راديو فردا، فرزند بيهنر راديو آمريكا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدي
راديو فردا را همه شنيدهايم. چيزي شبيه راديو پيام خودمان كه پيامهاي ترافيكي پخش نميكند و عمدهي وقتش به پخش يكي در ميان ترانههاي ايراني لوسآنجلسي و غربي ميپردازد. پخش اخبار هم يكي ديگر از برنامههاي اين راديو است و هر از چند گاهي پيامهاي بازرگاني نيز در آن پخش ميشود. به نظر ميرسد هدف اصلي پخش ترانههاي ايراني و آن هم فقط لوسآنجلسي كه در اكثر موارد بويي از هنر نبردهاند جذب جوانان پرشور ايراني به سوي اين رسانه است. امري كه از همان ابتدا به نظر شكست خورده ميرسد. از نويز زياد صداي اين راديو كه بگذريم، ترانههاي اين راديو بسيار تكراري است و قبل از اين كه در اين راديو شنيده شود تقريبا در تمام ايران تكثير شده و كسي نيست كه بارها و بارها در تاكسي ها و ماشينهاي كرايه آن را نشنيده باشد. موسيقي سنتي و هنرمندان محبوب موسيقي غير لوسآنجلسي و موسيقي كلاسيك جهان اصولا جايي در اين راديو ندارد و به راحتي ميتوان اين فرضيه را ارائه كرد كه گردانندگان اين راديو بيش از اين كه به فكر جذب مخاطب از طريق ارائهي كار هنري و زيبا باشند به دنبال ارائهي هر آن چه در راديو و تلويزيون ايران ممنوع است هستند. سياستي كه از آغاز شكست خورده به نظر ميرسد. كمتر كسي را ميتوان يافت كه اين راديو را به خاطر موسيقيهايش هر روز گوش كند. آگهيهاي بازرگاني هم كه در اين راديو پخش ميشود به شدت بوي كهنگي و تكرار ممتد و خارج از حد تحمل ميدهد و حكايت از عدم استقبال ارباب فرهنگ و تجارت از تبليغ در اين رسانه دارد.
از اين موارد كه بگذريم، اخبار اين راديو نيز نسخهي سطحيتر و عامهپسندتري از همان اخبار صداي آمريكاست. اخباري كه در شكل متعالي خود كه همان صداي آمريكا باشد نيز چنگي به دل نميزند و دولتي بودن از بيشتر جملاتش هويداست. عزيزاني كه در هنگام آغاز حملهي آمريكا به افغانستان شنوندهي اين راديو بودهاند، حتما ابراز احساسات پرشور مجري صداي آمريكا به هنگام پخش نطق فريبكارانهي بوش در مورد جنگ را به خاطر دارند. بوش با عنوان كردن نامهي يك دختر 11 ساله كه پدرش عازم جنگ (بخوانيد جهاد) شده بود عملا سخنرانيهاي مقام معظم خودمان و تمام محافظهكاران جهان را به ياد ميآورد. در راديو فردا نيز رئيس جمهور ايالات متحده يك روح بزرگ است كه در تمام لحظات حضورش را ميتوان احسا س كرد. او در راديو فردا انتقادات (سازنده!) را به خوبي و با سعهي صدر تحمل ميكند و به هيچ يك از آنها محل هم نميگذارد چون تمام شنوندگان اين راديو ميدانند كه او هرگز اشتباه نميكند (اگر به او ميگفتند مقام معظم رياست جمهوري ديگر نورعلينور ميشد!). راديو فردا نتوانسته است رسالت اصلي خود را كه همان نگاه منصفانه به مسايل است را حفظ كند. بيان حقيقت براي يك رسانه مهمترين عامل بقا است. نوريزاده را كه به ياد داريد. اوايل چه قدر گل كرده بود. اما همين كه مردم به تدريج فهميدند كه او دهان بيان شايعات است تا حقايق از او رو برگرداندند و اكنون مخاطب خود را از دست داده است. در اين بين رسانهاي مثل راديو بيبيسي توانسته است علاوه بر حفظ مخاطبان سنتي خود افراد جديدي را نيز جذب كند. راديو فردا كه با هدف تاثير گذاري بر افكار عمومي جوانان ايران و كاهش گرايشْهاي ضدآمريكايي به وجود آمد هرگز موفق به انجام اين مهم نخواهد شد. سياستمداران آمريكا براي اين كار بايد روش خود را تغيير دهند. گامهايي مثل اعطاي جايزهي نوبل و حمايت از فعاليتهاي دموكراتيك و به دور از خشونت مردم لآن چيزي است كه مردم از آميكا انتظار دارند. بايد قدارهبند هاي اسراييلي را از وزارت دفاع بيرون كرد تا اعتماد مردم جلب شود وگرنه در شرايط فعلي راديو فردا كه سهل است راديو پسفردا هم نميتواند بر افكار عمومي تاثير گذارد.
اجلاس سران سازمان کنفرانس اسلامى واقعا نوبرى است. سران کشورهاى اسلامى از چار گوشه عالم با دبدبه و کبکبه جمع ميشوند ، سران کشور هاى ثروتمند به سران کشور هاى فقير فخر ميفروشند ، سرانى مانند خاتمى توهم سيادت جهان اسلام را دارند ، حرکات و رفتار ها و اظهار نظر کردن ها فضايى کميک به وجود مى آورد. نمونه آن همين اجلاس اخير بود که با يک اشاره آمريکا در بيانيه پايانى سران دست برده شد. دوره پيش قطر که بهترين روابط تجارى را با اسرائيل داشت رييس سازمان شد و صد البته از يک طرف شبکه الجزيره را به راه انداخت که ملل عرب احساس کمبود نکنند و هر وقت دلشان براى اسامه تنگ شد پيام هاى بين لادن و ياران را از اين شبکه دريافت کنند از طرف ديگر قطر مرکز فرماندهى نيرو هاى امريکايى براى حمله به عراق شد. به اين ترتيب چنين رفيق دزد و شريک قافله اى رييس سازمان کنفرانس اسلامى شد! يادمان نمى رود که در سال ۷۶ در اجلاس تهران، سران کشور هاى اسلامى حاضر نمى شدند به ديدار رهبر فرزانه بروند. رهبر معظم نيز حاضر نمى شد که مانند بقيه سران ميزبان به سادگى و بدون تشريفات پشت ميز رياست سازمان بنشيند. با ترفند صادق خرازى هماهنگ کننده کنفرانس ، رهبر عزيز با خاتمى رييس جمهور از در وارد شدند و ناگهان سرود جمهورى اسلامى نواخته شد ، سران هم مجبور بودند که براى سرود به پا خيزند. به اين ترتيب اجلاس سران بى شيله پيله امت واحده اسلام شروع به کار کرد!
رهبر فرزانه طى نطقى قرا خواهان بازگشت به دوران پر شکوه تمدن اسلامى در قرن چهار و پنج هجرى شدند(!) و پيشنهاد بسيار جالب اختصاص يک کرسى دائم و داراى حق وتو به کشور هاى اسلامى را دادند(!) خاتمى هم با فرمايش معروف «جامعه مدنى همان جامعه مدينه النبى است » حسابى گل کردند. اجلاس تمام شد و ۱۰۰ ميليارد تومان از کيسه ملت پريد . تنها نکته به درد بخور اجلاس سران در تهران تشکر شرکت پژوى فرانسه از ايران خودروى وطنى جهت طراحى و ساخت پژو هاى بى قواره شش در ،جهت تشريفات و عملا تبليغات مفت مجانى براى پژو بود!
بنز امير کويت و ملک عبد الله که دوباره به هواپيماهايشان بارگيرى شد ، خاتمى ميتوانست به خود ببالد که به عنوان رييس سازمان کنفرانس اسلامى ميتواند از اين به بعد به مدت سه سال حلول ماه مبارک رمضان و نيز عيد فطر را به جهان اسلام تبريک بگويد . همين!
