با ولايت فقيه چه كنيم؟ (2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رحيم مخکوک
لازم است قبل از اين كه وارد قسمت دوم بحث بشوم روي چند نكته تاكيد كنم:
- ولايت فقيه يك معضل است. نميتوان بيخيال آن شد يا آن را نديد. هدف اصلي اين نوشتار پيدا كردن يك راهحل عملگرايانه براي اين معضل است كه آن هم جز با مشاركت دوستان ممكن نيست حاصل بشود.
- ولايت فقيه سرچشمهي تمام مشكلات مملكت نيست. معضلات زيادي داريم كه برخي از آنها اگر مهمتر از ولايت فقيه نباشند در همان درجهي اهميت قرار دارند و از آن جمله است قانون گريزي كه حسام عزيز به آن اشاره كرده بود.
- اميد داشتن به مجامع بينالمللي در نفس خود چيز بدي نيست اما من يكي كه معتقدم اين امامزاده شفا نميدهد. كساني كه بر صندليهاي رياستجمهوري و نخستوزيري و وزارت دنيا تكيه زدهاند عمدتا در فكر منافع خود و كشور خود هستند و به بشريت و حقوق بشر - آن هم در كشوري مثل ايران كه در نظر مردم دنيا مهد تروريسم و خشونتگرايي است - فكر نميكنند. البته استفادهي ابزاري ميكنند و ما در همين حد هم اگر بتوانيم سوار امواجي شويم كه گاهي اوقات به راه مياندازند كار پسنديدهاي انجام دادهايم ولي بسيار بعيد ميدانم كه مجامع بينالمللي ايران را وادار به برگزاري يك رفراندم كنند. حتما خير داريد كه در آخرين جلسهي كميسيون حقوق بشر هيچ كشوري حاضر نشده پيشنويس قطعنامهاي عليه ايران را مطرح كند. اين مجامع همين كه لطف كنند و ما را درگير يك جنگ ويرانگر ديگر – كه اين يكي ديگر داروندارمان را به باد ميدهد و پنجاه سال به عقبمان برميگرداند – نكنند ما دستشان را هم ميبوسيم. در حال حاضر مجامع جهاني تحت نفوذ شديد آمريكاييهاست و البته آمريكا هم در اختيار تيم تندروان بدون مرز است. مطمئن باشيد اينها به چيزي كمتر از جنگ راضي نميشوند مگر اين كه انتخابات حالي از آقايان بگيرد – كه اين طور پيشبيني نميكنم – و اگر هم در انتخابات بازنده شوند باز هم خيلي خوشبين نيستم. هر چند كه اگر بشود كاري كرد كه رفراندمي واقعي در ايران برگزار شود من هم جزء حمايتكنندگان خواهم بود.
هر وقت پارساي عزيز دست به قلم ميشود حواسم را خوب جمع ميكنم. چون استدلالاتش انصافا دقيق است و آدم مشكل ميتواند به همهي پرسشهايش پاسخ دهد. اما من هم سعي ميكنم در حد بضاعت ناچيز خودم – كه معترفم انگشت كوچيكهي دوستان هم نميشوم – پاسخ بدهم.
سؤالاتي كه پارسا مطرح ميكند مسايلي است كه خيلي جاي كار دارد. راستش را بخواهيد پاسخ به برخي از اين پرسشها درگيري خود من است و رك بگويم هنوز جوابي براي برخي از آنها نيافتهام. اما نكتهاي كه نبايد فراموش شود اين است كه نميتوان نظري را به صرف اين كه هنوز براي برخي سؤالات پاسخ ندارد رد كرد. بسياري از پيشرفتهاي علمي هم در همين فضا رشد ميكنند و طبيعي است در ابتدا به نظر ضعيف برسند.
