--> <$BlogRSDUrl$>

فانوس

يک وبلاگ گروهی در عرصه‌ی سياست، اجتماع و فرهنگ

پيوند به مطالب ديگران

 

وبلاگ‌ها

 

Thursday, September 11, 2003


نقدى بر سنت روشنفکرى مرديها
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
پارسا صائبى

دکتر مرتضى مرديها در مقاله اخير خود در مجله آفتاب به نقد سنت روشنفکرى در ايران پرداخته است

براى خواندن مقاله اينجا را کليک کنيد
مرديها به قول يکى از دوستان بيش از حد واقع گرا است ليکن به عقيده اينجانب يک روشنفکر دگر انديش معترض با تفکرات راست است که ناگهان شجاعانه تابويى اجتماعى و يا موضوعى به ظاهر حل شده در اذهان و مجامع روشنفکرى را پيش ميکشد که تا اينجاى کار ، علمى روشنگرانه ارائه ميدهد ،ليکن در شرح و بسط مطلب و احتجاجات خود بى تقوايى علمى و بيدقتى ميکند، جنبه هاى ديگر قضيه را مغفول مى نهد و اغراق آميز موضوع مورد انتقاد خود را مى کوبد و با خاک يکسان مى کند و بعد هم به نقد هاى سايرين بر نوشته خود وقعى نمى نهد ، تصحيحى در نظر خود صورت نمى دهد و بعد از مدتى سکوت با بولدوزر فکرى خود به سراغ تابوى بعدى ميرود!
از « مفهوم استقلال مدرن » تا انتقاد از « افشاگرى هاى قتل هاى زنجيره اى» از مقالات « عقلانيت مدرن » تا « تئورى لذت » و اخيرا « غسل تعميد آمريکا » همه و همه مرديها را همان روشنفکرى که در بالا عرض کرده ام ديده و شناخته ايم. در مقاله اخير که خواندن کامل آن را به دوستان توصيه ميکنم مرديها بر آن است که روشنفکرى ايران خصوصا در دهه پنجاه با نفى سلطه حاکميت و افراط در نقد قدرت از نقد سنت غافل شد و مسبب اصلى وضعيت پيش آمده در انقلاب و بعد از انقلاب گرديد، در باغ بهشتى باز شد ليکن جهنمى پديد آمد . تا اينجاى کار با اما و اگر ميتوان با مرديها همداستان و هم راى بود يا لا اقل اگر حرف او را مقبول ندانست ميتوان معقول ديد ليکن مرديها تنها در اينجا توقف نمى کند و بولدوزر خود را به سمت تمام روشنفکران [عموما چپ] عالم ميچرخاند و انتقادات تندى از آنان ميکند و آنان را دکاندارانى ميبيند که بدون اينکه به طبيعت انسان توجه کنند به مبارزه بى امان با حکومت و آگاهى دادن به مردم دست يازيده اند. از ديد مرديها اسطوره آگاهى دادن به مردم يعنى اسطوره بيدارى و نيز اسطوره نفى سلطه هر دو سرابى هستند که به دست روشنفکران [چپ] خلق شده اند.( وى البته کمى انصاف مى دهد و بر چسب خيانت را براى روشنفکران روا نميداند. ) ايشان در عين حال به اين نتيجه بسيار مهم(!) ميرسند که راه تغيير بر روى ما تا حد زيادى بسته است. چون انسان همين است که هست! ايشان در پايان مقاله خود از حاکميت سياسى در مقابل روشنفکرى دفاع کرده نقد هاى بى حساب و بى پايان روشنفکرى در حق حاکميت را به عنوان يک آنارشيسم پنهان خطاى روشنفکرى مى داند. به جهت جلوگيرى از اطاله مطلب مى توانيد به اصل آن رجوع کنيد.

ليکن چند نکته در اين با خاک يکسان کردن ها از جانب ايشان مغفول ماند و يا توام با خطا بود:

الف)در مورد نفى اسطوره بيدارى مردم، ايشان اغراق کرده اند. اگر چه مردم به سختى بيدار ميشوند ليکن تاريخ نشان مى دهد که انسان تاريخى دارد به تدريج بيدار ميشود. اين را نه روشنفکران چپ گفته اند نه هگل مطلبى است که کاملا عيان است . در عين حال نقش روشنفکران در اين بيدارى تدريجى کاملا برجسته است .