واقع امر اين است که اصلا چيزى به نام جهان اسلام وجود ندارد . مجموعه اى از کشور هاى مسلمان وجود دارند ليکن مجموعه متحدى به نام امت واحده خير . واقعا مسلمانان جهان چقدر به فکر برادران و خواهران دينى خود هستند؟ و اصلا چرا بايد باشند؟ اکنون جز رو به يک مکان نماز خواندن و هر سال در عيد قربان همان جا جمع شدن و ماهى را با دو روز پس و پيش روزه گرفتن چه نشانه و علامتى بر وحدت ميان اين امت واحده هست؟ آيا برادر عربستانى حاضر است به برادر اتيوپيايى خود کمک مالى کند؟ آيا برادر ايرانى حاضر است به برادر شيعه عراقى خود کمک کند؟ آيا برادر فلسطينى حاضر است در ايران در ازاى حمايت هاى بى دريغ دولت ايران کمتر از حق خود بگيرد و در ايران کار کند؟ آيا برادر مالزيايى حاضر است به برادر لبنانى خود کمک تکنولوژيک کند ؟ و قس على هذا
اکنون سران اين امت واحده که براى جهانيان پيام هاى آنچنانى دعوت به همه خوبيها ميفرستند، و اين چنين دم از وحدت اسلامى ميزنند، آيا حاضرند يک کار کوچک بکنند و تقويم قمرى خود را - که نشانه عقب ماندگى عربها بوده است و اين خود بحث جداگانه اى مى طلبد - با هم هماهنگ کنند ؟ افق مکه را معيار بگيرند و محاسبه کنند و ديگر با چشم مسلح و غير مسلح انقدر دنبال اين هلال نباشند، و دغدغه وضعيت جوى و شفاف بودن اتمسفر و غير ذالک را نداشته باشند. آيا ميتوان همين يک کار کوچک را نيز انجام شدنى فرض کرد؟
اروپا آخر کار خود را کرد و ايران اسلامى را براى خود نگه داشت. ( هر چند حاکميت ما نيز شديدا به اروپا نياز دارد. ) به نظرم جمهورى اسلامى اصلا بازنده اين بحران نشد. شک ندارم که گفتگو هاى حقوق بشرى هم در مدت چند ماهى مجددا به تدريج به «گفتگو هاى فراگير» و « پيگيرى مسائل مورد علاقه طرفين » تبديل خواهد شد . بگذاريد مجلس هفتم را اقتدار گرايان فتح کنند. مطمئن باشيد آرامش قبرستانى دوران هاشمى باز خواهد گشت. زندانيان سياسى نيز به تدريج و بى سروصدا آزاد خواهند شد، مرکز هماهنگى اصلاحات زير نظر مقام معظم رهبرى شروع به کار خواهد کرد و . . . ، الگوى چينى- عربستانى حاکم خواهد شد. در حيرتم از مجلس اصلاحات که عملا رو به رهبر فرزانه کرد و گفت:
« خو نداريم اى جمال مهترى / که لب ما خشک و تو تنها خورى » !
به اين ترتيب جام زهرى را که قرار بود على خامنه اى سر بکشد ،مجلس اصلاحات آن را با افتخار تمام سر خواهد کشيد.
آقايان بازى تمام شد! فقط تحولات اجتماعى و انقلاب سکس آقاى راشدان باقى مانده، آنهم که اصلا دست هيچ کس نيست. نتيجه اينکه نخبگان سياسى رسما ول معطلند! البته اميدوارم تحليل بسيار بدبينانه بنده نادرست بوده باشد و يا دست کم تغييرى در تحولات سياسى حاصل شود.
ظلمى که بر زنان مى رود
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدى
ايران به سمت مدرن شدن پيش مى رود. اين يک ناگزير اجتماعى است. هم چنان که ساير حوزه ها هم گريزى از مدرنيته نمى توانند داشت. اگر برخى ميکوشند سياست و اقتصاد سنتي را حفظ کنند تا منافعشان تامين شود اما در حوزه ى اجتماع مردم منتظر حکم حکومتى و بخش نامه نخواهند شد. جامعه ايران به سرعت در حال حرکت در اين جهت است و اتفاقا عدم همراهى بدنهي اصلي حکومت در اين بين باعث شده است که طى اين مرحله ى گذار که بسيار خطرناک هم هست با کار علمى و کارشناسانهي كافي همراه نباشد. انگار سنت نمى خواهد اين تغيير را باور کند و حاضر است جامعه به نابودى کشيده شود اما از حرف خود کوتاه نيايد. در اين ميان تمام اقشار آسيب مي بينند اما گروه هاي آسيب پذيرتر را مسلما كودكان و زنان تشكيل ميدهند.
آيا بايد تغيير ظاهر زنان، پوشش ظاهري، مناسبات اجتماعي آنان، ظهور زنان در شغلهايي كه تا كنون سابقه نداشته است (مثل مسافركشي) و بالا رفتن آمار طلاق را يك اتفاق بد دانست يا خوب؟ من كه در مجموع اين اتفاقات را مثبت ارزيابي ميكنم اما آيا اصلا ارزشي برخورد كردن با اين مساله مناسب است؟ هر كدام از پديدههاي بالا در قالب يك مسالهي اجتماعي بايد بررسي شود. اين كه با يك برچسب خوب يا بد با يك پديدهي اجتماعي برخورد شود نتيجهاي جز ساده كردن صورت مساله و در مواردي پاك كردن آن ندارد. وقتي كه به پديدههاي فوق افزايش آمار جرم در ميان زنان، مشاهدهي دختران سيگاري در معابر و افزايش اعتياد و زناني كه به خودفروشي مشغولند و در مواردي به علي رغم ظاهر شيك به كلكسيون بيماريهاي مقاربتي و غيره تبديل شدهاند را بيافزاييم و توجه كنيم كه بيشتر اين پديدهها نتيجهي مستقيم قرار گرفتن جامعه در دالان عبور از سنتي به مدرن است ديگر نميتوان به راحتي حكم به خوب و بد بودن داد و با صدور بخشنامه انتظار رفع مشكلات را داشت.
در چند سال اخير بخش تكنوكرات دولت با درك شرايط در صدد جبران مافات برآمده و در وزارتخانههاي مختلف افراد متخصص به بررسي مشكلات و ارائه ي راه حل مشغولند و اين نويد آينده اي بهتر را ميدهد. اين فعاليت ها كه در دورهي رياست جمهوري آقاي هاشمي شروع شد و در دولت آقاي خاتمي ادامه يافت در برخي حوزهها به نتايج مثبتي هم رسيده است. پايين آمدن ميزان رشد جمعيت و بالا رفتن شاخصهاي بهداشتي به خصوص در روستاها را ميتوان از موارد موفقيت آميز برشمرد. اما هنوز هم سنت در بسياري موارد مانع از برقراري يك زندگي با شرايط مساوي و همراه با عدالت براي زنان و مردان شده است. زن امروز ايراني به ميزان سابق به همسر خود وابسته نيست و طبيعي است كه كمتر از سابق زورگوييهاي او را تحمل ميكند. اما هنوز هم بسياري از زنان كه دسترسي به امكانات تحصيلي مناسب ندارند مجبورند شرايط بد زندگي را تحمل كنند تا سرپناهي را كه بالاي سر دارند از دست ندهند. اينان مجبورند توسري بخورند اما آبروي خود را از دست ندهند. هنوز هم در همين مملكت دختراني هستند كه پيش از بلوغ به حجله ميروند، زناني هستند كه پدرشان آنان را در سن نوجواني به بهاي بدهكاري به مردي تقديم كرده است و مجبور شدهاند بدون آن كه به عقد وي درآيند برايش كار كنند و بچه بياورند. هنوز هم زنان زيادي هستند كه مورد انواع شكنجههاي وحشتناك جسمي و جنسي قرار ميگيرند و لب نميگشايند. هنوز هم درصد قابل توجهي از زنان ايراني حتي تا سنين بالا طعم يك رابطهي جنسي سالم كه با رضايت كامل طرفين به اتمام برسد را نچشيده اند و هنوز هم درصد بالايي از اختلافات خانوادگي منشا عدم ارضاي جنسي دارد كه به دليل مشكلات فرهنگي بيان نميشود و يا حتي طرفين نميدانند كه چنين مشكلي وجود دارد تا آن را بيان كنند.
تمام اين پديدهها به زمان نياز دارد تا حل شوند. در ديدگاه كلان پيوستن به كنوانسيون رفع تبعيض عليه زنان و اتفاقاتي مانند آن ميتواند مفيد باشد اما سنت چيزي نيست كه يكشبه عوض شود. فكر مردسالار را نميتوان به اين راحتي متحول كرد. يادم نميرود سال ها پيش چند ساعتي را كه در اتاق عمل مشغول خارج كردن شيشه خورده از بدن زني بوديم. زني كه شوهرش با همكاري مادرش به دليلي كه نميدانم چه بود با لامپ مهتابي به او تجاوز كرده بود. فكر مي كنيد اين زن شكايت كرد؟ فكر ميكنيد اگر شكايت ميكرد در مدتي كه از تشكيل دادگاه تا احتمالا احقاق حقش ميگذشت شبها كجا بايد ميخوابيد؟ آيا قانون در مقابل تهمتهاي احتمالي كه شوهرش به او ميزد از او حمايت ميكرد؟ اگر هم حقش را از شوهرش ميگرفت پس از جدايي احتمالي از شوهرش جامعهي بستهي يك روستاي كوچك چگونه به او نگاه ميكرد؟ آيا يكي از وظايف مدعي العموم پيگيري موارد اينچنيني نيست؟ آيا حتما بايد كسي شكايت كند؟ اين ها سؤالات بدون جوابي هستند كه در طول سالها آرام آرام به آن ها پاسخ داده خواهد شد. اما تا آن زمان چند نفر قرباني بيعدالتي موجود خواهند شد؟
رييس جمهور خاتمى ، دكتر شيرين عبادي و همهي آناني كه در اين راه كمكشان ميكنند راه سختي در پيش دارند. همهي ما راه سختي در پيش داريم. راه طولاني است. شب تاريك است.
