آيا كودتا در راه است؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدي
ظهر امروز آقاي خاتمي در حاشيهي مراسم ديدار از مقبرهي آيتالله خميني اعلام كرد: مذاكرات با شوراي نگهبان به بنبست رسيده است. متن اين جمله در رسانههاي خبري داخلي و خارجي هرگز از زبان خاتمي و با صداي خود او شنيده نشد.
اين يك چرخش فوقالعاده در رفتار رئيس جمهور بود. بسياري از آناني كه خبر را شنيدند اميدوار شدند كه اتفاق مهمي بيافتد. چند ساعت بعد دفتر رئيس جمهور خبر فوق را تكذيب كرد.
عصر امروز قرار بود هيات دولت جلسهاي اضطراري براي بررسي وضعيت موجود برگزار كند. اين جلسه به دليل كمردرد آقاي خاتمي برگزار نشد.
سيماي جمهوري اسلامي ايران اعلام كرد، پزشك به آقاي خاتمي چند روز استراحت داده است.
فردا صبح قرار است بيش از هشتاد تن از نمايندگان مجلس و از جمله هشت نفر از دوازده نفر عضو هيات رئيسه استعفاي دستهجمعي خود را تقديم هيات رئيسه كنند. با اين كار مجلس از رسميت ساقط ميشود.
به راستي چه اتفاقي افتاده است؟ آقاي خاتمي قبلا هم چند بار كمردرد گرفته است و همگي در مواقع حساس. مثلا به هنگام ترك اعتراض آميز اجلاس سران كشورهاي همسايهي درياي خزر كه به پيشنهاد كارشناسان وزارت خارجه و به بهانهي كمردرد انجام شد. آيا آقاي خاتمي قهر كرده است تا وقتكشي كند و از تندروي هر دو طرف جلوگيري كند؟ آيا كمردرد ايشان يك خبر ساختگي محافظهكاران است و الان رئيس جمهور در محاصرهي نيروهاي امنيتي قرار دارد؟ آيا دفتر رئيس جمهور در زير فشار نيروهاي نظامي و يا غير نظامي خبر فوق را تكذيب كرده است؟ آيا كودتايي در راه است؟ آيا نيروهاي نظامي و قضايي فردا پس از استعفاي نمايندگان آنان را به جرم اقدام عليه امنيت ملي دستگير خواهند كرد؟ فعلا هيچ نميتوان گفت. اما اگر اخبار ضدونقيضي از درون به بيرون درز كرد، اطمينان داشته باشيد كه واقعهاي مهم در حال اتفاق است. خدا كند با توافقات پشت پرده همه چيز خراب نشود.
آزاد انديش ترين!
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
احسان حقيقت جو
رهبر: امروز جهان غرب است كه بايد به لحاظ نظري و عملي در اين موضوعات به چالش كشيده شود و در برابر افكار عمومي جهان پاسخگو باشد. جهان غرب بايد درباره كشتار كودكان خردسال در فلسطين، درباره حقوق زن و حفظ كرامت او، درباره حق ملتها در تعيين سرنوشت خود، درباره حق ملتها در بهره گيري از ثروتهاي خود و حتي درباره آزادي شهروندان خود پاسخگو باشد. آيا ممنوعيت حجاب در برخي كشورهاي اروپايي نشانه دروغ بودن اعتقاد به آزادي نيست؟
از اين سخنان چه بر مي آيد:
1. رهبر به حق ملت ها در تعيين سرنوشت خود معتقد است. با فرض اينكه ملت دربدر ايران هم جزو ملتها محسوب شود، پس ملت ايران هم در تعيين سرنوشت خود محق است، حتي اگر بخواهد به زعم عده اي به جهنم برود. تعيين سرنوشت هم لوازمي دارد كه از جمله آنها انتخابات آزاد و اطلاع رسانى آزاد است.
2. اگر زنان را نيز جزو ملتها فرض كنيم. پس آنها نيز بايد طبق سخن اول درتعيين سرنوشت خود محق باشند. يعني آنها نيز قيم نمي خواهند، حتي براي حفظ كرامتشان! كافيست به خودشان بسپاريم.
3. رهبر حتي از اروپايي ها نيز به آزادي گسترده تري معتقد است!! او معتقد است ملتها حتي درباره آزادي شهروندان خود، نيز آزادند. مثلا اگربيگناه كسي را زنداني كردند، حق دارند كه چنين كنند. اگر در هند زن بيوه را به همراه شوهر تازه مرده اش در آتش سوزاندند، بايد اين مراسم سنتي هندوها را با لذت تماشا كرد و البته نبايد مداخله كرد چرا كه انتخاب هندوها درباره شهروندانشان چنين است.
4. رهبر با انتقاد ضمني از ممنوعيت حجاب در برخي كشورهايي اروپايي نشان مي دهد كه به آنچه به عنوان حق ملتها درباره آزادي شهروندانش ابراز داشته چندان هم معتقد نيست.
5. مسوول تمام بدبختي هاي تمام دنيا غربي ها هستند. نامردها با آن پيشرفتشان!!!!
نتيجه: از پاراگراف نقل قول شده و مقابله حوادث روز با اين سخنان، به اين نتيجه مي رسيم كه ملت ايران جزو ملتهاي دنيا محسوب نمي شود و از آنها بدبخت تر زنان ايرانند كه جزو ملت ايران نيز محسوب نمي شوند.
ديسک و صفحه - جمهوريت و جمهورى خواهان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
س.ع.دشمن شناس
خبر رسيد که ديسک محترم رييس جمهور دوباره سر بزنگاه عود کرده و ايشان در يک حرکت خودجوش خانه نشين شده اند. پزشکان معتقدند که
علاوه بر ديسک آقاى خاتمى صفحات تکتونيک جناح ها هم ممکن است حرکت کنند، ضمن اينکه کارشناسان سياسى نگران قلب آقاى کروبى هم هستند. کارشناسان سازمان هواشناسى پيش بينى ميکنند که يک سيستم به شدت ناپايدار در اين هفته کشور را به شدت تحت تاثير خود قرار داده و به تدريج از سمت «غرب» از شدت ناپايدارى ها کاسته خواهد شد. همچنين بنياد حفظ آثار و ارزش هاى نوستراداموس (خدا رفتگان همه را بيامرزد) اعلام کرد که اصولا سالى که نکو است از بهار آزادى اش پيداست. جمهورى خواهان ايالات متحده آمريکا نيز از جمهوريت نظام ما و سازندگى و آبادى و آبادگران حمايت کردند. هاشمى نيز اعلام کرد ، ما يک مختصر چونه اى مى زنيم. ولى ميدان جنگ را براى جوانتر ها خالى کرده ايم!
نامها و نشانهها
ـــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدي
در آن سالهاي جنگ، در آن سالهاي دور، وقتي تلويزيون فقط يك ساعت در روز برنامهي كودك داشت و بچهها براي كارتن لهله ميزدند، وقتي در هفته فقط دو يا سه شب سريال پخش ميشد و يك بار فيلم سينمايي، وقتي ويدئو ممنوع بود، حتي قبل از اين كه اوشين اينقدر قدرت پيدا كند كه ساعت 9 خيابانها را قرق كند، يك مسابقهي تلويزيوني بود به نام “نامها و نشانهها“.
در آن سالهاي برهوت امكانات، اين مسابقه براي بسياري ديدني بود. هر چند در آن پول پخش نميكردند و مجرياش بلد نبود دلقكبازي در بياورد. اما آن چه مرا واداشت از اين مسابقه بگويم، هيچ ربطي به آن چه گفتم ندارد.
بسياري از آن چه در اطراف ماست كه با حواسمان درمييابيم ممكن است معنياي وراي آن چيزي داشته باشد كه لحظهي اول درك ميكنيم. اول به حواس پنجگانه ميفهميم، شايد لختي درنگ آن را به دل وارد كند و شايد هم ياد خاطرهاي را زنده كند. كمي بيشتر كه از خودت كمك بگيري، شايد در اين چيز نشانهاي بيابي. نشانه. آن وقت آن چيز باتمام بودنش در تمام بودنت وارد ميشود و خود آرام ميگيرد و شايد آرام تو را نيز.
نيك كه بنگري، شايد هر چيز كه ناميدارد، نشانهاي باشد. شايد همه چيز نشانهاي باشد. براي من. تو. يا بهتر است بگوييم براي اهلش. راستي اگر امشب وقتي داشتي از كنار ديوار همسايه رد ميشدي بوي پياز داغ به دماغت خورد، نسبت به زنت بسيار احساس دوست داشتن كردي و دلت برايش پرپر زد، شوهرت را با لگد از خانه انداختي بيرون(!!!) يا پسر كوچولويي را در خيابان ديدي كه آب بينياش راه افتاده و دنبال مامانش گريه ميكند، يا يك مورچه را ديدي كه احساس كوهنوردي بهاش دست داده مانتوت را گرفته و بالا ميرود، سنگي توي شام پيدا كردي يا يكي همين طور بيخودي تو خيابان بهات گير داد زد تو گوشت، يك كم فكر كن. ممكن است اين يك نشانه باشد. شايد يكي ميخواهد با تو حرف بزند. شايد او آدم بزرگي باشد. شايد بيارزد به حرفهايش گوش كني. شايد اين نوشته يك نشانه باشد. شايد ...
راستي اگر يك روز يك نشانه ديدي، با او حرف بزن، خوب حرفهايش را گوش كن، اما به هيچ كس چيزي نگو، شايد آن نشانه فقط براي تو نشانه باشد. فقط به خاطر تو!
تقديم به ف.م.سخن به خاطر برفي كه برايش يك نشانه بود.
وقتي عصباني ميشويد، هيچ كار نكنيد. چشمهايتان را ببنديد. گوشهايتان را بگيريد. نبينيد. نشنويد. راه نرويد. حتي فكر نكنيد. تو را به خدا وقتي عصباني ميشويد هيچ كار نكنيد. هيچ كار. من كردم. همين چند ساعت پيش. الان مثل سگ پشيمانم.
متاسفانه آنقدر سرعت تغييرات در عرصه سياسى ايران بالا است که ارائه هر گونه تحليل نيازمند به روز بودن با تحولات است و در عين حال اعتبار هر تحليل ممکن است در مدت کوتاهى از دست برود.
به نظر مى رسد که بحث پيشين شرکت يا عدم شرکت در انتخابات که بحث داغى در بين محافل جدى بود تقريبا منتفى شده است. البته بعضى از دوستان و هموطنان که از وضع موجود خسته و نا اميد هستند از مدت ها پيش علاقه اى به تحليل و بررسى از خود نشان نميدادند و پيشاپيش حکم به تحريم انتخابات داده بودند. ليکن عده اى هم بودند که دلايل خود را مى آوردند و در بحث هاى بين دو گروه يعنى دعوت کنندگان و تحريم کنندگان ، با دست پر شرکت ميکردند و سعى در مجاب کردن طرف مقابل خود داشتند. قصد داشتم در ادامه بحث خود به نام صندوق هاى خاموش، به دنبال اين باشم که بحث شرکت در انتخابات يا تحريم آن ، بحثى فرعى است . عليرغم اينکه از چنين بحث هاى مفيدى در جهت رشد فضاى سياسى داخل يا خارج از کشور همواره ميتوان استفاده برد ، ليکن هر دو گروه بحث بزرگتر يعنى آينده جنبش دموکراسى خواهى و يا همان فکر کردن به فرداى انتخابات را به فراموشى سپرده بودند و هر دو گروه بر طبل خود ميکوبيدند. به مثل ميتوان گفت که مخالفين و موافقين شرکت در انتخابات مانند معتقدين و غير معتقدين به خدا دلايل خود را داشتند. در هر حال با شرايط موجود چنين بحثى اکنون به ظن قوى منتفى است و يا ميتوان گفت که موافقين حضور در انتخابات در جبهه دموکراسى خواهان براى ادامه تبليغ نيازمند شجاعت و دليرى زيادى هستند. (که البته اگر فضاى سياسى تغيير شديدى نکند به بررسى نظرات آنان هم در آينده خواهيم پرداخت! )
اما بعد از تحصن و اضمحلال تدريجى حرکت اعتراضى نمايندگان مجلس، شرايط به گونه اى است که اتفاقا بحث آينده جنبش و وضعيت بعد از انتخابات خود به خود به مهمترين بحث تبديل شده و خود انتخابات به حاشيه رفته است. با شرايط فعلى طيف وسيعترى از تحريم کنندگان انتخابات تشکيل خواهد شد و اين خود به مشکلات تحريم کنندگان دامن ميزند . چرا که با افزوده شدن قريب الوقوع اصلاح طلبان خارج شده يا اخراج شده از حاکميت و گروه هاى همسو با آنان و در حاليکه نيرو هاى اپوزيسيون حاکميت ولى طرفدار جمهورى اسلامى ( مانند ملى مذهبى ها و روشنفکران مذهبى ) به تازگى به طيف تحريم کنندگان انتخابات پيوسته اند، اين طيف تحريم کنندگان انتخابات است که بايد فکرى به حال گستردگى خود و تضاد هاى درونى خود نمايد . اگر بنا باشد که همه گروه ها تنها بر تحريم و حفظ مواضع قبلى سياسى خود پا فشارى کنند، از حداکثر ظرفيت تحريم انتخابات براى پيشبرد دموکراسى استفاده نشده است و مستقل از آينده تيره و تار پيش رو که با مذاکرات آنچنانى آشکار و پنهان شاخه هاى مختلف حاکميت با غرب تيره تر شده است ، يکبار ديگر فرصتى مغتنم از پيش پاى ما برداشته خواهد شد. ليکن اگر از فرصت به دست آمده در جهت پى ريزى شالوده تشکيل جبهه فراگير دمکراسى خواهى استفاده گردد، يک گام به پيش خواهد بود. در همين راستاست که حاکميت در کنار تمام ترفند ها براى حل مشکلات خود ، ايجاد اختلاف و جدا سازى بيش از پيش نيروهاى داخل و خارج از کشور را در صدر برنامه هاى خود قرار داده است و اين پروژه را با جديت در مورد طيف تحريم کنندگان دنبال خواهد کرد.
من باز هيجانزده شدم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدى
نميشود از پيروزي حزب الله لبنان سخن نگفت. نميشود در اين شادي شريك نبود. تبريك!
هميشه از ضعف سياست خارجي خودمان گفتهايم. هميشه ديدهايم كه آناني كه برايشان نفت و پول خرج كردهايم چه بسا برايمان تره هم خرد نكردهاند. اما اين بار ميتوانيم سرمان را بالا بگيريم. حزبالله يك گروه دلبسته به ايران است. نميتوان اين موفقيت را به همهي سرداراني كه بسياري وقتها از بيكفايتيشان انتقاد كردهايم تبريك نگفت. حالا ممكن است برخي بگويند كه آزادي چهار تا عرب چه ربطي به منافع ملي ما دارد. من پاسخ اين پرسش را به سياستمداران واگذار ميكنم. من هر كار انساني را در جهت منافع خودم ميدانم و اين يك كار انساني بود. يك شكست براي تندروهاي اسرائيلي.
نميدانم به سخنان سيد حسن نصرالله گوش كردهايد يا نه؟ لحني دارد كه يك مبارز در آن مقام بايد داشته باشد. من كه هميشه از گوش دادن به صحبتهايش كيف كردهام. بگذريم كه وقتي به ايران ميآيد دست آقاي خامنهاي را هم ميبوسد. اما اين در برابر آن چه ميكند قابل صرف نظر كردن است. اين سيد خوش سيما را ميشود دوست داشت چرا كه كارهايي كرده است كه از اين همه دولت عربي كه فريادهاي ملت عربشان دنيا را پر كرده است برنيامده است. چرا كه مزهي عقب نشيني اسرائيل تا بن دندان مسلح را به ما چشانده است. چرا كه حتي از آزادي سمير قنطار كه عضو يك گروه غيراسلامي است و به بيش از پانصد سال زندان محكوم شده است نيز نگذشت. آفزين سيد!
منظرهي مراسم استقبال در فرودگاه كه در آن رفيق حريري و ساير بلندپايگان دولت لبنان در كنار سيد حسن به انتظار ايستاده بودند ديدني بود. به نظر ميرسد تنها جايي كه سيد مجبور شد كوتاه بيايد در مورد فلسطينيهايي است كه در اراضي اسرائيل پيش از 1948 زندگي كردهاند و بنابراين تابعيتي اسرائيلي دارند. اين هم قابل صرف نظر كردن است.
پيام نبريك آنتوان لحد به سيد حسن نصرالله كه به قول خودش زماني كلي با اسرائيليها رفيق بوده است خود نشان از بزرگي اين موفقيت دارد. مبارك باشد. باشد روزي برسد كه شاهد پايان درگيريها در فلسطين باشيم. روزي كه پيروان تمامي اديان الهي در كنار هم به بندگي حضرت حق مشغول باشند.
يک نکته:
ح. راهجو
- - - - - - - - - - - - - - - - با ديدن سرمقاله امروز شرق با عنوان يک وزارت نفت آشنا به اين نتيجه رسيدم که بر و بچه هاى شرق دلشان براى مرتضوى تنگ شده است! شما چى فکر ميکنيد؟
من جاسوس نيستم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رحيم مخکوک
سلام
براي من خيلي سخت است اين چيزهايي را كه مي خواهم بگويم. نمي دانم چرا، ولي اين دفعه ي اولي نيست كه يك نفر فكر مي كند من اطلاعاتي ام يا آدم مرموزي هستم. سعيد كه الان مهاجرت کرده و از دانش جويان اخراجي بود هم همين فكر را مي كرد. البته شما هيچ يك او را نمي شناسيد ولي در حالي كه من له له ميزدم او برايم از مبارزاتش بگويد و از آن چه به خاطرش اخراج شده بود او از من به طرز ماهرانه اي فاصله مي گرفت و فكر مي كرد از اين موجود خطرناك بايد ترسيد. شايد من از بچگي اين طور بوده ام كه پدر و مادرم به من مي گفتند مارمولك (کپى رايت از بهاره خانم). ترجمه اش به تهراني مي شود آب زير كاه. اين شايد از ضعف من بوده است كه هيچ وقت نمي خواسته ام مقصر باشم. فقط همين.
