى مى نوشتند . نکند فرهنگى بودن خود را نيز به فراموشى سپرده اند؟! آيا جايزه صلح نوبل شيرين عبادى به اندازه ماجراى لاله و لادن نيز اهميت نداشت؟ عقب نشينى تا کجا، بيچارگى تا چه حد؟ ( شايد هم بعد سه روز استخاره و استشاره ايشان هر چند دير اين کار را بکند. )
تف به روزگار و عفريته قدرت اين عجوزه هزار داماد. آقايان دوستدار خاتمى متوجه باشند که مردم چرا گام به گام نسبت به وقايع سياسى بى تفاوت تر ميشوند، تقصيرات را به گردن مردم نيندازند. خاتمى به قول سيد ابراهيم نبوى چون «ال سيد» مدت ها است که مرده است و ليکن بوى جنازه متعفنش يواش يواش دارد بلند ميشود.

به کورى چشم حسودان حاکميت اعم از ارزشى و لرزشى سه شنبه در فرودگاه مهر آباد به استقبال شيرين عبادى خواهيم رفت.



 
| Permalink |


دل تنگي هاي ناتمام
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدي

دل‎تنگي هاي آدمي ، تمامي ندارد. هر جا كه باشي، هر قدر هم كه خوش بخت باشي، به قول روباه در شازده كوچولو: “ بالاخره يك جاي كار هست كه بلنگد”. انگار اين سرنوشت آدمي است كه هر از چند گاهي بنشيند و به آن چه هست و آن چه بايد باشد و يا آن چه مي‎تواند باشد فكر كند. به گوشه‏اي زل بزند و آه بكشد. قوز كند و به خودش و زمين و زمان فحش بدهد و آن قدر در خودش غرق شود تا ديگر صداي تلفن و زنگ در را هم نشنود. آن قدر كه صداي اعتراض يكي كه دوستش مي‏دارد، او را به خود آورد. اصلا انگار دل را جاي اشتباهي گذاشته اند. شايد جايي فراخ‏تر از سينه‏ي آدمي باشد كه بتوان دل را در آن گذاشت تا احساس تنگي نكند. شايد هم همين است كه به هر بهانه‏اي قصد سفر مي‏كند و آدم را برمي‎دارد و به دوردست‏ها مي‎برد. به نظر مي‏رسد شايد خوب باشد يك بار براي هميشه گربه را دم حجله كشت تا ديگر هوس سفر به سرش نزند. زهي خيال باطل.
ما آن‏قدر به دل وابسته‏ايم كه نمي‏توانيم يك لحظه بي‎تابي‎اش را تحمل كنيم. آن وقت من خام‏خيال مي‎خواهم گربه را دم حجله بكشم. دل محرم رازهاي مكتوم و عقده‏هاي ناگشوده است. مامن عشق‏هاي پاك و آرزوهاي طول و دراز. دل همان است كه عاشق را عاشق مي‎كند. اوست كه مادر را شايسته‏ي اين نام مي‎كند و كار دنيا را طوري راست مي‎كند كه با وجود اين همه پليدي به سرانجام مي‏رسد. يك وقت‏هايي كه نيك در خود مي‏نگرم و بعد هم سري بلند مي‎كنم و به جهاني كه در آن ... (براي انتهاي اين جمله نتوانستم كلمه‏ي مناسبي بيابم. زندگي شايسته‏ي چنين جمله‏اي نيست) دقيق مي‏شوم با خود مي‎گويم كه اگر جاي حق بودم دمي تاب و تحمل اين همه كژي را نمي‏كردم و در دم تمام دنيا و مافيها را به ورطه‏ي نيستي مي‏كشاندم. بعد كه حال خود و كار جهان را مي‏بينم مي‏گويم كه عجب دلي دارد خدا. يعني دلش از دل همه گنده‏تر است. حتي از دل زينب!
در اين دنيا همه چيز و همه كس فرمان‏بردار حق هستند. آن هنگام كه به همه فرمان داد “باش“ پس همه شدند. و اين باشيدن مختص لحظه‏ي ازل دنيا نبوده است. باشيدني مقدس و جاري در تمام زمان‎ها كه تمامي ندارد. پس ما همين كه “هستيم“ داريم لبيك گويان در زمان به پيش مي‏رويم. جهاني لبيك مي‎گويند و هو هو گويان او را مي‏جويند كه سرنوشت محتوم همه‏ي موجودات اين است. از سنگ و كوه و دشت و نبات و حيوان كه بگذريم انسان را به وضعي ديگر فرمان باشيدن داد. حق سر در گريبان او برد و رازي را در گوش او زمزمه كرد. اين شد امانت او و در كف او اختيار را نهاد تا مجبور نباشد. او را آزاد گذاشت تا هر چه مي‏خواهد بكند. آزاد آزاد آزاد. لخت و عريان و فارغ از هر بندي. فقط يك بند. يك بند. و آه و امان و افسوس از آن بند. و آن بند “بودن“ است. تو آزادي اما نمي‏تواني نباشي. و اين شد كه آدمي هرگز نتوانست از خود بگريزد. و براي تاب آوردن اين درد جانكاه كه “بودن“ بود، دل را در سينه‏ي او نهاد و مخرج دردهاي ناگفته‏ و ناتمامش را چشم قرار داد و اشك را وسيله‏ي شست‏وشوي روحش تا مگر دمي بياسايد از اين درد سخت. بگذار دل فرمانت دهد. به گمانم كه اگر خوب به او گوش بسپاري اشتباه نمي‎كند.
و اكنون اي خدا. ما دل‎تنگيم. از آن چه كه هستيم و از آن چه كه بايد باشيم. اشك امانمان نمي‏دهد و كفافمان نمي‏دهد. چاره‏اي ديگر بايد. تو خود از ضعف ما و خستگي ما و دل تنگ ما به‏تر از هر كسي آگاهي. تو که ما را به حرم خود راه دادى چه مى شد اگر لياقتش را هم ميدادى؟ اي خدا چاره‏اي!


