هم چوب را خوردن و هم ...
________________________________________
منصور خاکی
توضیح: این مطالب الزاما نظر من نیست. در جایی این لطیفه را دیدم که حقلیق تلخی در آن بود.
در دفتر يادبود سايت رياستجمهوري که اين روزها به دليل حجم بالای فحشی که توی آن نوشته شده، مجبور به بستنش شدند. اين داستان هم همانجا نوشته شده است:
روزی مرد ثروتمندی با ماشينش از ده به شهر میرفت. در راه مرد فقيری رو ديد و سوارش کرد. همينطور که میرفتن ديدن يه گوشه از جاده مقداری تاپاله ريخته شده. مرد ثروتمند که سر شوق اومده بود به مرد فقير گفت:
_ اگه از اين تاپالهها بخوری ماشينمو میدم به تو!
مرد فقير سريع از ماشين پايين پريد و تاپالهها رو خورد. مرد ثروتمند که فکر نمیکرد اينطوری بشه، علیرغم ميل باطنی خودُ ماشينشو داد به مرد فقير.
تو راه برگشت، مرد ثروتمند با خودش میگفت چه غلطی کردم، ماشينم از دست رفت، مرد فقير هم با خودش میگفت که چه کار بدی کردم و غرورم جريحهدار شد و اين چيزا. مرد فقير که خيلی از تاپاله خوردن خودش ناراحت بود، وقتی به جايی که تاپالهها بود رسيدن رو به مرد ثروتمند کرد و گفت:
_ اگه تو هم از اين تاپالهها بخوری ماشينتو پس میدم بهت.
مرد ثروتمند که از کار خودش خيلی پشيمون بود که ماشينش رو از دست داده، سريع پايين پريد و تاپالهها رو خورد. مرد فقير هم که نمیخواست زير حرفش بزنه، ماشين مرد ثروتمند رو پس داد.
به ده که نزديک میشدن، مرد فقير به مرد ثروتمند گفت:
_ وقتی به شهر میرفتيم، ماشين مال تو بود، الانم ماشين مال توئه. پس ما برای چی تاپالهها رو خورديم!؟
آقای خاتمی! ما برای چی رای داديم؟