--> <$BlogRSDUrl$>

فانوس

يک وبلاگ گروهی در عرصه‌ی سياست، اجتماع و فرهنگ

پيوند به مطالب ديگران

 

وبلاگ‌ها

 

Sunday, October 12, 2003


دل تنگي هاي ناتمام
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدي

دل‎تنگي هاي آدمي ، تمامي ندارد. هر جا كه باشي، هر قدر هم كه خوش بخت باشي، به قول روباه در شازده كوچولو: “ بالاخره يك جاي كار هست كه بلنگد”. انگار اين سرنوشت آدمي است كه هر از چند گاهي بنشيند و به آن چه هست و آن چه بايد باشد و يا آن چه مي‎تواند باشد فكر كند. به گوشه‏اي زل بزند و آه بكشد. قوز كند و به خودش و زمين و زمان فحش بدهد و آن قدر در خودش غرق شود تا ديگر صداي تلفن و زنگ در را هم نشنود. آن قدر كه صداي اعتراض يكي كه دوستش مي‏دارد، او را به خود آورد. اصلا انگار دل را جاي اشتباهي گذاشته اند. شايد جايي فراخ‏تر از سينه‏ي آدمي باشد كه بتوان دل را در آن گذاشت تا احساس تنگي نكند. شايد هم همين است كه به هر بهانه‏اي قصد سفر مي‏كند و آدم را برمي‎دارد و به دوردست‏ها مي‎برد. به نظر مي‏رسد شايد خوب باشد يك بار براي هميشه گربه را دم حجله كشت تا ديگر هوس سفر به سرش نزند. زهي خيال باطل.
ما آن‏قدر به دل وابسته‏ايم كه نمي‏توانيم يك لحظه بي‎تابي‎اش را تحمل كنيم. آن وقت من خام‏خيال مي‎خواهم گربه را دم حجله بكشم. دل محرم رازهاي مكتوم و عقده‏هاي ناگشوده است. مامن عشق‏هاي پاك و آرزوهاي طول و دراز. دل همان است كه عاشق را عاشق مي‎كند. اوست كه مادر را شايسته‏ي اين نام مي‎كند و كار دنيا را طوري راست مي‎كند كه با وجود اين همه پليدي به سرانجام مي‏رسد. يك وقت‏هايي كه نيك در خود مي‏نگرم و بعد هم سري بلند مي‎كنم و به جهاني كه در آن ... (براي انتهاي اين جمله نتوانستم كلمه‏ي مناسبي بيابم. زندگي شايسته‏ي چنين جمله‏اي نيست) دقيق مي‏شوم با خود مي‎گويم كه اگر جاي حق بودم دمي تاب و تحمل اين همه كژي را نمي‏كردم و در دم تمام دنيا و مافيها را به ورطه‏ي نيستي مي‏كشاندم. بعد كه حال خود و كار جهان را مي‏بينم مي‏گويم كه عجب دلي دارد خدا. يعني دلش از دل همه گنده‏تر است. حتي از دل زينب!
در اين دنيا همه چيز و همه كس فرمان‏بردار حق هستند. آن هنگام كه به همه فرمان داد “باش“ پس همه شدند. و اين باشيدن مختص لحظه‏ي ازل دنيا نبوده است. باشيدني مقدس و جاري در تمام زمان‎ها كه تمامي ندارد. پس ما همين كه “هستيم“ داريم لبيك گويان در زمان به پيش مي‏رويم. جهاني لبيك مي‎گويند و هو هو گويان او را مي‏جويند كه سرنوشت محتوم همه‏ي موجودات اين است. از سنگ و كوه و دشت و نبات و حيوان كه بگذريم انسان را به وضعي ديگر فرمان باشيدن داد. حق سر در گريبان او برد و رازي را در گوش او زمزمه كرد. اين شد امانت او و در كف او اختيار را نهاد تا مجبور نباشد. او را آزاد گذاشت تا هر چه مي‏خواهد بكند. آزاد آزاد آزاد. لخت و عريان و فارغ از هر بندي. فقط يك بند. يك بند. و آه و امان و افسوس از آن بند. و آن بند “بودن“ است. تو آزادي اما نمي‏تواني نباشي. و اين شد كه آدمي هرگز نتوانست از خود بگريزد. و براي تاب آوردن اين درد جانكاه كه “بودن“ بود، دل را در سينه‏ي او نهاد و مخرج دردهاي ناگفته‏ و ناتمامش را چشم قرار داد و اشك را وسيله‏ي شست‏وشوي روحش تا مگر دمي بياسايد از اين درد سخت. بگذار دل فرمانت دهد. به گمانم كه اگر خوب به او گوش بسپاري اشتباه نمي‎كند.
و اكنون اي خدا. ما دل‎تنگيم. از آن چه كه هستيم و از آن چه كه بايد باشيم. اشك امانمان نمي‏دهد و كفافمان نمي‏دهد. چاره‏اي ديگر بايد. تو خود از ضعف ما و خستگي ما و دل تنگ ما به‏تر از هر كسي آگاهي. تو که ما را به حرم خود راه دادى چه مى شد اگر لياقتش را هم ميدادى؟ اي خدا چاره‏اي!


 
| Permalink |

وبلاگ گروهى فانوس

دربــاره فانـــوس و فانوســيان

آیینه فانوس (رها از فیلتر)

آخرين مطالب فانوس

 

سايت هاي خبري

 

سايت هاى شخصى

 

آرشيو

تماس با ما

- هر گونه برداشت مطلب و يا نقل‌ قول از نوشته‌هاى فانوس در سايت‌ها يا وبلاگ‌هاى ديگر با ذکر مأخذ و حتى المقدور دادن لينک به مطلب مجاز خواهد بود.

- ديدگاه‌هاى فکرى نويسندگان محترم فانوس لزوماً منعکس کننده آرا گردانندگان وبلاگ گروهى فانوس نيست.

- با ارسال مقالات و نيز مشارکت در تبادل نظرها و بحث ها به پربار شدن محتواى وبلاگ خود «فانوس» يارى رسانيد. فانوس متعلق به همه علاقمندان آينده ايران است.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

NOQTE

بازگشت به صفحه اصلى