من معمولا دوست ندارم سؤال را با سؤال پاسخ دهم اما بسياري از اين سؤالات براي آلترناتيو – كه همان حذف ولايت فقيه است- هم برقرار است. به عنوان چند نمونه ميتوان به موارد زير اشاره كرد:
- خاستگاه اجتماعي يك حكومت سكولار در ايران كجاست؟
- چه استراتژي براي حذف ولايت فقيه وجود دارد؟
- نخبگان سياسي پيگير بحث حذف ولايت فقيه و يا همان نيروهاي چانهزن از بالا چه كساني هستند؟
من سعي كردهام با يك معضل برخورد عملگرايانهاي داشته باشم. دوستاني كه مرا ميشناسند نيك ميدانند كه اين برخورد را در بسياري از امور روزمره هم دارم. حرف من اين است كه به جاي اين كه هويت ولايت فقيه را زير سؤال ببريم ناصح و ناقد ولايت فقيه باشيم. اپوزيسيون ايراني خارج كشور اگر امروز كار عمدهاي نميتواند بكند شايد يكي از دلايلش اين است كه انگار نميخواهد بپذيرد كه انقلابي در ايران شده و 99 درصد مردم به جمهوري اسلامي و قانون اساسي آن راي مثبت دادهاند. اينان در هر لحظه همه چيز را ميخواهند نفي كنند. از ولايت فقيه گرفته تا خاتمي و هر كه را كه به قول ايشان براي رژيم كار ميكند. مگر همين نظر نيست كه ناراحت است چرا خاتمي در اين شش سال باعث شده عمر جمهوري اسلامي بيشتر شود و اعتباري براي ايران كسب شود و فكر نميكند كه اين اعتبار بيش از اين كه به ولي فقيه برسد اين ملت ايران است كه از آن متنفع ميشود. آيا كار فردي مثل بهنود كه حتي آن طرف آب هم هنوز دم از مدارا و ميانهروي ميزند احتمال نتيجهگيرياش بيشتر نيست؟ طرفداران حذف ولايت فقيه در برابر جمهوري اسلامي چه آلترناتيوي را مطرح ميكنند؟ با اين فرهنگ و مردم اصلا به چه آلترناتيوي ميشود فكر كرد؟ گزينههايي را كه پيش رو داريم اگر دوباره جمهوري اسلامي نباشد يا آنارشي خواهد بود - مثل عراق -، يا ديكتاتوري ارتش – از نوع تركيه - ، يا حكومتي مثل سوريه. البته هر يك از اين موارد ممكن است برتريهايي بر نظام فعلي داشته باشد و يا گزينههاي ديگري ممكن است مطرح شود اما هيچ يك از اين گزينهها يك دموكراسي سكولار از آن نوع كه در بسياري از ممالك اروپايي داريم نخواهد بود. حكومتي كه ما داريم بر فرهنگ سنتي ما بنا نهاده شده و در شخص ولي فقيه تجسم پيدا ميكند كه به قول دوستان سايهي خدا بر زمين است انگار و بخشي از تودهها نميتوانند مملكت را بدون آن تصور كنند پس اگر در حركات تند حذف شود به شكل ديگري خود را نشان خواهد داد. اين ماجرا فرق بين تاج و عمامه و كلاه نظامي و يا هر كلاه ديگري است. من هم مثل شما با تمام اين كلاهها و آن آدمي كه بخواهد زير آن كلاه بر ما حكم براند مخالفم اما فكر ميكنم اين كلاه در فرهنگ ما جا افتاده و تا از اين فرهنگ بيرون نرفته سعي در برداشتن آن هزينهي زيادي دارد و در نهايت با كلاه ديگري عوض خواهد شد. بنابراين مثل شما اگر روزنهي اميدي پيدا شود كه اين كلاه را برداريم من هم همراهي ميكنم اما فكر ميكنم برنامهريزي و استراتژي دادن براي حذف ولايت فقيه به قول يكي از دوستان فقط بر پايهي حركات پوپوليستي ممكن است و نتيجهاي ندارد، اما گمان ميكنم حتي در ردههاي بالاي اين نظام به تدريج كساني يافت بشوند كه با پروژهي تحديد موافق باشند. و اگر روشنفكران در اين زمينه سرمايهگذاري كنند شايد در درازمدت پايگاهي در دل جناح راست پديد آيد كه در خدمت اجراي اين نظريه برآيد. اگر بتوان بخش ميانهرو راست را به تدريج با خود همآهنگ كرد ميشود از شكافي كه بين اينان و راست افراطي به وجود ميآيد (كه سرآغاز آن مجلس هفتم و انتخابات رياست جمهوري خواهد بود) استفاده كرد و بخشي از قدرت حاكمه را در جهت پروژهي تحديد فعال كرد. فراموش نكنيم كه در اين شش سال بعد از دوم خرداد در داخل حكومت ضدولايت فقيه ترين افراد، راستيها بودهاند و بيش از همه از رهبر نافرماني كردهاند و اين مسالهاي است كه در آينده و در دعواهايي كه بين ميانهروها و تندروها پيش خواهد آمد تكرار خواهد شد. البته اين جملات در حكم استراتژي و راهكار نيست و جاي كار بسيار دارد.