باز هم دوستاني بوده اند كه فكر مي كرده اند من اطلاعاتي بوده ام و برخي رك و روراست و پوست كنده جلو رويم ايستاده اند و اين را گفته اند و بعد در برابر چشمان هاج و واج من، لابد كلي خوش حال كه حالش را گرفتيم و دستش را خوانديم. اين ايراد من نيست. ايراد اين جامعه ي مسخره ي پليسي توتاليتر است كه آدم ها را تا سرحد مرگ تنها ميكند. ديوارهاي بي اعتمادي قبل از اين كه ميان ايران و آمريكا كشيده شده باشد ميان تك تك ما كشيده شده است . ما هيچ دوستي نداريم و کم تر کارى است که از چشمان اين سيستم پنهان بماند. بگذار دوستان من كه شكنجه شدند نيز فكر كنند من اطلاعاتي ام. بي خيال. آن وقت من ميروم خانه كنج خلوت تنهايي، آن وقت كه همه خوابيده اند مي نشينم و هاي هاي گريه مي كنم. نه به خاطر گمان دوستانم بلكه به خاطر شكنجه. به خاطر چيزهاي مسخره اي كه در خيلي از جاهاى دنيا حل شده است و ما بايد دست به گريبانش باشيم. باور مي كنيد برخي وقت ها (هر چند اندك) بوده است كه حتي همسرم هم به من شك كند كه من اطلاعاتي ام؟ اين اشكال سيستم است. سيستمي كه در رخت خواب ما هم حضور دارد. من هم اين را خوب ميدانم. پس بي خيال. مي روم سر كلاس جلو 50 نفر دانش جو كه دست كم يك نفرشان اطلاعاتي است هر چه از دهنم در ميآيد مي گويم. يا هر دانش جويي را كه براي درددل به پيشم مي آيد فارغ از اين كه ريش دارد يا ندارد به خلوت خود راه مي دهم يا هزار كوفت و زهر مار ديگر.
من هر چه مي نويسم و مي گويم اطمينان دارم (لا اقل اين طور فرض مى کنم) يك كپي اش در وزارت اطلاعات مي رود. اگر بي خيالم مال ناداني ام نيست. فقط مال اين است كه خرم. راستى مگر شما جز اين هستيد؟ لازم است تك تك بي احتياطي هايي را كه هر روزه مي كنيم بشمرم؟ در اين شرايط ديگر اصلا عجيب نيست كه نيماى بزرگ كه مثل يك برادر بزرگ تر و يك استاد دانا به او احترام مي گذارم و دوستش دارم در مورد من از اين فكرها كند كه مي دانم مشابه آن از مخيله ي همه ي ما در مورد هم گذشته است. بگذاريد صادق باشيم. من جز دمم هيچ شاهد ديگري مبني بر اين كه گمان شما اشتباه است ندارم و البته شما نيز. حتي اگر جز اين بود و يكي از ما اطلاعاتي بود فرق چنداني نمي كرد. مثلا مي شد مثل آن دوست مشكوك چند ساله ي من كه دست از سرم بر نمى دارد و يكسره به من زنگ مي زند كه چرا مرا به خانه ات دعوت نمي كني و من هر بار به بهانه اي دست به سرش مي كنم.
آري دوستان ما تنهاييم. امنيت هم نيست. ما داريم مى نويسيم تا اين تنهايي فرو ريزد. ما براي حقيقت مى نويسيم. باز هم مشفقانه و عاجزانه از همه استدعا دارم كه از من ناراحت نشويد و اگر جايي بيربط گفتم بگذاريد به حساب خريتم. هم چنان در زير چتر حمايت دوستان در خدمت اسلام و مسلمين و اينا هستيم.
به جهت اينکه دوست ما « دشمن شناس » در پايان اولتيماتوم خود وارد ماجرا نشود و دوباره طنز نوشته اى آنچنانى منتشر نکند، بر آن شديم تا شمه اى از « فيلم خانه شن و مه » و مسائل حاشيه اى آنهم با ذهنيت سياسى خود بنويسيم :
تهيه کننده فيلم کمپانى دريم ورکس (Dream works) است که استيون اسپيلبرگ از سرمايه گذاران اصلى آن است، ناگفته پيدا است که اسپيلبرگ يعنى يکى از گيت هاى ورود به لابى هاى فرهنگى جهود ها در آمريکا . ماجرا و فضاى فيلم بر خلاف آنچه که تبليغ شده است تا حدى سياسى است. يعنى فيلم نسبت به نشان دادن وضعيت سرهنگ بهرانى ( با بازيگرى بن کينزلى ) که يک سلطنت طلب دو آتشه است، فقط احساس همدردى مخاطب را طلب نميکند بلکه جهتدارانه از عظمت و شکوه دوران پهلوى گهگاه سراغ گرفته ميشود. فيلم از عناصر نمادين زياد استفاده ميکند در آخر آن در صحنه اى سرهنگ بهرانى را ميبينيم که با لباس فرنچ و اتوکشيده نيروى هوايى سلطنتى بعد از خوراندن فراوان قرص هاى خواب آور به همسرش ،يک کاور لباس را به دور سر خود کشيده و با ايجاد خفگى خودکشى ميکند. به نظرم اين سکانس سمبوليک سياسى ترين صحنه فيلم است و خفگى نمادى از خفقان حاکم بر ايران است. سناريوى فيلم از اشکالاتى برخوردار است . يک سرهنگ بازنشسته نيروى هوايى نبايد انقدر از بازگشت به ايران در رنج و عذاب باشد، همسرش ثريا (با بازيگرى شهره آغداشلو ) مرتبا تاکيد ميکند که به محض ورود به ايران آنها را تکه تکه خواهند کرد . البته کارگردان در صحنه اى که پسر بهرانى از او ميپرسد آيا راست است که شما هم جزو ساواک بوده ايد و پدر جواب واضحى به او نميدهد ، به نوعى به بيننده القا ميکند که بهرانى سوابق بد ساواک نيز داشته است که از بازگشت انقدر هراس دارد.
به نظر ميرسد که در انتخاب يک سرهنگ و نه نظاميى با درجه بالاتر به عنوان يک نظامى کليدى سلطنت طلب وفادار و مرفه در ايران که هم ويلاى مجلل در شمال ايران داشته است و هم باغى در اصفهان و هم سر ميز شام عکسى با يک واسطه قهقهه زنان در کنار محمد رضا شاه دارد، تعمدى صورت گرفته باشد . در حاليکه منطقى ترين کار اين بود که بهرانى لا اقل يک سرتيپ يا سر لشکر باشد. شايد کارگرى و بيل زدن يک سرلشکر زمان شاه در آمريکا سلطنت طلبان لس آنجلس نشين را به واکنش وا ميداشت. گرچه که فيلم در نهايت با به کارگيرى عناصر هاليوودى فيلم نسبتا تماشاگر پسندى از آب در آمده است. ليکن تماشاگر ايرانى خيلى از جاها مصنوعى بودن فضا ها را متوجه ميشود. جاهايى که در اوج احساسات در حاليکه ثريا يا پسرشان فارسى حرف ميزنند، بهرانى وطن پرست ، انگليسى جواب آنها را ميدهد! که به فيلم لطمه زيادى زده است . درسکانس تيراندازى در حاليکه پسر بهرانى زخمى شده است و اميدى هم به زنده بودنش نيست ، بهرانى مرتبا اين جمله را تکرار ميکند : « پسرم! آى ام هير ! I am here »
در صحنه اى از فيلم ثريا خطاب به شوهرش ميگويد : تا کى ميخواهى من را چون عرب هاى کولى از اين ور به آنور سرگردان کنى ؟! نميدانم اين از بدبينى ما است يا تعمدى از جانب دوستان پشت صحنه در کار بوده. در هر حال نيک ميدانيم که عليرغم عدم علاقه اکثر ايرانيان به اعراب حتى سلطنت طلبان هم چنين جمله اى در محاوره بر زبان نمى آورند.
از بازى خانم آغداشلو نيز انصافا چيز فوق العاده اى نديديم . يعنى به عنوان بازيگر نقش مکمل زن فرصتى براى ايشان نبود و نقش ايشان هم به عنوان اين بازيگر نقش مکمل فرعى تر بود . به نظر بنده در انتخاب خانم آغداشلو و هياهو بر سر آن - ضمن احترام به هنرمندى ايشان - تعمد و دخالت هاى غير هنرى ميبينم .
سيما با شعر شروع كرد. من هم از تنهايي درآمدم. خوش آمدي سيما. هر خانهاي بدون زن تنهاست. حتي هر زني هم بدون زني ديگر!
شهره داشت گريه ميكرد. بغضي بود بيست و پنج ساله كه در شادي افتخارآفرينش ميشكست. از پروين و فروغ ميگفت. گريه ميكرد. من هم گريه كردم. بگذار كه شرايط سياسي را در اين انتخاب مؤثر بدانيم. اصل ماجرا بزرگتر از آن است كه از آن باافتخار سخن نگفت.
فروغ و پروين ديگر نيستند كه ببينند. اما اين زن ايراني است كه چهرهاي متفاوت از ايران به نمايش ميگذارد. چهرهاي فارغ از خشونت و ترور. چهرهاي پيشرو. جايت خالي فروغ. جايت خالي پروين.
آغازي براي من
ــــــــــــــــــــــــ
سيما درياني
مردي ميآمد
از جادههاي كهكشاني
عبور نور را ممكن ميكرد
اگر تو
در كمين ابروانش
آسمان را به ناسزا نميگرفتي
مردي ميآمد
با عطري از صبوري
با كولهبار نيمهتمام چراها
اگر تو
همين يك بار
شيطان را وعده نميگرفتي
مردي ميآمد
به ميهماني
اگر تو آينهبندان را
نميشكستي
مردي ميآمد
به صحنه ...
اما
نمايش تمام شده بود ....
تسويه حساب
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
س.ع.دشمن شناس
در راستاى نامه اخير دبير خيلى محترم شوراى نگهبان قانون اساسى و هر چى چيز اساسى ديگر به وزير کشور:
از مجموع ۶۳۰ نفر افراد رد صلاحيت شده موارد زير به چشم ميخورد :
- شرب خمر ۲۷ مورد شامل ۸ مورد آبجو ، ۴ مورد ويسکى اسکاچ، ۵ مورد برندى ، ۶ مورد جين ، ۴ مورد شراب سفيد ، دو مورد عرق اسلامى (الکل گندم خوراکى موجود در تمام دارو خانه هاى کشور ) بقيه عرق سگى
- ۱۴۳ مورد کشف آلات لهو و لعب مانند منچ و مار و پله ، دبرنا ، فتح پرچم، ايروپولى، خدا دوست دارد خدا دوست ندارد
- زناى محصنه ۸۶ مورد ، از بين آنها ۸ مورد سکس دسته جمعى ، چار مورد سکس ضربدرى ، سه مورد با بقال سر کوچه ، ۱۱ مورد با منشى و رييس دفتر بقيه بدون ذکر نام در اين گزارش
- زناى معمولى ۱۸۷ مورد ، ۲۳ مورد از آنها مشکوک به محصنه بودن است که هيات هاى محترم نظارت به شدت در حال پيگيرى موضوع هستند
- بيخ ديوارى ۹۶ مورد
- بازى قوقو ۴۷ مورد خصوصا در مورد داوطلبان موسوم به دوم خرداد
- يکصد و بيست و پنج مورد بازى حکم سه نفره با ورق خصوصا در حوزه انتخابيه اصفهان
- کشف يکصد و ده کيلوگرم هرويين و چار صد و پنجاه جعبه قرص شادى
- کشف چار قبضه کلت کمرى به همراه يک قبضه کلاشينکوف
- دوازده کيلو سى دى هاى مبتذل و سکسى به مقدار کافى
- کشف چندين عدد چک بى محل و تعدادى امضاى بدون چک
- کشف چند عدد قاتل زنجيره اى و پيدا کردن چند گونى استخوان پوسيده از باغچه حياط داوطلبان محترم
- بر ملا شدن چند فقره زناى با محارم و بحث شيرين لواط . همکاران در تلاشند تا ارتباط را برقرار کنند.
- ۱۲ مورد بازى موسوم به بيست و يک با ورق ، که يک مورد از آن بانک سيامک پورزند را زده اند و بار بعدى مريم شانسى با فکس خود اطلاعات را از لاس وگاس گرفته است.
- ۸۹۱ فقره سکس شفاهى و بقيه کتبى
- ۱۸۴۲۳ مورد فکر ناجور در مورد بغل دستى در تاکسى
- سى و سه فقره چشمک
- . . . .
در حاشيه : لطفا تا تسويه حساب کامل با آقاى جنتى قبض را نگيريد و ريق رحمت را سر نکشيد ، با ارائه برگ تسويه حساب در روز رستاخيز آسوده خاطر سفر کنيد!
خوبى کار ما اينه که بعضى مسائل پشت صحنه هم بياد روى صحنه خيلى به کسى بر نميخوره ، وبلاگه و محيط خودمانى تر از يک نشريه است. به همين خاطر بنده، نويسنده فرزانه اين وبلاگ گروهى(!) بقيه بروبچز رو تهديد ميکنم که اگه تا بيست و چار ساعت ديگه در مورد شهره آغداشلو مطلب نزارن ، خودم احساس تکليف کرده و وارد صحنه ميشوم!
در شرايطى که کمابيش اصلاح طلبان حکومتى به هر دليل و با هر انگيزه اى - که عالم سياست دنياى انگيزه کاوى نيست دنياى امکان سنجى و احتمالات است - مصمم به پايدارى و عقب نشينى نکردن از يک خط قرمز اصلاح طلبى شده اند - کارى که بايد خيلى زودتر از اينها انجام ميدادند و خط قرمز خود را خيلى جلوتر تعريف ميکردند - در اين ميانه که احتمال موفقيت اصلاح طلبان چندان زياد نيست و خود هم به خوبى ميدانند که مردم ديگر با آنان همراه و هم صدا نيستند و به همين منظور چندان دعوتى از مردم براى حمايت نميکنند، درست در همين گير و دار که تمامى اصلاح طلبان حکومتى در مجلس و نيز اين نيرو ها در دولت همه با هم هماهنگ بوده سمفونى مرگ و زندگى سياسى خود را مى نوازند، آقاى سيد محمد خاتمى اما در گوشه اى مشغول کار خود است و ساز کوک نشده خود را همچنان ميزند! دولت و مجلس تهديد به لغو انتخابات ميکنند ، ايشان ميفرمايند : « هيچ مانع داخلي و خارجي نمي تواند جلوى اين روند را بگيرد » نميدانم به ايشان بابت اين همه ناشى گرى چه بايد گفت. آقا خاتمى جون شما سکوت کن ، ساز نزن ، حمايت و همراهى هم پيشکش نخواستيم ! شما را به خدا دست به تفسير نواى ساز خاتمى نزنيد که هر چه هست اصلا با بقيه همگون و هماهنگ نيست.
ولايتى که ما در خودمان کشف کرديم(قسمت اول)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
س.ع.دشمن شناس
در اين گير و دار که عکس نوستالژيک محسن آرمين خيلى تاثير گذار است ( با اون ريش هاى پشمالو و تا زير چشم بالا آمده و با آن هيکل تنومند و آن صداى رسا که وقتى نطق پيش از دستور ميخواند از پرده هاى پايين شروع مى کند و بعد به تدريج هم پرده را بالا ميبرد هم مايه را زياد مى گيرد و آخر نطق پيش از دستور ايشان معمولا با کرکرى خواندن فرزندان امام و زنده بودن آنها تمام ميشود(!) و با عصبانيت تريبون را ترک ميکند.) در کنار محسن ميردامادى فسقلى در حال نماز خواندن آنهم پشت سر انصارى راد و هر سه صلاحيتشان رد شده و معلوم نيست اگر صلاحيت اينها رد شود ، صلاحيت عمه بنده چرا بايد تاييد شود، بردن جايزه گلدن گلوب توسط سرکار خانم رنه زلوگر (Renee Zellweger) قلب مان را شاد کرد! حقيقتش تا حالا فيلم بد از رنه خانم نديديم از «جرى مگواير» بگير تا « شيکاگو » و فيلم زيباى « کوهستان سرد » . جالب اينجا است که در هر سه فيلم ايشان نقش يک زن با اراده و مصمم را که براى خودش فرصت سازى ميکند و حق خود را ميگيرد بازى کرده است. حالا اينکه رنه زلوگر و محسن آرمين را چگونه ميشود با هم دوست داشت، بحث عجيبيه ، شما به گيرنده هاى خود دست نزنيد لطفا! مشکل از رهبرى درون نظام بنده است . چکار کنم ؟ شما حکم به براندازى مى دهيد؟
يکى از کسانى که اگر زبونم لال نظام برگشت يا استحاله شد يا چه ميدانم انقلابى مخملين - چرمين اتفاق افتاد ، بايد محاکمه گردد فيلسوف عارف دکتر على لاريجانى است . البته بزرگان فرموده اند نگوييد «بايد» ، بگوييد « هر چى خواست خدا و ملت باشه » ! ،ولى خدا وکيلى اين آدم روى گوبلز را سفيد کرده، اين برنامه هاى « هويت » و « چراغ » و مصاحبه هاى على افشارى و سيامک پورزند و امثالهم که دو دقيقه اول آن است! اينها براى حالگيرى بنده و شما است. مردم عادى برايشان خيلى فرق نميکند چون خوشبختانه اخبار و برنامه هاى سياسى صدا و سيما از نظر اکثر مردم واضحا دروغ است.اولا يک جو پليسى گشتاپويى در صدا و سيما به راه انداخته است که بيا و تماشا کن. طرف معلوم نيست چکاره است يک دفعه مى بينيد دست چار تا دوست و آشناى ارزشى رو گرفته و برده اون تو، هيچکس به هيچکس اعتماد نداره، هستند آدمهاى با وجدانى که از بد حادثه اونجا گرفتار اومدند ولى آنها هم بايد شديدا حفظ ظاهر بکنند و اگه لازم هم شد به مرده لگد بزنند . نکته ديگه اينکه اکثر کارکنان جديد الورود صدا و سيما از همه کائنات طلبکار هستند، از نظر اونها آقا و على آقا محمدى و لارى جون و ذوالقدر و يک چند نفر ديگه بر حق هستند و بقيه هم باطل، اونها هم وظيفه دارند که با ضرب و زور دگنک هم که شده بقيه را به راه راست هدايت کنند، نميدانم از اين آدم ها به پست تون خورده يا نه .
