يك عمر عربده
خاطرات شعبان جعفري
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدي
يك سالي است كه از انتشار كتاب خاطرات شعبان جعفري معروف به بيمخ ميگذرد. شش ماه بيشتر از انتشار اين كتاب خواندني تاريخي نگذشته بود كه كار آن به چاپ دوم كشيد. بيشتر مردم شايد شعبان جعفري را با شخصيت شعبان استخواني كه مرحوم علي حاتمي در مجموعهي هزاردستان به تصوير كشيده است بشناسند. اما اين شخصيت ارتباط مستقيمي به شعبان بيمخ ندارد و شايد مرحوم حاتمي فقط از شخصيت او براي خلق اين كاراكتر االهام گرفته باشد. شعبان بيمخ داش محلهي سنگلج تهران قديم و متولد اولين روز قرن حاضر است. شعار او هنوز هم جاويد شاه است و ادعاي عشق شاه و اين كه هر چه كرده است به عشق او بوده است در جاي جاي صحبت ها و خاطراتش مشهود است. اما شايد جالب باشد كه اولين جايي كه به طور جدي از او بهرهبرداري سياسي شد نه به دست طرفداران شاه و بلكه به دستور دكتر فاطمي و توسط شهرباني زمان دكتر مصدق بود. در آن دوران با قدرت گرفتن نودهايها پليس توانايي مقابله با شورشها و ميتينگهاي آنان را از دست داده بود و از اينان به عنوان “نيروهاي مردمي“ استفاده كرد تا در 14 تير 1331 به دفاتر چندين روزنامهي تودهاي حمله كنند. اين خبر هم منتشر شد كه نيروهاي مردمي جلو تودهاي ها را گرفتند و از طرفي تودهايها هم كه در شهرباني و ارتش نفوذ گستردهاي داشتند متن مذاكرات بيسيم شهرباني را منتشر كردند كه نيروهاي مردمي! را حمايت و راهنمايي ميكردند. با افزايش فشارها بر دولت شعبان به زندان افتاد و اين زندان باعث مخالفت او با دكتر مصدق گرديد. از اين پس او در صف نيروهاي حمايتكنندهي شاه در ميآيد و به نحوي از آيتالله كاشاني كه با مصدق اختلافاتي جدي پيدا كرده بود نيز دستور ميگيرد. در غائلهي اسفند 1331 سردستهي حملهكنندگان به خانهي نخستوزير است و با ماشين جيپ به در خانهي نخستوزير ميزند و دستگير و محاكمه ميشود و تا ظهر 28 مرداد در زندان است. زاهدي او و تعدادي از دوستان چاقوكش او را از زندان آزاد ميكند و از ظهر 28 مرداد به بعد است كه تصاوير او را با عكس شاه و بر ماشينهاي روباز و در حال عربدهكشي به نفع شاه و عليه دانشجويان و آزاديخواهان ميبينيم. در بحبوحهي انقلاب به خارج ميگريزد و در كشورهاي مختلف از جمله ژاپن، اسرائيل، آلمان و تركيه سكنا ميگزيند و هماكنون يك شهروند آمريكا است و در انتظار روزي كه اجل مهلتش را تمام كند و براي داوري مثل همهي ما به سوي حق احضار شود. شعبان از ميان رجال سياسي آن دوره از صدر تا ذيل تقريبا با همه ملاقاتهايي داشته است و تنها دكتر مصدق را نتوانسته ملاقات كند. يعني يك بار وقت ملاقات ميگيرد و مصدق به محض حضور او را به بهانهاي بيرون ميكند. او هم مصدق و هم شاه را دوست دارد!!! و معتقد است دوروبريهاي اينان بد بودهاند (و لابد فقط آقاي شعبان خان از دور و بر ايشان خوب بوده است)!
مصاحبهي هما سرشار با شعبان بيرودربايستي است، هر چند هم كه در برخي جاها جا داشت پافشاري بيشتري براي رفع تناقضاتي كه در مصاحبه عنوان ميشود صورت گيرد. پاورقيهاي او نيز كتاب را خواندنيتر ميكند. خسرو معتضد نيز مقدمهاي بر كتابنوشته كه خود مقالهاي خواندني است. براي من هميشه اين سؤال مطرح بود كه آن همه خيل طرفداران دكتر مصدق در روز كودتا كجا بودند و چرا ارتش از مصدق حمايت نكرد. حتي با انتشار اسناد سيا در مورد 28 مرداد نيز پاسخ سؤالم را نگرفته بودم ولي در اين كتاب تا حدود زيادي نكات كور آن كودتاي ننگين بر من روشن گشت.
شعبان جعفري نمايندهي طيف داش منش طرفدار قدرت و شهرت است كه از قضا ادعاي جوانمردي هم دارند و احتمال دارد حتي خودشان هم باورشان شده باشد كه جوانمردند. اينان براي رسيدن به اهدافشان از دست زدن به هيچ كاري رويگردان نيستند. اما نميشود هر وصلهاي را هم به اينان چسباند. بيانصافي است اگر مصيبتهاي تاريخي اين سرزمين به پاي اينان نوشته شود و البته هر كسي به اندازهي مسئوليت خود در اين بين مقصر است. يكي مثل شعبان طرف شاه را ميگيرد و ديگري مثل طيب رضايي در خرداد 42 اعدام ميشود. اينان بيش از اين كه مغز متفكر وقايع باشند قرباني هستند. اينان در اين روزگار هم فراوانند. ده نمكيها، عسكرها و اللهكرمها هنوز هم وجود دارند و بايد منتظر ماند و ديد روزگار با اينان چه ميكند.