جايزه نوبل سياسى و مواضع سياسى
-------------------
نوشته: خليل آذرکوب
در مواضع شگفت انگيز رئيس جمهور خاتمى در مورد جايزه بسيار معتبر نوبل خانم دکتر شيرين عبادى حرف و حديث زيادى عنوان گرديد. على رغم اينکه مى توان موقعيت دشوار خاتمى را درک کرد که هميشه هم اين مهم را با تمام دشوارى انجام داده ايم اما نکته در اينجاست که ايشان اثبات کرده اند که گاه اعمال و رفتار ايشان از ظرافت هاى سياسى که لازمه شغل خطير رياست جمهورى است بهره اندکى برده است. اينکه ايشان با ارباب جرايد و رسانه ها برخورد فروتنانه اى دارد جاى ترديد نيست ولى عکس يادگارى با شريعتمدارى از آن ظرافتى که گاه ايشان به خرج مى دهند تهى است. بياد داشته باشيد که ايشان در سفر به دمشق بر سر مزار دکتر شريعتى حاضر مى شود ولى از انعکاس آن در رسانه ها جلوگيرى مى کند و طرفه آنکه در اين مواقع ظرافت ايشان از مو هم باريکتر است!
در اينکه جايزه نوبل سياسى است شکى نيست مگر جايزه اسکار يا پوليتزر يا حتى جام جهانى فوتبال جنبه هاى سياسى ندارند. اصولا کدام پديده جهانى از بازى هاى سياسى جان سالم بدر مى برد که جايزه صلح نوبل از آن مستثنى است. آيا قرار دادن نام خانم عبادى در کنار بگين منصفانه است. از فهرست بلند بالاى برندگان اين جايزه چه بسيار نام معتبر مى توان يافت که به اين جايزه اعتبار مى بخشند نه آنکه از اين جايزه اعتبار بگيرند؟ نامهاى جاويدانى همچون مارتين لوتر کينگ نلسون ماندلا و مادر ترزا که همچون ستارگان دنياى معاصر همچنان مى درخشند کافى نيست؟ من آقاى خاتمى را بلند نظر تر از اين مى پنداشتم ولى اظهارات عجولانه ايشان بوى لجاجت مى داد.
جا دارد از ايشان سئوال شود که پذيرش سال شوم 2001 (سال نقض فاحش حقوق بشر در ايران و فاجعه 11 سپتامبر!) بعنوان سال گفتگوى تمدنها مگر نه اينکه يک اقدام سياسى جهت تقويت اصلاح طلبان بود؟ و مگر نه اينکه تمام اعمال و رفتار اجتماعى و حتى فردى در نظر گاه تنگ ايدئولوژيک جمهورى اسلامى سياسى و حداکثر عبادى-سياسى است؟ از نماز جمعه گرفته تا مراسم حج!
به هر صورت آقاى خاتمى يک فرصت تاريخى براى همراهى با يک افتخار ملى را از دست داد اما به هيچ روى از ارزش اين افتخار براى ملت کاسته نمى شود.
يك عمر عربده
خاطرات شعبان جعفري
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدي
يك سالي است كه از انتشار كتاب خاطرات شعبان جعفري معروف به بيمخ ميگذرد. شش ماه بيشتر از انتشار اين كتاب خواندني تاريخي نگذشته بود كه كار آن به چاپ دوم كشيد. بيشتر مردم شايد شعبان جعفري را با شخصيت شعبان استخواني كه مرحوم علي حاتمي در مجموعهي هزاردستان به تصوير كشيده است بشناسند. اما اين شخصيت ارتباط مستقيمي به شعبان بيمخ ندارد و شايد مرحوم حاتمي فقط از شخصيت او براي خلق اين كاراكتر االهام گرفته باشد. شعبان بيمخ داش محلهي سنگلج تهران قديم و متولد اولين روز قرن حاضر است. شعار او هنوز هم جاويد شاه است و ادعاي عشق شاه و اين كه هر چه كرده است به عشق او بوده است در جاي جاي صحبت ها و خاطراتش مشهود است. اما شايد جالب باشد كه اولين جايي كه به طور جدي از او بهرهبرداري سياسي شد نه به دست طرفداران شاه و بلكه به دستور دكتر فاطمي و توسط شهرباني زمان دكتر مصدق بود. در آن دوران با قدرت گرفتن نودهايها پليس توانايي مقابله با شورشها و ميتينگهاي آنان را از دست داده بود و از اينان به عنوان “نيروهاي مردمي“ استفاده كرد تا در 14 تير 1331 به دفاتر چندين روزنامهي تودهاي حمله كنند. اين خبر هم منتشر شد كه نيروهاي مردمي جلو تودهاي ها را گرفتند و از طرفي تودهايها هم كه در شهرباني و ارتش نفوذ گستردهاي داشتند متن مذاكرات بيسيم شهرباني را منتشر كردند كه نيروهاي مردمي! را حمايت و راهنمايي ميكردند. با افزايش فشارها بر دولت شعبان به زندان افتاد و اين زندان باعث مخالفت او با دكتر مصدق گرديد. از اين پس او در صف نيروهاي حمايتكنندهي شاه در ميآيد و به نحوي از آيتالله كاشاني كه با مصدق اختلافاتي جدي پيدا كرده بود نيز دستور ميگيرد. در غائلهي اسفند 1331 سردستهي حملهكنندگان به خانهي نخستوزير است و با ماشين جيپ به در خانهي نخستوزير ميزند و دستگير و محاكمه ميشود و تا ظهر 28 مرداد در زندان است. زاهدي او و تعدادي از دوستان چاقوكش او را از زندان آزاد ميكند و از ظهر 28 مرداد به بعد است كه تصاوير او را با عكس شاه و بر ماشينهاي روباز و در حال عربدهكشي به نفع شاه و عليه دانشجويان و آزاديخواهان ميبينيم. در بحبوحهي انقلاب به خارج ميگريزد و در كشورهاي مختلف از جمله ژاپن، اسرائيل، آلمان و تركيه سكنا ميگزيند و هماكنون يك شهروند آمريكا است و در انتظار روزي كه اجل مهلتش را تمام كند و براي داوري مثل همهي ما به سوي حق احضار شود. شعبان از ميان رجال سياسي آن دوره از صدر تا ذيل تقريبا با همه ملاقاتهايي داشته است و تنها دكتر مصدق را نتوانسته ملاقات كند. يعني يك بار وقت ملاقات ميگيرد و مصدق به محض حضور او را به بهانهاي بيرون ميكند. او هم مصدق و هم شاه را دوست دارد!!! و معتقد است دوروبريهاي اينان بد بودهاند (و لابد فقط آقاي شعبان خان از دور و بر ايشان خوب بوده است)!
مصاحبهي هما سرشار با شعبان بيرودربايستي است، هر چند هم كه در برخي جاها جا داشت پافشاري بيشتري براي رفع تناقضاتي كه در مصاحبه عنوان ميشود صورت گيرد. پاورقيهاي او نيز كتاب را خواندنيتر ميكند. خسرو معتضد نيز مقدمهاي بر كتابنوشته كه خود مقالهاي خواندني است. براي من هميشه اين سؤال مطرح بود كه آن همه خيل طرفداران دكتر مصدق در روز كودتا كجا بودند و چرا ارتش از مصدق حمايت نكرد. حتي با انتشار اسناد سيا در مورد 28 مرداد نيز پاسخ سؤالم را نگرفته بودم ولي در اين كتاب تا حدود زيادي نكات كور آن كودتاي ننگين بر من روشن گشت.
شعبان جعفري نمايندهي طيف داش منش طرفدار قدرت و شهرت است كه از قضا ادعاي جوانمردي هم دارند و احتمال دارد حتي خودشان هم باورشان شده باشد كه جوانمردند. اينان براي رسيدن به اهدافشان از دست زدن به هيچ كاري رويگردان نيستند. اما نميشود هر وصلهاي را هم به اينان چسباند. بيانصافي است اگر مصيبتهاي تاريخي اين سرزمين به پاي اينان نوشته شود و البته هر كسي به اندازهي مسئوليت خود در اين بين مقصر است. يكي مثل شعبان طرف شاه را ميگيرد و ديگري مثل طيب رضايي در خرداد 42 اعدام ميشود. اينان بيش از اين كه مغز متفكر وقايع باشند قرباني هستند. اينان در اين روزگار هم فراوانند. ده نمكيها، عسكرها و اللهكرمها هنوز هم وجود دارند و بايد منتظر ماند و ديد روزگار با اينان چه ميكند.
خب شکر خدا ، خاتمى به حرف آمد و خودش چوب حراج را به آخرين چيزى که از ايشان باقى مانده بود يعنى سوابق فرهنگى خود زد. از ايلنا مى خوانيم:
«رئيس جمهور امروز در جمع خبرنگاران پارلماني از اعطاء جايزه صلح نوبل به شيرين عبادي ابراز خوشحالي كرد و گفت: اين جايزه بر اساس ملاكهاي كاملاً سياسي به وي داده شده است.
سيد محمد خاتمي در پاسخ به پرسش به خبرنگار پارلماني خبرگزاري كار ايران، ايلنا، كه چرا به عنوان رئيس جمهور دولت ايران پيام رسمي براي تبريك به شيرين عبادي نداده است، گفت: مگر هر اتفاقي در كشور افتاده بايد پيام رسمي بدهيم. از ديدگاه من جايزه صلح نوبل خيلي مهم نيست، البته جايزه ادبي آن مهم است، اما صلح آن مهم نيست. » [!!!!]
