خشونت و مدارا
_________
رحيم مخکوک
همهي ما به نحوي تندرو هستيم. اگر نماز ميخوانيم كافي است بدانيم كسي هست كه نماز نميخواند و روزه نميگيرد، آن وقت آن فرد برايمان به يك فرد غير قابل اعتماد تبديل ميشود و به خود اجازه ميدهيم هر تعبيري را در موردش به كار ببريم و تمام بغض خود را نثارش ميكنيم.
اگر نماز نميخوانيم كافي است كسي را ببينيم كه نماز ميخواند و مثلا ريش ميگذارد. آن وقت سايهاش را با تير ميزنيم و تبديل ميشود به يك جوك براي محافل دوستانهمان و برايش داستان ميبافيم و از هر كاري كه ميكند ايراد ميگيريم.
ممكن است برخي از ما حق داشته باشيم. تندرويهايي كه در اطراف ما هر روز اتفاق ميافتد روح و روان همه را خراش ميدهد و زخمي ميكند و يك روح زخمي چه ميتواند بكند جز زخم زدن و اين از هر دو طرف ادامه مييابد و تندروي تندروي را تشديد ميكند. نقطهي غمانگيزتر ماجرا جايي است كه يكي از طرفين بر اريكهي قدرت تكيه زده باشد و خود را صاحب جان و مال و ناموس طرف مقابل بداند.
اگر دو طرف با هم برابر باشند، در اين ماجرا تعادلي را ميتوان انتظار داشت و عقلانيتي كه عقلاي دو قوم در ميان آورند و به تندروها بقبولانند كه جز خشونت راه ديگري هم هست و ميتوان مدارا پيشه كرد و در عين حال حرف خود را هم زد و به ديگران هم اين حق را داد كه به نحو ديگري زندگي كنند. اما يك طرف كه زورمند باشد و زورمدار، طرف ديگر كتكخور ميشود و اخم ميكند و عقدهاي ميشود و سعي ميكند فرار كند برود جايي كه خبري از اين بازي ناعادلانهي ناخواسته نباشد. اگر يك طرف قدرتمند باشد و به طرف مقابل اجازهي ظهور ندهد طرف مقابل طبيعيترين عكسالعملش اين است كه بيخيال همه چيز شود. سرش را در لاك خود فرو كند و قدرت را انكار كند. انگار كه وجود ندارد و تا ميتواند از آن فاصله بگيرد و اين همان اتفاقي است كه در پادگانها ميافتد. يك شكاف عميق و خطرناك بين طبقات اجتماعي كه در درازمدت پايداري سيستم را زير سؤال ميبرد.
و اما ما چه ميتوانيم بكنيم. آيا اين شكاف به نفع جامعه است؟ آيا فروپاشي اجتماعي و حتي سياسي مطلوب ماست؟ آيا اگر همين ساختارهاي ناقص فعلي هم نباشد و مثلا با انقلابي ديگر و يا حملهاي نظامي همه چيز فرو بريزد در راه بهشت گام خواهيم برداشت؟ من اين گونه نميانديشم. من فكر ميكنم مايي كه مينويسيم ميتوانيم نقش عقلاي قوم را بازي كنيم. من فكر ميكنم ميشود همهي اتفاقاتي را كه دور و برمان ميافتد اعم از خوب و بد ببينيم و فارغ از اين كه چه كسي اين كار را ميكند به آن نگاه كنيم.
مثال بزنم و بحث را به پايان برسانم. من از شهردار تهران خوشم نميآيد و تركيب شوراي شهر تهران را هم اصلا نميپسندم اما نميتوانم برخي اقدامات مثبتي را كه حداقل تلاش ميكنند انجام دهند در راستاي عوامفريبي ارزيابي كنم. اصلا بگذار كارهاي خوب بكنند و نيتشان عوامفريبي باشد. كارهايي را كه اصلاحطلبان نتوانستند بكنند بگذار اينان بكنند تا ثابت كنند ما خوبيم. اگر احزاب در اين مملكت جا افتاده بود، آن وقت ميشد عضو حزب رقيب شد و قواعد بازي در آن هنگام به ما اجازه ميداد كه از هر كار جناح رقيب ايرادهايش را بزرگ كنيم. اما در حال حاضر من فكر ميكنم آن چيزي كه بايد تبليغ كرد مداراست، آن هم براي هر دو طرف. فراموش نكنيم كه اين قدرتمندان زورگو از همين اجتماع برخواستهاند و لابد زمينهاي مثلا دوهزاروپانصدساله در ما وجود داشته كه توانستهاند ظهور كنند. اگرعقلانيت و مدارا تبليغ شود ميتوان اميدوار بود آن ديكتاتوري و خشك مغزياي كه در بسياري از ما هست (و در قدرتمندانمان بيشتر) به آرامي جاي خود را به مدارا و تحمل نظرات مخالف بدهد. تنها در اين صورت است كه ميتوان آسيبهاي جدي دوران گذار را كم كرد و تا حدودي به سلامت اين مرحله را به پايان برد.