بن بست
تحليل دراماتيك اوضاع داخلي و خارجي ايران
-------------------
بهاره اميدي
خواهرم يك نسل سومي است. الان اين جا كنار من نشسته است. من به او مي گويم احتمال حمله ي آمريكا به ايران كم نيست. او مي گويد: “ چه خوب! “
به دل خودم مراجعه مي كنم. كژي و دروغ و ظلمي كه از اين نظام به نام حق و يزدان بر خلق رفته است، ديگر جايي براي محبت در آن باقي نگذاشته است. من جز نفرت چيزي احساس نمي كنم. خجالت مي كشم آشكارا داد بزنم ولي دل من آرزوي سطحي خواهر كوچكم و خيلي ديگر از اين مردم را تاييد مي كند. بگذار آمريكايي ها بيايند و اين ها را مثل بولدوزر صاف كنند. تا دل ما خنك شود. تا آنان كه روزي بر ما ظلم مي كردند و مي كنند و ما را ياراي پاسخ نبود و نيست مزه ي بد ظلم را بچشند و كامشان تلخ و روزگارشان سياه شود.
اما حتي دل پر از نفرت و احساساتم هم نمي تواند اين قدر خوش باور باشد كه از اين حمله توقع عدالت، خوشبختي، دموكراسي و سربلندي داشته باشد چه رسد به عقلم. به عقلم كه مراجعه مي كنم فقط يك ديوار سياه تاريك بلند مي بينم كه از سه طرف ما را در بر گرفته است و فقط پشت سرم راه باز است اما حتي قدمي به عقب نمي توانم بردارم. نه من و نه آناني كه آرزوي عقب گرد و فرو رفتن در باتلاق ارتجاع و كيش شخصيت پرستي و دور ريختن مغز و عقل ديوانه شان كرده است.
ما هيچ كاري نمي توانيم بكنيم. در يك بن بست واقعي گرفتار آمده ايم. در داخل وضع آن قدر خراب است كه تئوريسين اصلاحات را به تناقض گويي هاي آن چناني كشانده است كه داد پارساي ما را هم در آورده است و در خارج عن قريب است كه سروكارمان با شوراي امنيت افتد و سناريوي عراق در موردمان تكرار شود. تازه اتحاديه ي اروپا هم كه ضرب دست آمريكا را در اين قضيه چشيده است و نمي خواهد از خوان گسترده ي قرارداد هاي كلان و سودآور بازسازي پس از جنگ محروم بماند با آمريكا هم صدا شده است و حتي در برخي موارد (مثل همين قطع نامه ي آژانس حكام) كاسه ي داغ تر از آش شده است.
ما در بد بن بستي گير كرده ايم. آدم در بن بست مي تواند برود يك گوشه بنشيند و گريه كند، بي خيال به نظاره ي آن چه اتفاق مي افتد بنشيند، به ديوار سيماني مشت بكوبد، سر خود را به زمين بكوبد، عربده بكشد و كمك بطلبد يا خودكشي كند. آخرش به نظر نمي رسد كه فرق چنداني بكند. ملت در اين مخمصه حساب خود را از حكام –ظالم و عادل- جدا كرده است و به تماشاي دست و پا زدن اينان نشسته است و بولدوزري را انتظار مي كشد كه از آن طرف ديوار سر برآورد و ديوار را بر سر خود و اينان خراب كند. شايد اگر حكام عاقل شوند بشود با هم دلي كاري كرد. شايد بتوان قبل از آن كه بولدوزر بيايد ديوار ته بن بست را با هم كاري و تعاون خراب كرد. البته تحقق اين آرزو بسيار بعيد مي نمايد و من ديگر به اين جماعت اميدي ندارم. حتي به خاتمي كه بسيار دوستش مي دارم و يا وزراي رنگارنگ كابينه اش و حتي دكتر صالحي كه رياست موفق پيش رو ترين دانشگاه صنعتي كشور را در كارنامه ي خود دارد.
ما مي نويسيم، به اميدي كه آرزوهاي نسل هاي سوخته و بر بادرفته به سرانجام رسد، هر چند كه سرماي زمانه سخت است و هيچ آتشي توانايي برافروختن اميد در جان ها را ندارد.
در اوج اين نااميدي، عقلم مي گويد به ترين كاري كه در برابر فشار هاي شديد خارجي بايد كرد همين است كه الان به آن تهديد مي كنند. ايران بايد از ان پي تي خارج شود. هر چند اين كار بيش تر به خود كشي مي ماند ولي من از سر فرود آوردن پيش مغولان و عرب ها و ديگران خسته شده ام. بگذاريد يك بار هم كه شده مثل درخت سربلند بميريم.