ديگه اينکه تمام برنامه هاى اونها جهت داره ، حتى راز بقا. چند هدف کثيف رو دنبال ميکنن : پايين آوردن تدريجى سطح شعور مخاطب ، تعطيل کردن فکر و تحليل ، استفاده از احساسات مخاطب براى داغ کردن تنور و چسباندن نون در فرصت مناسب ، ترويج آشکار خشونت ، ترور شخصيتى ديگران ،
ترويج ابتذال ، پيگيرى شديد لمپنيسم ، تحريف تاريخ ، ترويج قشرى گرى دينى، به گند کشيدن همه مفاهيم فرهنگى حتى عرفان و تبديل آنها به مفاهيمى به شدت کوچه بازارى و التقاطى، انتشار امواج نفرت و کين خواهى و چندين و چند هدف پست ديگر که نيازى هم به زدن عينک بدبينى براى ديدن اين اهداف نيست.
شمايى که در پايتخت ايران اسلامى و شهرهاى بزرگ کشور ديش ها رو رو به آسمان بلند کرده ايد و بى.بى.سى نگاه ميکنيد و ميگوييد گور پدر لاريجانى و صدا و سيما . فکر آن اکثريت مردم ساکن در شهرستان ها و روستاها را بکنيد که ديگر بدون تلويزيون نميتوانند زندگى کنند در عين حال بشدت توسط فرستنده هاى آقاى چمن گلى بمباران ميشوند.
واقعا هر وقت آدم ياد جنايات على لاريجانى و اعوان و انصارش مى افتد، . . .
اميني امام جمعه قم: الحمد الله آدم هاي بسيار خوب و صالحي كانديدا شده و تاييد صلاحيت نيز شده اند كه با انتخاب مردم مجلس بسيار خوبي تشكيل خواهند داد.
مردم: خدا را شكر! نگراني ما از مجلس هم مرتفع شد.
صدا و سيما: به اين مهران مديري فلان فلان شده بگيد مسخره كنه، چند سال اينجا مفت مفت خورده و مسخره بازي درآورده، حالا وقتشه كه خوش خدمتي كنه. يادش به خير زمان حمله به عراق هم يكبار ما را خوب خنداند. چقدر خوب شعور عوام الناس كالانعام را مسخره كرد و چه حالي از اين دموكرات هاي سوسول گرفت.
جنتي: روساي جمهور و مجلس به خدمت اينجانب رسيدند و براي ما معلوم شد كه ابهامات ايشان ناشي از گزارش هاي غلطي است كه غلط كرده و به ايشان داده اند و با احساس و مشاهده دلايل قوي ما زبان در كام گرفتند و سماق مك زدند.
خاتمي و كروبي: ايشان فرد بسيار مهمي هستند وليكن ما را راضي نكردند. بدك نيست گزارشي از مذاكرات ما را مردم هم بدانند. كوس رسوايي ما را كه بر سر بازار زدند. بگوييد عوام الناس هم بفهمند.
متحصنين: هورا هورا هورا( آخرين هورا به صورت آرام و با بغضي در گلو)
جنتي: من كه نگفتم شما را راضي كردم. من گفتم شما را بي حس كردم. ضمنا نيازي هم به نوشتن بيانيه به جناب ما نبود. درگوشي هم مي شد گفت تا در خلوت مسائل را سامان دهيم.
نيروي انتظامي: يك سري كارگر از عوام الناس در كرمان نظاهرات كردند و خواستار قرارداد كار دائم شدند. بعد ناگهان كارهاي خيلي بدي چون سنگ پراني و شيشه شكستن كردند كه ما بعضي هاشان را كشتيم. چون كار خيلي بدي كرده بودند. الحمدلله محيط آرامي براي حضور ميليوني مردم فراهم گرديده و ساير اخلالگران هم فهميدند كه الان موقع موقع انتخاباتي آرام است!!!! گرفتيد؟!
خوب بچه ها ي خوبم، خبرهاي ما به پايان رسيد، كلاغه به مجلس نرسيد بالا رفتيم دروغ بود پايين اومديم دروغ بود خبرهاي ما ....
حالا من « ميو » !
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.صائبى
اين خاطره را از مرحوم مهندس بازرگان ، بخوانيد . صادق ترين و دموکرات منش ترين مردى که به حق مرد بزرگ ايران لقب گرفت ، و از قضا آراسته به زيور مذهب و اتفاقا متصف به صفات نيک غربيان. گوهرى که نمونه هاى بعدى آن مانند خاتمى هرگز به گرد پاى او هم نميرسند. شايد بشود گفت او يک کديور غرب ديده و دموکرات مآب بود . درباره بازرگان بايد بيشتر گفت و نوشت.
گزارش مرگ
داستان كوتاه كوتاه
ـــــــــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدي
چند لحظه پيش بود كه با برخورد شيئ سخت به سر و بدنم پرت شدم و پس از پروازي كوتاه با شدت روي آسفالت به زمين كشيده شدم. چند ثانيهي اول چيز زيادي نفهميدم. فكر ميكنم همه جايم خونآلود باشد. براي اولين بار از اين كه كورم احساس ناراحتي نميكنم. هم اين كه عمرم رو به پايان است و ديگر اين كه خودم را ببينم كه چه؟ تن لش لهيدهاي كه در بعضي جاها پوستش كنده شده و تا چند ساعت ديگر تبديل به يك معضل براي ديگران ميشود تا عدهاي بيايند و جمعش كنند. براي اولين بار احساس ميكنم تمام مشكلات زندگيام حل شده است. انگار ديگر هيچ اهميتي ندارد كه ازدواج نكردهام و اين كه از تولگي مورد بياعتنايي و حداكثر تمسخر ديگران قرار گرفتهام و فقط با بو كشيدن توانستهام از آشغالدانيها چيزي بيابم و بخورم يا در بيابانها تنها و در هراس هجوم گرگها بهسر برم. به گمانم ديگر وقت دارد تمام ميشود. ديگر چه فرقي ميكند كه كسي براي مرگ يك ماده سگ كور گريه كند يا خير؟ خداحافظ!
« در سيصدوهشتادودومين جلسه شوراي فرهنگ عمومي، راهكارهاي اجرايي درباره وضعيت وبلاگ در اينترنت مطرح شد.
به گزارش خبرگزاري فارس به نقل از روابط عمومي شوراي فرهنگ عمومي، با توجه به ارزيابي مثبت نتيجه كار اين گروه، مقرر شد جلسات با تاكيد بر جنبههاي اثباتي، تشويق و ترغيب و حمايت گروههاي مذهبي و افراد معتقد به نظام در وبلاگها، در دبيرخانه تشكيل شود.
همچنين در اين جلسه مقرر شد راهكارهاي پيشنهادي وزارت اطلاعات درباره وضعيت وبلاگ در اينترنت براي شوراي عالي انقلاب فرهنگي، جهت بررسي در كميسيونهاي مربوطه ارسال شود. »
حاصل کار را همه دانيم که چه خواهد شد! مثلا وبلاگ با ارزشى مثل ف.م. سخن ممکن است هک شرعى شود ، به جاى آن وبلاگ مهدى نصيرى خواهد آمد! به جاى حودر ، احتمالا حسينى و احمد زاده خواهند آمد! به جاى سيد ابراهيم نبوى سيد مرتضى نبوى، به جاى عباس معروفى احمد عزيزى . به جاى نورى زاده حسين شريعتمدارى به جاى ما هم احتمالا تيم حاج مهدى منصورى و حجت الاسلام پناهيان يا ذوالنور(!) خواهند آمد. (کلى خودمون رو تحويل گرفتيم! )
خدا نکند، تکنولوژى پيشرفت کرده ! ولى آخه به قول خرازى اونها نفت دارند . چهار تا مثل بنده و شما را هم به کار ميگيرند و بالاخره يک حالگيرى مختصرى هم که شده راه مى اندازند، حتى اگر شده بوروکراسى را هم به کار خواهند گرفت . هيات نظارت بر وبلاگ راه ميندازند و هر وبلاگى را که به «اساس اسلام» معتقد نباشه، يا «دشمن» را خوب نشناخته باشه (!) مسدود خواهند کرد. و اين يعنى مردم سالارى توام با معنويت و همراه با لبخندى مليح از آقاى خاتمى به عنوان مبدع اين عبارت جالب!
دیدار شیطان و اهریمن!
_____________________
منصور خاکی
چشم ما روشن. این هم یک جام زهر دیگر. البته زهرش را قبلا آقای روحانی گرفته بود این است که از شنیدنش سنگ کوب نکردیم. ملاقات دکتر خرازی وزیر خارجه علی البدل با جوزف بایدن فرد شماره دو کمسیون روابط خارجی سنای آمریکا! خوبیش این بود که هر دو نفر دوم هستند! البته تا تکذیب نکردند باور نکنید. بقول عزیز نسین هر خبری که رسانه ها در مورد دولتمردان می گویند دروغ است مگر آنکه تکذیب شود!
عنوان نوشته بسیار جالب و کوتاهی است که به خواندنش می ارزد. هیچوقت شده که اینطور به تاریخ بنگرید؟ اگر بختیار با موج انقلاب کنار می آمد و هوس مرغ توفان بودن نمی کرد آیا ضربه چکشی 22 بهمن رخ می داد؟ یا اگر انقلابیون تند رو فردای 22 بهمن از هر سو دولت موقت را تضعیف نمی کردند و بازرگان نازنین ولی زود رنج 15 بار استعفا نمی داد تا بالاخره غفلتا آنگاه که نباید استعفایش پذیرفته شود کار به دست موج سواران اشغال سفارت آمریکا می افتاد و مسیر انقلاب دموکراتیک بصورت کودکانه ای به کانال بی مورد انقلاب ضد امپریالیستی آن هم بدون رعایت الفبای این مبارزه یعنی تکیه به اردوگاه شرق کشیده می شد؟ آیا اگر بنی صدر کیش شخصیت خود را تنها برای حفظ کمترین دستاوردهای انقلاب و جلوگیری از ریختن خون بی گناهان (بقول آقای بهنود بیش از 50000 هزار نفر از دو طرف) برای مدتی کنار می گذاشت عرصه برای یکه تازی روحانیون بی رقیب باقی می ماند؟ اگر و دهها اگر دیگر!
مماشات خاتمی با ملاحظه این اما و اگرها کمی قابل درک به نظر نمی رسد؟ گرچه خود به عنوان انقلابی دهه های 50 و 60 و از نسل سوخته اگر نه سهمی در همه این توفانها که به اندازه دست کم چند جفت کفش که در تظاهرات برای محکوم کردن سازشکاران پاره کردم سهیم هستم ولی نخبگان آن روزگار را چه شد که چنین بر طبل چپ روی زدند. آیا بقول لنین چپ روی افراطی همواره اسب تروای راست افراطی نبوده است؟ پس چگونه است که اینک مقاومت در حد ممکن برای حصول حداقل ممکن چنین بی یار و یاور مانده است؟ چگونه است که خاتمی دعوت به استعفا می شود؟ استعفا بر مبنای چه برنامه و نقشه ای؟ فرض کنید که خاتمی استعفا داده است آقایان محترم اپوزوسیون خارج در گام بعد چه خواهند کرد؟ درخواست به رفراندوم با چه ابزاری؟ برای طرح چه سئوالی؟ راستی اگر خاتمی و اکثریت نمایندگان اصلاح طلب مجلس ملت ایران را نمایندگی نمی کنند پس چه کسی می کند؟ این اپوزوسیون نماینده کیست؟ و این را از چه طریق بدست اورده است؟
لحظه ای است برای اندیشیدن! تنها لحظه ای.
چکاد آزاد انديشان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
س.ع.دشمن شناس
ميگم نکنه خود ما هم يک توطئه ديگه اى باشيم! راستى ها ، چند وقته که فعال شديم و با همه چيز هم کار داريم ، ژست دموکراتيک هم به خودمون گرفتيم! هر روز هم که شکل و شمايل وبلاگ مون رو عوض ميکنيم!
نکنه کاسه اى زير نيم کاسه باشه! نکنه در آخرين لحظه سردبير حکم حکومتى بده که مردم رو به حضور پر شور در انتخابات دعوت کنيم! نکنه ما هم يک چکاد آزاد انديشان ديگه باشيم! نکنه به قول بعضى ها که قرار شده زياد اسم نبريم ، آلت دست (شايد هم [. . . ]) دشمن شديم خودمون خبر نداريم! نکنه خود ما هم از همون مارمولک ها يا سوسمارهايى که بهاره گفت باشيم ؟ حالا چرا اينو ميگى، نکنه که چمدان دلارى ، وجوهاتى، سهم امامى ، غبارى، پول نفتى، چايى، شکرى ، سيگارى ، چيزى به برو بچه هاى ما رسيده باشه؟ نکنه! نه ! واقعا به نظر شما ما مشکوک نيستيم؟ نکنه الان من خودم هم دارم فرار به جلو مى کنم!
تمساحها برخي از سربازان گمنام هستند. از اينان حاج سعيد از همه مشهورتر است. خدا نياورد. كمين ميكنند و دندانهايشان را براي پايداري نظامي كه به آن عشق ميورزند در گوشت ديگران فرو ميكنند. لحظهاي بعد ديگر سعيدي سيرجاني و شريف و پوينده و مختاري و فروهرها و آن صدها ديگر نيستند تا نفس بكشند.
سوسمارها صدا وسيما و كيهان و گزينش و حراست و كميتههاي انضباطي هستند. آرام ميآيند. نتيجهي كارشان هر چه باشد جاي شكرش باقي است كه ميتوانيم باز هم نفس بكشيم. هر چند به سختي. هر چند لهشده. هر چند با خشمي فروخورده.
مارمولكها اما همه جا هستند. از من و شما گرفته تا آناني كه در پس ژست حق به جانبشان سوسمارها را به جان مردم مياندازند تا آناني كه در پشت پرده تمساحها را به طعمه رهنمون ميشوند تا آناني كه قلبشان راه به راه جريحهدار ميشود. عاليجنابان رنگارنگ. مقامهاي نيمهمعظم. مدعيان آخر اسلام بودن و نشانگي خدا در زمين. من تو ما. راستي مارمولك بودن هم دنيايي دارد. پناه بر خدا از شر خودمان. از شر خودتان. از شر تمام مارمولكها كه اگر نبودند سوسماري و تمساحي هم نبود لابد.
بى بى سى و حاکميت دوگانه؟!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارسا صائبى
در حاليکه بخش انگليسى بى بى سى پاسخ خاتمى را در اجلاس داووس به خبرنگار اسراييلى معاريو برجسته کرده است، بخش فارسى اين بنگاه خبرپراکنى اصلا به آن واکنشى نشان نداده است. داستان چيست؟ آيا بى بى سى هم حاکميت دوگانه دارد؟! نميشود دايى جان ناپلئون وار اين نتيجه را گرفت که بعضى چيزها براى خوانندگان بخش فارسى خوب نيست؟!