 
| Permalink |

Saturday, October 11, 2003


آقاي امام زمان
سلام
ـــــــــــــــــــ
بهاره اميدي

آقاي امام زمان
سلام
اميدوارم حالتان خوب باشد و در سلامتي كامل به سر ببريد. غرض از مزاحمت فقط سلامي بود و بس. البته بهانه هم مي‏تواند تولد شما باشد. حالا چه فرقي مي‏كند كه كدام روز سال باشد. شايد خوب نباشد كه همين اول نامه صحبت را به جاهاي عجيب و غريب برسانيم ولي از شما چه پنهان اين نامه را ديگراني هم دارند مي‎خوانند و اين از عجايب عصر ماست كه آدم براي كسي نامه بنويسد كه نداند آدرسش كجاست و با فشار دگمه‏اي آن را براي همه بفرستد بي‎آن‎كه از سر جايش بلند شود. راستش بعضي از دوستان من معتقدند شما يك موجود موهوم هستيد، برخي ديگر مي‎گويند كه از كجا معلوم كه شما فرزند امام حسن عسكري باشيد و برخي ديگر مي‏گويند كه شما هنوز به دنيا نيامده‏ايد. برخي هم كه به روايت آفتاب پشت ابر معتقدند مي‏گويند كه اگر فيوضات شما را درك نمي‎كنيم مال دل سياهمان است كه حجاب روي سپيد شما گشته است. من به خودم كه نگاه مي‎كنم مي‏بينم كه در مورد دلم ديگران راست مي‏گويند. يعني از اين چاه بعيد است خورشيدي بيرون بيايد. وقتي هم كه فكر مي كنم شما ممكن است هنوز به دنيا نيامده باشيد، مي‏بينم اين احتمالي نيست كه بشود با اطمينان آن را رد كرد. از طرف ديگر كساني هم كه در موهوم بودن شما سخن مي‏رانند را نمي‏توانم به وجودتان قانع كنم. آخرش كه با خود فكر مي‏كنم مي‏بينم خيلي هم فرقي نمي‏كند. من بنا به اعتقاد به آن چه از گذشتگان به ما رسيده است در مورد شما تصوراتي دارم كه فعلا در مورد آن‏ها به درجه‏ي شهود هم نرسيده‎ام. پس حالا شما اگر فرزند اين عزيز نبوديد و به جايش از رحم ديگري متولد شده باشيد يا اصلا قرار است متولد شويد چه فرقي مي‏كند؟ به قول دوستي اگر يك عمر قربان زلف سياه يار رفتيم و آخرش يار از در آمد موطلايي چه؟ يا حتي اگر يار مو نداشت چه؟ مگر فرقي هم مي‏كند؟ مگر آن كه عاشق خوبي است برايش اين چيزها اهميتي دارد. ما فكر مي‏كنيم شما مي‏آييد و همه چيز خوب مي‏شود. البته گفته‏اند قضيه به همين راحتي هم نيست ولي نگفته‏اند كه چه سيستمي جاي‏گزين سيستم‏هاي فعلي خواهد شد. فقط گفته‏اند سيستمش خوب است. پس باسم‏الله، من كه همين ماجرا را كافي مي‏دانم كه قربان صدقه‏ي شما بروم. و اما آنان كه از موهوم بودن شما سخن مي‏گويند هم ممكن است حق داشته باشند. ولي وقتي تمام فرهنگ‏ها و مذاهب جهان – به جز فرهنگ آلماني كه براي پايان دنيا پيروزي سياهي بر سپيدي را پيش‏بيني مي‏كند- انتظار شكست نهايي دون‏مايگان و سفلگان را مي‏كشند و وعده آن را داده اند، فكر نمي‏كنم كه آن خدايي كه ما نصفه نيمه مي‏شناسيم نسبت به آرزوي اين همه آدم بي‏خيال باشد. اگر اين همه بي‏خيالي در اين خدا پيدا شود، ديگر اين خدا، آن حقي نيست كه شب‎ها از پس دل‏تنگي و سرشكستگي سرمان را بر زانوانش مي‏گذاريم و نوازشمان مي‏كند. آني هم كه بر اين جمله مي‏خندد، بگذار حسي را كه ته قلب خود دارد پنهان كند. اما خودش به‏تر مي‏داند اين جور وقت‎ها با كه سخن مي‏گويد.
راستي بگذاريد رازي را برايتان بگويم. از اين كه با شما اين طور حرف مي‏زنم يك كمي احساس ترس مي‏كنم. مي‏دانيد اين روزها عدهاي پيدا شده‏اند كه اگر ببينند كسي چون من با شما اين‎گونه سخن مي‏گويد انگ كفر و بي‏ديني و توهين و هزار تا چيز ديگر را بهش مي‏چسبانند. مي‏دانيد هيچ سردبيري نيست كه راضي بشود كه اين نامه را در روزنامه‏اش چاپ كند. من هم اگر مطمئن نبودم كه شما اينترنت هم كار مي‎كنيد اصلا اين نامه را نمي‏نوشتم. آدرستان را كه ندارم و اين عرايض را در هيچ كتابي هم نمي‏شد چاپ كنم تا به دستتان برسد و بخوانيد. اين هم كه گفتم مي‏ترسم مال اين است كه بالاخره ممكن است همين جا هم بهم گير بدهند و آن‎وقت به خاطر توهين به‏چيزي كه دوستش مي‏دارم محاكمه شوم. جالب است نه؟ اين روزها خيلي حرف‎ها را نمي‏شود گفت. چون پاسخش به جاي استدلال مشت است. به ما گفته‎اند وقتي بياييد آدم‏ها آزاد مي‏شوند. يعني آن‎وقت با اين همه خيل بي‏كاراني از ادارات و نهادهاي مهم كه به كار ارشاد و سانسور و پر كردن دهان‏هاي حق‎گو از سرب مشغولند چه مي‏كنيد؟
يك سؤال هم دارم. اين روزها كساني هستند كه هر چند خودشان ادعاي نيابت شما را ندارند ولي به كساني كه آن‎ها را نايب شما مي‏خوانند و امام امام مي‏كنند هيچ نمي‏گويند و لابد سكوت را علامت رضا مي‏پندارند. آيا اين سخن از شما نيست ( نقل به مضمون) كه از طريق چهارمين و آخرين نايبتان براي مردم فرستاديد كه اگر پس از اين كسي ادعاي نيابت مرا كرد دروغ مي‏گويد؟ البته ممكن است شما اين را نگفته باشيد و آن كتاب‎هايي كه اين سخن در آن‏ها آمده است اشتباه باشد. ولي در اين صورت همان متوني كه اثبات وجود شما در آن آمده است بي‏اعتبار مي‏شود! ممكن است بفرماييد ما با اين نواب فرضي شما چه كنيم؟! از خدا كه پنهان نيست از شما چه پنهان اين‎ها براي خودشان تقدسي را متصورند و چاپلوسي‏هايي انتظار دارند كه نگو. لطفا تكليف ما را با اين حضرات روشن بفرماييد.
راستي وقتي شما بياييد آيا چسبانيدن قاب‏عكس بزرگ شما در بالاي سرمان در تمام ادارات دولتي اجباري هست يا نه و اگر هست آيا بايد بالاي عكس حضرات نواب فرضيتان نصب شود يا پايين آن؟
يك سري حرف‏هاي خصوصي هم دارم كه به دليل عمومي بودن اين نامه نمي‏توانم بگويم. اگر امكان دارد بزرگواري بفرماييد و يك جوري راهي را براي ما باز كنيد تا شما را زيارت كنيم. آقا به خدا دلمان خيلي پر است.

