--> <$BlogRSDUrl$>

فانوس

يک وبلاگ گروهی در عرصه‌ی سياست، اجتماع و فرهنگ

پيوند به مطالب ديگران

 

وبلاگ‌ها

 

Friday, January 16, 2004


بعد ار سال‎ها ديدمش
ـــــــــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدي

دانشگاه تهران هميشه محل رخ‎داد اتفاقات عجيب بوده است. ضلع شمالي‎اش خلوت، آرام و محل رفت و آمد دانش‎جويان پزشكي. رفت و آمدهاي با عجله و آرام. خلوتي براى دلدادگان تا به طرف بلوار كشاورز، اين رؤيايي ترين بلوار ايران قدم بزنند و با بحث‎هاي فلسفي و علمي مخ هم را بزنند يا كلام عشقانه‏اي آنان را به عرش خدا ببرد.
ضلع شرقي ضلع پشت دانشكده‏ي هنرهاي زيبا و علوم. خيلي‎ها در اين ضلع قدم زده‎اند كه بعدها نامشان مايه‎ي افتخار عرصه‏ي هنر و ادبيات ايران شده است. هنوز هم قيصر امين‎پور گاهي وقت‎ها از اين جا رد مي‎شود. آخر اين‎جا “ حاشيه‎ترين“ جاي دانشگاه تهران است و نزديك‏ترين جا به سينما عصر جديد. برويم فيلم ببينيم و بحث‎هاي روشن فكري بكنيم.
ضلع غربي اما اسمش رويش است. ياد آن سه آذر اهورايي تو را در اين ضلع تنهايت نمي‎گذارد. ضلع فني، ضلع چمران، ضلع علوم سياسي. ضلع دكتر بشيريه و روشن‏ضمير كه هنوز هم سعي دارند به مخالفين عقلانيت مفهوم جامعه‏ي مدني را حالي كنند و آن يكي سناتور قديمي كه نامش را به ياد ندارم و با تمام جثه‎ي كوچكش موقع راه رفتن در راه‎رو دانشگاه زمين زير پايش مي‎لرزيد.
ضلع جنوبي اما چيز ديگري است. ضلع سردر دانشگاه. اين ضلع بسيار خون ديده است. چه نامي به‎تر از خيابان انقلاب براي اين ضلع كه واقعا انقلاب در اين ضلع متولد شد. بعد از خيابان دكتر شريعتي و حسينيه‏ي ارشاد، هيچ جاي ديگري در ايران شايسته‎ي اين نام نيست. با آن همه كتاب‎فروشي كه در هيچ جاي ايران نمي‎تواني نظيرش را پيدا كني و هر كتابي كه بخواهي در آن‎ها پيدا مي‎شود. فلان كتاب ديگر پيدا نمي‎شود چون روبه‎روي دانشگاه را گشته‎ام و پيدايش نكرده‎ام. ضلع حمله، ضلع فرار، ضلع گاز اشك‎آور، ضلع گلوله، ضلع نمازجمعه‏هاي پدر طالقاني كه ديگر كل تهران جوابش نمي‏داد و تا ستارخان نيز مي‎رسيد. ضلع كنسرت‎هاي روباز فريدون فروغي و بساط آهنگ‎هاي انقلابي ويكتور خارا و چوب و چماق و طرف‎داران بني‎صدر. ضلع مجاهدين و فداييان و توده. ضلع تجمع‎هاي دوم خردادي و زدو خورد با انصار.
آدم مگر مي‏شود از اين ضلع رد بشود و خاطرات زنده او را راحت بگذارد؟ عشق عشق عشق مجاز و حقيقي مگر راحتت مي‏گذارد؟! و من البته از همين جا رد مي‎شدم كه او را يك بار ديگر پس از سال‏ها ديدم. نشستم در تاكسي كه ناگهان دستش مثل اسلحه كنار شقيقه‎ام قرار گرفت. از تعجب فريادي كشيدم و اگر تاكسي نبود كلي ضايع بازي درآورده بودم. دنبال يك نفر مي‎گشت خرجش را بدهد تا برود در منزل بنشيند از زندگي‎اش لذت ببرد. من مثل هميشه از كنار او بودن آرامشي عجيب احساس كردم. آرامشي كه حجاب حرف‎هاي روزمره شد. من تا موقعي كه از هم جدا شديم نتوانستم حرفم را بهش بزنم. حرفي كه هيچ وقت به او نزده‎ام. حرفي كه هيچ وقت ديگر هم به او نخواهم گفت، حتي اگر قرار باشد سال‏ها با هم زير يك سقف زندگي كنيم. آخر من مطمئنم كه او مي‏داند. اين ضلع جنوبي دانشگاه تهران عجب ضلعي است. عجب انقلابي است. انقلاب دل آدم‎ها!


 
| Permalink |

وبلاگ گروهى فانوس

دربــاره فانـــوس و فانوســيان

آیینه فانوس (رها از فیلتر)

آخرين مطالب فانوس

 

سايت هاي خبري

 

سايت هاى شخصى

 

آرشيو

تماس با ما

- هر گونه برداشت مطلب و يا نقل‌ قول از نوشته‌هاى فانوس در سايت‌ها يا وبلاگ‌هاى ديگر با ذکر مأخذ و حتى المقدور دادن لينک به مطلب مجاز خواهد بود.

- ديدگاه‌هاى فکرى نويسندگان محترم فانوس لزوماً منعکس کننده آرا گردانندگان وبلاگ گروهى فانوس نيست.

- با ارسال مقالات و نيز مشارکت در تبادل نظرها و بحث ها به پربار شدن محتواى وبلاگ خود «فانوس» يارى رسانيد. فانوس متعلق به همه علاقمندان آينده ايران است.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

NOQTE

بازگشت به صفحه اصلى