زبان خاموش صندوق راى، حباب دوم خرداد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امير ناقد
در گير و دار چالش ها همواره پرسش هايى اساسى و قديمى سرباز مى کند. يکى از اينها که هميشه مى شود به آن پرداخت و هميشه هم به دليل حساسيت اوضاع ( کدام حساسيت؟ صد سال است که ميگوييم حساسيت اوضاع و هنوز هم داريم از جيب ميخوريم و عقب عقب مى رويم ! ) و مهمتر بودن موضوعات روز سياسى چون خيلى از مسائل مهم به بوته فراموشى سپرده ميشود، همين است : زبان خاموش صندوق ها
مساله اين است که با جامعه غير مدنى ژله اى ( به تعبير جلايى پور ) که داريم، نهادها و سازمان هاى دموکراتيک غيردولتى شکل ناگرفته ، دموکراسى از پايين يا ريز دموکراسى ضعيف، شرايطى که ميبينيم و همگان بهتر دانند . هيچگاه نبايد از صندوق راى انتظار معجزه داشت . يعنى نبايد انتظار داشت که صندوق راى بعد از انتخابات استراتژى بدهد، بستر سازى کند، ميکرودموکراسى را جلو ببرد ، در عين حال يک تفسير واحد و يک ايدئولوژى به دست دهد. از صندوق فقط ميشود نتايج را در آورد ، و برنده بازى را مشخص کرد ، همين! حال اينکه برنده بازى چکار خواهد کرد و بازندگان چگونه خود را بازسازى خواهند کرد ،بحث ديگرى است . البته در کشور ما که هيچ سازماندهى درست حسابى مدنى در هيچ زمينه اى ندارد ، مى پذيرم که خود انتخابات و شور و حال ناشى از آن اگر درست به کار گرفته شود ميتواند تا حدودى در ايجاد تشکل ها و نهادهاى مدنى چون کاتاليزور عمل کند . اما انتظار ما بيش از اينها است :
اينجاست که ذهنيت ايدئولوژى زده ايرانى به کار مى افتد . يکى ميخواهد مشت محکم بزند . ديگرى ميخواهد انقلاب منحرف شده را به روز اول خود برگرداند . يکى ميخواهد استبداد دينى را به بند بکشد. ديگرى ميخواهد بساط حکومت دينى را با معجزه صندوق از جا بر کند. تفسيرها و راه حل ها هم ايدئولوژيک است : يکى ميگويد تحريم ، ديگرى ميگويد راى سفيد ، سومى ميگويد حضور و راى دادن به اصلاح طلبان بى بخار تاييد شده ، چهارمى ميگويد راى به کارگزاران به عنوان حاملان مدرنيسم مورد اعتماد نظام ، پنجمى ميگويد راى به خود راست سنتى براى به دست گرفتن و قبضه کردن تمام قدرت و پاسخگو کردن استبداد. همه اينها هست و هر کدام حظى از حقيقت به همراه دارند. ليکن حرف اين است که تفسير ها هم متفاوت هستند . مثلا راى سفيد را در نظر بگيريد ، چه کسى ميتواند تضمين کند که آقاى خامنه اى از راى سفيد به نفع خود استفاده نکند؟ مثلا يکى از فرمايش هاى احتمالى ايشان اين خواهد بود :« ديديد عزيزان من ! انقدر اين نيرو هاى درون نظام با هم رقابت هاى بى معنى سياسى کردند که مردم که به اصل نظام وفادارند را از خود رنجاندند . امروز دعوا و رقابت بايد بر سر خدمتگذارى باشد » !
توجه کنيد که بنده هيچ حکمى صادر نميکنم ، فقط عرض بنده اين است که از صندوق به اندازه يک صندوق انتظار داشته باشيد. منتظر بحران مشروعيت يا بدست آوردن مشروعيت ، سر جاى خود نشستن يا ننشستن استبداد دينى نباشيد. راه دشوار سکولاريسم در غرب آسان بدست نيامده . ما بايد فکرى به حال هزينه هاى کم بکنيم ، نه به کمى راى دادن يا ندادن نه به زيادى نابودى دين و حوزه و روحانيت . از هزينه کم انتخاباتى اندازه خودش توقع معجزه داشته باشيد. صندوق هاى راى خاموشند. ديديم و گويا نميخواهيم باور کنيم که دوم خرداد يک حبابى بيشتر نبود. باد شد و ترکيد . بيهوده شلوغ کرديم و درسى هم از آن نگرفتيم. درسى اگر هست به نظرم همين نکته است که باز از آن غافل هستيم . مجددا در اين مورد خواهم نوشت.
مصرف داخلى و مصرف خارجى:
ح. راهجو
- - - - - - - - - - - - - - - - − - - - - بدون شرح:
− رييس قوه قضاييه در ديدار با خبرنگاران داخلى(پس از ديدار هفتگى با مردم) گفت: در هيچ دوره اى دستگاه قضايى اينقدر قضات و کارمندان سالم از لحاظ دقت و سرعت در کار نداشته است. امروز دستگاه قضايى به سلامت مطلوبى رسيده است. (به نقل از آفتاب يزد شنبه ۴ بهمن، صفحه ۵ )
− جواد لاريجانى (رييس امور بين الملل قوه قضاييه) در گفتگو با خبرنگار رويتر: کوشش ميشود قوه قضاييه پاسخگوتر و کمتر سياسى شود و … (به نقل از آفتاب يزد شنبه ۴ بهمن، صفحه ۲)
نتيجه نامربوط: به مردم هر چه دلمان خواست بگوييم اشکال ندارد، فقط يک نفر راستش را به رويتر بگويد
سرعت پايين اينترنت
توصيههايي براي كار با خطوط كم سرعت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رحيم مخكوك
وبگرد در آخرين مطلب خود كه به فاصلهي كمي پس از خروج از كشور نوشته شده است توضيحات جالبي در مورد كار با اينترنت در آن طرف آب ميدهد. مطلبي كه بيش از ديگر نكات توجه او را به خود جلب كرده است سرعت پاسخ بالاي ارتباط اينترنت است. اما به راستي علت كند بودن خطوط ارتباطي ديتا در ايران چيست؟ چرا وقتي وبگرد حتي با ارتباط تلفني معمولي نيز وصل ميشود به محض كليك كردن به صفحهي مورد نظرش ميرسد ولي در ايران حتي اگر با گذاشتن dish مستقيم به آن طرف وصل باشي حداقل چند ثانيه بايد براي آمدن صفحهي مورد نظر صبر كني؟
دو علت اصلي را براي كم بودن سرعت در ايران ميتوان مطرح كرد. اولي كه در ساعات پرترافيك مطرح ميشود پهناي باند است. وقتي تعداد نفرات زيادي به ISP وصل ميشوند و سرويس دريافت ميكنند، طبيعي است كه پهناي باند موجود بين كاربران تقسيم ميشود و سرعت دريافت اطلاعات كم ميشود. اما مسالهي دوم كه بسيار هم مهم است تاخير در برقراري ارتباط است. به محض كليك كردن هر لينك پيامي به سمت مقصد ارسال ميشود كه تازه وقتي پاسخ دريافت ميشود ارتباط بين مبدا و مقصد برقرار ميشود و اطلاعات مربوط به آن صفحه به كامپيوتر شما منتقل ميشود. در ايران تقريبا تمامي ارتباطات از طريق ماهواره برقرار ميشود. حتي ممكن است در برخي نقاط اطلاعات روي فيبر نوري منتقل شود اما نقطهي انتهايي ارتباط با خارج از كشور تقريبا همه جا خطوط ماهوارهاي است. خطوط ماهوارهاي هرچه قدر هم كه پرسرعت باشند تاخيري ذاتي دارند كه ناشي از محدود بودن سرعت نور و فاصلهي 36000 كيلومتري ماهواره تا زمين است. بنابراين اگر از تاخير مربوط به سرورها و خطوط تلفني و نظاير آن صرف نظر كنيم حداقل زماني كه بين ارسال پيام ما تا مقصد و دريافت پاسخ طول ميكشد بيش از نيم ثانيه است. تازه تمام اين مراحل كه انجام شود و صفحهي مورد نظر شروع به انتقال كند، كار تمام نشده است. انتقال اطلاعات در اينترنت از الگوريتمي پيروي ميكند كه شروع آهسته نام دارد. اين آلگوريتم از اسمش پيداست كه بسيار آهسته شروع ميكند و پس از هر رفت و برگشت ديتا سرعت را افزايش ميدهد. در خطوطي كه تاخير كم است اين مساله در بسياري موارد مشكل محسوسي ايجاد نميكند اما در خطوط ايران كه يك تاخير ذاتي دارند اين مساله مشكلساز ميشود. اين مسايل باعث ميشود كه شما نتوانيد به راحتي از تمام پهناي باند 56 كيلو و يا 30 كيلو بيت بر ثانيهاي كه در اختيار داريد استفاده كنيد وگرنه همين خط تلفن در آن طرف آب سرعتي به مراتب بالاتر دارد (براي كاربردهاي عادي و معمولي ما). البته مقدمات اتصال ايران از طريق فيبر نوري به اينترنت در حال انجام است و ميتوان اميدوار بود كه با احياي جادهي ابريشم اينترنتي اين مشكل تا حدودي كاهش يابد.
با توجه به اين شرايط است كه كاربران حرفهاي به تجربه و يا بر اساس اصول فوق به اين نتيجه رسيدهاند كه با اينترنت اين طور كار كنند: (البته برخي از اين نكات مال فقط ايران نيست و واضح است در هر جايي حتي با لينك هاي پر سرعت ميتواند كاربرد داشته باشد)
قبل از برقراري ارتباط چند صفحه باز ميكنند و در هر يك آدرس سايتي را كه ميخواهند به آن وصل شوند ميآورند.
به هنگام برقراري ارتباط نگاهي كلي به هر صفحه مياندازند و به سرعت صفحات جديدي را كه ممكن است به آن نياز پيدا كنند را با كليك راست و انتخاب گزينهي open in new window در يك صفحهي جديد باز ميكنند.
اگر از سروري براي پست الكترونيكي استفاده ميكنند كه POP3 را پشتيباني ميكند و بنابراين ميتوانند از outlook express براي پست الكترونيكي استفاده كنند قبل از اتصال به اينترنت تمام نامههايي را كه ميخواهند بفرستند مينويسند. (مثال: www.gmx.net اين سايت متاسفانه فقط زبان آلماني دارد ولي سرويسهاي زيادي را مجاني ارائه ميدهد.)
اگر سروري مثل yahoo و يا hotmail استفاده ميكنند كه pop3 مجاني ندارد قبل از اتصال متن نامهها را مينويسند و در فايلي ذخيره ميكنند. پس از اتصال نيز نامهها را يكي يكي باز نميكنند بلكه با استفاده از روش گفته شده در بالا هر يك از نامههايي را كه ميخواهند بخوانند در يك پنجرهي جديد باز ميكنند.
اگر پاسخ نامهاي يا خواندن صفحهاي نياز به صرف وقت طولاني دارد ارتباط را قطع و پس از انجام عمل مورد نظر به صورت offline دوباره وصل ميشوند. (البته اين طولاني كه گفتم بسته به اين كه چه قدر پول داريد و اين كه چه قدر مامان و بابا داد ميزنند كه خط رو مشغول نكن فرق ميكند!)
سعي ميكنند اگر فايلي را ميخواهند download كنند اين كار را در ابتداي برقراري ارتباط شروع كنند. اين كار درصد استفاده از خط را بالا ميبرد و در حين انجام عمل انتقال فايل ميتوان با خيال راحت به خواندن اخبار و نامهها و يا پاسخ به نامهها پرداخت.
اگر زياد چت ميكنند سعي ميكنند از كارتهايي كه هزينه را به صورت بايتي (به جاي زماني) حساب ميكنند استفاده كنند.
اگر ميخواهيد بدانيد چه قدر از كارت اينترنتتان خوب استفاده كردهايد قبل از قطع كردن ارتباط تعداد بايت هايي را كه دريافت كرده ايد در 8 ضرب كنيد و بر كل زمان برقراري ارتباط بر حسب ثانيه تقسيم كنيد. هر چه قدر اين عدد به سرعت ارتباط شما كه جدا در همان صفحه نوشته شده است و مثلا 31200 است نزديك تر باشد يعني حرفهايتر از خط استفاده كردهايد. وقتي چت ميكنيد اين عدد معمولا بسيار پايين است. اگر تمام موارد بالا را رعايت مى کنيد و باز هم اين عدد پايين است ISP خود را عوض کنيد.
طوفان در راه است
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
امير ناقد
با در گيرى هايى که در همدان پيش آمده ، با سرمقاله کيهان به قلم محمد ايمانى ، با سوگند نامه بست نشينان ، با سکوت کروبى و پس زدن خاتمى، با تغيير لحن حاج حبيب موتلفه ، نسيم ملايم اوليه که خيلى ها آن را قبول نداشتند و مصنوعى ميپنداشتند ، يا اينکه ترجيح دادند ديگر زير علم خوديها سينه نزنند، کم کم به تندباد شديدى تبديل ميشود ، طوفان در راه است ، بادبانها را جمع کنيد.
[سوگندنامه بست نشينان]
[سرمقاله کيهان]
[حاج حبيب و دوستان]
کشف بزرگ بى بى سى!!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
س.ع.دشمن شناس
بنگاه خبرپراکنى بريتانيا اعلام کرد محمد خاتمى استعفا نمى دهد! جوک بزرگ هفته! واقعا بابت چنين کشف بزرگى بايد به بى بى سى ، يک خسته نباشيد گفت! حالا آقاى ابطحى تحت تاثير جو ورزشگاه يک بلوفى زد، شنونده بايد عاقل باشد. يعنى کسى باور کرده بود که ممکن است سيد محمد خاتمى استعفا هم بدهد؟! نه بابا جون خاتمى نشسته که در مرداد سال ۸۴ بره سراغ مرتضى نبوى و بهش بگه ديدى، ايندفعه استعفا ندادم، حالا خيط شدى؟!!!!
شعار هفته : يا با هم بمانيد ، يا اگر نمى مانيد لااقل صبر کنيد چايى دوم را بريزم!
خوشبختانه يا متاسفانه رييس جمهور ايالات متحده در نطق سالانه State of the union address خود آب پاکى را روى دست تمام مشتاقان و شيفتگان خاندان بوش ريخت. معمولا سخنرانى مهمى چون نطق ساليانه در کنگره آمريکا بايد به دقت مورد تجزيه و تحليل قرار بگيرد و بايد منتظر تحليل هاى صاحبنظران ماند . البته با همين عقل سياسى ناقص ميشود چيز هايى حدس زد :
از قسمتهاى تبليغاتى و انتخاباتى که با خوددارى دموکرات ها در تشويق بوش همراه ميشد ( و انصافا وعده وعيد هاى بوش آدم را ياد مسوولين نظام خودمان به ويژه هاشمى و نطق هاى ايشان در محروميت زدايى ، محو فقر ، سازندگى و شکوفايى اقتصادى(!) ميانداخت. ) بخواهيم عبور کنيم و قسمت هايى هم که مربوط به جنگ با تروريسم و توجيه خوب بودن دنيا بدون مستر صدام حسين (با لهجه بوش sedaam husein ! )بود در نظر نگيريم ، چيز دندانگيرى براى ما ايرانيان پيدا نشد. جز اينکه ايشان از مقامات ايران خواست به تعهد خود مبنى بر کنار گذاشتن سلاح هاى کشتار جمعى عمل کنند. بعد هم يک سرى کلى گويى در مورد بسط آزادى در خاورميانه و درخواست از دوستان آمريکا (بخوانيد اعراب) براى بالا بردن استاندارد ها( کدام استاندارد ها؟!) و دوبرابر کردن بودجه سازمان ملى کمک به دموکراسى (؟!) تاسيس بيشتر بنگاه هاى خبر پراکنى به زبان هاى عربى و فارسى به ميان آمد.
اينها يعنى اينکه تا سال آينده خطر عمده اى از جانب آمريکا نظام را تهديد نخواهد کرد. فشارهاى اتمى که با مانور هاى روحانى کاهش پيدا کرده است، حداقل اينکه باب مذاکره باز است و بر خلاف هياهو هاى اوليه همانطورى که پيش بينى ميشد ، موضوع پرونده اتمى ايران پشت پرده حل و فصل خواهد شد و نيازى هم به جنجال آفرينى و سناريوى تخيلى هجوم بازرسان به بيت آقا و محکوميت در شوراى امنيت نيست. دغدغه حقوق بشر هم که از اول از جانب جمهورى خواهان جدى نبوده ، داستان مبارزه با تروريسم هم ظاهرا دارد به جاهاى خوبى ميرسد و اشاره نکردن بوش به داستان تکرارى تحويل القاعده اى ها متاسفانه نشان از تمايل آمريکا به حل و فصل پشت پرده دارد. اينها همه وجوه بدبينانه قضيه است و اميدوارم که فشار هاى سياسى از روى نظام برداشته نشود چون در شرايط بن بست سياسى داخلى ، همه چيز به سمت خفقان مطلق پيش خواهد رفت. به يک نکته کوچک توجه بفرماييد که خفقان در ايران از نظر امنيتى و تروريستى، منافع آمريکا را تهديد نميکند. يعنى بنياد گرايى اسلامى در ايران ريشه کن شده و قطعا با هر گونه خفقانى که حتى با چراغ سبز مستقيم آمريکا هم همراه باشد ، تروريسم ضد آمريکايى ديگر در ايران شکل نخواهد گرفت. بنابر اين دوستانى که در تحليل هاى خود بر روى عوض شدن مفهوم امنيت و شرايط جهانى بعد از يازده سپتامبر مانور ميدهند ، بايد اين شق قضيه را نيز مد نظر داشته باشند.
در هر حال به قول شطرنج بازان پوزيسيون مبهم بود ، مبهم تر هم شد ! از اين لحظه به بعد پيش بينى اوضاع و آينده ايران بسيار ناممکن بوده و هر حرکتى ممکن است به يک تحول عمده منجر شود.
