پيامي به دوستان (2)
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
بهاره اميدي
از خوانندگان محترمي كه به اين بحث علاقهمند نيستند عذر ميخواهم. اين محدوديت بخش نظرخواهي ما را وادار كرده رو بنويسيم. از عزيزاني هم كه پيشينهي بحث را ميخواهند درخواست ميشود به چند مطلب پايينتر با همين نام پيامي به دوستان مراجعه كنند.
به آقاي بينش معاصر: پاسخي كه به سؤال من كه چرا به جبهه رفتهايد دادهايد در مورد اين گزينه كه چرا من در ايران ميمانم هم صادق است. در آن هنگام دشمن خارجي تيغ از رو بسته بود و كمر به نابودي آبادي و آزادي اين مرز و بوم. امروز نيز خشكمغزاني سوداي بازگرداندن ايران به قرنها پيش را در سر ميپرورانند و بديهيترين اصول علمي را در امور رعايت نميكنند. شما آن سالها ميتوانستيد به هر يك از كشورهاي ديگر مهاجرت كنيد و به تمام مردم دنيا خدمت كنيد. حتي ميتوانستيد در جنگهاي ديگري كه در دنيا درميگرفت شركت كنيد و به كمك آن كه برحق است و يا برحقتر است بشتابيد. اگر اين سخن شما را بپذيريم كه انسان محدود به مرزها نيست پس چگونه شركت خود را در اين جنگ خاص توجيه ميكنيد؟ البته اين پرسشها اصلا براي اين نيست كه حركت شما را كه به نظر من بسيار هم زيبا و درست بوده است زير سؤال ببرم. حتي نميخواهم بگويم كه آدمي محدود به مرزهاست اما ميشود گفت آدمي تا حدودي محدود به مرزهاست. من فكر ميكنم چنين كسي مثل شا ممكن است روزي به اين نتيجه برسد كه خود بايد برود اما نميتوانم تصور كنم كه چهطور ميتواند ديگران را به رفتن تشويق كند. ضمن اين كه بايد بدانيد اين پرسش كه بايد رفت يا ماند از ديرباز سؤال اساسياي در ذهن من بوده است و نتيجهاي كه تا به حال به آن رسيدهام اين بوده كه من جايي ميمانم كه فكر ميكنم بيشتر به درد ديگران بخورم. ضمن اين كه ميكوشم براي خودم شرايطي را براي زندگي فراهم كنم كه به از نظر مادى به من سخت نگذرد و تا كنون در اين كار ناموفق نبودهام و دچار مشقت نشدهام. پس دليلي هم براي مهاجرت نميبينم. البته اگر روزي به اين نتيجه برسم كه مهاجرت كنم هيچ بعيد نيست به جاي آمريكا، استراليا و يا اسپانيا كشوري مثل تانزانيا را انتخاب كنم!
مشكل اصلي من اين است كه از خود نميتوانم مهاجرت كنم. من هر جاي دنيا كه باشم همينم. با تمام اين اخلاق گندي كه دارم. هرگاه توانستم از خود مهاجرت كنم، شايد آن وقت به فكر مهاجرت از ايران هم افتادم.
به آقاي كورش علياني: من واقعا شرمندهام از اين بيدقتي كه در نوشتن اسم شما دارم. دوستان نيز تذكر آييننامهاي دادهاند. اما نوشتهي شما را بار ديگر هم خواندم. متاسفانه به نتيجهي جديدي نرسيدم. جز اين كه به تكصدايي سالهاي آينده هشدار دادهايد. با رشدي كه جامعه از لحاظ اجتماعي و سياسي كرده بعيد ميدانم آقايان بتوانند بار ديگر تكصدايي برقرار كنند. بنابراين خواهش ميكنم در صورتي كه فكر ميكنيد سوء تفاهمي رخ داده توضيحي بدهيد تا ماجرا روشن شود. کند ذهنى من را هم ببخشيد :-)