نامه اي به خدا
ـــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدي
نامه ي زير را آيدا صفري، دانش آموز نابيناي مدرسه ي استثنائي باغچه بان نوشته است. او امسال در كلاس اول راه نمايي تحصيل مي كند. اين نامه در مسابقه اي با عنوان نا مه اي به خدا مقام اول را كسب كرده است. جالب است. در اين نامه حرف جديدي نيست. اما حرف هايي هست از آن جنس كه هيچ وقت كهنه نمي شود، هر چند كه ميليارد ها بار تكرار شود. در اين نامه آيدا از خدا هيچ سؤالي نمي پرسد. اما اين نامه سر تا تهش يك علامت سؤال بزرگ است. ما هنوز نتوانسته ايم اين راز آفرينش را بفهميم كه چرا برخي آدم ها بايد به هنگام آفرينش از نظر قابليت هاي سخت افزاري متفاوت با ديگران آفريده شوند و اين تفاوت تا به جايي برسد كه رنج و حسرت را به همراه داشته باشد. ما براي آيدا كوچولو كه توانسته با نور ايمان دلش را روشن كند و اميد در كلمه كلمه ي نامهاش موج مي زند آرزوي برآورده شدن آرزوهايش را داريم، اما به عنوان يك كرم كوچك در پيشگاه جلال و عظمت خداوندي كه حتي اگر ذره اي از بزرگيش را به ما نشان مي داد دمي تاب تحملش را نداشتيم و در دم جانمان از تن به در مي شد بگذاريد عاجزانه سر بلند كنيم و فقط كلمه اي بگوييم و بعد چون كودكي كه زنگ خانه ي هم سايه را زده است پا به فرار گذاريم. “خدايا، چرا؟“
نامه اي به خدا
آيدا صفري
خدايا تو خود از همه چيز آگاهي و مي داني كه من چه مي خواهم و چه مي گويم. پس نياز به گفتن من نيست. درست است كه يك نابينا هستم اما با ديدهى دل به تو نگاه مي كنم. اگر چه نقصي در بدن من وجود دارد كه آن هم بيناييست. شايد تو مصلحتي در اين كار دانسته اي چون من شنيده ام كه انسان بيشترين گناه را به وسيله ي چشم انجام مي دهد و خوشبختانه من اين گناه را مرتكب نميشوم. براي معلم و همكلاسيهايم كه آنها هم نابينا هستند از تو طلب شفاي عاجل دارم. خدايا اگر روزي بخواهي كه به من بينايي بدهي، دوست دارم كه با ظهور امام زمان ديدهام روشن شود. به من كمك كن تا روزي استاد دانشگاه شوم و آرزوي پدر و مادرم را برآورده كنم.
والسلام