يا للعجب! صد رحمت به ملا حسنى! اولا اگر «جايزه نوبل صلح مهم نيست» و « جايزه بر اساس ملاكهاي كاملاً سياسي به خانم عبادى داده شده است » ديگر چه جاى خوشحالى است؟ رييس جمهور محترم اگر گريه ميکرديد ، منطقى تر بود. ثانيا چطور براى شما لاله و لادن بيژنى آنهم در دقيقه نود اهميت استراتژيک پيدا کرد که مجبور شديد براى خود شيرينى هم که شده آن بينوا ها را مورد تفقد قرار داده دست به جيب بشويد. اينجا چطور شد که اينطور شد؟ چرا در اينجا که تقريبا همه نخبگان پيام تبريک فرستادند و عموم مردم هم قلبا شاد شدند عموم نمايندگان مجلس هم تبريک گفتند، شما در اين بين اظهار ناخرسندى مى نماييد؟
به ادامه بيانات گهربار ايشان توجه نماييد:
« وي در پاسخ به سوال خبرنگار ديگري كه چرا فكر ميكنيد جايزه عبادي خيلي مهم نيست، گفت: چون اين جايزه بر اساس ملاكهاي كاملاً سياسي داده شده، افرادي مانند بگين، كارتر و انور سادات و پرز هم اين جايزه را دريافت كردند. وي افزود: البته خانم عبادي را هم رديف اين افراد نميدانم، اما ملاكهاي سياسي عامل اعطاي اين جايزه بود. »
اولا خيلى ممنون که خانم عبادى را هم رديف افراد فوق الذکر نمى دانيد، بالاخره يک تفاوت جزيى بين شما و آقاى بادامچيان بايد باشد!
ثانيا عاليجناب! بگين ، کارتر ، انور سادات و پرز چه هيزم ترى به شما فروخته اند؟ مگر صلح نکردند؟ اصلا فلسطين به شما ها چه ربطى دارد؟ چرا در مورد هزاران نفر که در جهان اسلام در روز از گرسنگى تلف ميشوند چيزى از شما سران جاه طلب و مفت خور جهان اسلام چيزى نمى شنويم؟ دکان دونبش فلسطين تا کى مى خواهد منافع تمام ملت هاى مسلمان را چوب حراج بزند؟
دست مريزاد! ديگر از خط و نشان کشيدن ها و تعيين تکليف کردن هاى ايشان براى خانم عبادى شرم دارم چيزى بگويم. ( دوستان، نکته سنج تر از ما هستند و اين مطالب پوچ خاتمى را حتما خوانده اند. )
آرى ! مردم سالارى دينى از اين بهتر نميشود.
دوستان خوب دقت کنيد که سه روز است که مرتب دکتر هاشم آقاجرى را مطرح ميکنند. البته آقاجرى يک زندانى سياسى شرافتمند است ، ليکن اين آقايان خيلى دوست داشتند جايزه به آقاجرى اهدا شود، لابد اگر چنين ميشد ماجرا اصلا سياسى نبود! البته با وجود تمام احترامى که براى آقاجرى قائل هستم ،شک ندارم که ايشان در صورت دريافت جايزه آن را به روح پر فتوح امام راحل هديه ميکردند. ( حتما حمايت سلمان رشدى از آقاجرى و پاسخ کوبنده آقاجرى را در سال گذشته به ياد داريد. ) اينها روى اين مطلب سرمايه گذارى کرده بودند و اکنون از همين قضيه ميسوزند . بماند.
در کل اين مصاحبه براى مردم مهم نيست . خاتمى عزيز از اين قبيل ضد حال ها زياد به ما زده و براى مردم ديگر نظرات ايشان اهميتى ندارد. بى منطقى و عصبيت خاتمى در هفته هاى اخير نشان از يک چيز است، اين بار واقعا نظام مردمسالارى دينى يا روى ديگر سکه ولايت مطلقه تيمى آقايان به شدت در خطر است.
اما براى انبساط خاطر ذکر اين نکته خالى از لطف نيست که شما تجسم کنيد اگر خاتمى رهبر انقلاب آنهم از نوع سوپر فرزانه ميشد چه آتشى به پا مى کرد! خدا را صد هزار مرتبه شکر که قرار نيست جمهورى اسلامى سنگر هاى کليدى جهان را فتح کند و مردمسالارى دينى را به ضرب دگنک در ذهن هاى متفکرين جهان جا بيندازد!
بدرستى از خاتمى در پروسه دموکراسى خواهى و حتى اصلاحات درون نظام قطع اميد کرديم. سوگند رياست جمهورى ايشان را هم با سخاوت مندى به جمال مبارک ايشان بخشيديم. ولى ايشان گويا زمانى خودشان را شخصيتى فرهنگى و اهل نظر ميدانستند ، لا اقل به احترام شخصيت فرهنگى خودشان هم که شده بد نبود که دو خط تبريک خشک و خالى و محافظه کارانه براى شيرين عبادى مى نوشتند . نکند فرهنگى بودن خود را نيز به فراموشى سپرده اند؟! آيا جايزه صلح نوبل شيرين عبادى به اندازه ماجراى لاله و لادن نيز اهميت نداشت؟ عقب نشينى تا کجا، بيچارگى تا چه حد؟ ( شايد هم بعد سه روز استخاره و استشاره ايشان هر چند دير اين کار را بکند. )
تف به روزگار و عفريته قدرت اين عجوزه هزار داماد. آقايان دوستدار خاتمى متوجه باشند که مردم چرا گام به گام نسبت به وقايع سياسى بى تفاوت تر ميشوند، تقصيرات را به گردن مردم نيندازند. خاتمى به قول سيد ابراهيم نبوى چون «ال سيد» مدت ها است که مرده است و ليکن بوى جنازه متعفنش يواش يواش دارد بلند ميشود.
به کورى چشم حسودان حاکميت اعم از ارزشى و لرزشى سه شنبه در فرودگاه مهر آباد به استقبال شيرين عبادى خواهيم رفت.
دلتنگي هاي آدمي ، تمامي ندارد. هر جا كه باشي، هر قدر هم كه خوش بخت باشي، به قول روباه در شازده كوچولو: “ بالاخره يك جاي كار هست كه بلنگد”. انگار اين سرنوشت آدمي است كه هر از چند گاهي بنشيند و به آن چه هست و آن چه بايد باشد و يا آن چه ميتواند باشد فكر كند. به گوشهاي زل بزند و آه بكشد. قوز كند و به خودش و زمين و زمان فحش بدهد و آن قدر در خودش غرق شود تا ديگر صداي تلفن و زنگ در را هم نشنود. آن قدر كه صداي اعتراض يكي كه دوستش ميدارد، او را به خود آورد. اصلا انگار دل را جاي اشتباهي گذاشته اند. شايد جايي فراختر از سينهي آدمي باشد كه بتوان دل را در آن گذاشت تا احساس تنگي نكند. شايد هم همين است كه به هر بهانهاي قصد سفر ميكند و آدم را برميدارد و به دوردستها ميبرد. به نظر ميرسد شايد خوب باشد يك بار براي هميشه گربه را دم حجله كشت تا ديگر هوس سفر به سرش نزند. زهي خيال باطل.
ما آنقدر به دل وابستهايم كه نميتوانيم يك لحظه بيتابياش را تحمل كنيم. آن وقت من خامخيال ميخواهم گربه را دم حجله بكشم. دل محرم رازهاي مكتوم و عقدههاي ناگشوده است. مامن عشقهاي پاك و آرزوهاي طول و دراز. دل همان است كه عاشق را عاشق ميكند. اوست كه مادر را شايستهي اين نام ميكند و كار دنيا را طوري راست ميكند كه با وجود اين همه پليدي به سرانجام ميرسد. يك وقتهايي كه نيك در خود مينگرم و بعد هم سري بلند ميكنم و به جهاني كه در آن ... (براي انتهاي اين جمله نتوانستم كلمهي مناسبي بيابم. زندگي شايستهي چنين جملهاي نيست) دقيق ميشوم با خود ميگويم كه اگر جاي حق بودم دمي تاب و تحمل اين همه كژي را نميكردم و در دم تمام دنيا و مافيها را به ورطهي نيستي ميكشاندم. بعد كه حال خود و كار جهان را ميبينم ميگويم كه عجب دلي دارد خدا. يعني دلش از دل همه گندهتر است. حتي از دل زينب!
در اين دنيا همه چيز و همه كس فرمانبردار حق هستند. آن هنگام كه به همه فرمان داد “باش“ پس همه شدند. و اين باشيدن مختص لحظهي ازل دنيا نبوده است. باشيدني مقدس و جاري در تمام زمانها كه تمامي ندارد. پس ما همين كه “هستيم“ داريم لبيك گويان در زمان به پيش ميرويم. جهاني لبيك ميگويند و هو هو گويان او را ميجويند كه سرنوشت محتوم همهي موجودات اين است. از سنگ و كوه و دشت و نبات و حيوان كه بگذريم انسان را به وضعي ديگر فرمان باشيدن داد. حق سر در گريبان او برد و رازي را در گوش او زمزمه كرد. اين شد امانت او و در كف او اختيار را نهاد تا مجبور نباشد. او را آزاد گذاشت تا هر چه ميخواهد بكند. آزاد آزاد آزاد. لخت و عريان و فارغ از هر بندي. فقط يك بند. يك بند. و آه و امان و افسوس از آن بند. و آن بند “بودن“ است. تو آزادي اما نميتواني نباشي. و اين شد كه آدمي هرگز نتوانست از خود بگريزد. و براي تاب آوردن اين درد جانكاه كه “بودن“ بود، دل را در سينهي او نهاد و مخرج دردهاي ناگفته و ناتمامش را چشم قرار داد و اشك را وسيلهي شستوشوي روحش تا مگر دمي بياسايد از اين درد سخت. بگذار دل فرمانت دهد. به گمانم كه اگر خوب به او گوش بسپاري اشتباه نميكند.