صحبت از حذف ولايت فقيه در واقع صحبت از حذف اسلام از حكومت است و من فكر ميكنم اسلام نه به عنوان يك دين و بلكه به عنوان آنچه در سنت ما وارد شده آن قدر قوي هست كه صحبت از حذف آن غير واقع بيني است. صحبت از سكولاريسم در مقابل حكومت فعلي واقعيات فرهنگي جامعهي ايران را ناديده ميگيرد و همين هم مايهي شكست اين نظريه است. باز هم تاكيد ميكنم كه خود طرفدار اين نوع حكومت سكولارم اما به دلايل عملگرايانه فكر ميكنم بايد جاي ديگري سرمايهگزاري كرد. من هم با مشكل بودن پروژهي تحديد موافقم ولي فكر ميكنم آلترناتيو آن چندين برابر مشكلتر است. البته در نهايت هدف پروژهي تحديد هم يك حكومت سكولار است و اسلام مينيمال كه چه عرض كنم، هيچ قرائتي از اسلام در آن جايي ندارد اما اين وضع فقط در دراز مدت ميتواند اتفاق بيافتد. مثل همان مفهومي از سلطنت كه در انگلستان داريم و در شكل وطنياش آن چه مصدق از شاه ميخواست.
خاستگاه اجتماعي پروژهي تحديد تك تك مردمي است كه در زبان ولايت فقيه را دشنام ميگويند و در دل با او همراهند و در خانواده، خود يك ولي فقيه هستند. كسي كه ميخواهد ولايت فقيه را حذف كند در واقع ميخواهد اكثريت جامعه را حذف كند. من فكر ميكنم بايد به سنت شكني روي آورد. بايد به مردم فهماند كه حق ندارند بگويند:“ حرف همين است كه من ميگويم.“ وقتي اين كار را با مردم كردي در واقع داري ولايت فقيه را تحديد ميكني. اگر بشود فرهنگ مردم را عوض كرد و اگر همهي مردم، ديكتاتور درونشان را به قانون پايبند كنند از ولي فقيه كه هيچ حتي از جنتي هم ديگر كاري برنميآيد!
در اين نوشتار نظري مطرح شد كه به قول دوستان هم در عرصهي نظر وهم در عرصهي عمل ابهامهاي زيادي دارد كه من طبيعتا توانايي پاسخ به آنها را حتي در درازمدت ندارم. اميدوارم اين فكر در ميان انديشمنداني كه از من بضاعت علمي بيشتري دارند طرفداراني داشته باشد كه در پاسخ به سؤالات بكوشند و راهكار بدهند. من خود نيز ميكوشم تا چنين كنم. شايد اگر در مقالهي بعدي چند راهكار ارائه شود برخي از نظرات در اين مورد تلطيف شود.
نكتهي آخر هم اين كه من اتفاقا قصد بيرون كردن رقبا و نظرات مخالف را از ميدان ندارم. من دوست دارم حتي نظر قدرتمند رقيبي پيدا شود كه نه تنها مرا از ميدان بيرون كند بلكه خود به ميدان بيايد و راهكار ارائه كند. دغدغهي من پاسخ به اين سؤال است: “چه بايد كرد؟“ و پاسخ خوب را از هر كسي كه باشد با كمال ميل ميپذيرم. ضمنا جملهي آخرم در مورد عصبانيت برخي خوانندگان را براي اين كه خداي ناكرده باعث سوء تفاهم نشود و به اصل بحث لطمه نزند پس ميگيرم.
لينك به قسمت اول بحث
لينك به پاسخ پارسا