براي خاطر تمام بچهها
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدي
براي خاطر تمام بچههايي مينويسم كه وقتي ميخواهيد از خانه بيرون برويد دنبالتان گريه ميكنند و توي سرشان ميزنيد.
براي خاطر تمام عروسكهاي سخنگو.
براي خاطر الدوز و تمام عروسكهايش. نه به خاطر زن بابايش.
براي خاطر تمام عروسكهاي پارچهاي دنيا.
براي خاطر تمام عروسكهاي خط خطي، كثيف، پاره پاره و از ريختافتاده، اما زنده.
براي خاطر تمام بچههايي كه خالهبازي ميكنند و تو سرشان داد ميكشي: يواشتر.
براي تمام ديوارهايي كه با مداد شمعي نقشبند رؤياي شيرين اسب شاه پريان ميشوند و تو در برابرشان خالقشان را به زير كتك ميكشي.
براي تمام قصههايي كه لهله ميزنند براي بچهها بخوانيشان و تو هيچ وقت حوصله نداري بيش از پانزده بار بخواني.
براي تمام آنها كه تو را تحمل ميكنند، نه به خاطر تو كه تحمل هيچ كس را نداري و فقط فرياد ميكشي.
بزاي خاطر التماس تمام بچهها كه اين را بخر، آن را بخر، نه به خاطر فرياد تو كه خفه شو!
براي خاطر تو كه دو دقيقه بعد سرت را توي دستهايت ميچپاني و زار زار گريه ميكني.
براي خاطر تو كه هنوز از معصوميت كودكانت چيزي سرت ميشود.
براي تمام بچههايي كه از شدت گرسنگي ميلرزند و دم بر نميآورند.
براي آن بچههايي كه در توفان حوادث خرد ميشوند و ميبريم چالشان ميكنيم و فراموش.
براي تمام بچههايي كه جنازهشان فضاي جوهاي آبي را كه از جاهاي تاريك ميگذرند، سطلهاي آشغال ،كنارههاي بزرگراههاي خلوت و چاههاي توالت را در دل شب پر ميكند و حتي چالشان هم نميكنيم.
براي تمام بچههايي كه يادشان ميدهي مثل خودت باشند، گند و كثيف و دروغگو و خودخواه. تهوعآور.
براي خاطر تمام بچههايي كه تمام شب منتظر ميمانند ببينند پاپانوئل در لنگه كفششان چه گذاشته است.
براي لنگه كفشهاي خالي اما پر از اميد بچهها!
آي با توام! ميخواهي چه بكاري در كفشهاي بچههايت؟ چه تاتري بازي كني جز دعوا و جار و جنجال؟ چه غلطي ميخواهي بكني؟ مطمئنم كه حتي فكرش را هم نكردهاي! اگر فكرش را كرده بودي ديگر آن رطوبت چندشانگيز پلشت را ....
اي واي از آن كه ماييم!