ارادتمند و منتظر هميشگي شما
بهاره


 
| Permalink |

Friday, October 10, 2003



تبريک و تشکر
- - - - - - - -
پ. صائبى


انتخاب خانم شيرين عبادى به عنوان برنده جايزه صلح نوبل ۲۰۰۳ بر رهبر فرزانه انقلاب ، برادر حسين ، برادر حسن ، روح حاج سعيد ، ولايتى ، لاريجانى ها ، استاد مصباح ، سعيد مرتضوى ، عباسعلى عليزاده ، عباس عباسى نماينده سابق بندرعباس، حاج آقا ناطق، هاشمى بهرمانى، جنتى، مشکينى، حسن رحيم پور ازغدى ، دکتر الهام ، محمد يزدى ، عسگر اولادى، رحيم صفوى ، ذوالقدر، بادامچيان، سعيد عسگر، حاج محسن، استاد پرورش ، حاج آقا مهدوى کنى ، حجت الاسلام فاکر، نجابت ، رازينى، هاشمى شاهرودى العراقى ، على آقا محمدى ، سردار حجازى، درى نجف آبادى ،فلاحيان ، الله کرم، محسنى اژه اى، سردار نقدى، واعظ طبسى، سردار نظرى، آقاى استادى، ملا حسنى، حجت الاسلام پناهيان، مسيح مهاجرى ، محمد نورى زاد و خلاصه همه نيرو هاى دور و بر رهبرى و همه کسانى که هريک به نحوى در برقرارى شرايط لازم براى اعطاى اين جايزه فعاليت نمودند تبريک و تهنيت باد! اميد است رهبر فرزانه و فرهنگ دوست و هنر پرور به روى مبارکشان نياورند و با بى ميلى تبريک مختصرى مرحمت بفرمايند ،هر چند آقايان صاحب نظر در امر فرهنگ و ايضا دشمن شناس به اين سادگى ها با اين خبر شوکه کننده کنار نخواهند آمد.
در هر حال مقام ولايت محترم فقيه و نيز آقايان مکرم ولايت پذير : در اين ايام شعبانيه واقعا و قلبا شاد شديم ، دست شما هم درد نکند!!!