و اكنون اي خدا. ما دلتنگيم. از آن چه كه هستيم و از آن چه كه بايد باشيم. اشك امانمان نميدهد و كفافمان نميدهد. چارهاي ديگر بايد. تو خود از ضعف ما و خستگي ما و دل تنگ ما بهتر از هر كسي آگاهي. تو که ما را به حرم خود راه دادى چه مى شد اگر لياقتش را هم ميدادى؟ اي خدا چارهاي!
آقاي امام زمان
سلام
ـــــــــــــــــــ
بهاره اميدي
آقاي امام زمان
سلام
اميدوارم حالتان خوب باشد و در سلامتي كامل به سر ببريد. غرض از مزاحمت فقط سلامي بود و بس. البته بهانه هم ميتواند تولد شما باشد. حالا چه فرقي ميكند كه كدام روز سال باشد. شايد خوب نباشد كه همين اول نامه صحبت را به جاهاي عجيب و غريب برسانيم ولي از شما چه پنهان اين نامه را ديگراني هم دارند ميخوانند و اين از عجايب عصر ماست كه آدم براي كسي نامه بنويسد كه نداند آدرسش كجاست و با فشار دگمهاي آن را براي همه بفرستد بيآنكه از سر جايش بلند شود. راستش بعضي از دوستان من معتقدند شما يك موجود موهوم هستيد، برخي ديگر ميگويند كه از كجا معلوم كه شما فرزند امام حسن عسكري باشيد و برخي ديگر ميگويند كه شما هنوز به دنيا نيامدهايد. برخي هم كه به روايت آفتاب پشت ابر معتقدند ميگويند كه اگر فيوضات شما را درك نميكنيم مال دل سياهمان است كه حجاب روي سپيد شما گشته است. من به خودم كه نگاه ميكنم ميبينم كه در مورد دلم ديگران راست ميگويند. يعني از اين چاه بعيد است خورشيدي بيرون بيايد. وقتي هم كه فكر مي كنم شما ممكن است هنوز به دنيا نيامده باشيد، ميبينم اين احتمالي نيست كه بشود با اطمينان آن را رد كرد. از طرف ديگر كساني هم كه در موهوم بودن شما سخن ميرانند را نميتوانم به وجودتان قانع كنم. آخرش كه با خود فكر ميكنم ميبينم خيلي هم فرقي نميكند. من بنا به اعتقاد به آن چه از گذشتگان به ما رسيده است در مورد شما تصوراتي دارم كه فعلا در مورد آنها به درجهي شهود هم نرسيدهام. پس حالا شما اگر فرزند اين عزيز نبوديد و به جايش از رحم ديگري متولد شده باشيد يا اصلا قرار است متولد شويد چه فرقي ميكند؟ به قول دوستي اگر يك عمر قربان زلف سياه يار رفتيم و آخرش يار از در آمد موطلايي چه؟ يا حتي اگر يار مو نداشت چه؟ مگر فرقي هم ميكند؟ مگر آن كه عاشق خوبي است برايش اين چيزها اهميتي دارد. ما فكر ميكنيم شما ميآييد و همه چيز خوب ميشود. البته گفتهاند قضيه به همين راحتي هم نيست ولي نگفتهاند كه چه سيستمي جايگزين سيستمهاي فعلي خواهد شد. فقط گفتهاند سيستمش خوب است. پس باسمالله، من كه همين ماجرا را كافي ميدانم كه قربان صدقهي شما بروم. و اما آنان كه از موهوم بودن شما سخن ميگويند هم ممكن است حق داشته باشند. ولي وقتي تمام فرهنگها و مذاهب جهان – به جز فرهنگ آلماني كه براي پايان دنيا پيروزي سياهي بر سپيدي را پيشبيني ميكند- انتظار شكست نهايي دونمايگان و سفلگان را ميكشند و وعده آن را داده اند، فكر نميكنم كه آن خدايي كه ما نصفه نيمه ميشناسيم نسبت به آرزوي اين همه آدم بيخيال باشد. اگر اين همه بيخيالي در اين خدا پيدا شود، ديگر اين خدا، آن حقي نيست كه شبها از پس دلتنگي و سرشكستگي سرمان را بر زانوانش ميگذاريم و نوازشمان ميكند. آني هم كه بر اين جمله ميخندد، بگذار حسي را كه ته قلب خود دارد پنهان كند. اما خودش بهتر ميداند اين جور وقتها با كه سخن ميگويد.
راستي بگذاريد رازي را برايتان بگويم. از اين كه با شما اين طور حرف ميزنم يك كمي احساس ترس ميكنم. ميدانيد اين روزها عدهاي پيدا شدهاند كه اگر ببينند كسي چون من با شما اينگونه سخن ميگويد انگ كفر و بيديني و توهين و هزار تا چيز ديگر را بهش ميچسبانند. ميدانيد هيچ سردبيري نيست كه راضي بشود كه اين نامه را در روزنامهاش چاپ كند. من هم اگر مطمئن نبودم كه شما اينترنت هم كار ميكنيد اصلا اين نامه را نمينوشتم. آدرستان را كه ندارم و اين عرايض را در هيچ كتابي هم نميشد چاپ كنم تا به دستتان برسد و بخوانيد. اين هم كه گفتم ميترسم مال اين است كه بالاخره ممكن است همين جا هم بهم گير بدهند و آنوقت به خاطر توهين بهچيزي كه دوستش ميدارم محاكمه شوم. جالب است نه؟ اين روزها خيلي حرفها را نميشود گفت. چون پاسخش به جاي استدلال مشت است. به ما گفتهاند وقتي بياييد آدمها آزاد ميشوند. يعني آنوقت با اين همه خيل بيكاراني از ادارات و نهادهاي مهم كه به كار ارشاد و سانسور و پر كردن دهانهاي حقگو از سرب مشغولند چه ميكنيد؟
يك سؤال هم دارم. اين روزها كساني هستند كه هر چند خودشان ادعاي نيابت شما را ندارند ولي به كساني كه آنها را نايب شما ميخوانند و امام امام ميكنند هيچ نميگويند و لابد سكوت را علامت رضا ميپندارند. آيا اين سخن از شما نيست ( نقل به مضمون) كه از طريق چهارمين و آخرين نايبتان براي مردم فرستاديد كه اگر پس از اين كسي ادعاي نيابت مرا كرد دروغ ميگويد؟ البته ممكن است شما اين را نگفته باشيد و آن كتابهايي كه اين سخن در آنها آمده است اشتباه باشد. ولي در اين صورت همان متوني كه اثبات وجود شما در آن آمده است بياعتبار ميشود! ممكن است بفرماييد ما با اين نواب فرضي شما چه كنيم؟! از خدا كه پنهان نيست از شما چه پنهان اينها براي خودشان تقدسي را متصورند و چاپلوسيهايي انتظار دارند كه نگو. لطفا تكليف ما را با اين حضرات روشن بفرماييد.
راستي وقتي شما بياييد آيا چسبانيدن قابعكس بزرگ شما در بالاي سرمان در تمام ادارات دولتي اجباري هست يا نه و اگر هست آيا بايد بالاي عكس حضرات نواب فرضيتان نصب شود يا پايين آن؟
يك سري حرفهاي خصوصي هم دارم كه به دليل عمومي بودن اين نامه نميتوانم بگويم. اگر امكان دارد بزرگواري بفرماييد و يك جوري راهي را براي ما باز كنيد تا شما را زيارت كنيم. آقا به خدا دلمان خيلي پر است.
انتخاب خانم شيرين عبادى به عنوان برنده جايزه صلح نوبل ۲۰۰۳ بر رهبر فرزانه انقلاب ، برادر حسين ، برادر حسن ، روح حاج سعيد ، ولايتى ، لاريجانى ها ، استاد مصباح ، سعيد مرتضوى ، عباسعلى عليزاده ، عباس عباسى نماينده سابق بندرعباس، حاج آقا ناطق، هاشمى بهرمانى، جنتى، مشکينى، حسن رحيم پور ازغدى ، دکتر الهام ، محمد يزدى ، عسگر اولادى، رحيم صفوى ، ذوالقدر، بادامچيان، سعيد عسگر، حاج محسن، استاد پرورش ، حاج آقا مهدوى کنى ، حجت الاسلام فاکر، نجابت ، رازينى، هاشمى شاهرودى العراقى ، على آقا محمدى ، سردار حجازى، درى نجف آبادى ،فلاحيان ، الله کرم، محسنى اژه اى، سردار نقدى، واعظ طبسى، سردار نظرى، آقاى استادى، ملا حسنى، حجت الاسلام پناهيان، مسيح مهاجرى ، محمد نورى زاد و خلاصه همه نيرو هاى دور و بر رهبرى و همه کسانى که هريک به نحوى در برقرارى شرايط لازم براى اعطاى اين جايزه فعاليت نمودند تبريک و تهنيت باد! اميد است رهبر فرزانه و فرهنگ دوست و هنر پرور به روى مبارکشان نياورند و با بى ميلى تبريک مختصرى مرحمت بفرمايند ،هر چند آقايان صاحب نظر در امر فرهنگ و ايضا دشمن شناس به اين سادگى ها با اين خبر شوکه کننده کنار نخواهند آمد.
