به ياد هايزنبرگ
_________
رحيم مخکوک
اسم هايزنبرگ (۱۹۰۱-۱۹۷۶) براي ما تداعي كنندهي اصل عدم قطعيت است. تلاشي جالب توجه و تحسينبرانگيز براي توجيه برخي از پديدههايي كه در اين دنيا اتفاق ميافتد. در اين متن قصد پرداختن به اين اصل را ندارم بلكه قصد دارم به كتابي از هايزنبرگ با نام Der Teil und das Ganze, Gesprache im Umkreis der Atomphysik كه در سال 1969 در مونيخ منتشر شده است بپردازم. ترجمهي اين كتاب با نام جزء و كل را مركز نشر دانشگاهي منتشر كرده و در سال 1368 به بازار آمده است.
اگر توجه كنيم كه هايزنبرگ دوران نوجواني و جواني خود را در دورهي بسيار سخت و دهشتناك جنگهاي جهاني اول و دوم و آن هم در محيط آلوده به فاشيسم آلمان نازي گذرانده است و در تمام اين مدت بر آن بوده كه ضمن اين كه دامان خود را از آلودگيهاي سياسي پاك نگه ميدارد با تمام وجود به دنبال علم و كشف حقيقت باشد ديگر او را فقط به مثابهي يك دانشمند بزرگ و يك فيزيكدان مشهور نگاه نخواهيم كرد. اين نكته وقتي جالبتر ميشود كه بدانيم در تمام مدت جنگ جهاني دوم و در زمان استيلاى هيتلر فاشيست بر آلمان تحت فشار بود ولي وطن خود را ترك نكرد و سعي كرد با مبارزاتي كه ممكن است در ظاهر ساده بيايد و در واقع چيزي جز جدال عليه كساني نبود كه ميخواستند حقيقت را در راستاي منافع خود تعبير كنند وظيفهي خود را نسبت به وطنش، علم و مهمتر از همه حقيقت به انجام رساند. او به قول خودش در دوران جنگ جهاني دوم تن به سازش داد و ماند تا دانشگاه را از سياست دور نگه دارد و به دنبال علم باشد و آن چه را نجات دادني بود نجات دهد.
او به قول هايدگر به شيوهاي كاملا فيلسوفانهاي ميانديشيد و اين موضوع در جاي جاي كتاب ديده ميشود. تلاشي كه او وهمكارانش براي رسيدن و دريافتن حقيقت ميكنند در تمام مكالمهها و بحثهاي جالبى كه در كتاب آمده نمود دارد. بحثهاي جالبي كه از توضيح مباني فيزيك كوانتم با دانشمندان مختلف تا بحث در مورد قانون عليت و اثبات عدم برقراري آن در برخي پديدهها پيش ميرود. همان چيزي كه انيشتين سخت مخالف آن بود و هميشه ميگفت كه خدا دنيا را با شير يا خط نميچرخاند و در جواب ميشنيد: ما هم وظيفه نداريم در اداره كردن جهان براي خدا تكليف تعيين كنيم.
با تمام اين مباحثات او هرگز از دايرهي انصاف خارج نميشود و اختلاف عقيده را به حوزههاي ديگر گسترش نميدهد. خاطرهاي بسيار زيبا از كتاب را كه مربوط به حواشي يكي ازسخنرانيهاي انيشتين است عينا نقل ميكنم و اين متن را به پايان ميبرم:
... اعلاميهاي توي مشتم فشرد كه مرا از نسبيت و انيشتين بر حذر ميداشت و ميگفت كه سرتا پاي اين نظريه جز مشتي تخيلات لجام گسيخته نيست كه مطبوعات يهودي بزرگش كردهاند. و به كلي با روح آلماني بيگانه است. .... آن روز دريافتم كه مردماني با سرشت ضعيف يا بيمار ميتوانند احساسات منحرف سياسي خود را حتي به پيكر زندگي علمي تزريق كنند. نيازي به گفتن نيست كه اثر آن اعلاميه بر من اين بود كه همهي ترديدهايم را در بارهي نظريهي انيشتين ... كنار بگذارم. زيرا مهمترين درسي كه از تجارب خود در دوران جنگ داخلي گرفته بودم اين بود كه هرگز دربارهي يك جنبش سياسي بر پايهي هدفهايي كه آشكارا اعلام ميكند و يا حتي واقعا در راه رسيدن با آنها ميكوشد داوري نكنم. بلكه داوريم فقط بر اساس وسايلي باشد كه براي رسيدن به آن هدفها به كار ميبرد. كسي كه به وسايل بد رو ميآورد با اين كار خود ثابت ميكند كه ديگر به نيروي اقناعي استدلالات اصيلش اعتقادي ندارد....