 
| Permalink |

Thursday, October 09, 2003



روياى آمريکايى
-------------------
نوشته: خليل آذرکوب


کلود ژولين سردبير اسبق لوموند کتاب مشهورى بنام رويا و تاريخ دارد که ديدى منتقدانه به روياهاى آمريکايى و در مقابل واقعيتهاى تاريخى آن دارد. در همين کتاب از ملکوم ايکس که البته از شخصيتهاى جذاب من بشمار مى رود جمله اى نقل شده است که بسيار تامل برانگيز است: من از روياى آمريکايى چيزى نمى دانم ولى کابوس آمريکايى را خوب مى شناسم! بدرستى مالکوم ايکس و بسيارى همتايان او نمود بارز کابوس آمريکايى بوده و هستند. کابوس تبعيض نژادى بردگى و بى عدالتى.
اما اين روزها با انتخاب آرنولد اين شخصيت زمخت و خشن هاليوود که حتى انگليسى را به زحمت تکلم مى کند به سمت فرماندار ثروتمند ترين نقطه جهان مى توان روياى آمريکايى را هم مشاهده کرد! انتخاب آرنولد به اين سمت اگرچه به بيانى عمق حماقت (با حفظ احترام به راى کاليفرنيان!) عوام گرايى و سطحى بودن مردمان آمريکا را نشان مى دهد بخودى خود پيام جالبى به همراه دارد و آن اينکه در آمريکا براى همه اگرچه نه به تساوى فرصت به اندازه کافى وجود دارد و اين خود بر تمامى معايب جامعه مصرف زده و بى خبر آمريکا سر پوش مى گذارد. يک قهرمان بد قواره زيبايى اندام بقول ويل اسميت با دستان خالى وارد آمريکا مى شود و پس از مدتى اين اجازه را بخود مى دهد که براى فرماندارى کاليفرنيا نامزد شود. البته حمايت خانواده همسر او و جناحهاى محافظه کار هم نقش بسزايى در اين جسارت داشته اند ولى همين وضعيت در ديگر کشورها حتى قابل تصور هم نيست.
اگر آمريکا آمريکا شده است بدليل همين فرصت سازى هاست و اينکه هيچکس خود را از پيش بازنده نداند حتى اگر براستى هميشه بازنده باشد. اگر اين رويا نيست پس چه چيزى روياست؟!


 
| Permalink |

Wednesday, October 08, 2003


و اين است عرابه هاى جنگى فرعون:
نوشته: حسن راهجو
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
در نتيجه انتخابات ديروز، فرماندار دمکرات ايالت کاليفرنيا از کار برکنار و آرنولد شوارتزنگر، بازيگر فيلمهاى اکشن هاليوود از حزب جمهورى خواه به جاى او انتخاب شد. برکنارى يک فرماندار، آنهم در حالى که چند ماه بيشتر از دوران خدمتش سپرى نشده، براى اولين بار است که در تاريخ آمريکا بوقوع ميپيوندد. به نظر اين حقير آنچه در اين انتخابات عجيب، بسيار مهم است، برنامه ريزى تيم انتخابات جرج بوش در اين انتخابات است. توجه به اهميت ايالت کاليفرنيا در انتخابات رياست جمهورى (که بيشترين راى الکترال را دارد) و شکست پياپى جمهورى خواهان در اين ايالت، طرفداران ولى امر جهان (جرج بوش) را به اين نتيجه رساند که با استفاده از ظرفيتهاى قانونى، فرماندارى اين ايالت را پيش از آغاز مبارزات انتخاباتى از چنگ حريف به در آورده و با حمايتهاى آتى فرماندار جمهورى خواه در زمينه هاى مختلف سعى در بدست آوردن آراى مردم اين ايالت کنند. که در انجام مقدمه اين امر کاملا موفق شدند.
با اين وضعيت به نظر ميرسد عليرغم بى کفايتى تيم جرج بوش در امور داخلى و سياستهاى تهاجمى و جنگ طلبانه در امور خارجى، احتمال انتخاب او براى يک دوره ديگر رياست جمهورى بسيار محتمل به نظر ميرسد که اين به معناى تشديد تنش در اقصى نقاط جهان است.


 
| Permalink |



سخنگوى دولت پاسخگو
- - - - - - - - - - - - - -
پ. صائبى

يکى از دوستان براى فارغ التحصيلى سر و کارش با استاد دکتر عبدالله رمضان زاده سخنگوى محترم دولت پاسخگو و استاد دانشگاه تهران افتاده بود. ايشان ۲ ترم بود که نمرات درسى دانشجويان را اعلام نکرده بودند و بعدا کاشف به عمل آمد که ايشان از سال ۸۰ تا کنون که به عنوان سخنگوى دولت کريمه و پاسخگوى آقاى خاتمى
انتخاب شده اند هر چه درس در مقطع تحصيلات تکميلى ارائه کرده اند نمراتش را نداده اند! الحمدلله ما از اين آدم هاى چند منظوره در اين مملکت کم نداريم، حتى اگر يکى از آنها سخنگوى دولت پاسخگو باشد. اگر نهاد هاى انتصابى چنين و چنان ميکنند ، اگر اقتدار گرايان فلان و بهمان ميکنند و و و يکى به ما بگويد که سخنگوى دولت اصلاحات چرا چنين با سرنوشت دانشجويان بازى ميکند؟ هر چند انقدر اوضاع خراب است که پيگيرى اين مسائل، وقت تلف کردن است!