در هر حال مقام ولايت محترم فقيه و نيز آقايان مکرم ولايت پذير : در اين ايام شعبانيه واقعا و قلبا شاد شديم ، دست شما هم درد نکند!!!
روياى آمريکايى
-------------------
نوشته: خليل آذرکوب
کلود ژولين سردبير اسبق لوموند کتاب مشهورى بنام رويا و تاريخ دارد که ديدى منتقدانه به روياهاى آمريکايى و در مقابل واقعيتهاى تاريخى آن دارد. در همين کتاب از ملکوم ايکس که البته از شخصيتهاى جذاب من بشمار مى رود جمله اى نقل شده است که بسيار تامل برانگيز است: من از روياى آمريکايى چيزى نمى دانم ولى کابوس آمريکايى را خوب مى شناسم! بدرستى مالکوم ايکس و بسيارى همتايان او نمود بارز کابوس آمريکايى بوده و هستند. کابوس تبعيض نژادى بردگى و بى عدالتى.
اما اين روزها با انتخاب آرنولد اين شخصيت زمخت و خشن هاليوود که حتى انگليسى را به زحمت تکلم مى کند به سمت فرماندار ثروتمند ترين نقطه جهان مى توان روياى آمريکايى را هم مشاهده کرد! انتخاب آرنولد به اين سمت اگرچه به بيانى عمق حماقت (با حفظ احترام به راى کاليفرنيان!) عوام گرايى و سطحى بودن مردمان آمريکا را نشان مى دهد بخودى خود پيام جالبى به همراه دارد و آن اينکه در آمريکا براى همه اگرچه نه به تساوى فرصت به اندازه کافى وجود دارد و اين خود بر تمامى معايب جامعه مصرف زده و بى خبر آمريکا سر پوش مى گذارد. يک قهرمان بد قواره زيبايى اندام بقول ويل اسميت با دستان خالى وارد آمريکا مى شود و پس از مدتى اين اجازه را بخود مى دهد که براى فرماندارى کاليفرنيا نامزد شود. البته حمايت خانواده همسر او و جناحهاى محافظه کار هم نقش بسزايى در اين جسارت داشته اند ولى همين وضعيت در ديگر کشورها حتى قابل تصور هم نيست.
اگر آمريکا آمريکا شده است بدليل همين فرصت سازى هاست و اينکه هيچکس خود را از پيش بازنده نداند حتى اگر براستى هميشه بازنده باشد. اگر اين رويا نيست پس چه چيزى روياست؟!
و اين است عرابه هاى جنگى فرعون: نوشته: حسن راهجو
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
در نتيجه انتخابات ديروز، فرماندار دمکرات ايالت کاليفرنيا از کار برکنار و آرنولد شوارتزنگر، بازيگر فيلمهاى اکشن هاليوود از حزب جمهورى خواه به جاى او انتخاب شد. برکنارى يک فرماندار، آنهم در حالى که چند ماه بيشتر از دوران خدمتش سپرى نشده، براى اولين بار است که در تاريخ آمريکا بوقوع ميپيوندد. به نظر اين حقير آنچه در اين انتخابات عجيب، بسيار مهم است، برنامه ريزى تيم انتخابات جرج بوش در اين انتخابات است. توجه به اهميت ايالت کاليفرنيا در انتخابات رياست جمهورى (که بيشترين راى الکترال را دارد) و شکست پياپى جمهورى خواهان در اين ايالت، طرفداران ولى امر جهان (جرج بوش) را به اين نتيجه رساند که با استفاده از ظرفيتهاى قانونى، فرماندارى اين ايالت را پيش از آغاز مبارزات انتخاباتى از چنگ حريف به در آورده و با حمايتهاى آتى فرماندار جمهورى خواه در زمينه هاى مختلف سعى در بدست آوردن آراى مردم اين ايالت کنند. که در انجام مقدمه اين امر کاملا موفق شدند.
با اين وضعيت به نظر ميرسد عليرغم بى کفايتى تيم جرج بوش در امور داخلى و سياستهاى تهاجمى و جنگ طلبانه در امور خارجى، احتمال انتخاب او براى يک دوره ديگر رياست جمهورى بسيار محتمل به نظر ميرسد که اين به معناى تشديد تنش در اقصى نقاط جهان است.
يکى از دوستان براى فارغ التحصيلى سر و کارش با استاد دکتر عبدالله رمضان زاده سخنگوى محترم دولت پاسخگو و استاد دانشگاه تهران افتاده بود. ايشان ۲ ترم بود که نمرات درسى دانشجويان را اعلام نکرده بودند و بعدا کاشف به عمل آمد که ايشان از سال ۸۰ تا کنون که به عنوان سخنگوى دولت کريمه و پاسخگوى آقاى خاتمى
انتخاب شده اند هر چه درس در مقطع تحصيلات تکميلى ارائه کرده اند نمراتش را نداده اند! الحمدلله ما از اين آدم هاى چند منظوره در اين مملکت کم نداريم، حتى اگر يکى از آنها سخنگوى دولت پاسخگو باشد. اگر نهاد هاى انتصابى چنين و چنان ميکنند ، اگر اقتدار گرايان فلان و بهمان ميکنند و و و يکى به ما بگويد که سخنگوى دولت اصلاحات چرا چنين با سرنوشت دانشجويان بازى ميکند؟ هر چند انقدر اوضاع خراب است که پيگيرى اين مسائل، وقت تلف کردن است!
فتح خون
معرفي كتاب
ـــــــــــــــــــ
بهاره اميدي
از قرنها پيش تا كنون بسياري مقاتل نوشتهاند. هر چند كه يكي از دوستان مرا تشويق ميكرد اما هيچگاه نتوانستم و شايد هم رغبتي به خواندن كتابي از آن نوع كه مكتوب سخنان نوحهسرايان محرم باشد احساس نميكردم. تا آن جا كه كتابي از مرتضي آويني به دستم رسيد به نام فتح خون. اين كتاب شرح روايت واقعهي كربلاست. از آن نوع قلم كه آويني دارد كه نميشود بخواني و دلت به هم فشرده نشود. از آن نوع كه به قول دوستان نه با چشم كه با تيرهي پشتت بايد بخواني. شايد كساني كه مرتضي آويني را نشناسند و نام او را با ظلمي كه جمهوري اسلامي بر ملت و اسلام كرده است در پيوند ببينند از خواندن ادامهي اين مطلب سرباز زنند اما مرتضي آويني را بايد به روايت كساني كه از نزديك ميشناسندش شناخت. رفتار اين دانشجوي قديم رشتهي معماري دانشكدهي هنرهاي زيباي دانشگاه تهران كه آن سالها به عشق غزاله عليزاده - كه بعدها نويسندهي مشهوري شد - از پلههاي دانشكدهي ادبيات و علوم انساني با مينيماينر خود بالا رفت را فقط يك جور و در كنار يك كلمه ميتوان فهميد. “عشق“. او نويسنده بود، معماري خوانده بود، فيلم ميساخت، هنرمند بود. همهي اينها بود و قبل از همهي اينها و با همهي اينها يك عاشق بود. اين بود كه همانها كه اگر امروز زنده بود معلوم نبود چه بر سرش ميآوردند به درستي لقب سيد شهيدان اهل قلم به او دادند و چه به نادرستي از نوشتههاي او در جهت توجيه ديكتاتوري ولايي خود استفاده كردند.
به ياد دارم كه چند روز پس از شهادتش يكي از روشنفكران فوق پسامدرن كاملا خارج از نظام در مرگ او سخت ميگريست و از مرگ استاد بيتابي ميكرد و هنوز روزهايي از مرگش نميگذشت كه همين نويسنده از بيمهري همكاران او در سوره سخن ميگفت و اين كه به حرمت مرتضي تحملش ميكردهاند.
او را هر كس كه ذرهاي از عشق چيزي ميفهميد دوست داشت. همين عشق هم باعث شد كه دوربينش را برداشت و به جبهههاي جنگ شتافت. جايي كه صرفنظر از مسايل سياسي اطراف آن واقعا نميتوان از اخلاص و عشق افرادي كه جان خود را بركف نهاده بودند سخن نگفت و چيزي نديد. همين هم هست كه با تمام تنفري كه همه از جنگ و خونريزي داريم، وقتي تصاوير روايت فتح را ميبينيم بر جا ميخكوب ميشويم از عظمت اين واژهي رؤيايي: “عشق“.