[متن کامل سخنرانى از سايت وزارت خارجه آمريکا]
[ترجمه سخنرانى از سايت ايران امروز]
پهلوانان معرفت:
حسن راهجو
- - - - - - - - - − - - - - - - ديروز در روزنامه شرق مصاحبه اى ديدم با پرويز شهريارى، به ياد زندگى سخت او و دوران نوجوانى خودم افتادم که چگونه يکى از ده ها کتاب پرويز شهريارى مسير زندگى من را (تا اين لحظه) عوض کرد. وقتى فکر ميکردم چگونه ميتوان اين افراد (از پرويز شهريارى و احمد بيرشگ گرفته تا على اکبر دهخدا) را توصيف کرد، که با تمام وجود، زندگى خود را صرف آموزش علم و بالا بردن سطح فرهنگ اين کشور ما کردند (و متاسفانه مانند خيلى چيزهاى خوب ديگر، نسل اينها هم در انقراض است)، تنها اين عبارت در ذهنم آمد: پهلوانان معرفت
چندي پيش خانم يكي از دوستان مرا در اصفهان به اتهام پوشيدن مانتوي سفيد دستگير كردند و به منكرات بردند. آنچه او از سياه كاري اين افراد تعريف مي كرد، از تشكيل پرونده و بازپرسي درباره رابطه نامشروع و ثبت جرمهاي آرايش صورت و حمل cd مبتذل! سياوش قميشي و ... ناگفتني است. بيچاره را چندين روز با خانواده اش به دادگاههاي مختلف كشيده بودند ونهايتا با بارها به اشك آوردن و ترساندن او و خانواده اش، از لذت شكنجه روحي او فارغ شده و حكم به عفوش داده بودند. متذكر مي شوم اين داستان متعلق به دهه 60 نيست، مربوط به اوائل سال 82 است. مي دانم كه اين قصه پر غصه بسيار هم تكراري است و شما هزاران نمونه ديگرش را شنيدهايد، اما آنچه در اين موضوع براي من بسيار جالب توجه و پرمعنا بود اظهارت صادقانه يكي از خواهران بسيجي به شخص مزبور بود كه: ايران مال ماهاست. اين كشور متعلق به ماست. نه جاي شما. اگر اعتراضي داريد، هري! از اين كشور برويد! (خواهر بسيجي مي دانست كه طرف دانشجوي يكي از دانشگاههاي سطح بالاي كشور است.) من با شنيدن اين سخنان دردي جانسوز در درون خود احساس كردم و غربت مرا فراگرفت. در وطن به دنبال وطنم مي گشتم و مي دانستم كه اين وطن را در هيچ كجاي ديگر دنيا هم نخواهم يافت.
عباس معروفي را من درك مي كنم. عباس معروفي از ايران نرفت تا در جاي ديگر آسايش بجويد. از ايران رانده شد. وطنش را از او گرفتند. حال اگر سياه مي بيند و نيش مي زند و افراط مي كند، من او را درك مي كنم.
این هم مقاله آقای عباس معروفی در گویا نیوز! جدا جای تاسف دارد این سیاه بینی و خشونت نوشتاری. گویی برخی چون ایشان روشنفکری گری را در پریدن و پرخاش کردن آن هم هنگامی که در عافیت هستند می دانند. آلبته این قلم نیشدار میراث مرحوم آل احمد است که از صراحت رد کرده و به قباحت بیشتر شبیه است. نخواندنی است! صرفا جهت اطلاع.
قصه پر آب چشم انقلاب فرهنگى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امير ناقد
دکتر صادق زيبا کلام على رغم تعلقات و عدم شفافيتى که دارد ، اينبار صادقانه از خود و ستاد انقلاب فرهنگى انتقاد کرده است. مصاحبه او خواندنى و دردناک است . قابل توجه دوستانى که هنوز پشت سر فيلسوف عصر دکتر عبدالکريم سروش نماز ميخوانند، على رغم اينکه سروش را در خيلى از زمينه ها صاحب نظر شماره يک ميدانم ، ليکن عدم صداقت، غير پاسخگويى او و فرار ايشان از محک تجربه و چسبيدن به داستان نخ نما شده ديدار شمس و مولوى براى فرار از واقعيات ، به کارگيرى عقلانيت در امور کاملا غير عقلايى و سکوت و يا ابهام آفرينى در برابر امور کاملا عقلايى، عملکردى مذموم است. در همين داستان انقلاب فرهنگى که بارها سروش مواضع و نظرات خود را در مورد آنها تکرار کرده ، زيبا کلام حرف ديگرى ميزند که قطعا صادقانه تر و عاقلانه تر است.
باز هم بانوان ايرانى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.صائبى
در خبرها آمد که خانم « شروين شهريور » به عنوان دختر شايسته آلمان در سال ۲۰۰۴ انتخاب گرديده است. البته ايشان پدرى ايرانى و مادرى آلمانى دارند. بعد از «شيرين عبادى» و «نازنين افشين جم» و «شهره آغداشلو» اين چهارمين موفقيت براى بانوان ايرانى است. البته ميتوان انتخاب دختر شايسته را محصول سرمايه دارى غرب دانست. از جنس شعار هاى بارون پير دو کوپرتن هم ميتوان داد که قهرمان شدن مدال آوردن، عنوان بدست آوردن و موفقيت بين المللى کسب کردن مهم نيست. (حال اينکه امروزه اصلا چنين نيست و براى يک برنز المپيک خون و خونريزى ميشود! ) باز به سبک و سياق حسين شريعتمدارى ميتوان همه اين عناوين را به استهزا گرفت و يا آنها را به صهيونيسم بين الملل نسبت داد. حتى ميتوان گفت که موفقيت آنان شخصى بوده و ربطى به جامعه زنان ايران نداشته است. ليکن اين موفقيت ها نشانه يک امر مهم هم هست و آن اقبال جامعه بين الملل و توجه جهانيان به جامعه زنان ايران است. به راحتى ميشد که همين ها هم نباشد . اگر صهيونيسم بين المللى هست که هست نفع او در بايکوت کردن زنان ايرانى است نه در توجه به آنان. اين عناوين به بانوان ايرانى اعتماد به نفس بيشتر ميدهد و اين کاملا به نفع جنبش زنان ايران و به نفع پيشبرد دموکراسى در هر دو وجه خرد و کلان است.
چند روزي است كه متني تكراري را مجريان بخشهاي مختلف راديو پيام به كرات قرائت ميكنند. اين متن در مورد پروژهي علمي تخيلي شوراي تشخيص مصلحت نظام است كه به منشور توسعهي بيست سالهي ايران و يا افق 1404 مشهور شده است. اين متن سعي ميكند كه فرق توسعه در نظام جمهوري اسلامي را با توسعه در نظامهاي غربي شرح دهد. به گمان نويسندهي اين متن، عدالت اجتماعي در فرآيند توسعهي غربي جاي مشخصي ندارد و غربيها فرضشان بر اين است كه پس از توسعهي اقتصادي، خود به خود عدالت اجتماعي به وجود ميآيد. اما در منشور توسعهي بيست سالهي ايران توجه خاصي به اين موضوع شده است و بنابراين اين سند بر انواع مشابه غربياش برتري دارد و اقتصاددانان ما نيز بايد در اين جهت حركت كنند.
در مورد اين متن نكات زير به نظر ميرسد:
1) در توسعهي غربي به خصوص پس از بحرانهاي دههي سي و چهل ميلادي توجه خاصي به عدالت اجتماعي مبذول داشته شده است. بحراني كه سرمايهداري به آن دچار شد ناظر بر اين نكته بود كه كارگران فقيري كه اكثريت جامعه را تشكيل ميدهند بايد داراي حداقلي از قدرت اقتصادي باشند تا بتوانند به طور مؤثر وارد چرخهي مصرف شوند. در غير اين صورت طبقهي مرفه سرمايهدار كه نميتواند توليدات كارخانهها را به طور انبوه خريداري كند و چرخهي توليد ثروت عملا كند ميشود. بنابراين بالا بردن سطح اقتصادي و رفاهي طبقهي ضعيف و متوسط يكي از اركان بقاي نظام سرمايهداري است. درست است كه هشتاد درصد سهام بازار بورس در آمريكا در اختيار دو درصد از مردم اين كشور است اما حجم انبوه سرمايه باعث ميشود كه همان بيست در صد باقيمانده بتواند سطح رفاهي قابل قبولي را براي اكثريت جامعه تضمين كند و اين به معني يك طبقهي متوسط پرتعداد در برابر طبقات مرفه و فقير كمتعداد است. رشد مناسب تامين اجتماعي نيز در گسترش عدالت اجتماعي نقش بهسزايي دارد.
2) اين گونه توسعه و عدالت اجتماعي ناشي از آن مسلما حاصل نقدپذيري نظام سرمايهداري و برنامهريزي دقيق است. نميتوان گفت كه برنامهريزان غربي نسبت به اين مساله بياعتنا هستند. البته ممكن است بتوان گفت كه نيت آنان لزوما رفاه مردم نيست و نيتشان چرخش روانتر چرخ نظام سرمايه است اما مسالهي الاعمال بالنيات چيزي است بين آنان و خداي آنان و به ما مربوط نميشود. از ديدگاه بيروني و مردم كه ما باشيم، مسالهي حائز اهميت نتيجه است كه الحق نميتوان از نتايج شگفت آن سخن نگفت.
3) وقتي در نظام جمهوري اسلامي هنوز با مبهمات سر و كار داريم و نتوانستهايم تكليف خودمان را با نوع سيستم اقتصادي مشخص كنيم و برنامهي دقيقي براي توسعهي پايدار سياسي و اقتصادي ارائه كنيم و تضمينهاي لازم را براي همين حداقلي هم كه ارائه شده است فراهم آوريم، و در هنگامهاي كه هنوز برخي آقايان از لغات مبهمي مثل اقتصاد اسلامي و لابد با اتكا بر علماي حوزه سخن ميگويند سخن گفتن از برتري منشور توسعهي بيست ساله نسبت به برنامههاي غربي به جوك ميماند که البته در صدا و سيما در کنار ساير برنامه هاي طنز کلى هم با مزه است.
4) ارائهي اين برنامه ى بيست ساله البته در جاي خود اتفاق بسيار ميموني است. اين برنامه نشان از اين دارد كه حداقل آقايان درسشان را دارند يواش يواش از راه رفتهي بقيهي دنيا ياد ميگيرند. ضمنا پس از گذشت چند سال و با فاصلهاي كه با اهداف برنامه خواهيم داشت شايد تجديد نظرهاي كلي را در برخي سياستها و به خصوص روابط با آمريكا كه گره كور سياست خارجي ماست شاهد باشيم. البته چنين برنامهاي متاسفانه نتايج را به صورت كيفي بيان ميكند و به شاخصهاي كمي به عنوان محك نمى پردازد اما همين اندازه نيز كافي است كه با اتكا به نتايج كمي كارشناسانه بتوان مقام معظم و راستگرايان سنتي را به حركت در جهت تحول واداشت.
اصل عدم قطعيت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
س. ع . دشمن شناس
خدا رحمت کند مرحوم آقاى هايزنبرگ را ، ايشان بعد از سالها تلمذ و اجتهاد(!) با بيان اصل عدم قطعيت خود خدمت بزرگى هم به فيزيک کوانتم هم به نظام اسلامى ما کردند! حالا عرض ميکنم. ولايت چهارشنبه هفته پيش در ديدار با شوراى خيلى محترم و خطرناک نگهبان ، که ممکن است با يک حرکت خيلى ها را از نون خوردن بيندازد ، بيانات داهيانه اى فرمودند . ظاهرا آن بيانات به قول محمد جواد لاريجانى در ماجراى براون گيت « مخدوش » بوده (!) و نسخه جديدى از اين بيانات سازگار با ويندوز دوم خرداد به بازار آمده است آنهم به همت آقاى دعايى عزيز که انصافا مصداق آقا خوبه است! دست ايشان درد نکند. در نسخه جديد، بيانات رهبرى تخصصى تر و فقهى تر است ضمن اينکه لغت «گردن کلفت» هم به «صدا کلفت» تلطيف شده است (جالب اينجا است که خود رييس هيات نظارت شهرستان تهران هنوز به لغت «گردن کلفت» مقام معظم رهبرى استناد ميکند و ميگويد:« به فرموده رهبرى جلوى گردن کلفت ها بايد ايستاد»[!]) اين همان اصل عدم قطعيت نظام است که آخر معلوم نميشود کى چه گفته، چه کاره هست ، برنامه اش چيه، موضعش کدامه، کدام مطلب درسته، کدام مخدوشه ، کدام تکذيب ميشه ، کدام تاييد ، کذابين چرا عذرخواهى نميکنند، ديگران چرا پيگيرى نميکنند، تنها ميتوان از احتمال صحت مواضع و حرف و سخنرانيها سخن به ميان آورد. اگر فيزيکى بخواهيم صحبت کنيم «کميت ابهام» هميشه در ايران اسلامى در حال افزايش است. (ايول بابا ! ترشى نخورم خودم يک چيزى ميشم، مثلا رييس هيات نظارت بر فيزيک اسلامى!)
رهبر خوشتيپ انقلاب (همنام بنده!) با پالتويى کرم رنگ و کلاهى شاپو و لابد عينک ريبن مشکى ، که خيلى هم بى شباهت به صدام حسين نبوده ، در خيابان هاى بم ديده شده اند . البته فرض را بر اين بگذاريد که ريش هاى مبارک زير پالتو بوده يا اينکه شايد گريمور هاى بيت هم همراه آقا به بم رفته بودند ! ( هميشه مشکل براى گريمور ها سفيد تر کردن ريش و نورانى تر کردن جمال مبارک بوده اينبار بايد ريش را تيره و صورت را مکدر ميکرده اند! ) خوب ، آقا هوس چريک بازى فرمودند ، کاريش هم نميشود کرد.شايد هم رفته بودند « دشمن » را از نزديک ببينند! نميدانيم با اين شيوه هاى فوق مدرن(!) براى مملکت دارى چکار بايد کرد . کار ما به اختراع چرخ هم نرسيده، کم کم داريم متوجه ميشويم که استخوان چيز خوبيست ميشود آنرا به کله ديگرى زد!! (رجوع شود به فيلم ۲۰۰۱ يک اديسه فضايى) ، دستگيرى صدام بيشتر به جاى اينکه به ولايت هشدار و انذار بدهد ، الهام بخش ايشان براى کارهاى موش و گربه بازى شده است! جدا خدا طول عمر بدهد هم به آقا هم به صدام ! بقول ايرج پزشک زاد در کتاب خانواده نيک اختر : « بجه [ بپر ] بغل صدام حسين! »
تولد یک رویا
بمناسبت سالروز تولد دکتر مارتین لوتر کینگ رهبر جنبش برابری مدنی آمریکا
_____________________________________________________________
خ. آذرکوب
يکی از روزهای ۱۹۸۱ بود و می خواست در مراسم فارغ التحصيلان سال ششم مدرسه ابتدايی شماره ۱۲۱ سخنرانی ايراد کند. ۵۰ سال پيش همين مدرسه را ترک گفته بود و اينک بازرگان موفقی بشمار می آمد. بر آن بود که يک نطق معمولی برای محصلين ايراد کند با اين مضمون که تلاش کنيد تا موفق شويد! و مشتی حرفهای پيش پا افتاده ديگر ...
اما هنگامی که مدير مدرسه آمار مختصری به آقای گنه لانگ ارائه داد مبنی بر اينکه بيش از ۷۵ درصد اين محصلين شانس رفتن به دبيرستان را ندارند و همين جا نقطه پايان تحصيلات آنان است؛ آقای لانگ تغيير عقيده داد! تصميم عجيبی گرفت و شايد خود نمی دانست سرنوشت اين بچه های بدون آينده را تغيير خواهد داد.
مضمون نطق خود را تغيير داد و سخنان خود را با اين جمله معروف دکتر مارتين لوتر کينگ آغاز کرد که در راهپيمايی بزرگ واشنگتن در مارچ ۱۹۶۳ ايراد کرده بود: «من رويايی دارم» . آقای لانگ از نوجوانان خواست که رويای خود را داشته باشند؛ در جستجوی آن تکاپو کنند و برای آنکه روزنه اميدی بروی آنان بگشايد قول داد که شهريه همه آنان را تا فارغ التحصيلی از دبيرستان متقبل گردد. خيلی زود دريافت که قول سختی داده است و عمل به آن چه اندازه دشوار است ولی او ضربه اساسی را به ديوار ياس اين کودکان وارد کرده بود. زندان آينده تيره و تار اين کودکان که خيابانگردی مواد مخدر و الکل بود شکاف بزرگی برداشته بود. پنجره ای هر چند کوچک بروی آزادی کشيده شده بود. حال روزنه اميدی در دورترين افق سوسو می زد. آقای لانگ تنها خيال و رويای آنان را که فقر اجتماعی فرهنگی و اقتصادی به تباهی کشانده بود حيات دوباره بخشيده بود. معجزه «رويا» محقق شد و چهار سال بعد حتی يک نفر از اين محصلين دبيرستان را ترک نکرده بود. ۳۰۰ درصد افزايش به يک معجزه شبيه بود. اما اگر بتوانی معجزه را هجی کنی بتوانی هر شب وقتی سر به بالين می گذاری آنرا آرزو کنی و به خواب ببينی... يقين داشته باش که معجزه ای در راه خواهد بود.
آقای لانگ بنيادی به همين نام I have a Dream تاسيس کرد و بتدريج فعاليت خود را در سطح ۲۱ ايالت آمريکا گسترس داد. او نه تنها به رويای کودکان که به رويای خود نيز جامه عمل پوشاند.
