مشكلي دارم زدانشمند مجلس بازپرس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدي
آيا تا به حال شده است از كاري كه كردهايد آن قدر شرمسار باشيد كه نتوانيد در آينه به چشمان خود نگاه كنيد؟ من بسياري زمان است كه اين چنينم. و از آن جا كه فرهاد از گذشتگانمان خبر داده است كه شكستن آينه جز تكرار مشكل چيزي نميآفريند، من به شدت به دنبال جاييام كه در آن بتوانم خود را نبينم، نفس نكشم، هيچ ننوشم و نخورم و در يك كلام نباشم. به نظرم بايد جايي چنين باشد، اما اجارهاش احتمالا آن قدر بالاست كه وسع ما نميرسد. پس ميسوزيم و ميسازيم، ما كه توبهفرماياني هستيم كه چون به خلوت ميرسيم آن كار ديگر ميكنيم، البته دروغ چرا، در ميان جمع هم آن كار ديگر ميكنيم. راست راستش را بخواهيد حالا آن كار ديگر، ديگر آن كار ديگر نيست. آن قدر آن كار ديگر تكرار شده است كه آن يكي كارهاي غير ديگر كار ديگر شدهاند، انگار يك جاي كار ما دارد ميلنگد.
البته من از روز اول اين طور نبودم.
پانزده سال پيش هوا كه ابري ميشد من روي ابرها داشتم پرواز ميكردم. حالي كه دانم و داني!
ده سال پيش، باران كه ميآمد، آن قدر زير باران راه ميرفتم كه خيس خيس، عاشق و رها، سبكبال!
پنج سال پيش، باران كه ميآمد، زار زار ميگريستم كه چرا ديگر مرا هيچ نميشود؟
امسال، باران كه ميآيد ميدوم تا از سرما در امان باشم و فصل محبوب من ديگر به جاي پاييز، بهار و تابستان است.
لابد پنج سال ديگر چتر ميخرم.
امضا: خليفة الله روي زمين!