نوروز هزاردستان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امير ناقد
نوروز سال ۱۳۶۷ را به ياد داريد؟ موشک باران تهران و جنگ شهرها. پايتخت خلوت و تقريبا خالى از سکنه. اضطراب و دلهره و هيجان. تلويزيون آن روزها خيلى به ابتذال اين ايام نبود. بالاخره از بين چند تا برنامه بدرد نخور يک برنامه خوب و حرفه اى هم ميشد پيدا کرد . حتى راز بقاى آن روزها ديدنى تر از اين ايام بود. در همان دوران برنامه «مقاومت تا پيروزى» با مجرى گرى حسين پاکدل و گزارشگرى طباطبايى از به ياد ماندنى ترين برنامه هاى تلويزيون بود. (طباطبايى آن روزها را با طباطبايى اين روزها مقايسه کنيد ، نميدانم چرا ولى او در آن ايام دوست داشتنى تر بود .) به ياد دارم که همه از چپ و راست (چپ و راست واقعى!) و سلطنت طلب و برانداز و حزب اللهى و خلاصه سياسى و غير سياسى بيننده اين برنامه بودند. براى آنها که از تهران گريخته بودند و به شهرستانهاى امن پناه آورده بودند، بهترين گزينه کرج بود، کافى بود تا شما فاميل و يا دوستى در کرج ميداشتيد، بدون رودر بايستى چتر خود را در آنجا پهن مى کرديد! در عين حال از پايتخت هم دور نبوديد. آسمان آبى کرج و مسير موشک هاى لعنتى صدام در حال عبور به سمت تهران! ايام ايام بازى بود براى بچه ها. بدون درس و مشق عيد و با خيال راحت. براى نوجوانان اما بهار عاشقانه تر بود . دختر خاله ها و پسر خاله ها همديگر را بيشتر مى ديدند. همان که بهنود عزيز با قلم شيواى خود شرح داده است. بزرگ تر ها اما لحظه به لحظه پاى راديو هاى خارجى بودند. راديو آمريکا و اسرائيل و بى بى سى آخرين تحولات جنگ شهرها را ميگفتند . بحث روز اين بود که ما چند تا موشک اسکاد داريم. هر يک موشکى که به سمت عراق شليک ميشد، حکم تير آرش را داشت. دلهره اى همه را ميگرفت که يکى از موشک هايمان کم شد.سوال اين بود که اگر صدام ديوانه بخواهد به اين بازى ادامه دهد ما تا کجا ميتوانيم همراه شويم؟ کوبيدن مندلى و خانقين و على شرقى و على غربى با آتش توپخانه ارتش چاره کار نبود. خلاصه بوى آتش و خون و عطر شکوفه و نسيم بهارى همه قاطى شده بود. چه ايام عجيب و غريبى بود. به قول مولوى گرده ران با گردن بود. تلخ و شيرين همه با هم بود و با چاشنى هيجان. اما و صد اما که يک رويداد بزرگ هم در اين ايام اتفاق افتاد . يادتان هست؟ بله پخش تلويزيونى شاهکار زنده ياد حاتمى : « هزار دستان » . در ابتدا کسى زياد به تيزر تبليغاتى آن توجه نکرد ولى همين که يکى دو قسمت از اين سريال تلويزيونى - که به عقيده خيلى ها با ارزش ترين و به ياد ماندنى ترين کار هنرى تصويرى ايران محسوب ميشود - پخش شد، تازه عموم مردم متوجه اين کار هنرى با ارزش شدند. يکبار ديدن يک قسمت از هزاردستان کافى بود تا براى ده بار عاشق ايران و ايرانى و ايران شناسى شوى. هزار دستان را بايد بيش از سه بار به طور کامل ديد. يکبار براى تم داستان يک بار براى ديالوگ ها و يک بار براى تصوير، تصوير که نه مينياتور. تازه بعد از آن متوجه ميشوى که عاشق اين سريال شده اى.
« شکارچى، تا کى کبک و گوزن ؟ فکر شکار ناب کن! »
« عمارت زندان ، ما را طلبيد آخر اين عشاقخانه، زنجيرک، موريانه گوشت ، کى به استخوان ميرسى آخر؟ »
نوروزتان پيروز و ايامتان بهارى باد!