--> <$BlogRSDUrl$>

فانوس

يک وبلاگ گروهی در عرصه‌ی سياست، اجتماع و فرهنگ

پيوند به مطالب ديگران

 

وبلاگ‌ها

 

Saturday, February 28, 2004



ندیدم جز زیبایی
________________________________________
منصور خاکی


به اينجا که برسي يعنى يک زندگى معمولى در بهشت کاغذى غرب با آن همه زرق و برق، وقتى آبها از آسياب افتاد و ديگر تلاش براى بقا جاى خودش را به يک زندگى روزمره داد که هر روزش بى کم و کاست تکرار بيهوده ايام است و تو دلت به پیامی، نامه ای و یا زنگ تلفنی است از دور دست و شب که بر مى گردى تمام راه به صندوق پستى ات فکر مى کنى که امروز چه برايت رسيده آيا باز انبوه صورتحساب و فلاير بى مصرف است يا نامه ای آشنا که در این عصر سرد بی فروغ هر روز احتمالش ضعیف تر. همه چير متعين و مشخص است براى سالها حتى شو تلويزيونى خاصى را در ساعت معینی مى بينى و هنوز هم همانجا که صداى خنده مصنوعى روى فيلم به تو امر مى کند که چه وقت بايد بخندى از خنده روده بر مى شوى و دوباره و دوباره و روزى خيلى زود از خود مى پرسى که آخرش که چه؟ و اين بن بست وحشتناکى است.

راستش در ايران و شايد در خيلى جاهاى ديگر شور زندگى بيشتر است چون تو براى ساده ترين کار هيجان دارى که آيا مى شود يا نه؟ و اين است که کوچکترين موفقيتها تو را سرشار مى کند همانگونه که عادى ترين شکستها حتى اگر شکست تيم ملى باشد یا استیضاح وزیری یا نامه سرگشاده وکیلی. غرضم دفاع از زندگى سخت در ايران نيست مى خواهم بگويم اينجا هم که همه چيز حل شده مخ تو را با بيهودگى انباشته مى کنند و خيلى زود بى معنا بودن زندگى به تو تلنگار مى زند.

وقتى که زندگى را مى کاوى چيزى را کم مى بينى چيزى را جا گذاشته اى. قطعا آن چيز از جنس خرد و منطق نيست که تو با تمام وجود در يک محيط عقلانى زندگى مى کنى چيزى که کم دارى نه شعور که شعر است. مى بينى که زندگى تو خالى از حس شاعرانه است حس خيال انگيزى که عشق به آدم مى دهد يا يک آرزوى دور يا يک اميد خام يک روياى شيرين و يا يک آرمان بلند. در آن دستگاه است که خيلى ناممکن ها ممکن جلوه مى کند و آدمى در دنيايى ديگر و البته جهت دار و بالنده از خود به خود می رسد.

اينجا مى فهمی که درد و دغدغه را فراموش کرده ای. درد قسمتى از زيستن است. کسى که زنده است درد دارد و تنها مردگانند که درد را نمى چشند. درد مثل آن سوزنی است که به سر انگشتان بیمار می زنند تا دریابند هنوز حسی در اندامش هست یا نه؟ و چه درد لذت بخشی است اگر بدانی که هنوز حسی داری و زنده ای. اگر تجارب آنان که از چند قدمی مرگ باز گشته اند ببینید این بازگشت همواره با دردی در تمام وجود همراه بوده است.

و در اینجا چه جای درد و دغدغه است؟ اینجا جای فراموشی است و یا خود را به فراموشی زدن!

به زندگی از سه زاویه متفاوت می توان نگریست: عاميانه، عاقلانه و شاعرانه. و من فکر مى کنم حسين تصوير مجسمى از زندگى شاعرانه بود. در کربلاى 61 هجرى اقدام حسين در دستگاه عقلانى قابل تفسير نيست او نه تنها به زندگى خود که به زندگى پيروانش و به همه آنان که به او مى انديشند طعم جديدى چشاند «احلى من عسل». و من چه اندازه وامدار این عبارت قاسم بوده ام. وقتی که زندگی ام معنایی ندارد. وقتی بی تو که معنی زندگی من هستی زندگی برایم یک تکرار مبتذل خواستن های کوچک است و وقتی که زندگی بی عشق مثل یک قالب مضحک شیرینی پزی است که هیچگاه طعم شیرینی را نخواهد چشید....وفتی فردایی بیاید و تو که بهانه بودنم بودی، نباشی ... مرگ یا آن شمشیرهای آخته در دست آن فرومایگان برایم از عسل هم شیرین تر است!

و من در این چند ساعت بقول زينب (و ما رايت الا جميلا) نديدم جز زيبايى را. ندیدم جز شوریدگی والاترین انسان در جستجوی معنی، در تقلای کشیدن عکس روزنی، پنجره ای روی دیوار این زندان و برای باوراندن من "که تو آزادی ای بشر".

براى همه آنان که خود را شيعه حسين مى دانند و نه مى خوانند حسين هميشه الهام بخش طعم شاعرانه زندگى بوده است. اينکه غم هست، فقر وجود دارد. پشت اين لبخندهاى بزک شده با آرايش غليظ و ناشيانه بشريت، پيکر فرسوده بيمار و رنجور روسپى نوميدى نهفته است که شب فرا رسيده و ميزبانى نيافته تا تن به او بسپارد و لقمه نانى از قبل فروش روحش به زناکاران به چنگ بياورد.

پشت اين همه هياهو و جنجال، چشمان خسته و قلبهاى نوميد موج مى زند و اين همه مى گويد که درد نه تنها در خانواده بشريت کاستى نگرفته که دهشتناکتر و نوميدکننده تر گشته است.

خرد زمانه تغيير مى کند همانگونه که منطق آدمى رو به تغيير است. نوع حکومت، شيوه و سليقه زندگى، آمد و شد و مناسبات اجتماعى. ولى حس شاعرانه زندگى بى تغيير است چراکه درد هميشه مفهوم ثابتى دارد.

و گمان مى کنم حسين بزرگترين تجسم درد باشد و منبع جوشان شاعرانگى زندگى.

شاعرانگى زندگى را فراموش نکنيد،
پاى چوبين استدلاليان همه را عذر بنهيد،
و بدانيد تا وقتى دردمنديد زنده ايد!

"و خدا خواست که تو را کشته ببيند.."

 
| Permalink |

وبلاگ گروهى فانوس

دربــاره فانـــوس و فانوســيان

آیینه فانوس (رها از فیلتر)

آخرين مطالب فانوس

 

سايت هاي خبري

 

سايت هاى شخصى

 

آرشيو

تماس با ما

- هر گونه برداشت مطلب و يا نقل‌ قول از نوشته‌هاى فانوس در سايت‌ها يا وبلاگ‌هاى ديگر با ذکر مأخذ و حتى المقدور دادن لينک به مطلب مجاز خواهد بود.

- ديدگاه‌هاى فکرى نويسندگان محترم فانوس لزوماً منعکس کننده آرا گردانندگان وبلاگ گروهى فانوس نيست.

- با ارسال مقالات و نيز مشارکت در تبادل نظرها و بحث ها به پربار شدن محتواى وبلاگ خود «فانوس» يارى رسانيد. فانوس متعلق به همه علاقمندان آينده ايران است.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

NOQTE

بازگشت به صفحه اصلى