 
| Permalink |

Tuesday, October 07, 2003


فتح خون
معرفي كتاب
ـــــــــــــــــــ
بهاره اميدي

از قرن‏ها پيش تا كنون بسياري مقاتل نوشته‏اند. هر چند كه يكي از دوستان مرا تشويق مي‏كرد اما هيچ‏گاه نتوانستم و شايد هم رغبتي به خواندن كتابي از آن نوع كه مكتوب سخنان نوحه‏سرايان محرم باشد احساس نمي‏كردم. تا آن جا كه كتابي از مرتضي آويني به دستم رسيد به نام فتح خون. اين كتاب شرح روايت واقعه‏ي كربلاست. از آن نوع قلم كه آويني دارد كه نمي‏شود بخواني و دلت به هم فشرده نشود. از آن نوع كه به قول دوستان نه با چشم كه با تيره‏ي پشتت بايد بخواني. شايد كساني كه مرتضي آويني را نشناسند و نام او را با ظلمي كه جمهوري اسلامي بر ملت و اسلام كرده است در پيوند ببينند از خواندن ادامه‏ي اين مطلب سرباز زنند اما مرتضي آويني را بايد به روايت كساني كه از نزديك مي‏شناسندش شناخت. رفتار اين دانش‏جوي قديم رشته‏ي معماري دانشكده‏ي هنرهاي زيباي دانشگاه تهران كه آن سال‏ها به عشق غزاله عليزاده - كه بعدها نويسنده‏ي مشهوري شد - از پله‏هاي دانشكده‏ي ادبيات و علوم انساني با ميني‏ماينر خود بالا رفت را فقط يك جور و در كنار يك كلمه مي‏توان فهميد. “عشق“. او نويسنده بود، معماري خوانده بود، فيلم مي‏ساخت، هنرمند بود. همه‏ي اين‏ها بود و قبل از همه‏ي اين‏ها و با همه‏ي اين‏ها يك عاشق بود. اين بود كه همان‏ها كه اگر امروز زنده بود معلوم نبود چه بر سرش مي‏آوردند به درستي لقب سيد شهيدان اهل قلم به او دادند و چه به نادرستي از نوشته‏هاي او در جهت توجيه ديكتاتوري ولايي خود استفاده كردند.
به ياد دارم كه چند روز پس از شهادتش يكي از روشنفكران فوق پسامدرن كاملا خارج از نظام در مرگ او سخت مي‏گريست و از مرگ استاد بي‏تابي مي‏كرد و هنوز روزهايي از مرگش نمي‏گذشت كه همين نويسنده از بي‏مهري هم‏كاران او در سوره سخن مي‏گفت و اين كه به حرمت مرتضي تحملش مي‏كرده‏اند.
او را هر كس كه ذره‏اي از عشق چيزي مي‏فهميد دوست داشت. همين عشق هم باعث شد كه دوربينش را برداشت و به جبهه‏هاي جنگ شتافت. جايي كه صرف‎نظر از مسايل سياسي اطراف آن واقعا نمي‏توان از اخلاص و عشق افرادي كه جان خود را بركف نهاده بودند سخن نگفت و چيزي نديد. همين هم هست كه با تمام تنفري كه همه از جنگ و خون‏ريزي داريم، وقتي تصاوير روايت فتح را مي‏بينيم بر جا ميخ‏كوب مي‏شويم از عظمت اين واژه‏ي رؤيايي: “عشق“.
كتاب مقاتل او هم با نام “فتح خون“ را از همين زاويه بايد خواند. ديدگاهي تاريخي و با رعايت نكات علمي يك تحقيق در كنار هنر نويسندگي و ديدگاه عاشقانه‏ي آويني به واقعه‏ي كربلا، كتابي را به دست خواننده مي‏دهد كه در كنار اطلاعات خواندني درباره‏ي يك واقعه‏ي عظيم و غير قابل انكار، دلت را اسير خود مي‏كند و تو را از مكه و از آغاز هجرت عظيم به كربلا و فتح خون مي‏رساند. مشكل بتواني كتاب را در دست بگيري و قبل از قرائت كامل آن را بر زمين گذاري. روايت اين واقعه كه هزاران بار تكرار شده است و آن هم به اين صورت حكايت از توانايي قلم نويسنده و عظمت داستان ذكر شده دارد. براي آن كه بفهمي در كربلا چه گذشت، لازم نيست مسلمان باشي. ياد دارم روزي را كه در محله‏ي مجيديه‏ي تهران فرزندانم را براي ديدن شبيه‏خواني حضرت ابوالفضل برده بودم. واكنش فرزندان خردسال حكايتي جدا دارد و اشك ريختن مسيحياني كه به تماشا ايستاده بودند خود گواهي بر اين مدعاست. البته كسي نمي‏تواند بفهمد در آن روز بر حسين و اصحابش چه گذشت. بگذار ما هم حرمت دل سنگمان را نگه داريم و بيش از اين از آن چه كه نمي‏فهميم سخن نگوييم.


 
| Permalink |


ديدار از قبرستان
ــــــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدي

امروز عصر جاي دوستان خالي رفته بودم قبرستان! عجب فضايي داشت. بي‏خود نيست كه در حديث آمده است كه وقتي خيلي ناراحتيد و يا خيلي خوش‏حاليد به قبرستان برويد. قبرستان آدم را متعادل مي‎كند. كلا خوب است آدم هر چند وقت يك بار هم كه شده سري به اين مكان رازآلود بزند. فرق هم نمي‏كند چه كسي باشي. يك فرد معمولي يا يك سياستمدار در اوج شهرت و افتخار و يا كسي كه لحظات پاياني حيات سياسي خود را مي‏گذراند يا يك جلاد يا يك مال‏باخته يا همين خود من يا خود شما. از شما چه پنهان دارم داستاني مي‎نويسم كه فضاي قسمت اعظم داستان در قبرستان مي‏گذرد. حتما امروز هم آدم‏هاي اون جا از ديدن يك نفر كه با دفترچه‏ي يادداشت اين طرف و آن طرف مي‎رفت و يادداشت برمي‏داشت تعجب كرده بودند. هنوز هم ترس ناشي از ماندن در آن جا، آن هم پس از غروب و وقتي همه با عجله‏اي مشهود آن جا را ترك مي‎كردند در تنم باقي مانده است. به خصوص كه من تنها هم بودم. به هر حال منتظر باشيد تا اين داستان از تنور در بيايد. انتظاري براي ديدار از يك قبرستان!


 
| Permalink |

Sunday, October 05, 2003


هي آقاي آمريكا! مي شه لطفا اين چند تا سؤال ما را پاسخ بدهيد؟
نقدي بر سخنان رئيس بنياد انترپرايزر آمريكا در اروپا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدي

جسارتي كه آقاي مجيد روشن زاده در مصاحبه با جفري گدمين، رئيس بنياد انترپرايزر آمريكا در اروپا، از خود نشان داده است و ترجمه ي آن در سايت ايران امروز آمده است برايم بسيار جالب بود. بنياد انترپرايز همان مركز تحقيقاتي است كه براي حمله‏ي آمريكا به اين جا و آن جا بهانه‏هاي علمي ايدئولوژيكي مي‏سازد. اين بنياد يك جورهايي آيت ا... مصباح يزدي آمريكايي‏هاست. آقاي گدمين نيز در اين مصاحبه با تمام وقاحتي كه يك سياستمدار بايد داشته باشد به سؤالات آقاي روشن‏زاده پاسخ مي‏دهد. پاسخ‎هايي كه در برخي موارد خواننده را –دور از جان شما- احمق فرض مي‏كند و اين البته از تندروهاي امروزين كاخ سفيد و پدران ايدئولوژيكشان اصلا دور از انتظار نيست. چه قدر اين پاسخ ها كليشه اي و حرف‏هاي آقايان تكراري شده است: “. از آنجا كه اين رژيم مردم خود را سركوب می‌كند، در صدد دست يابی به سلاح كشتار جمعی می‌باشد و در راه صلح خاورميانه مانع تراشی می‌كند ...“ البته منظور من از كليشه اي بودن اين حرف ها تكذيب اين موضوعات نيست. منظورم اين است كه بهانه هايي كه آقايان از حكومت ها مي‏گيرند كه آن‏ها را به خوب و بد تقسيم كنند بسيار كليشه اي شده است. حالا من فكر مي‏كنم بد نباشد كه سرم را بالا بگيرم –به هر حال همه قبول داريم كه آقايان در موضع برتري هستند!- و چند تا سؤال از اين حضرت گدمين و همفكرانشان در كاخ سفيد بپرسم.
هي آقاي آمريكا! – به خانم رايس برنخورد- مي‏شود لطفا بگوييد كه حكومت‏هايي از آن دست كه شما به عنوان محور شرارت مي‏شناسيد، چند تا هستند؟ اصلا مي‏شود لطف بفرماييد و شاخص‎هاي دموكراسي در كشورهاي خارج از اروپا و آمريكا را رك و روراست منتشر كنيد تا ما ببينيم كدام يك از اين كشورها از اين جهت در وضع به‏تري از ما قرار دارند؟ آن وقت ببينم آيا جراتش را داريد كه آمار به قول خودتان تنها دموكراسي خاور ميانه – نازدونه طلا اسرائيل نازنازي را ميگويم – يا به قول من گل سرسبد دموكراسي هاي نظامي را منتشر كنيد و فردايش از ترس از دست دادن مقامتان يا حتي آبرويتان يا شايد هم جانتان دنبال سوراخ موش بگرديد؟ مي‏دانيد، شما غربي‎ها اين صداقتتان فقط برخي وقت‏ها ما را كشته است، نه هميشه! اصلا چرا جاي دور برويم؟ در همين كشورهاي حوزه‏ي جنوبي خليج فارس يا آفريقا اگر خوب بگرديد فكر مي‏كنم محور شرارت آن قدر كلفت شود كه ديگر در هيچ سوراخي نشود آن را پنهان كرد.
هي هي آقاي آمريكا! من اصلا منظورم اين نيست كه از وضع مملكتم راضي‏ام. بلكه صد البته خيلي بيش‏تر از شما دلم به حال خودم مي‏سوزد و آن قدرها هم كه شما مي‏پنداريد بي‏مغز نيستم. من حالم از دست حاكمان ديكتاتور سرزمينم به هم مي‏خورد ولي مي‏دانم كه اشك شما هم اشك تمساح است. آن جا كه صحبت به ما ملت فلك‏زده مي‏رسد كه بالاخره بعد از چند سال نور اميدي در خرداد 76 در جان‏هامان پيدا شد مي‏فرماييد: “ولی آن چه به كشور ايران مربوط می‌شود، بايد بگويم هركس اين را می‌داند كه ما در اينجا با يك كشور منحصر به فرد و يك فرهنگ فوق العاده متمدن سروكار داريم. از اين رو ضروری نيست كه هميشه و همواره بر اين امر بديهی و روشن تاكيد كنيم“. بگذاريد خاطره‏اي را برايتان تعريف كنم. ماه‏ها پيش دزداني چند هزار دلار پول مرا زده بودند و پس از بازداشت در مصاحبه‏ي مطبوعاتي گفته بودند كه افراد شيك‏پوش و خوش‎لباس را براي دزدي انتخاب مي‎كرده‎اند. ببينم به نظر شما شباهتي بين اين جمله‏ي اخير شما با كلام اين حضرات نيست؟! حتما مي‎پنداريد كه من از گفته‏ي اين‏ها كلي هم شاد شدم و تا چند روز نشئه بودم كه به به چه قدر من شيك پوشم! آقا من ممكن است خر باشم ولي نه آن قدر كه شما مي‏پنداريد! مي‏فرماييد آن قدر متمدن بودن ايرانيان واضح است كه هيچ نياز به تكرار ندارد. هي آقا! فكر نمي‏كنيد اين نكته اين قدر واضح بوده است كه نام ايراني در ممالك شما مترادف تروريست است؟ البته باز هم سران مملكت خودم را تبرئه نمي‏كنم ولي فعلا بحث من با شماست. به نظرم فراموش كرده‏ايد به بروبچس در سي ان ان و فاكس نيوز و بقيه ي جاها بفرماييد كه فتيله‏ي تبليغات ضد ايراني را كه نام اين مردم متمدن را در دنيا خراب مي‏كند و البته افكار عمومي را به حمله به اين مردم سوپر متمدن راضي مي‏كند كمي پايين بكشند. هي آقا! ديگر تو رو به خدا نگوييد كه در آن مؤسسه‏ي شما برخي علاوه بر توجه به موقعيت خاص ژئوپلتيكي ايران به توسعه‏ي دموكراسي هم علاقه‎مندند. آقا ما مي‏فهميم كه ايران براي شما چه قدر مهم است و باز هم مي‏دانيم كه چه قدر قوي هستيد. به قول خودتان بياييد با هم هم‏كاري كنيم.
“آمريكا هيچ گروه اپوزيسيونی را انتخاب نكرده است و مايل به همكاری با همه گروه هائی است كه ديكتاتوری را در ايران نفی می‌كنند. اما اين گروه‌های اپوزيسيون هستند كه بايد روشن كنند آيا به پشتيبانی آمريكا نياز دارند يا نه“
هي آقاي آمريكا! اين اپوزيسيون ايراني اصلا آن جور كه شما فكر كرده‏ايد بي‎عقل نيست و ماليخوليا برش نداشته و خوب شما را مي‏شناسد. شما به منافعتان فكر مي كنيد. ما هم همين طور. البته شما شايد دوست داشته باشيد ما هم مثل شما به منافع شما فكر كنيم. هي آقا! فكر نمي‏كنيد آن وقت اين هم‏كاري هم‏چين يك كمي مشكل‏دار مي‏شود؟ البته علي‏رغم اين شرايط من فكر مي‏كنم منافع ما و شما هنوز هم در بسياري جاها هم‏راستا است. همان طور كه در بوسني و صربستان و افغانستان و عراق بود. اصلا شما در اين 15 سال گذشته هيچ جنگي كرده‏ايد كه منافعتان با ما در آن فرق داشته باشد؟ اپوزيسيون ايراني كه تشكيلات آن‏چناني ندارد كه بيايد و از شما درخواست هم‏كاري كند. شما اگر خيلي ما را دوست داريد تنها اميد اپوزيسيون – كه آن هم البته همين الان صد بار نااميد شده است- همين سيد خندانمان را حمايت كنيد. يك بار هم كه شده خبرگزاري‏هايتان را سيخ كنيد كه به جاي قضيه‏ي سلاح اتمي بيايند و قتل‏هاي زنجيره‏اي و قتل زهرا كاظمي را در بوق كنند تا شايد قسمت غير منتخب مردم را آرام آرام كنار بزنيد. ناسلامتي ايران كه فقط معاهده‏ي منع تكثير سلاح‏هاي اتمي را امضا نكرده است. ما حقوق بشر را هم امضا كرده‏ايم. شما به جاي اين بازي ها محدوديت‏هايي كه براي عضويت ايراني‏ها در انجمن‏هاي علمي وضع مي‏كنيد برداريد. شايد حتي مايل باشيد كه براي هم‏كاري وقتي ورزش‏كاران و هنرمندان و دانشمندان سرشناس ما به مملكتتان سفر مي‏كنند دست از تحقيرشان برداريد و از آن‏ها انگشت‏نگاري نكنيد. يا شايد هم مايل باشيد دست از تحريم هاي سفت و سختي كه به زودي عليه ايران به كار خواهيد بست تا ما را به عراق سال 99 تبديل و دهن ملت را صاف كنيد برداريد. البته ما مي‏دانيم كه دلتان نگران چيست. خوب شما را هم درك مي‏كنيم. ولي ديگر نگوييد كه منافع ملي ايران و اين ملت به قول شما متمدن براي شما مهم است. به خدا اين ژست‏هاي حق به جانب و نگاه‏هاي عاقل اندر سفيه شما دارد حالم را به هم مي‏زند. باشد آقاي آمريكا، مي‏دانيم شما قوي‏تريد. اگر هم‏كاري مي‏خواهيد قبول. اما به شرطي كه ما را اين‏قدر كودن فرض نكنيد. به هر حال در حال حاضر قيافه‏ي شما براي اين كه به حاكمان ديكتاتور كشورم تبديل شود فقط يك عمامه كم دارد. شما قصد تاريخ و تمدنمان را كرده‏ايد. همين طور كه آقايان حضرات در ايران اين كار را مي‏كنند و همين طور كه عزيزانتان در تل‏آويو چشم ندارند كه پيش‏رفت ايران را ببينند. شما همه‏تان سر و ته يك كرباسيد. تندرو هايي كه نه مي‏فهميد صلح چيست و نه حقوق بشر بيش از يك ابزار برايتان معني دارد. امروز ايدئولوژي مسيحي و يهودي ضد ايدئولوژي اسلامي متحد مي‏شود و فردا هم معلوم نيست كه تاس اين بازي بر كدام پهلو بر زمين بنشيند. چه مي‏دانم. شايد فردا شاهد ظهور آيت ا... گدمين باشيم!!!


