تبر
_________
رحيم مخکوک
تبرها بر تن درخت ها فرود مى آيند چون کارشان اين است. تبرها درخت ها را مى اندازند چون به اين کار اعتقاد دارند. تبرها به جنگل ها حمله مى کنند چون اين را جهاد مى پندارند. وگرنه هيچ تبرى دوست ندارد که چهرهى منفورى باشد و کار بدى بکند.
تبرها حافظهى بدى دارند. آن ها خيلى زود فراموش مى کنند که درختهاى بريده شده تبديل به کاغذهايى مى شوند که حامل پيام دوستى و محبتاند. آن ها نمى دانند که از درختها گيتارهايى مى سازند که يکسره هر چه تبر را انکار مى کنند. آن ها چه ميدانند که درخت ها تخته سياه مدرسه خواهند شد و عشق را به جاى نفرت ياد خواهند داد. تبرها نميتوانند بفهمند که فقط از تنهى برخى درختهاى خائن مى شود براى تبرهاى جديد دسته ساخت. درختها ميز و صندلى و کمد مى شوند و زندگى در آنها جارى مى شود و اين چيزى است که تبرها اصلا نمىپسندند. تبرها تا به حال جنگلهاى زيادى را نابود کردهاند. اما تاريخ به ياد ندارد که درختى از ترس تبر گردهافشانى نکرده باشد. راز پيروزى جنگل بر تبرها هم همين است.
به تبرها بگوييد آنها را دوست داريم. آنها از همه متنفرند اما جز خوبى نميتوانند کرد. اصلا آيا در اين دنيا جز خوبى هست؟ بگذار تبرها درختها را بياندازند. ما به اين خيال خام تبرها پوزخند مى زنيم و به فردايى فکر مى کنيم که به کمک گيتار و کاغذ و قلم و ميز و تختهسياه و کمد دنيايى ساخته شود که تبرهايش مهربان باشند و جز در موزهها يافت نشوند. آى تبرها! ما با شما مبارزه نمى کنيم. شما خود اولين دشمن خود هستيد. شما همين که وجود داريد با خود دشمنى مى ورزيد. آى تبرها! اگر روزى خواستيد دشمن خود را بکشيد، دستهى خود را بشکنيد. مى دانم نمى توانيد. براى همين هم هست که به آينده اميدوارم. براى همين هم هست که مرگ شما حتمى است. دير و زود دارد ولى سوخت و سوز ....