دوست بزرگوارم آقاى آذرکوب به بنده خرده گرفته اند که چرا از رفتن شاه اظهار تاسف کرده ام. توضيحى کوتاه به نوشته خود و مقاله خواندنى ايشان لازم آمد:
شاه نجيب نبود. به هزار و يک دليل و بينه آشکار تاريخى که اصلا قابل کتمان نيست و همگان بهتر دانند و خليل آذرکوب عزيز بهتر گفت. شاه در عين حال دورانديش نبود ، واقع بين هم نبود. آنچه براى او پيش آمد، نتيجه اشتباهات و ندانم کاريها و اعمال غير دموکراتيک و جرايم متعدد خود او بود . اصطلاح معروف « هلندى سرگردان » را براى همين از قول هنرى کسينجر به نقل از کتاب آخرين سفر شاه اثر ويليام شوکراس در يادداشت خود آورده ام. در همين کتاب توضيح داده شده که کسينجر به زيرکى اين عبارت را در مورد دوست قديم خود يعنى شاه به کار ميبرد. « هلندى سرگردان » بيش از هر چيز به خاطر اعمال خود آواره شده است، نه ظلم ديگران.
اين است آن نکته مهم که ديکتاتور ها روزى در تاريخ مى ميرند ، و پس از آن کسى از آنان به نيکى ياد نخواهد کرد. بعضى از آنان قبل از مرگ فيزيولوژيک مى ميرند (چون صدام و شاه) ، برخى در هنگام مرگ فيزيولوژيک مى ميرند (مانند چائوشسکو ، هيتلر و موسولينى) و برخى هم بعد از مرگ فيزيولوژيک دچار مرگ تاريخى ميشوند (مانند استالين) همه آنها روزى مى ميرند چه در زندگى چه در تاريخ.
اما اينکه چرا اين وطن وطن نشد، به اندازه بيست و پنج سال حرف و حديث و تحليل گفته شده است. اما اين درد تاريخى و اين سوال بزرگ بدون پاسخى قطعى همراه ما است. گمان ندارم کسى بتواند ادعا کند که پاسخ قطعى را يافته است. آرى مستبديم و در عين حال استبداد پذيريم.
ولى براستى چرا اينگونه ايم؟
استادى داشتم بسيار نازنين و يادم هست که در روزهاى آخر فارغ التحصيلى به او گفتم بزرگترين تاسفم آن است که با شما کار تحقيقم را انجام ندادم و او با تواضعى که داشت گفت: کم سعادتی از ما بود! روزی به دفترش وارد شدم در حال خواندن شازده کوچولو بود شايد براى صدمين بار! اينها را گفتم که خاطره اى از او نقل کنم. می دانيد بعضى آدمها يا خيلى باهوش هستند و يا اينکه با روحهاى خويشاوند خود ارتباط سريعى برقرار مى کنند و در يکى دو برخورد مى دانند که چه کاره ايد و در کجاى جدول مندليف هستيد! استاد از آن دسته بود و هنوز هست و اميدوارم پاينده باشد.
روزى که يک کار ادارى مسخره به همان سنتى که دانشگاههاى ايران به آن دچار هستند حالم را گرفته بود و عنان از کف داده بودم مرا ديد. دستم را گرفت و گفت برويم دفتر من ببينيم که چه خبرى شده! گفتم ببين دکتر جان به يک شرط! من بايد همين الان يک سيگار دود کنم! گفت فقط اين بار استثنائا مى تونى تو دفترم سيگار بکشى!
رفتيم و و او از زندگيش گفت. هميشه مى خواستم بدانم که از کجا چنين آرامشى دارد و عاقبت دانستم.
حتما براى شما هم پيش آمده که به دليل مسخره اى با يک روح خويشاوند هم صحبت می شويد و کار به جاهاى باريک و فلسفه زندگی و از اين جور حرفها مى کشد! براى ما هم چنين وضعى پيش آمد. دست آخر گفتم: ميدونى دکتر! من از اينى که هستم راضى نيستم. ديگه ميخوام اين نباشم مثل خيلى ها بى دغدغه و يک جورى الکى خوش يعنى کپى آدمهاى باصطلاح موفق که اين بازى مسخره زندگى رو جدى مى گيرن و مثل بچه ها که با تفنگ پلاستيکى فکر مى کنند کلينت اسوود هستند تو براى يک مشت دلار!!...
به اينجا که رسيدم حرفم را بريد و خيلى قاطعانه گفت من مطمئن هستم اگر دوباره متولد شوى همين راه را طى خواهى کرد چون اين توئى که مى شناسم بهترينه! حيفه اگه اين راه رو نرى!
خوب چه چيزى بهتر از همراهى يک روح خويشاوند! من آرامشم را بازيافته بودم و ...
اين مقدمه طولانى شد اما بهانه اى شد براى ياد يک استاد بى نظير.
پارسا گفت که شاه رفت ولى اين وطن وطن نشد. شايد حق با او باشد. اما تاسفى در کلامش بود که مرا خوش نيامد. من بعنوان يکى از نسل سوخته هاى انقلاب که در جشن خودجوش 26 ديماه 1357 در چارراه آيزنهاور (آزادى فعلى) قسمتى از شادى خلق از فرار ديو بودم و روزى که فرشته با پرواز ايرفرانس پا بر خاک وطن گذاشت در صف اول مستقبلين بودم هرگز از هيچکدام از آن دو شادى تکرار ناشدنى متاسف نيستم.
طنز تلخى بود ولى همان جا به استقبال رفته بودم که 16 روز پيش مردم در فرار شاه باباکرم مى زدند! و دقيقا همان نقطه که چند سال پيش به اتفاق پدرم به استقبال نيکسون رفته بوديم!!
اما برخلاف خيلى ها اگر به آن روزها بازگردم بى ترديد باز در فرار ديو شادى خواهم کرد و پرواز فرشته را گرامى خواهم داشت حتى اگر خيلى زود دريابيم که جنس اين فرشته خيلى هم اعلا نيست. نکته آن است که شاهى که ما از در بيرون رانديم خيلى زود از پنجره وارد شد. شاه رفت ولى شاه پرستى نرفت. فرهنگ پدرسالار در کوچکترين واحدهاى اجتماعى چنان رسوخ کرده بود که حتى اگر بجاى فرشته 12 بهمن مهاتما گاندى وارد مى شد تغيير زيادى در سرنوشت ما ايجاد نمى کرد.
شاه نرفت تنها اسباب کشی کرد. رخت و لباس خود را عوض کرد و دوباره شاه پرستی را رونقی دوباره داد.
اما به آنان که از نجابت شاه می گويند بايد گفت نجابت شاه را در 30 تير 1331 و 28 مرداد 1332 و 15 خرداد 1342 و 17 شريور 1357 بقدر کفايت ديده ايم! آن فرار خفت بار نه از روى نجابت که از روى نوکرى خالصانه به کاخ سفيد بود که ديگر اذن ماندن به او نمى داد. اگر شاه نجيب بود چرا اين نجابت را در مقابل پيرمردى که نه حکومت اسلامى مى خواست و نه انحلال نظام شاهى و تنها مى خواست قصه نفت را از راه دموکراتيک حل و فصل کند نشان نداد! من اطمينان دارم اگر غرب پشت شاه مى ماند همچون 17 شهريور بودند جنتى ها و خزعلى هايى ( اويسى) که اذن شاه را براى گوشمالى خونين ملت مى گرفتند کما اينکه بارها گرفتند.
نکته در نجابت شاه نبود. در تغيير سياست آمريکا در مقابله با بلوک شرق و جنگ سرد بود که گفتمان حاکم آن روز و روزگار بشمار می رفت.
ديروز روز بيست و شش ديماه بود . نميشود يادى از اين روز نکرد. ربع قرن پيش در چنين روزى هواپيماى شاهين شاه آخرين را سوار بر خود کرد. ارتشبد ها براى آخرين بار روى پاى او افتادند. بختيار راى از سنا گرفته بود و با هليکوپتر خود را به مهر آباد رساند. اعليحضرت که روزگارى به سران جهان وقت هاى ششماهه و يکساله براى شرفيابى در نياوران و سعد آباد ميداد ،پانزده دقيقه در پاويون معطل نخست وزير بود. گفته ميشود که معطلى باعث شد خودش تيتر کيهان را ببيند : «شاه رفت» . « اخيرا گفته بودم که کسالت مزاجى دارم ، . . . . [خبرنگار ]اعليحضرت چه مدت در اسوان خواهند بود؟ اين بستگى به حالت مزاجى ما خواهد داشت. » شاه رفت و واقعا حالت مزاجى خوبى هم نداشت . گيج بود و غمگين و تحت تاثير دارو هاى ضد سرطان و خود بيمارى. چشمايش مثل هميشه با تبختر نبود. در ابرو هاى پر پشتش به شدت نگرانى موج ميزد . او پاى پلکان تاب نياورد و گريست . در فکر او چه ميگذشت ؟ نميدانيم. شايد اينگونه فکر مى کرد: « چرا اينطور شد . مردم که من را خيلى دوست داشتند . کار که بود ؟ » چند ماه آخر يک لحظه از پاى بى بى سى تکان نميخورد . وقتى سوليوان و پارسونز به او پيشنهاد کردند مدتى خارج شود، کار را تمام شده دانست. ديگر او را
نميخواستند نه مردم و نه غرب، او از دومى بيشتر ميترسيد. خود ميدانست که بازگشتى ديگر در کار نيست. مشتى خاک در دقايق آخر چون پدرش از کاخ بر گرفت. شاه رفت. سفرى بى بازگشت به اسوان و بعد دربدرى در دور دنيا و به قول کيسينجر چون « هلندى سرگردان » و آخر بازگشت دوباره به مصر و در آنجا تمام کرد. شاه رفت ،کفن هم شد اما اين وطن وطن نشد .
خوشبختانه نمايندگان متحصن مجلس ، به پيشنهاد هودر عزيز ، نقش ارتباط مستقيم با مردم را از طريق وبلاگ درک کرده و اقدام به تاسيس يک وبلاگ براى پوشش خبرى اخبار تحصن کرده اند.
آدرس وبلاگ : http://sitin.persianblog.com
بعد ار سالها ديدمش
ـــــــــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدي
دانشگاه تهران هميشه محل رخداد اتفاقات عجيب بوده است. ضلع شمالياش خلوت، آرام و محل رفت و آمد دانشجويان پزشكي. رفت و آمدهاي با عجله و آرام. خلوتي براى دلدادگان تا به طرف بلوار كشاورز، اين رؤيايي ترين بلوار ايران قدم بزنند و با بحثهاي فلسفي و علمي مخ هم را بزنند يا كلام عشقانهاي آنان را به عرش خدا ببرد.
ضلع شرقي ضلع پشت دانشكدهي هنرهاي زيبا و علوم. خيليها در اين ضلع قدم زدهاند كه بعدها نامشان مايهي افتخار عرصهي هنر و ادبيات ايران شده است. هنوز هم قيصر امينپور گاهي وقتها از اين جا رد ميشود. آخر اينجا “ حاشيهترين“ جاي دانشگاه تهران است و نزديكترين جا به سينما عصر جديد. برويم فيلم ببينيم و بحثهاي روشن فكري بكنيم.
ضلع غربي اما اسمش رويش است. ياد آن سه آذر اهورايي تو را در اين ضلع تنهايت نميگذارد. ضلع فني، ضلع چمران، ضلع علوم سياسي. ضلع دكتر بشيريه و روشنضمير كه هنوز هم سعي دارند به مخالفين عقلانيت مفهوم جامعهي مدني را حالي كنند و آن يكي سناتور قديمي كه نامش را به ياد ندارم و با تمام جثهي كوچكش موقع راه رفتن در راهرو دانشگاه زمين زير پايش ميلرزيد.
ضلع جنوبي اما چيز ديگري است. ضلع سردر دانشگاه. اين ضلع بسيار خون ديده است. چه نامي بهتر از خيابان انقلاب براي اين ضلع كه واقعا انقلاب در اين ضلع متولد شد. بعد از خيابان دكتر شريعتي و حسينيهي ارشاد، هيچ جاي ديگري در ايران شايستهي اين نام نيست. با آن همه كتابفروشي كه در هيچ جاي ايران نميتواني نظيرش را پيدا كني و هر كتابي كه بخواهي در آنها پيدا ميشود. فلان كتاب ديگر پيدا نميشود چون روبهروي دانشگاه را گشتهام و پيدايش نكردهام. ضلع حمله، ضلع فرار، ضلع گاز اشكآور، ضلع گلوله، ضلع نمازجمعههاي پدر طالقاني كه ديگر كل تهران جوابش نميداد و تا ستارخان نيز ميرسيد. ضلع كنسرتهاي روباز فريدون فروغي و بساط آهنگهاي انقلابي ويكتور خارا و چوب و چماق و طرفداران بنيصدر. ضلع مجاهدين و فداييان و توده. ضلع تجمعهاي دوم خردادي و زدو خورد با انصار.
آدم مگر ميشود از اين ضلع رد بشود و خاطرات زنده او را راحت بگذارد؟ عشق عشق عشق مجاز و حقيقي مگر راحتت ميگذارد؟! و من البته از همين جا رد ميشدم كه او را يك بار ديگر پس از سالها ديدم. نشستم در تاكسي كه ناگهان دستش مثل اسلحه كنار شقيقهام قرار گرفت. از تعجب فريادي كشيدم و اگر تاكسي نبود كلي ضايع بازي درآورده بودم. دنبال يك نفر ميگشت خرجش را بدهد تا برود در منزل بنشيند از زندگياش لذت ببرد. من مثل هميشه از كنار او بودن آرامشي عجيب احساس كردم. آرامشي كه حجاب حرفهاي روزمره شد. من تا موقعي كه از هم جدا شديم نتوانستم حرفم را بهش بزنم. حرفي كه هيچ وقت به او نزدهام. حرفي كه هيچ وقت ديگر هم به او نخواهم گفت، حتي اگر قرار باشد سالها با هم زير يك سقف زندگي كنيم. آخر من مطمئنم كه او ميداند. اين ضلع جنوبي دانشگاه تهران عجب ضلعي است. عجب انقلابي است. انقلاب دل آدمها!
سهيل کريمى و سعيد ابوطالب که خاطر مبارک هست. دو هنرمند مستند ساز دلاور و آزاده اى که چند ماهى در باتلاق عراق گير کرده بودند(!)و وقتى به طور کاملا اتفاقى در شب عيد سيزده آبان توسط نيرو هاى انگليسى آزاد و وارد ايران اسلامى شدند ، سراسر ايران اسلامى به قول محمد رضا حياتى (با صدايى از ته گلو بخوانيد لطفا! ) «غرق در نور و شادى شد.» . عده اى هم در يک حرکت خودجوش البته با يونيفرم و روپوش(!) به طور ناگهانى با اتوبوس وارد ترمينال چهار مهر آباد شدند و خيلى جدى و با تعصب فرياد زدند : « جايزه صلح نوبل ، براى سعيد براى سهيل » و بدين ترتيب يکبار ديگر مشت محکمى بر دهان آلفرد نوبل خائن زده شد! من تا هفته پيش فکر ميکردم که سهيل اينروز ها لابد در پارک جنگلى پرديسان راز بقا مى سازد، کاشف به عمل آمد که ايشان در تجمع انصار حزب الله در بهشت زهرا حسنى مبارک را به اعدام انقلابى تهديد کرده اند! عجب! تا حالا نديده بوديم خود مستند ساز هنرپيشه نقش اول فيلم خود بشود!!! ( در حاشيه : سهيل جان شما به تکليف شرعى ات عمل کن، دکتر حسن روحانى رييس جمهور صيغه اى نظام هم به تکليف شرعى خود ! ) بر گرديم به بحث شيرين مستند سازى:
حالا بعيد نيست که سعيد هم پيش روح الله باشد. البته سوتفاهم نشود ، منظورم حاج سعيد مرحول و روح الله بزرگ راحل نيست ، البته شايد آن دوتا هم پيش هم باشند، کسى چه ميداند؟ ليکن منظور بنده همين سعيد لطيف و هنرمند و دست پرورده مکتب فيلسوف عارف دکتر على لاريجانى است که ممکن است پيش حاج آقا روح الله حسينيان که « والله يک زمانى قاتل بوده » رفته باشد و در آنجا مشغول «مستند سازى» شده باشد !!! البته اين هم يک جور مستند سازى است منتها به جاى فيلم با کاغذ سر و کار دارد !!
اعلام موضع بنده
ـــــــــــــــــــــــــــــ
پ.صائبى
حال که بعضى از دوستان وبلاگ نويس فانوس در مورد وقايع اخير مجلس اعلام موضع کرده اند ، بنده هم مختصر و کوتاه و مجمل موضع خود را اعلام کنم. هر چند نوشته هاى قبلى اينجانب به نوعى همراه با بدبينى نسبت به جريان اصلاح طلبى درون حاکميت بوده است و البته هنوز هم چندان نسبت به رويدادهاى آتى و خطاهاى احتمالى و زد و بند هاى پشت پرده و همان کدخدا منشى هايى که خود خاتمى و سايرين دوباره آن ها را شروع کرده اند ، زياد خوشبين نيستم . اما و اما ، اين حرکت را اتفاقا يک موهبت براى گذار به سوى دموکراسى ميدانم و از آن حمايت ميکنم. دقيقا در چنين موقعيت حساسى است که نيرو هاى پيشرو به هر عنوان و با هر هدف، بايد مردم را نه فقط براى معجزه صندوق بلکه براى مطالبه کردن حق واقعى خود که همانا در اختيار داشتن سرنوشت خود است ، آماده نمايند . بايد از حرکت نمايندگان مجلس حمايت کرد، هر چند با عملکرد آنان موافق نباشيم . بايد تعارف و مجامله را کنار گذاشت . آقاى خامنه اى به عنوان ناداور غير عادل، اين پدر معنوى استبداد دينى و آتش بيار تمام معرکه ها بايد پاسخگوى اعمال و نظرات و عقايد و دستورات خود و منتسبين خود باشد. ايشان بايد جواب بدهند . اين خواسته را بايد همه يک صدا بيان کنند ، کف مطالبات مردمى و نقطه مشترک حرکت همه گروه ها همينجا است. فرصت را از کف ندهيم . سرنوشت را خود ما مى سازيم.
