عشق تو داغونم كرد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدي
آي آدمها، آي دوستهاي قديم كه ديگر در زير اين گنبد كبود سياه رنگ نيستيد و به جايي پرواز كردهايد كه آسمان رنگش آبي است، آي هماتاقي قديم، همكلاسي، رفيق، سلام.
نميدانم بين نام فرنگيس كه عشق تو داغونم كرد و نام شمايان كه حالا از قيافهي ماهتان فقط طرحي مبهم در ذهنم مانده است چه ربطي بود كه وقت نالهكردن اسپيكر كامپيوترم كه آسمون بارون ميباره و آخ كه ديگه فرنگيس دلم برايتان پر كشيد و انگشت به كيبرد بردم. يعني آيا اين واقعيت دارد كه عشق شمايان مرا داغون كرد؟ من كه خودم باورم نميشود اينچنين باشد ولي به يك چيز يقين دارم و آن داغون شدن خودم است. به هر حال الان برخي از شما را سالهاست نديدهام و برخي ديگر را بد جوري فراموش كردهام. در لاك خود فرو رفتهام، آن گونه كه مردهاي در كفن خود و در هواي سرد و فضاي يخزدهي اطراف خودم ماتم برده است. فصل ناله و نفرين را مدتي پيش به پايان بردهام و فصل دلهرهي انتظار را آغاز كردهام. بگذريم. داشتم با خودم فكر ميكردم كه دفعهي بعد كه ......بيايد احتمالا پسرش را همراهش ميآورد. او كه دوستش خواهم داشت، آن گونه كه خالهاي. پسري با موهاي سياه و خوشگل مثل مامان و باباش. او را دوست خواهم داشت مثل فرزندان خودم و آنان براي هم دوستاني خواهند شد كه حرف هم را نميفهمند. البته فكر ميكنم او حتما به فرزندش فارسي را ياد ميدهد. پس آنان حرف هم را ميفهمند ولي نه آن گونه كه ما. او نيز ايران را منهاي كثيفيهايش دوست خواهد داشت و در مدرسه شايد ايرانيبودنش را كتمان كند. حق هم دارد. اين ايرانياي كه امروز دنيا ميشناسد جز كتمان هيچ راهي براي حواريون باقي نميگذارد. آي پسر، تو سرزمين مادريات را سه بار پيش از سپيدهدم انكار ميكني. ميدانم كه در دل به او ارادت ميورزي. اشكالي هم ندارد اگر موهايت را بور كني.
حالا درد من هم ديگر سرزمين مادري نيست كه اين سرزمين ما را تمام كرده است. من درد عشقي را دارم كه از دست دادهام. دلي كه عاشق نباشد مرده است. دل من مرده است و اين بدترين ظلمي بود كه سرزمين مادري در حق من ميتوانست كرد. بزرگترين مشكل سرزمين مادري اين است كه عشق را كه خود بايد گياهي باشد كه بر تو بپيچد ميخشكاند. سرزمين عشقهاي مرده. عشقهاي پوسيده. عشقهاي متعفن. آي شمايان كه زير آسماني آبيتر ميزيايد، آيا عشق آن جا هم مرده است؟