ب)در مورد بسته بودن راه تغيير بدليل ماهيت انسان و لوح سفيد نبودن ضمير نوع بشر، باز ايشان دچار خطا شده اند ، انسان تاريخى رو به تکامل است هر چند کند و هر چند تدريجى. اگر چنين حکم هايى بيش از حد کلى است آن را از آقاى دکتر مرديها سوال کنيد که در وسط دعواى نقد سنت روشنفکرى چپ در ايران ناگهان فيل ايشان ياد هندوستان مى کند و عطف عنانى به کل جريان تاريخى چپ و سپس کل روشنفکرى مى کند! انگار نه انگار که خود ايشان در لحظه دارد عملى روشنفکرانه انجام مى دهد و اگر که چنين فعاليت هايى هيچ فايده اى ندارد ،ديگر چرا خود ايشان مشغول قلم فرسايى است؟!

ج)دفاع از حاکميت در مقابل نقد هاى به قول ايشان بى حساب و بى پايان روشنفکرى از حاکميت نيز خطايى بزرگ است. ايشان ميبايد در مقابل چنان نقد هايى محاجه فکرى داشته باشد و نقدى در هر مورد به آن نقد ها بزند نه اينکه پيشداورانه و به باور خود در تقابل قدرت و روشنفکران طرف قدرت را بگيرد. نکته مهم اين است که ايشان نقد قدرت را کم اهميت تر از نقد نقد دانسته اند ، حال اينکه اگر در نقد قدرت بر صاحب قدرت جفايى برود کل ضرر تر از حالتى است که صاحب نقد نتواند بر قدرت نقدى بزند حتى اگر اين نقد غير منصفانه باشد. نقد غير منصفانه قدرت خود ميتواند مشمول نقد واقع شود ( بر حسب مورد ) ليکن طعن زدن بر بساط نقد قدرت و حکم رد کلى دادن به آن حتى اگر به فرض محال چنين نقدى بى حساب و بى پايان باشد که نيست ،تنها موجب خوشنودى خود قدرت است!

د) ايشان خودشان در مورد نقد سنت سکوت کرده اند ، نظر ايشان در مورد سنت چيست؟ ظاهرا ايشان با انداختن تمام تقصيرات به گردن روشنفکران، عوام گرايانه سنت و مردم را نيز چون قدرت تبرئه کرده اند ! چون مردم هم که فطرتا همين هستند که هستند! خطاکار و داراى اميال و شهوات. از مرديها بايد پرسيد پس اصلا صورت مساله چيست؟ مگر روشنفکران نيز انسان نيستند و مگر نميتوانند خطاکار باشند و مطابق تئورى آقاى مرديها آگاهى دادن هم مگر بى فايده نبود؟ پس صاحب همان تئورى ها چرا توقع دارد که روشنفکر اين« انسان دوستدار آگاهى » خلاف همان تئورى ها عمل کند؟!!

ه) در مورد جلال آل احمد اگر نتوانيم بگوييم در مورد شريعتى اين نکته گفتنى است که ايشان دقيقا بر خلاف نظر آقاى مرديها هم به نقد قدرت توجه داشت و هم به نقد سنت. ريشه خطايى که در داستان انقلاب پيش آمد اين بود که روشنفکرى ما به نقد قدرت بيش از نقد سنت بها داد و خود سنت از راه رسيد و قدرت را غصب و روشنفکرى را به حاشيه راند! مقصر چنين رويداد ناميمونى را تنها روشنفکران دانستن ،خطا و بى انصافى است.





 
| Permalink |

وبلاگ گروهى فانوس

دربــاره فانـــوس و فانوســيان

آیینه فانوس (رها از فیلتر)

آخرين مطالب فانوس

 

سايت هاي خبري

 

سايت هاى شخصى

 

آرشيو

تماس با ما

- هر گونه برداشت مطلب و يا نقل‌ قول از نوشته‌هاى فانوس در سايت‌ها يا وبلاگ‌هاى ديگر با ذکر مأخذ و حتى المقدور دادن لينک به مطلب مجاز خواهد بود.

- ديدگاه‌هاى فکرى نويسندگان محترم فانوس لزوماً منعکس کننده آرا گردانندگان وبلاگ گروهى فانوس نيست.

- با ارسال مقالات و نيز مشارکت در تبادل نظرها و بحث ها به پربار شدن محتواى وبلاگ خود «فانوس» يارى رسانيد. فانوس متعلق به همه علاقمندان آينده ايران است.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

NOQTE

بازگشت به صفحه اصلى