كتاب مقاتل او هم با نام “فتح خون“ را از همين زاويه بايد خواند. ديدگاهي تاريخي و با رعايت نكات علمي يك تحقيق در كنار هنر نويسندگي و ديدگاه عاشقانهي آويني به واقعهي كربلا، كتابي را به دست خواننده ميدهد كه در كنار اطلاعات خواندني دربارهي يك واقعهي عظيم و غير قابل انكار، دلت را اسير خود ميكند و تو را از مكه و از آغاز هجرت عظيم به كربلا و فتح خون ميرساند. مشكل بتواني كتاب را در دست بگيري و قبل از قرائت كامل آن را بر زمين گذاري. روايت اين واقعه كه هزاران بار تكرار شده است و آن هم به اين صورت حكايت از توانايي قلم نويسنده و عظمت داستان ذكر شده دارد. براي آن كه بفهمي در كربلا چه گذشت، لازم نيست مسلمان باشي. ياد دارم روزي را كه در محلهي مجيديهي تهران فرزندانم را براي ديدن شبيهخواني حضرت ابوالفضل برده بودم. واكنش فرزندان خردسال حكايتي جدا دارد و اشك ريختن مسيحياني كه به تماشا ايستاده بودند خود گواهي بر اين مدعاست. البته كسي نميتواند بفهمد در آن روز بر حسين و اصحابش چه گذشت. بگذار ما هم حرمت دل سنگمان را نگه داريم و بيش از اين از آن چه كه نميفهميم سخن نگوييم.
ديدار از قبرستان
ــــــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدي
امروز عصر جاي دوستان خالي رفته بودم قبرستان! عجب فضايي داشت. بيخود نيست كه در حديث آمده است كه وقتي خيلي ناراحتيد و يا خيلي خوشحاليد به قبرستان برويد. قبرستان آدم را متعادل ميكند. كلا خوب است آدم هر چند وقت يك بار هم كه شده سري به اين مكان رازآلود بزند. فرق هم نميكند چه كسي باشي. يك فرد معمولي يا يك سياستمدار در اوج شهرت و افتخار و يا كسي كه لحظات پاياني حيات سياسي خود را ميگذراند يا يك جلاد يا يك مالباخته يا همين خود من يا خود شما. از شما چه پنهان دارم داستاني مينويسم كه فضاي قسمت اعظم داستان در قبرستان ميگذرد. حتما امروز هم آدمهاي اون جا از ديدن يك نفر كه با دفترچهي يادداشت اين طرف و آن طرف ميرفت و يادداشت برميداشت تعجب كرده بودند. هنوز هم ترس ناشي از ماندن در آن جا، آن هم پس از غروب و وقتي همه با عجلهاي مشهود آن جا را ترك ميكردند در تنم باقي مانده است. به خصوص كه من تنها هم بودم. به هر حال منتظر باشيد تا اين داستان از تنور در بيايد. انتظاري براي ديدار از يك قبرستان!
هي آقاي آمريكا! مي شه لطفا اين چند تا سؤال ما را پاسخ بدهيد؟
نقدي بر سخنان رئيس بنياد انترپرايزر آمريكا در اروپا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدي
جسارتي كه آقاي مجيد روشن زاده در مصاحبه با جفري گدمين، رئيس بنياد انترپرايزر آمريكا در اروپا، از خود نشان داده است و ترجمه ي آن در سايت ايران امروز آمده است برايم بسيار جالب بود. بنياد انترپرايز همان مركز تحقيقاتي است كه براي حملهي آمريكا به اين جا و آن جا بهانههاي علمي ايدئولوژيكي ميسازد. اين بنياد يك جورهايي آيت ا... مصباح يزدي آمريكاييهاست. آقاي گدمين نيز در اين مصاحبه با تمام وقاحتي كه يك سياستمدار بايد داشته باشد به سؤالات آقاي روشنزاده پاسخ ميدهد. پاسخهايي كه در برخي موارد خواننده را –دور از جان شما- احمق فرض ميكند و اين البته از تندروهاي امروزين كاخ سفيد و پدران ايدئولوژيكشان اصلا دور از انتظار نيست. چه قدر اين پاسخ ها كليشه اي و حرفهاي آقايان تكراري شده است: “. از آنجا كه اين رژيم مردم خود را سركوب میكند، در صدد دست يابی به سلاح كشتار جمعی میباشد و در راه صلح خاورميانه مانع تراشی میكند ...“ البته منظور من از كليشه اي بودن اين حرف ها تكذيب اين موضوعات نيست. منظورم اين است كه بهانه هايي كه آقايان از حكومت ها ميگيرند كه آنها را به خوب و بد تقسيم كنند بسيار كليشه اي شده است. حالا من فكر ميكنم بد نباشد كه سرم را بالا بگيرم –به هر حال همه قبول داريم كه آقايان در موضع برتري هستند!- و چند تا سؤال از اين حضرت گدمين و همفكرانشان در كاخ سفيد بپرسم.
هي آقاي آمريكا! – به خانم رايس برنخورد- ميشود لطفا بگوييد كه حكومتهايي از آن دست كه شما به عنوان محور شرارت ميشناسيد، چند تا هستند؟ اصلا ميشود لطف بفرماييد و شاخصهاي دموكراسي در كشورهاي خارج از اروپا و آمريكا را رك و روراست منتشر كنيد تا ما ببينيم كدام يك از اين كشورها از اين جهت در وضع بهتري از ما قرار دارند؟ آن وقت ببينم آيا جراتش را داريد كه آمار به قول خودتان تنها دموكراسي خاور ميانه – نازدونه طلا اسرائيل نازنازي را ميگويم – يا به قول من گل سرسبد دموكراسي هاي نظامي را منتشر كنيد و فردايش از ترس از دست دادن مقامتان يا حتي آبرويتان يا شايد هم جانتان دنبال سوراخ موش بگرديد؟ ميدانيد، شما غربيها اين صداقتتان فقط برخي وقتها ما را كشته است، نه هميشه! اصلا چرا جاي دور برويم؟ در همين كشورهاي حوزهي جنوبي خليج فارس يا آفريقا اگر خوب بگرديد فكر ميكنم محور شرارت آن قدر كلفت شود كه ديگر در هيچ سوراخي نشود آن را پنهان كرد.
هي هي آقاي آمريكا! من اصلا منظورم اين نيست كه از وضع مملكتم راضيام. بلكه صد البته خيلي بيشتر از شما دلم به حال خودم ميسوزد و آن قدرها هم كه شما ميپنداريد بيمغز نيستم. من حالم از دست حاكمان ديكتاتور سرزمينم به هم ميخورد ولي ميدانم كه اشك شما هم اشك تمساح است. آن جا كه صحبت به ما ملت فلكزده ميرسد كه بالاخره بعد از چند سال نور اميدي در خرداد 76 در جانهامان پيدا شد ميفرماييد: “ولی آن چه به كشور ايران مربوط میشود، بايد بگويم هركس اين را میداند كه ما در اينجا با يك كشور منحصر به فرد و يك فرهنگ فوق العاده متمدن سروكار داريم. از اين رو ضروری نيست كه هميشه و همواره بر اين امر بديهی و روشن تاكيد كنيم“. بگذاريد خاطرهاي را برايتان تعريف كنم. ماهها پيش دزداني چند هزار دلار پول مرا زده بودند و پس از بازداشت در مصاحبهي مطبوعاتي گفته بودند كه افراد شيكپوش و خوشلباس را براي دزدي انتخاب ميكردهاند. ببينم به نظر شما شباهتي بين اين جملهي اخير شما با كلام اين حضرات نيست؟! حتما ميپنداريد كه من از گفتهي اينها كلي هم شاد شدم و تا چند روز نشئه بودم كه به به چه قدر من شيك پوشم! آقا من ممكن است خر باشم ولي نه آن قدر كه شما ميپنداريد! ميفرماييد آن قدر متمدن بودن ايرانيان واضح است كه هيچ نياز به تكرار ندارد. هي آقا! فكر نميكنيد اين نكته اين قدر واضح بوده است كه نام ايراني در ممالك شما مترادف تروريست است؟ البته باز هم سران مملكت خودم را تبرئه نميكنم ولي فعلا بحث من با شماست. به نظرم فراموش كردهايد به بروبچس در سي ان ان و فاكس نيوز و بقيه ي جاها بفرماييد كه فتيلهي تبليغات ضد ايراني را كه نام اين مردم متمدن را در دنيا خراب ميكند و البته افكار عمومي را به حمله به اين مردم سوپر متمدن راضي ميكند كمي پايين بكشند. هي آقا! ديگر تو رو به خدا نگوييد كه در آن مؤسسهي شما برخي علاوه بر توجه به موقعيت خاص ژئوپلتيكي ايران به توسعهي دموكراسي هم علاقهمندند. آقا ما ميفهميم كه ايران براي شما چه قدر مهم است و باز هم ميدانيم كه چه قدر قوي هستيد. به قول خودتان بياييد با هم همكاري كنيم.
