نامها و نشانهها
ـــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدي
در آن سالهاي جنگ، در آن سالهاي دور، وقتي تلويزيون فقط يك ساعت در روز برنامهي كودك داشت و بچهها براي كارتن لهله ميزدند، وقتي در هفته فقط دو يا سه شب سريال پخش ميشد و يك بار فيلم سينمايي، وقتي ويدئو ممنوع بود، حتي قبل از اين كه اوشين اينقدر قدرت پيدا كند كه ساعت 9 خيابانها را قرق كند، يك مسابقهي تلويزيوني بود به نام “نامها و نشانهها“.
در آن سالهاي برهوت امكانات، اين مسابقه براي بسياري ديدني بود. هر چند در آن پول پخش نميكردند و مجرياش بلد نبود دلقكبازي در بياورد. اما آن چه مرا واداشت از اين مسابقه بگويم، هيچ ربطي به آن چه گفتم ندارد.
بسياري از آن چه در اطراف ماست كه با حواسمان درمييابيم ممكن است معنياي وراي آن چيزي داشته باشد كه لحظهي اول درك ميكنيم. اول به حواس پنجگانه ميفهميم، شايد لختي درنگ آن را به دل وارد كند و شايد هم ياد خاطرهاي را زنده كند. كمي بيشتر كه از خودت كمك بگيري، شايد در اين چيز نشانهاي بيابي. نشانه. آن وقت آن چيز باتمام بودنش در تمام بودنت وارد ميشود و خود آرام ميگيرد و شايد آرام تو را نيز.
نيك كه بنگري، شايد هر چيز كه ناميدارد، نشانهاي باشد. شايد همه چيز نشانهاي باشد. براي من. تو. يا بهتر است بگوييم براي اهلش. راستي اگر امشب وقتي داشتي از كنار ديوار همسايه رد ميشدي بوي پياز داغ به دماغت خورد، نسبت به زنت بسيار احساس دوست داشتن كردي و دلت برايش پرپر زد، شوهرت را با لگد از خانه انداختي بيرون(!!!) يا پسر كوچولويي را در خيابان ديدي كه آب بينياش راه افتاده و دنبال مامانش گريه ميكند، يا يك مورچه را ديدي كه احساس كوهنوردي بهاش دست داده مانتوت را گرفته و بالا ميرود، سنگي توي شام پيدا كردي يا يكي همين طور بيخودي تو خيابان بهات گير داد زد تو گوشت، يك كم فكر كن. ممكن است اين يك نشانه باشد. شايد يكي ميخواهد با تو حرف بزند. شايد او آدم بزرگي باشد. شايد بيارزد به حرفهايش گوش كني. شايد اين نوشته يك نشانه باشد. شايد ...
راستي اگر يك روز يك نشانه ديدي، با او حرف بزن، خوب حرفهايش را گوش كن، اما به هيچ كس چيزي نگو، شايد آن نشانه فقط براي تو نشانه باشد. فقط به خاطر تو!
تقديم به ف.م.سخن به خاطر برفي كه برايش يك نشانه بود.