 
| Permalink |

Wednesday, October 01, 2003


اثرات فشارهاي جهاني بر اقتصاد ايران
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدي

قيمت سهام در بازار بورس اوراق بهادار تهران در يك سال گذشته شاهد بزرگ ترين تحولات خود در طول سال هايي كه از تولد اين بازار مي گذرد بوده است. البته بالا و يا پايين رفتن قيمت سهام در تمام بازارهاي بورس دنيا يك پديده ي كاملا عادي است ولي چيزي كه تحولات بورس تهران را از بازارهاي مشابه متمايز مي‏كند اين نكته است كه شيب افزايش قيمت و كاهش قيمت هر دو در طي كم‏تر از چند ماه به مقدار بيشينه‏ي خود رسيده است. افزايش قيمت ها در بازار بورس از حدود يك سال پيش با اجراي سياست‏هاي خاص اقتصادي در حمايت از بخش توليد و رشد فزاينده ي اقتصادي كشور كه موجب بالا رفتن ارزش سرمايه هاي غير منقول و هم چنين نرخ بهره مي شود، باعث شد كه در مرحله ي اول مردم سرمايه هاي خود را در بازار مسكن وارد كنند و اين كار باعث افزايش شديد قيمت مسكن و زمين در تمام نقاط ايران گرديد. در مرحله ي دوم نيز دولت موفق گرديد سرمايه هاي سرگردان را براي امر توليد در بازار بورس جذب كند كه اين مساله را مي توان از پيروزي هاي اقتصادي دولت به شمار آورد. هر چند عدم توسعه ي كافي ايران در بخش صنعت هرگز قادر نبود اين ميزان سرمايه را در مدت كوتاهي جذب كند و اين مساله باعث افزايش فوق العاده زياد ارزش سهام در بازار بورس گرديد. تا جايي كه مسئولين بازار بورس مردم را نسبت به رشد حباب وار قيمت ها هش‏دار مي‏دادند و منتظر تركيدن قيمت ها بودند تا از اين راه و با ايجاد جو رواني بتوانند تقاضاي زياد مردم را در مقابل عرضه ي محدود سهام كنترل كنند. اما اين سياست كارگر نيفتاد و قيمت ها به رشد وحشتناك ادامه دادند. قيمت برخي سهام در يك دوره‎ي سه ماهه تا 300 درصد رشد داشت و اين يك اتفاق بي‎سابقه بود كه به طور كلي در مورد كليه‏ي سهام كم و بيش در حال وقوع بود. اين مساله تا آن جا پيش رفت كه مسئولان بازار بورس اقدام به كنترل مصنوعي قيمت ها از طريق قوانيني كه افزايش بيش از حد قيمت‏ها را اجازه نمي‏داد كردند. اين قوانين توانست تا حدودي تعادل غير پايداري ايجاد كند اما اين راه حل با ذات بورس كه بايد بر اساس نظام بازار آزاد عرضه و تقاضا بچرخد متناقض بود. در هر صورت اين ماجرا تا آن جا پيش رفت كه در اكثر نقاط ايران و بسياري از كساني كه تا ديروز به فكر جمع كردن چند ميليون توماني بودند تا زمين يا خانه اي بخرند و به انتظار افزايش قيمت آن بنشينند، به دنبال جمع آوري اطلاعات در مورد بورس افتادند و به بورس بازان حرفه اي تبديل شدند. فقط در يك قلم دولت با واگذار كردن سهام تعدادي از شركت‏هاي دولتي به 600000 كارگر، همين تعداد آدم و خانواده‏ي آنان را وارد اين ميدان كرد. بحث اصلي محافل كه تا همين چند ماه پيش بر قيمت خانه و زمين و وام مسكن مي‏چرخيد به يك‏باره به بر پاشنه‏ي بورس جرخيد و مشاوره‏ها در اين زمينه بالا گرفت.
و اما در مرحله‎ي دوم و پس از جدي شدن تهديدات آمريكا، اروپا، مجامع بين المللي و مسئولين آژانس انرژي اتمي و به خصوص سخن گفتن آدم محجوبي مثل البرادعي از جنگ – كاري كه در زمان بازرسي ها از عراق هرگز انجام نداد - روند معكوس فرار سرمايه ها از ايران و به طبع آن بازار بورس آغاز گرديد. اين روند ده روزي هست كه شروع شده و من فكر نمي‏كنم حالا حالا ها متوقف شود. اين مساله از هم‎اكنون به بحراني براي شركت هاي توليدي بدل شده است و شركت هاي بزرگ تر و از نظر اقتصادي قوي تر شروع به خريد سهام خود كرده‎اند تا از كاهش شديد قيمت هاي خود جلوگيري كنند و شركت‏هاي ضعيف تر نيز با كاهش جدي قيمت ها روبه‏رو هستند. سطح قيمت سهام اين شركت ها در حال حاظر تقريبا به كمي بالاتر از قيمت سهام آن‏ها قبل از جهش بزرگ رسيده است و پيش بيني مي شود اين كاهش قيمت در روزهاي آينده ادامه يابد. تا همين چند روز پيش سهام برخي شركت ها آن چنان پرطرف‎دار بود كه مثلا 100000 سهم متقاضي براي خريد داشت و الان همان شركت ها حدود100000 سهم را در انتظار فروش دارند. اين مساله به زودي و پس از مصرف تدريجي ارز مازاد فروش نفت در صندوق ذخيره‏ي ارزي بحراني را در اقتصاد ايران ايجاد خواهد كرد.
شمارش معكوس براي حمله ي آمريكا شروع شده است. باور كنيد.


 
| Permalink |

وبلاگ گروهى فانوس

دربــاره فانـــوس و فانوســيان

آیینه فانوس (رها از فیلتر)

آخرين مطالب فانوس

 

سايت هاي خبري

 

سايت هاى شخصى

 

آرشيو

تماس با ما

- هر گونه برداشت مطلب و يا نقل‌ قول از نوشته‌هاى فانوس در سايت‌ها يا وبلاگ‌هاى ديگر با ذکر مأخذ و حتى المقدور دادن لينک به مطلب مجاز خواهد بود.

- ديدگاه‌هاى فکرى نويسندگان محترم فانوس لزوماً منعکس کننده آرا گردانندگان وبلاگ گروهى فانوس نيست.

- با ارسال مقالات و نيز مشارکت در تبادل نظرها و بحث ها به پربار شدن محتواى وبلاگ خود «فانوس» يارى رسانيد. فانوس متعلق به همه علاقمندان آينده ايران است.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

NOQTE

بازگشت به صفحه اصلى