“آمريكا هيچ گروه اپوزيسيونی را انتخاب نكرده است و مايل به همكاری با همه گروه هائی است كه ديكتاتوری را در ايران نفی میكنند. اما اين گروههای اپوزيسيون هستند كه بايد روشن كنند آيا به پشتيبانی آمريكا نياز دارند يا نه“
هي آقاي آمريكا! اين اپوزيسيون ايراني اصلا آن جور كه شما فكر كردهايد بيعقل نيست و ماليخوليا برش نداشته و خوب شما را ميشناسد. شما به منافعتان فكر مي كنيد. ما هم همين طور. البته شما شايد دوست داشته باشيد ما هم مثل شما به منافع شما فكر كنيم. هي آقا! فكر نميكنيد آن وقت اين همكاري همچين يك كمي مشكلدار ميشود؟ البته عليرغم اين شرايط من فكر ميكنم منافع ما و شما هنوز هم در بسياري جاها همراستا است. همان طور كه در بوسني و صربستان و افغانستان و عراق بود. اصلا شما در اين 15 سال گذشته هيچ جنگي كردهايد كه منافعتان با ما در آن فرق داشته باشد؟ اپوزيسيون ايراني كه تشكيلات آنچناني ندارد كه بيايد و از شما درخواست همكاري كند. شما اگر خيلي ما را دوست داريد تنها اميد اپوزيسيون – كه آن هم البته همين الان صد بار نااميد شده است- همين سيد خندانمان را حمايت كنيد. يك بار هم كه شده خبرگزاريهايتان را سيخ كنيد كه به جاي قضيهي سلاح اتمي بيايند و قتلهاي زنجيرهاي و قتل زهرا كاظمي را در بوق كنند تا شايد قسمت غير منتخب مردم را آرام آرام كنار بزنيد. ناسلامتي ايران كه فقط معاهدهي منع تكثير سلاحهاي اتمي را امضا نكرده است. ما حقوق بشر را هم امضا كردهايم. شما به جاي اين بازي ها محدوديتهايي كه براي عضويت ايرانيها در انجمنهاي علمي وضع ميكنيد برداريد. شايد حتي مايل باشيد كه براي همكاري وقتي ورزشكاران و هنرمندان و دانشمندان سرشناس ما به مملكتتان سفر ميكنند دست از تحقيرشان برداريد و از آنها انگشتنگاري نكنيد. يا شايد هم مايل باشيد دست از تحريم هاي سفت و سختي كه به زودي عليه ايران به كار خواهيد بست تا ما را به عراق سال 99 تبديل و دهن ملت را صاف كنيد برداريد. البته ما ميدانيم كه دلتان نگران چيست. خوب شما را هم درك ميكنيم. ولي ديگر نگوييد كه منافع ملي ايران و اين ملت به قول شما متمدن براي شما مهم است. به خدا اين ژستهاي حق به جانب و نگاههاي عاقل اندر سفيه شما دارد حالم را به هم ميزند. باشد آقاي آمريكا، ميدانيم شما قويتريد. اگر همكاري ميخواهيد قبول. اما به شرطي كه ما را اينقدر كودن فرض نكنيد. به هر حال در حال حاضر قيافهي شما براي اين كه به حاكمان ديكتاتور كشورم تبديل شود فقط يك عمامه كم دارد. شما قصد تاريخ و تمدنمان را كردهايد. همين طور كه آقايان حضرات در ايران اين كار را ميكنند و همين طور كه عزيزانتان در تلآويو چشم ندارند كه پيشرفت ايران را ببينند. شما همهتان سر و ته يك كرباسيد. تندرو هايي كه نه ميفهميد صلح چيست و نه حقوق بشر بيش از يك ابزار برايتان معني دارد. امروز ايدئولوژي مسيحي و يهودي ضد ايدئولوژي اسلامي متحد ميشود و فردا هم معلوم نيست كه تاس اين بازي بر كدام پهلو بر زمين بنشيند. چه ميدانم. شايد فردا شاهد ظهور آيت ا... گدمين باشيم!!!
اثرات فشارهاي جهاني بر اقتصاد ايران
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدي
قيمت سهام در بازار بورس اوراق بهادار تهران در يك سال گذشته شاهد بزرگ ترين تحولات خود در طول سال هايي كه از تولد اين بازار مي گذرد بوده است. البته بالا و يا پايين رفتن قيمت سهام در تمام بازارهاي بورس دنيا يك پديده ي كاملا عادي است ولي چيزي كه تحولات بورس تهران را از بازارهاي مشابه متمايز ميكند اين نكته است كه شيب افزايش قيمت و كاهش قيمت هر دو در طي كمتر از چند ماه به مقدار بيشينهي خود رسيده است. افزايش قيمت ها در بازار بورس از حدود يك سال پيش با اجراي سياستهاي خاص اقتصادي در حمايت از بخش توليد و رشد فزاينده ي اقتصادي كشور كه موجب بالا رفتن ارزش سرمايه هاي غير منقول و هم چنين نرخ بهره مي شود، باعث شد كه در مرحله ي اول مردم سرمايه هاي خود را در بازار مسكن وارد كنند و اين كار باعث افزايش شديد قيمت مسكن و زمين در تمام نقاط ايران گرديد. در مرحله ي دوم نيز دولت موفق گرديد سرمايه هاي سرگردان را براي امر توليد در بازار بورس جذب كند كه اين مساله را مي توان از پيروزي هاي اقتصادي دولت به شمار آورد. هر چند عدم توسعه ي كافي ايران در بخش صنعت هرگز قادر نبود اين ميزان سرمايه را در مدت كوتاهي جذب كند و اين مساله باعث افزايش فوق العاده زياد ارزش سهام در بازار بورس گرديد. تا جايي كه مسئولين بازار بورس مردم را نسبت به رشد حباب وار قيمت ها هشدار ميدادند و منتظر تركيدن قيمت ها بودند تا از اين راه و با ايجاد جو رواني بتوانند تقاضاي زياد مردم را در مقابل عرضه ي محدود سهام كنترل كنند. اما اين سياست كارگر نيفتاد و قيمت ها به رشد وحشتناك ادامه دادند. قيمت برخي سهام در يك دورهي سه ماهه تا 300 درصد رشد داشت و اين يك اتفاق بيسابقه بود كه به طور كلي در مورد كليهي سهام كم و بيش در حال وقوع بود. اين مساله تا آن جا پيش رفت كه مسئولان بازار بورس اقدام به كنترل مصنوعي قيمت ها از طريق قوانيني كه افزايش بيش از حد قيمتها را اجازه نميداد كردند. اين قوانين توانست تا حدودي تعادل غير پايداري ايجاد كند اما اين راه حل با ذات بورس كه بايد بر اساس نظام بازار آزاد عرضه و تقاضا بچرخد متناقض بود. در هر صورت اين ماجرا تا آن جا پيش رفت كه در اكثر نقاط ايران و بسياري از كساني كه تا ديروز به فكر جمع كردن چند ميليون توماني بودند تا زمين يا خانه اي بخرند و به انتظار افزايش قيمت آن بنشينند، به دنبال جمع آوري اطلاعات در مورد بورس افتادند و به بورس بازان حرفه اي تبديل شدند. فقط در يك قلم دولت با واگذار كردن سهام تعدادي از شركتهاي دولتي به 600000 كارگر، همين تعداد آدم و خانوادهي آنان را وارد اين ميدان كرد. بحث اصلي محافل كه تا همين چند ماه پيش بر قيمت خانه و زمين و وام مسكن ميچرخيد به يكباره به بر پاشنهي بورس جرخيد و مشاورهها در اين زمينه بالا گرفت.
و اما در مرحلهي دوم و پس از جدي شدن تهديدات آمريكا، اروپا، مجامع بين المللي و مسئولين آژانس انرژي اتمي و به خصوص سخن گفتن آدم محجوبي مثل البرادعي از جنگ – كاري كه در زمان بازرسي ها از عراق هرگز انجام نداد - روند معكوس فرار سرمايه ها از ايران و به طبع آن بازار بورس آغاز گرديد. اين روند ده روزي هست كه شروع شده و من فكر نميكنم حالا حالا ها متوقف شود. اين مساله از هماكنون به بحراني براي شركت هاي توليدي بدل شده است و شركت هاي بزرگ تر و از نظر اقتصادي قوي تر شروع به خريد سهام خود كردهاند تا از كاهش شديد قيمت هاي خود جلوگيري كنند و شركتهاي ضعيف تر نيز با كاهش جدي قيمت ها روبهرو هستند. سطح قيمت سهام اين شركت ها در حال حاظر تقريبا به كمي بالاتر از قيمت سهام آنها قبل از جهش بزرگ رسيده است و پيش بيني مي شود اين كاهش قيمت در روزهاي آينده ادامه يابد. تا همين چند روز پيش سهام برخي شركت ها آن چنان پرطرفدار بود كه مثلا 100000 سهم متقاضي براي خريد داشت و الان همان شركت ها حدود100000 سهم را در انتظار فروش دارند. اين مساله به زودي و پس از مصرف تدريجي ارز مازاد فروش نفت در صندوق ذخيرهي ارزي بحراني را در اقتصاد ايران ايجاد خواهد كرد.
شمارش معكوس براي حمله ي آمريكا شروع شده است. باور كنيد.
- با ارسال مقالات و نيز مشارکت در
تبادل نظرها و بحث ها به پربار شدن محتواى وبلاگ خود «فانوس» يارى رسانيد.
فانوس متعلق به همه علاقمندان آينده ايران است.