ديکتاتورها روزى مى ميرند
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.صائبى
دوست بزرگوارم آقاى آذرکوب به بنده خرده گرفته اند که چرا از رفتن شاه اظهار تاسف کرده ام. توضيحى کوتاه به نوشته خود و مقاله خواندنى ايشان لازم آمد:
شاه نجيب نبود. به هزار و يک دليل و بينه آشکار تاريخى که اصلا قابل کتمان نيست و همگان بهتر دانند و خليل آذرکوب عزيز بهتر گفت. شاه در عين حال دورانديش نبود ، واقع بين هم نبود. آنچه براى او پيش آمد، نتيجه اشتباهات و ندانم کاريها و اعمال غير دموکراتيک و جرايم متعدد خود او بود . اصطلاح معروف « هلندى سرگردان » را براى همين از قول هنرى کسينجر به نقل از کتاب آخرين سفر شاه اثر ويليام شوکراس در يادداشت خود آورده ام. در همين کتاب توضيح داده شده که کسينجر به زيرکى اين عبارت را در مورد دوست قديم خود يعنى شاه به کار ميبرد. « هلندى سرگردان » بيش از هر چيز به خاطر اعمال خود آواره شده است، نه ظلم ديگران.
اين است آن نکته مهم که ديکتاتور ها روزى در تاريخ مى ميرند ، و پس از آن کسى از آنان به نيکى ياد نخواهد کرد. بعضى از آنان قبل از مرگ فيزيولوژيک مى ميرند (چون صدام و شاه) ، برخى در هنگام مرگ فيزيولوژيک مى ميرند (مانند چائوشسکو ، هيتلر و موسولينى) و برخى هم بعد از مرگ فيزيولوژيک دچار مرگ تاريخى ميشوند (مانند استالين) همه آنها روزى مى ميرند چه در زندگى چه در تاريخ.
اما اينکه چرا اين وطن وطن نشد، به اندازه بيست و پنج سال حرف و حديث و تحليل گفته شده است. اما اين درد تاريخى و اين سوال بزرگ بدون پاسخى قطعى همراه ما است. گمان ندارم کسى بتواند ادعا کند که پاسخ قطعى را يافته است. آرى مستبديم و در عين حال استبداد پذيريم.
ولى براستى چرا اينگونه ايم؟