« رهبر معظم انقلاب اسلامى در ديدار با اعضاى شوراى نگهبان در مورد بررسي صلاحيت داوطلباني كه اكنون نمايندهي مجلس هستند، خاطر نشان كردند: در مورد اين افراد، اگر صلاحيت آنان در دورهي قبل مورد تاييد قرار گرفته است بايد اصل بر صحت گذارده شود، مگر آنكه خلاف آن ثابت گردد.
ايشان در عين حال افزودند: در مورد كساني كه در دورههاي قبل صلاحيت آنان تاييد نشده، نميتوان به اين روش عمل كرد بلكه بايد صلاحيت آنان احراز شود. » [به نقل از ايسنا ]
خوبى کار رهبر معظم انقلاب اين است که وقتى تحت فشار قرار ميگيرد و کار به جاهاى باريک ميکشد ،با نهايت احترام گويى که هيچ اتفاقى نيفتاده است ، حرف خود را پس ميگيرد و حرف جديد ديگرى جاى آن قرار ميدهد. نه انگار که همين چند روز پيش در قزوين فرموده بودند که کليه صلاحيت ها بايد احراز شود! نه اينکه گمان کنيد ايشان تغيير رويه داده باشند، بلکه عملکرد ايشان ناشى از اضطرار و همان داروى مصلحت نظام است و البته اثرات جانبى هم دارد. چون خود رهبر هم ميداند که از حرف خود به هر حال تا قسمتى مجبور به عقب نشينى شده ، و از آنجايى که اين عقب نشينى کوچک تاکتيکى بر ايشان گران است ، ناچارا مجبور است عصبانيت خود را در جايى خالى کند. ايشان مى فرمايند: « البته شوراي نگهبان نبايد در مقابل كساني كه ميخواهند گردن كلفتي نمايند كوتاه بيايند. » [پيشين] آيا رهبر فرزانه نميداند که «گردن کلفت» يعنى چه؟ و انقدر شعور و سواد ندارد که نماينده ملت را غير مستقيم و با بزدلى «گاو و خر» نبايد ناميد. شرمنده که آقا که اينهمه از لغتهاى «کينه و بغض» براى دشمنان استفاده ميکند خودش به شدت اهل «کينه و بغض» است حتى وقتى هم که ميخواهد کار خراب شده اى را هم درست کند ، کار را خرابتر ميکند!
نه رهبر فرزانه عزيزم ! «گردن کلفت» کسى است که سرش در آخور اين مملکت است . شما که خودتان را غير از اينکه مرد خدا ميدانيد اهل فرهنگ و ادب نيز ميدانيد ، در جريان باشيد که «گردن کلفت» لغت خيلى بدى است. شما هم به جاى عصبانيت حکم به فتح مجلس توسط مشتى رند و جيره خور و قداره بند بدهيد، آقا کار را يک سره کنيد ، بعد هم بگوييد قلب من براى چندمين بار جريحه دار شد!
درود بر راست. مرگ بر چپ.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رحيم مخكوك
خدمت عزيزان بزرگوار نظام اسلامي در شوراي نگهبان، قوهي قضاييه و صدا و سيما و تمام آن جاهايي كه در گمنامي به خدمت به نظام مقدس اسلامي مشغولند سلام عرض ميكنم. قبل از هر چيز بگويم كه به وجود تك تك شما كه به پاسداري از پايين و بالاي اسلام مشغوليد افتخار ميكنم. البته من كوچكتر از آنم كه بخواهم براي شما پيغامي داشته باشم ولي كارهاي اخير شما در نقش بر آب كردن توطئههاي دشمنان مرا واداشت برايتان مطلب بنويسم. شايعاتي كه اخيرا از دهان و آستين و پاچهي عناصر استكبار از جمله همين اينترنت و بي بي سي و چند تا جاي ديگر كه الان يادم نيست در آمده بود ما را بسيار ملول كرده بود و جگر ما را بسيار داغ تا حد نقطهي جوش رسانده بود و ما منتظر بوديم كه عنقريب دل مقام معظم رهبري جريحهدار شود و شايد حتي اتفاقات ناجور از قبيل دلدرد بيافتد. اما از وقتي كه فهميديم شوراي نگهبان مثل آن حيوان باوفا به پاسداري از گلهي مسلمين پرداخته بسيار لذت برديم. حتي موقعي اين لذت به اوج خود رسيد كه زننماهايي مثل حقيقتجو كه در پي تحكيم مباني رژيم سابق بودهاند به اشد مجازات رد صلاحيت و تشويش اذهان عمومي نايل شدهاند. شما ما را روشن كرديد كه اين جرثومه قبل از تولد خود نيز ضدانقلاب بوده است و ما حتي شنيده بوديم كه در همان روزهاي سخت انقلاب ايشان به زدن آروغ و كارهاي بيادبي ديگر مشغول بوده و دل مادر انقلابياش را خون ميكرده است. در مورد رد صلاحيت رئيس كميسيون امنيت ملي مجلس نيز بسيار خوشحال شديم. من مطمئنم وقتي كه ايشان در مجلس راه ميرفته پاي آمريكا از پاچهي كثيف ايشان بيرون ميآمده و بر موكتهاي مقدس مجلس رد پاهايي به اشكال ناجور ميانداخته است.
ضمنا در تلويزيون مقدسمان و از اخبار شبكهي كريمهي يك شنيدم آقاي كروبي گفته والله مقام معظم رهبري به اين وضع راضي نيست. خوب معلوم است كه راضي نيست. شما اين تحصن و مسخرهبازيها را تعطيل كنيد تا ايشان از شما راضي شود. باور كنيد هر كس ايشان ازش ناراضي باشد خدا ازش ناراضي ميشود و هر كس خدا ازش ناراضي باشد سر پل صراط همين آقا ميايستد و بعد از التزام عملي ولايت فقيه مياندازد در جهنم. اصلا مگر شما نميدانيد كه زبان شوراي مقدس نگهبان همان زبان عزيز رهبري است و دست شوراي نگهبان دست مقام معظم رهبري است و پاي شورا پاي ايشان است و كلا هيچ فرقي بين اعضاي شوراي نگهبان و اعضاي ايشان نيست؟
از صدا و سيما و شخص حضرت آيت الله لاريجاني بسيار سپاسگزارم كه ملت را از نگراني درآوردند و گفتند كه عدهاي از نمايندگان در ساعات خارج از ساعات اداري در يكي از سالنها تجمع كردهاند. ما تا حالا فكر ميكرديم تحصن بوده ولي حالا خيالمان راحت شد و شب ميتوانيم راحت بخوابيم.
در خاتمه از همهي ملت اسلام خواهانم با شركت در انتخابات و دادن راي به ليست جامعهي روحانيت مبارز و حزب هيات مؤتلفه مشت محكمي بر دهان، سينه، شكم و حتي جاهاي ديگر استكبار جهاني بزنند. ضمنا اگر امكان دارد براي اين كه ملت شهيدپرور موقع راي دادن دچار سردرگمي و تشويش اذهان امنيت ملي نشوند از اين دو گروه معظم و متبرك كه ليست كانديداهاي آنها را به نشانهي تبرك به همه جايمان ميماليم خواهش دارم يك ليست مشترك ارائه كنند تا ما در انتخاب خيل خدمتگزاران نظام اسلامي دچار پريشان احوالي نشويم.
رايي كه ما مي دهيم به انتخابات آزاد يا مردم سالاري يا هرچيز ديگر راي باطله نيست و چرا بايد بطلان ما باشد. منظور من از راي باطله، راي باطله از نظر برگزاركنندگان انتخابات است و اين در صورتي است كه حق انتخابات آزاد از مجراي طبيعي اش حاصل نشود و نمايندگان با بو و با خاصيت به انتخابات راه پيدا نكنند. اين يك آلترناتيو با معنا در مقابل شركت نكردن در انتخابات است. مگر نه اينكه يكي از راه هاي تحقق خواست هاي مردم رفراندوم است. اگر آن ها رفراندوم برگزار نمي كنند مردم مي توانند بدون خشونت و فقط با يك همدلي و هدايت و حمايت گروه هاي سياسي و نخبگان، انتخابات مجلس را به يك رفراندوم تبديل كنند و از آنجا كه در حال حاضر مجري و ناظر انتخابات با يكديگر اختلاف دارند، نتيجه رفراندوم مردم بر همه دنيا آشكار خواهد شد و تفاسير متعدد هم نخواهد داشت تا پس از آن هر گروهي حركت مردم را به نفع خود مصادره كند. اين ايده را هم بگويم كه يك جامعه شناس با تجربه ايراني داده و البته شرطش را تعداد بالاي آراي به ظاهر باطله دانسته است. راهي بي خطر تر و پر سود تر از اين شما مي شناسيد؟ اتحاد اعجاز مي كند!!
در جنبش آزادى انتخابات فعالانه شرکت جوييم!
_____________________________________
منصور خاکى
آزادى انتخابات و انتخابات آزاد داراى دو وجه است. آزادى انتخاب شدن و آزادى انتخاب کردن! گزاف نيست اگر بگوييم که ملت سالهاست آزادى انتخاب کردن را بدست آورده است. کمتر کسى را مى توان يافت که از حق انتخاب کردن محروم بوده و يا به جهت انتخاب نکردن حقى از او ضايع گردد. شايد همين وضعيت در خاورميانه اسلامى کم نظير باشد. ليک اين به تنهايى کافى نيست بلکه آزادى انتخابات با آزادى انتخاب شدن تکميل مى گردد.
جنبشى که در حال حاضر در خانه ملت در جريان است در جهت استيفاى چنين حقى است. شعله اى کم فروغ با حماقت کوته انديشان و ته مانده جسارت اصلاح طلبان روشن شده است. نگذاريد با فوت تحريم انتخابات و يا دعوت به راى باطله خاموش گردد. چرا راى باطله؟ کسى که راى باطله به صندوق راى مى ريزد قبل از بطلان هر کسى بر خود خط بطلان کشيده است. تقريبا 20 نفر از نمايندگانى که با راى من به مجلس رفته اند قرار است با تيغ نظارت استسلاخى حذف شوند. اگر قرار است که اينان از مجلس اخراج شوند و يا از ورود مجدد به مجلس محروم بمانند اين تنها در صلاحيت من راى دهنده است و نه هيچکس ديگر!
گو اينکه در مجموع از اکثريت وکلاى خود رضايت دارم با وجود همه کاستى ها و گاه تعلل ها! پس به دفاع از وکلاى خويش اما براى استيفاى آزادى انتخاب شدن و حذف يا تضعيف نظارت استصوابى برخيزيم.
اگر رئيس جمهور و ياران اصلاح طلب خيلى دير به ميدان آمده اند با منقى نگرى و شماتت آنها را منصرف و مردد نکنيم. فرصتى که بدست آمده ممکن هست خيلى زود با مماشات معامله و کدخدامنشى کروبى ها از دست برود. از حرکتى که زياده طلبى (دقيقا همانند انتخابات دوم خرداد 76) محافظه کاران ايجاد کرده جنبشى بسازيم که گام محکم ديگرى در جهت دموکراسى باشد. فراموش نکنيم که هرگاه ملت گام کوچک ولى محکمى برداشت هرگز واپس ننهاد. چه کسى است که پيشرفتهاى جامعه ايران را پس از دوم خرداد تواند انکار کرد! آيا همين روزهاى نوميد کننده با نيمه 70 قابل مقايسه است؟
هدف شرکت مشروط در انتخابات است. آن هم فعال و نه منفعل!
هر جا که هستيد در هر محفلى که نشست و برخاست مى کنيد از تحصن و از علل آن بگوييد.
محافظه کاران جبهه اصلاحات را از طبقه مرجع يعنى جنبش دانشجويى جدا کرد. امروز روز وصل مجدد است. جا داشت که دفتر تحکيم وحدت تعجيل نمى کرد و يا بيانيه هاى ديگرى مى داد در حمايت از وکلاى منتخب خود!
اگر تشکيلات غير دولتى داريد انجمن و يا محفلى شناخته شده يا نشده بيانيه صادر کنيد طومار بدهيد در صورت امکان در مقابل مجلس حاضر شويد. نکند اين فرصت از دست برود!
درست است که وکلا در بيشتر بحرانها و بخصوص در قبال جنبش دانشجويى شايسته عمل نکردند ولى امروز گاه بى تفاوتى نيست. حال که سيد خندان ما به قهر سخن مى گويد ياريش دهيم. او نيز موانع و محظورات خود را دارد و اگر مورد حمايت قرار نگيرد باز چون موارد پيشين کوتاه خواهد آمد.
من روزهاى مهم و سرنوشت سازى پيش بينى مى کنم. شايد اين بار از لياخوف کارى ساخته نباشد و ميدان پاستور پيش از آنکه دير شود صداى انقلاب آرام خلق را بشنود. چنين باد!
رد صلاحيت داوطلبان نمايندگي مجلس موهبتي است. فرصتي است. نبايد اين فرصت را از دست داد. مراجعه به رهبري اشتباه بزرگي است. تاكنون هربار موقعيتي پيش آمده تا ملت تكليف خودش را بفهمد و از سر درگمي نجات پيدا كند، اين اصلاح طلبان فرصت سوز باعث از دست رفتن موقعيت شدهاند. به دست آوردن حقي با عطوفت و تدبير و ترحم فردي خاص تنها آن حق را ضايع مي كند. آن حق را ذليل مي كند و بر موقعيت ناحق آن فرد مي افزايد. فرصتي پيش آمده تا ما ديگر بار از يك سوراخ گزيده نشويم و راه بي نتيجه را تكرار نكنيم. بنابراين همگي بايد در انتخابات شركت كنيم و راي باطله بدهيم. بايد شركت كنيم و به جاي راي دادن به نمايندگان بي بو و بي خاصيت كه قرار است زين پس براي تدبيرات همايوني هورا بكشند و صلوات بفرستند، به مردم سالاري راي بدهيم. به تغيير قانون اساسي راي بدهيم. به عدالت راي بدهيم. به هر حقي كه از ما سلب كرده اند راي بدهيم. ميدانيد 15 ميليون يا 20 ميليون راي باطله يعني چي؟ اين موضوع را نمي توانند لاپوشاني كنند. اگرچه حق انتخاب شدن و انتخاب كردن را محدود كرده اند اما هنوز حق شركت در انتخابات را از مردم سلب نكرده اند. بايد از حقوق خودمان به نحو احسن استفاده كنيم.
خوشا به سعادتمان
حسن راهجو
-----------------------------------------------
در اخبار آمده است که نام آقاى «محمدصادق حسيني» مشاور سابق مهاجراني و رئيس فعلي انجمن ايران–عرب در تهران، در صدر فهرست كساني قرار دارد كه به شكل غير مستقيم و از يك حساب خاص در شهر بيروت، از رژيم گذشته عراق حقوق دلاري دريافت ميكردند.
وقتى که صدام حسين به هنگام ضعف و زبونى، در چنين رده هايى درکشورمان مواجب بگير دارد چه ميتوان گفت … کافيست تصور کنيم کشورهاى عربى متمول تر، يا کشورهاى دور و بر (از روسيه، اکراين و اسراييل گرفته تا سوريه و آذربايجان) در چه جولان اطلاعاتى در کشورمان هستند!
با آن همه داستانهاى گوناگون در مورد ساواک در طول ۶-۲۵ سال گذشته، بنده فقط به يک مورد (آن هم ناموثق توسط حزب توده) برخورد کردم که در آن ادعا شده بود در بخش اطلاعات خارجى (تصور ميکنم اداره دوم) ساواک مامور دوجانبه اى يافت شده!
اصلاح طلبى در احتضار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.صائبى
تحصن اخير نمايندگان اصلاح طلب حکومتى که رد صلاحيت شده اند، امروز روز سوم خود را در حالى آغاز ميکند که چشم انداز اين حرکت چندان روشن نيست.
اولا. درخواست آنان براى تحقق انتخابات دموکراتيک با مطالبات شخصى عجين شده است. به گونه اى که در حاليکه لوايح دوقلو که به قول خود اصلاح طلبان چکيده و عصاره و کف مطالبات دموکراتيک مردم بود با دفع الوقت و سستى نمايندگان روبرو شده بود. ليکن در اينجا که پاى رد صلاحيت خود نمايندگان پيش مى آيد ، ناگهان با يک حرکت سازمان دهى شده و پيگيرانه روبرو هستيم. مردم حق دارند بپرسند که وکيل و نماينده اى که براى منافع خود چنين رگ هاى قوى و حجت هاى قويتر پيش ميکشد، چرا براى پيگيرى مطالبات دموکراتيک موکلان خود چندان پشتکارى به خرج نداده است؟
دوم. به ميدان آوردن وزرا و معاونين رياست جمهورى و استانداران، محملى قانونى و عقلانى ندارد. جز اينکه يک اقدام غوغاسالارانه و از پيش شکست خورده در مقابل جناح استبداد خواهد بود که خود استاد بازى جنگ هاى روانى است!
