--> <$BlogRSDUrl$>

فانوس

يک وبلاگ گروهی در عرصه‌ی سياست، اجتماع و فرهنگ

پيوند به مطالب ديگران

 

وبلاگ‌ها

 

Monday, January 12, 2004


مغزهاي مسافر
ـــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدي

مهناز به ايران آمده است. داشتم رانندگي مي‎كردم كه زنگ زد. فرياد شادي و سلام. قرار براي تلفن بعدي و خداحافظ. به بچه‏ها گفتم: اگه گفتين كي زنگ زد؟ وقتي فهميدند گفتند: الهي، چقدر دلم برايش تنگ شده است. آن‎ها فقط چند ساعتي پيش بچه‎ها بوده‎اند و آخرين بار شايد دو سال پيش. اما مهناز هميشه در خانه‎ي ما حضور داشته است. با عروسك‎هاي خرسي كه براي بچه‏ها آورده است و كتاب‏هاي عجيب غريبي كه پدرم را در آورده است از بس كه بچه‎ها گفته‎اند خراب شد بيا درستش كن. البته او براي من بيش از همه‏ي اين‎ها يك خواهر بوده است. يك معلم كه به من شك كردن را آموخت. معلمي كه سنگ بزرگي برداشت و بدون اين كه يك لحظه ترديد كند، ايمان شيشه‎اي‎ام را با يك ضربت خرد كرد و بعد گفت: حالا ايمان بياور. و من ايمان آوردم. نه از آن نوع كه اسلمنا به زبان كه آمنا به دل. معلمي كه انكار حق در زبان مي‎كرد و در دل مي‏پرستيد، تا آنان كه نمي‎دانند در برابر چه كسي خم و راست مي‏شوند را به خود آورد. و حالا او يك بار ديگر به ايران آمده است. و يك بار ديگر با خود شك آورده است. بهار! نمي‎خواهي بروي؟ و اين بار نيز البته پاسخ منفي است. ياد ندارم پاسخ مثبتي به هم داده باشيم و اين خود راز دوستي عجيب ماست. سال‏ها زير يك سقف من از يمين مي‏گفتم و او از يسار. من صبح‏ها در گوشش آب مي‏ريختم تا مگر بيدار شود و او شب‎ها وقتي من خواب بودم تمرين‎هايش را حل مي‎كرد و سعي مي‎كرد در خواب از من اعتراف بگيرد ام ام را دوست دارم.
نه مهناز من نمي‏خواهم بروم. من پايم و دلم اين‎جا گير است. رفتن اتفاقا برايم سخت نيست. دل كندن از اين جا هم فكر نمي‏كنم آن قدرها دشوار باشد. من به روزي فكر مي‏كنم كه ايران از تو و من و امثال تو و من خالي شود. من به روزي فكر مي‏كنم كه اين مملكت به تمام وجودش تصميم بگيرد رشد كند. اين رشد البته با طنزنامه‎ي مجمع تشخيص مصلحت و آقايان متعهد بي‏سواد عمامه‎به‏سر و غير عمامه‎به‏سر به وجود نمي‎آيد. اين رشد را من و تو و امثال من و تو مي‏توانيم عينيت ببخشيم. گيرم كه من هم فرار كردم. گيرم كه به قول تو مسؤوليتم در برابر دختركانم مرا به آن طرف كشاند. تكليف ايران با اين همه آدم بي‎عقل كه بر مصدر امور نشسته‎اند چه مي‏شود؟ چه كسي اثرات 2564 سال ديكتاتوري را از افكار اين مردم پاك مي‎كند؟ نه مهناز! من اين جا مي‏مانم. حتى با وجود رئيس جمهور محبوبمان كه عده‎اي را مامور كرده بروند ببينند آيا فرار مغزها حقيقت دارد يا اغراق شده است. آري آقاي رئيس جمهور حقيقت دارد. حتي اگر فقط همين مهناز هم رفته بود حقيقت داشت. كل درآمد نفت يك سال مملكت را هم كه بدهيم قيمت يكي مثل مهناز نمي‏شود.
روزي در جمع صد نفر اول كنكور به مناسبتي سخن مي‎گفتم: مسؤولان سه دسته‏اند. اول آناني كه نمي‎دانند شما سرمايه‎هاي اين مملكت هستيد. دوم آناني كه اين نكته را مي‎دانند ولي عقلشان نمي‏رسد چه كار بايد بكنند و سوم هم كساني كه به ابن مهم آگاهي دارند و مي‏دانند چه بكنند اما نمي‏توانند كاري بكنند.
با وجود اين فضاي نوميدكننده، من اما هنوز فكر مي‎كنم مي‎شود كاري كرد. سر كلاس درس يا در محل كار. دردي را التيام بخشيد. ايمان‎هاي شيشه‏اي را شكست. من مي‎مانم.


 
| Permalink |

وبلاگ گروهى فانوس

دربــاره فانـــوس و فانوســيان

آیینه فانوس (رها از فیلتر)

آخرين مطالب فانوس

 

سايت هاي خبري

 

سايت هاى شخصى

 

آرشيو

تماس با ما

- هر گونه برداشت مطلب و يا نقل‌ قول از نوشته‌هاى فانوس در سايت‌ها يا وبلاگ‌هاى ديگر با ذکر مأخذ و حتى المقدور دادن لينک به مطلب مجاز خواهد بود.

- ديدگاه‌هاى فکرى نويسندگان محترم فانوس لزوماً منعکس کننده آرا گردانندگان وبلاگ گروهى فانوس نيست.

- با ارسال مقالات و نيز مشارکت در تبادل نظرها و بحث ها به پربار شدن محتواى وبلاگ خود «فانوس» يارى رسانيد. فانوس متعلق به همه علاقمندان آينده ايران است.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

NOQTE

بازگشت به صفحه اصلى