مگس
_________
رحيم مخکوک
قصد كرده بودم كه با مگسان سخني ساز كنم. كمي كه فكر كردم، آن قدر به نظرم حقير آمدند كه منصرف شدم. مگسها موجوداتي هستند كه از بودن به حداقلش بسنده كردهاند. موجوداتي كه به نظر من از جلبكها هم پستترند. در پستي آنها همين بس كه هر بندهاي در هر افسانهاي ميخواهد به ربالعالمين گير بدهد كه چرا برخي كارها را كرده است ميپرسد كه چرا مگس را خلق كردي؟ گيرم كه فوايدي هم در اين كار بوده – كه منكرش هم نيستيم. اما چه كسي اهميت ميدهد؟ مگس را نبايد ديد. بگذار ويزويزش را بكند.
اوج خوشحالي مگسها آن وقتي است كه تكهاي كثافت پيدا كنند. هر چه تازهتر بهتر و چه ميشود اگر از آن بخار بلند شود. فرقي هم نميكند مال انسان باشد يا گاو يا الاغ.
چنين موجودي البته همه جا پيدا ميشود. و نكتهي غمانگيز ماجرا هم همين جاست. به هر جا كه سر ميزني ويزويزش بلند است. اما مگسي كه در جاهاي كثيف يافت ميشود مگس بيكلاس است و آن مگسي كه اداي آدمهاي باكلاس را درميآورد و به جاهاي ترتميز سر ميزند واقعا دست مريزاد دارد. گيرم كه هر شب يواشكي سري به توالت بزند و دلي از عزا درآورد. به هر حال ما بيخيال مگسها ميشويم. هر جا كه باشند. هر چه قدر كه ميخواهند ويزويز كنند. آن روز دور نخواهد بود كه مگسها در مگسكش برقي و يا غيربرقي به عدم بپيوندند. موجودي كه وجودش اين قدر حقير است، عدمش ديگر اصلا جاي صحبت ندارد.