آرمانگرايي مرده است! آرمان اما هنوز نفس ميكشد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدي
امروز يكي از دانشجويانم را به خانهام دعوت كرده بودم و چند دقيقهاي توانستيم با هم گپي بزنيم. صحبت از درس و كار شروع شد و به فلسفه و سياست كشيد. مثل هميشه!
لابهلاي صحبت ناگهان چيزي از دهانم بيرون پريد كه مدتها بود با هم سن و سالهاي خودم ميگفتم و اصلا به نظرمان چيز عجيب و غريبي نميآمد. گفتم كه دانشجوهاي امروز با زمان ما خيلي فرق كردهاند. برايم جالب بود كه او از من دليل خواست. اين موضوع آن قدر برايم واضح بود كه تا به حال به دليل آوردن فكر نكرده بودم. مثل اين كه كسي تهران سال 1368 را با تهران سال 1382 مقايسه كند. پس به تكاپو افتادم كه براي كسي كه دانشگاه 15 سال پيش را نديده بود فضاي آن سالها را توضيح دهم. گفتم كه مقداري از تفاوتها به تغيير فضاي عمومي جامعه برميگردد كه حاصل مدرنيزاسيون اقتصادي و اجتماعي جامعه و بالا رفتن سطح نسبي رفاهي همه و از جمله دانشجويان است. نمونهي بسيار سادهي آن را ميتوان در نوع و مدل ماشينهاي دانشجويان كه معمولا اطراف دانشگاهها پارك ميشود جستوجو كرد. از طرف ديگر مدرن شدن جامعه تكيه بر عقل جمعي را هم افزايش داده است. منظورم از به كار بردن عقل جمعي همان است كه در علوم رياضي تحت عنوان تئوري مورچهها و يا هوش جمعي ميشناسند. يك مورچه ممكن است راه رسيدن به غذا را بلد نباشد اما رفتار مجموع مورچهها در كولوني آنها را دور غذا جمع ميكند. در اين راه مورچهها نيازي به قهرمان ندارند. كافي است كه هر يك از آنها در سيستمي كه البته خوب طراحي شده و ضمنا پرواضح است كه دور از خطا نيست كار و وظيفهي خود را درست انجام دهند. مورچهها نيازي به آرمانگرايي ندارند. آنها نيازي ندارند كه سر در گريبان غم گيرند و به حل مشكلات كوچك و بزرگ جامعهي خود بيانديشند. در دنياي مورچهها انقلاب معنايي ندارد. در اين دنيا امور خود به خود و با تكيه بر عقل جمعي اصلاح ميشود.
بله! داشتم ميگفتم كه مدرن شدن جامعه تكيه بر عقل جمعي را هم افزايش داده است. به عبارت ديگر بر خلاف آن سالها كه يكي از اصليترين دغدغههاي خيلي از ما درس خواندن براي خدمت به جامعه بود و سؤالي كه اغلب از خود ميپرسيديم اين بود كه چهطور ميتوان اين مهم را به انجام رساند اين روزها به نظر نميرسد كه نسل امروز به اين مسايل خيلي فكر كند. البته در آن چه ما كرديم و آن چه كه شد و اين كه مثلا تفاوت نتيجهي كار ما با آناني كه امروز چنين دغدغهاي ندارند چه خواهد بود جاي مناقشهي بسيار است. حتي نميتوان انكار كرد كه در نسل امروز هم قهرمان كم يافت نميشود و مثلا ما آرمانگراهاي قديم با اين همه ادعا هم به دامن روزمرگي غلطيدهايم. اينها همه درست است اما نميتوان كتمان كرد كه آرمانگرايي از ديروز خيلي كمرنگتر شده است. اين سخن كه ما به فكر خدمت بوديم به نظر دانشجوي من بسيار عجيب آمد. او گفت كه نميتوانسته تصور كند كه عدهاي به ديگران هم فكر ميكردهاند. او ميگفت كه اگر عاشق همكلاسياش هم هست به خاطر خودش است. يا حداكثرش اين يك رابطهي دوطرفه است!
من فكر ميكنم ما دايناسورها بايد اين را باور كنيم كه همه چيز به طرز عجيبي دارد زميني ميشود و اين اثر مستقيم مدرن شدن جامعه است. اين اثر خود را در همه جا دارد نشان ميدهد و حتي مفاهيم و مراسم مذهبي را هم بيبهره نگذاشته است. مراسم محرم كه در تهران و در برخي مناطق به حسين پارتي مشهور شده است از اين جمله است. پسرها و دخترهايي كه در اين مراسم پرشور شركت ميكنند را نميتوان به نشناختن امام حسين و دوست نداشتن او متهم كرد. خلوت اينها را نميتوان به اين راحتيها خالي از هرگونه معنويت فرض كرد. فقط نوع نگرش به اين مسايل عوض شده است. من البته در صدد ارزشگذاري نيستم ولي اين اتفاقي است كه افتاده و ما را در برابر آن جز نظاره كاري نيست. در اين اتفاق همه چيز و همهي مفاهيم زميني شده است. خدا هم حالا ديگر فقط يك دوست خوب زميني است. حالا آسمان هم روي زمين است. نسل امروز حال پرواز ندارد. او آسمان را به زمين آورده است تا هميشهاش در حال پرواز باشد. حالا ديگر آرمانگرايي دارد آرام آرام ميميرد. آرمان اما هنوز زنده است و نفس ميكشد. فكر دنيايي پر از خوبي و منهاي رنج و ظلم هنوز هم خواب شب بسياري از ما را به بهشت تبديل ميكند. اي كاش بشود. اي كاش باشد. اي كاش ...