سوم. به دليل عملکرد ضعيف و فرصت طلبانه اصلاح طلبان در عقبه هاى قبلى و عدم حمايت عملى آنان از تحصن هاى دانشجويى و مردمى قبلى ، عدم پيگيرى وقايع قبلى مانند قتل هاى زنجيره اى ،ماجراى مطبوعات ، بى تفاوتى نسبت به نا آرامى هاى خرداد ماه و تيرماه امسال که با قتل زهرا کاظمى و جو سازى هاى دوجناح عليه يکديگر ، اين ناآراميها به عمد تحت الشعاع قرار گرفت، هم اکنون حمايت هاى مردمى از نمايندگان به طرز باور نکردنى در سطح بسيار پايينى است. شش نويسنده اى که در گويا نيوز نخبگان سياسى و نويسندگان ديگر را به حمايت از اصلاح طلبان فرا خوانده اند به طرز غير قابل باورى تنها مانده اند.
چهارم. واضح است که دست بالا اصلاح طلبان حکومتى تنها ميتوانند تعدادى از نمايندگان رد صلاحيت شده (و بالطبع ملايم ترين آنان) را به عنوان کانديدا وارد انتخابات نمايند، با اختيارات نامحدودى که شوراى نگهبان داشته و با چراغ سبز رهبر که عملا خود را پشت سر اين شورا پنهان کرده است رسيدن به چنين وضعيتى نيز نيازمند به ميدان آوردن رهبر فرزانه بوده در چنين وضعيتى به هيچ روى اقدامى در جهت تقويت دموکراسى نخواهد بود.
پنجم. در چنين شرايطى اصلاح طلبان بايد با کلى نگرى پيگيرى مطالبات مردمى را مد نظر ميداشتند تا از شانس بيشترى براى حمايت مردم برخوردار ميبودند. اين اولين برنامه رد صلاحيتى نيست که شوراى نگهبان انجام داده است و اين شورا نيز به هر حال محملى قانونى براى نظارت استصوابى داشته و دارد. اصلاح طلبان حکومتى که حتى از اعتراض به سخنان رهبر( در سفر اخير خود مبنى بر «احراز شرايط داوطلبان» به جاى «رد صلاحيت ها» ) طفره رفته و حاضر نيستند به مبارزه خود عمق بدهند. چگونه از مردم ، دانشگاهيان و دانشجويان و نخبگان انتظار همراهى و حمايت بلا قيد و شرط دارند؟
... مى بينى که هنوز گرد و غبار وطن بر جامه ام را بر نگرفته ام؟
شايد ندانى که يکى از سرگرمى هايم در اين پيچ و خم هاى يکنواخت زندگى در اين غربت بزک کرده مرور خيابانهاى تهران است... از خانه مان تا سر کوچه چند دقيقه راه بود؟ پهلوى نانوايى سر کوچه آن کفاش افغانى بود يا ميوه فروش رند؟ ... راستى به سر خانه روبرويى که مى خواست يک مدرسه غير انتفاعى شود چه آمد؟ ... از ميرداماد تا ونک چند تا خيابان فرعى بود؟ ... و کوه! درکه و توچال! بسيار مى شود که تک تک منزلهاى درکه تا ايستگاه پلنگچال را يکى يکى شماره مى کنم! کار سختى است و اين بار که تهران بودم و با خود عهد کرده بودم که بى ديدن درکه باز نگردم ديدم که ديگر قهوه خانه ها مثل سابق نيست.. اما هنوز وسوسه انگيز است. من تمام جوانى را اگر گام سترگى برداشتم پشتم به کوهستانى گرم بود که در هر جاى شهر من مى ايستادى او را ميديدى. چه سخت است سى و اندی سال چشم که باز می کنی تا وقتی که مثل نعش به خانه برميگردى اين کوه صبور شاهدت باشد و انگاه اينجا... دريغ از يک تپه!
بسيار به خود مى گويم که اين غربت در سرنوشت من نيود چه کسى اين نان را در سفره ام گذاشت؟ مرا آنچنان دلسنگی نبود که اين همه پيوند را بگسلم. چرا چنين شد. چه کسى چنين خواست؟ پاسخى نيست. بهاره داغ مرا تازه کرد.... هذا شقشقه هدرت ...ثم قررت!
چه کسى مى خواهد من و تو ما نشويم
خانه اش ويران باد!
مهناز به ايران آمده است. داشتم رانندگي ميكردم كه زنگ زد. فرياد شادي و سلام. قرار براي تلفن بعدي و خداحافظ. به بچهها گفتم: اگه گفتين كي زنگ زد؟ وقتي فهميدند گفتند: الهي، چقدر دلم برايش تنگ شده است. آنها فقط چند ساعتي پيش بچهها بودهاند و آخرين بار شايد دو سال پيش. اما مهناز هميشه در خانهي ما حضور داشته است. با عروسكهاي خرسي كه براي بچهها آورده است و كتابهاي عجيب غريبي كه پدرم را در آورده است از بس كه بچهها گفتهاند خراب شد بيا درستش كن. البته او براي من بيش از همهي اينها يك خواهر بوده است. يك معلم كه به من شك كردن را آموخت. معلمي كه سنگ بزرگي برداشت و بدون اين كه يك لحظه ترديد كند، ايمان شيشهايام را با يك ضربت خرد كرد و بعد گفت: حالا ايمان بياور. و من ايمان آوردم. نه از آن نوع كه اسلمنا به زبان كه آمنا به دل. معلمي كه انكار حق در زبان ميكرد و در دل ميپرستيد، تا آنان كه نميدانند در برابر چه كسي خم و راست ميشوند را به خود آورد. و حالا او يك بار ديگر به ايران آمده است. و يك بار ديگر با خود شك آورده است. بهار! نميخواهي بروي؟ و اين بار نيز البته پاسخ منفي است. ياد ندارم پاسخ مثبتي به هم داده باشيم و اين خود راز دوستي عجيب ماست. سالها زير يك سقف من از يمين ميگفتم و او از يسار. من صبحها در گوشش آب ميريختم تا مگر بيدار شود و او شبها وقتي من خواب بودم تمرينهايش را حل ميكرد و سعي ميكرد در خواب از من اعتراف بگيرد ام ام را دوست دارم.
نه مهناز من نميخواهم بروم. من پايم و دلم اينجا گير است. رفتن اتفاقا برايم سخت نيست. دل كندن از اين جا هم فكر نميكنم آن قدرها دشوار باشد. من به روزي فكر ميكنم كه ايران از تو و من و امثال تو و من خالي شود. من به روزي فكر ميكنم كه اين مملكت به تمام وجودش تصميم بگيرد رشد كند. اين رشد البته با طنزنامهي مجمع تشخيص مصلحت و آقايان متعهد بيسواد عمامهبهسر و غير عمامهبهسر به وجود نميآيد. اين رشد را من و تو و امثال من و تو ميتوانيم عينيت ببخشيم. گيرم كه من هم فرار كردم. گيرم كه به قول تو مسؤوليتم در برابر دختركانم مرا به آن طرف كشاند. تكليف ايران با اين همه آدم بيعقل كه بر مصدر امور نشستهاند چه ميشود؟ چه كسي اثرات 2564 سال ديكتاتوري را از افكار اين مردم پاك ميكند؟ نه مهناز! من اين جا ميمانم. حتى با وجود رئيس جمهور محبوبمان كه عدهاي را مامور كرده بروند ببينند آيا فرار مغزها حقيقت دارد يا اغراق شده است. آري آقاي رئيس جمهور حقيقت دارد. حتي اگر فقط همين مهناز هم رفته بود حقيقت داشت. كل درآمد نفت يك سال مملكت را هم كه بدهيم قيمت يكي مثل مهناز نميشود.
روزي در جمع صد نفر اول كنكور به مناسبتي سخن ميگفتم: مسؤولان سه دستهاند. اول آناني كه نميدانند شما سرمايههاي اين مملكت هستيد. دوم آناني كه اين نكته را ميدانند ولي عقلشان نميرسد چه كار بايد بكنند و سوم هم كساني كه به ابن مهم آگاهي دارند و ميدانند چه بكنند اما نميتوانند كاري بكنند.
با وجود اين فضاي نوميدكننده، من اما هنوز فكر ميكنم ميشود كاري كرد. سر كلاس درس يا در محل كار. دردي را التيام بخشيد. ايمانهاي شيشهاي را شكست. من ميمانم.
کارت قرمز در دقیقه نود!
-------------------
منصور خاکی
حتما خبر تحصن رد صلاحيت شدگان را شنيده ايد! خوب جاى شکرش باقى است که در اين روزهاى آخر مجلس ششم رو سياهى به کترى ماند که بخارش بيشتر از مجلسى بود با 30 ميليون پشتوانه ملى!
اما راست و حسينى اش ته دلم دوست تر دارم که شوراى نگهبان وقعى به تحصنات نگذارد گرچه خوشبين نيستم و مى دانم که با کدخدامنشى به سبک ايرانى باز اين وضعيت لنگ در هواى اصلاح طلبان البته قدرى وخيم تر ادامه خواهد يافت. دستاوردها از قرار زير است:
- شوراى نگهبان ژست کمى تا قسمتى دموکراتيک به خود خواهد گرفت که انصافا چندش آور است!
- رهبر دوباره فصل الخطاب خواهد شد اين بار باز با صحه گذاشتن توسط اصلاح طلبان!
- نمايندگانى که با رجزخوانى و هل من مبارز و هيهات منا الذله وارد مجلس شدند حال و روزشان اين است که دريغ از يک مصوبه! حال يک مجلس با اقليت اصلاح طلب اخته به چه کار خواهد آمد؟
- اما گذشته از شوخى بنظر می رسد سياست اصلاح طلبان تشکيل يک اقليت در مجلس است و نه احراز اکثريت. زيرا اين مجلسى که اصلاح طلبان در آن کثريت مطلق داشتند تنها تريبونى براى اپوزوسيون و افشاگرى سياهکاريهاى اقليت مسلط بود و الحق هم کارنامه خوبی دارد. اما به جهت احراز اکثريت خواه نا خواه مسئول بسيارى از نارسايى ها هم بشمار می رفت. با داشتن يک اقليت هم زبانشان دراز است و هم مى توانند جناح راست را مسبب تمام نارسايى ها نشان دهند. اين راهبرد چندان هم بى اثر نيست و مى توان در آن تامل نمود.
.
توضيح مهم در مورد نوشته «خالد رفت، مصدق آمد»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.صائبى
خبر تغيير نام خيابان پهلوى به مصدق را سايت شهروند به نقل از سايت بازتاب، اعلام کرده بود . (اصل خبر هنوز در آرشيو شانزدهم ديماه سايت بازتاب موجود است. ) اما دوست عزيزم حسن راهجو با دقت بيشتر مساله را پيگيرى کرده و ياد آورى کرده اند که نام دکتر مصدق از قديم بر روى يکى از خيابان هاى اطراف سفارت سابق ايران در مصر وجود داشته است. لذا در صحت خبر سايت بازتاب وابسته به آقاى محسن رضايى بجد شک کرده و از دوستان و خوانندگان محترم پوزش ميخواهم. در هر حال نام دکتر محمد مصدق بر يکى از خيابان هاى قاهره در تلالو بوده و هست و اين موجب مباهات و سر افکندگى توامان است که حتى يک کوچه هم به نام اين بزرگمرد در تهران نداريم. حال معلوم ميشود که ذکر اين خبر توسط سايت بازتاب يا شايد هم با حمايت وزارت خارجه ، يک تلاش مذبوحانه براى حفظ آبرو بوده است. و باز اگر اجازه بدهيد گمان کنم که در اين کار نه دو جرعه جام زهر بلکه جرعه هاى بيشترى از اين آب حيات نظام(!) بوده ، همچنان که خبر هاى غير رسمى حکايت از آن دارد که ديپلمات هاى خبره وزارت خارجه مصر کوتاه نيامده اند و از بيانيه مشترک دو کشور نيز ايراد گرفته اند !
نمك (به سفارش سردبير راحل)
به بهانهي آلبوم جديد سياوش قميشي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدي
چند وقت پيش مصاحبهاي ديدم از ليلا فروهر كه از خوانندهي محبوب خودش – و البته من- سخن ميگفت و او كسي نبود جز سياوش قميشي. فكر ميكنم اين تنها وجه مشترك من و ليلا باشد. البته اين بيشتر يك كليپ تبليغاتي بود براي آلبوم جديد ليلا كه آهنگهايش را سياوش قميشي ساخته بود. خلاصه اين كه من همش دارم تو ماشين آهنگهاي سياوش را گوش ميكنم و تو رو خدا بياييد آلبوم جديد من را بخريد و گوش كنيد و هديه بدهيد. نه ليلا جان، تو مشكلت اساسيتر از اين حرفهاست كه با اين چيزها حل بشود.
ميداني ليلا جان، نميخواهم بهات توهين كنم و زبان تند مرا ميبخشي ولي آهنگهاي تو را با يك من عسل هم نميشود گوش كرد حتي اگر سياوش ساخته باشد چون وقتى اسم تو و امثال تو وسط مى آيد فقط رنگ است که مهم مى شود. بايد قرى به کمرها انداخت. ولي ترانههاي سياوش را با تمام تلخياش ميشود صد بار و صدها بار گوش كرد. اصلا همين تلخي است كه آن را شنيدني ميكند. تو كجا ميتواني مطلبي به اين عمق و لطافت بگويي كه بارونو دوست دارم هنوز، چون تو رو يادم مياره؟ تو همان به كه زير درخت گل غزل بخواني و نفهمي كه كج به كجا!
خالد رفت،مصدق آمد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.صائبى
خبر کوتاه بود ولى براى نيرو هاى ساده دل نظام جانکاه بود! خالد اسلامبولى از تهران رفت و همزمان نام دکتر محمد مصدق بزرگمرد خوشنام به جاى پهلوى به قاهره برگشت! گمانم در اين کار دو جرعه جام زهر بود. نظام خالد اسلامبولى را خارج کرد ولى به دکتر محمد مصدق تن داد. آرى مصدق کسى که يک کوچه هم در تهران به نامش نيست و او هم البته در اين ماجرا تنها نيست . کمى که دقت ميکنيم به احوال تاريخ معاصر ميبينيم که يک خروار اسم مانده که از جلوى چشم هايمان رژه ميرود. در صدر آنها على اکبر دهخدا که سى سال از جان مايه گذاشت و کارى کرد که گمانم تا قرن ها هيچ ايرانى نميتواند تکرار کند. آنها روزى بر خواهند گشت مطمئن باشيد.
به جناح راست راي دهيد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدي
پس از طي يك دورهي پرتلاطم براي دولت و مجلس ميرود تا بار ديگر يك نظام يكدست تشكيل شود. نظامي كه البته هنوز اندكي از عقلانيت در آن باقي است و شكاف خطرناك و روزافزون بين ملت و حاكميت را نميتواند نديده باشد. تا وقتي دشمن هست، نيروهاي داخل جناح راست با هم متحد هستند و بر ضد اصلاحات به شدت فعاليت ميكنند. چون در صورت پيروزي اصلاح طلبان حيات سياسي خود را از دست رفته ميبينند. اما وقتي به پيروزي برسند، قطعا اختلافاتشان عميقتر ميشود و حالا ميشود اميدوار بود كه طيف مدرن جناح راست، بخش سنتي را كنار بزند و خود براي اصلاح اقدام كند. البته اين اصلاحات با آن چه مورد نظر مردم است بسيار متفاوت است اما كنار گذاشته شدن تندروهاي راستي اتفاق كمي نيست. مجلس آينده مال مشاركت نيست اما مطمئنا از آن مؤتلفه نيز نخواهد بود. دورهي عسكراولاديها و ترقيها گذشته است و حداكثر باهنر بتواند خود را به زور در مجلس داخل كند.
خلاصه اين كه وضع آيندهي مجلس مكمل دورهي شش سالهي پس از دوم خرداد است. مطمئن باشيد همين مجلس آينده كه ضداصلاحات هم هست برخي از كارها را خواهد كرد كه مشاركتيها حالا حالا ها بايد به خواب ميديدند. مسالهي تغيير نام خيابان خالد اسلامبولي فقط يك شروع بسيار كوچك است. وقتي همين مجلس آينده راي به مذاكره با آمريكا داد عبدي هنوز در زندان است و هيچ كس هم يادش نيست او را براي چه گرفتهاند.
البته فراموش نشود كه اين اتفاقات را (اگر بيافتد) مديون پايمرديهاي امثال عبدي و گنجي هستيم. اما نبايد فراموش كرد كه در حال حاضر يك مجلس ضعيف و يك دولت ضعيف داريم و اين در مجموع براي مملكت خوب نيست. حالا كه جناح راست اشكالش را فهميده و ميخواهد جبران كند، بگذاريد بيايد وسط. حالا جناح راست به دست خود ارزشها!!! را سر خواهد بريد!
ظريفي ميگفت كه بد كاري كرديم نگذاشتيم هاشمي رييس اين دورهي مجلس بشود، اگر ميشد مطمئنا با قدرتي كه در نظام داشت ميتوانست بيش از كروبي ضعيف از قوانين مصوب حمايت كند و بحث رابطه با آمريكا را كه گلوگاه سياست خارجي ماست حل كند. خدا ميداند!
من البته به اين استدلال چندان معتقد نيستم و ته دلم قبولش ندارم ولي منطقي به نظر ميرسد. مگر نه؟! اگر اين طور است پس چه بهتر برويم در انتخابات به جناح راست راي بدهيم. موافقيد؟ باسمالله!
- با ارسال مقالات و نيز مشارکت در
تبادل نظرها و بحث ها به پربار شدن محتواى وبلاگ خود «فانوس» يارى رسانيد.
فانوس متعلق به همه علاقمندان آينده ايران است.