جزيره اي به نام كربلا
________________________________________
احسان حقيقت جو
« شش بمب در كربلا و در بين الحرمين منفجر شدند» آنها در آن لحظه كجا بودند؟ تلاش براي تماس با كربلا هيچ نتيجه اي ندارد. هيچ گونه اي پيامي از آنسو دريافت نمي شود. بر روي شبكه هاي خارجي پارازيت هست. تنها بايد پيچ تلويزيون را باز كرد و با صبر و اضطراب به بوق نفرت پراكني رسانه ملي گوش سپرد تا شايد لابلاي خبرنماهاي بي شمار اطلاعي از عزيزانت حاصل كني! كربلا براي تو ديگر بار وادي كرب و بلا ست و اكنون چون جزيره اي دور افتاده مي نمايد. در ذهنت بارها استدلالهايي كه برايشان كرده اي تا از رفتن منصرف شوند، تكرار مي كني؟ غر مي زني و در دل ناله مي كني. بعد از ساعتها و به طور غير مستقيم، از ديگران مي شنوي كه كاروان همگي سالمند.
امروز چهارشنبه است، به اينترنت دسترسي داري. مي تواني از چندين و چند جا خبر بگيري. به احتمال زياد چندين مورد از انفجارها انتحاري بوده است. يادت مي آيد كه رسانه ملي و روزنامه كيهان به عمليات انتحاري عليه غيرنظاميان بيگناه مي گويند: شهادت طلبانه! فكر مي كني كه جنازه بمب گذار هم بايد در بين ساير اجساد، تشييعي آبرومندانه و پرشكوه شده باشد. مي شنوي كه دولت ايران هرگونه ارتباط با اين بمب گذاري هارا تكذيب مي كند. اصلا فكر نمي كني كه كار آنها باشد ولي به عادت تكذيب هاي پيشين، با شنيدن اين خبر به شك مي افتي اما بلافاصله مي گويي: مسخره است.
امروز شنبه است. چندين مظنون در ارتباط با اين بمب گذاري ها شناسايي شده اند. يك نفر كه در تصويرهاي yahoo تنها كله كچل و هيكل چاقش نمايان است، يك اردني، يك عراقي واحتمالا يك ايراني از شرق ايران! از بس صداي عزيزانت را نشنيده اي، احساس مي كني فضاي سينه ات را خلايي گرفته است. مي خواهي فرياد بكشي.
امروز يكشنبه است. در تورق روزنامه ها اولين چيزي كه نظرت را جلب مي كند، سياست بازي شيخان در عراق است. دعواي قدرت بالاگرفته است. يك نفر وعده مي دهد كه امضا مي كنم و نمي كند. يك نفرهم قرار است امضا كند و مي گويد امضا نمي كنم. تلفنت زنگ مي زند. گوشي را برمي داري، صداي پر از شوق آشنا تو را به وجد مي آورد: « من روبروي حرم حسين ايستاده ام، سمت ديگر حرم ابوالفضل است چيزي از ايشان نمي خواهي؟!»
مي گويم: سلام مرا برسان. آري سلام مرا برسان.
امروز دوشنبه است.......