رييس جمهور ما افشا کن افشا کن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
س.ع.دشمن شناس
با توجه به اينکه عده اى از آگاهان سياسى خصوصا تئوريسين هاى نابغه دوم خرداد پيشنهاد کرده اند تا رييس جمهور ما ، کتاب خاطرات خود را بنويسد تا ما بالاخره ناکام از دنيا نرويم و اگر هم رفتيم لااقل فرزندان ما ناگفته هاى انتخابات و غير ذالک را متوجه شوند، در چند اپيزود به اين موضوع مى پردازيم.
(پيشاپيش از بيمزه بودن آن پوزش ميخواهيم! )
اپيزود اول:
چهارشنبه يکى دوهفته ديگر زير باران پاى پله هاى ساختمان رياست جمهورى :
- « قربان راسته که شما استعفا کرديد؟ »
- « من هم خودم امروز شنيدم! »
- « يعنى شما تکذيب مى کنيد؟ »
- « متشکرم »
- « بالاخره نمى خواهيد به ما جواب بدهيد که بحث استعفا جدى است يا نه؟ »
- « من از اينکه ، شما خبرنگاران در گرما و سرما زحمت ميکشيد ممنونم، مخصوصا اينطورى زير باران سگ لرز ميزنيد آزرده خاطر ميشوم. »
- « دشمن تون زحمت بکشه ولى جواب سوا… آخ شست پام، شست پام ، پاى من رو کى لگد کرد؟ »
- « از کجا معلوم که شما نکرده باشيد؟ »
- « بله؟! »
- « با شما نبودم »
- « پس حالا که صداى بنده رو ميشنويد ، به ما ميگيد که اين بحث استعفا از کجا مى آد؟ »
- « من از اينکه هر خبرنگار زير باران و برف و آفتاب تموز باشد، ناراحتم »
- « جناب رييس جمهور ، آيا موضوع عفو زندانيان سياسى صحت داره ؟ »
- « من از اينکه هر زندانى سياسى در زندان باشد، کسل ميشوم. »
- « آيا شما خودتان را تدارکچى دستگاه ها ميدانيد؟ »
- « باز هم ممنونم »
- « آيا ناگفته هاى شما سر جمع همين ها بود؟ »
- « بقيه اش را در کتاب خاطراتم بخوانيد »
- « آقاى رييس جمهور ، آقاى رييس جمهور ، »
در خودروى رياست جمهورى بسته ميشود ، خاتمى از پشت شيشه يک لبخند و باى باى به خبرنگاران نثار ميکند.
اپيزود دوم :
دفتر کار- کاخ هشت ضلعى ملکه مادر سابق (سعد آباد)
- « محمد على ، تو ميگى از کدام مقطع شروع کنم؟ »
- « خوب از دوم خرداد شروع کنيد. يک چند تا عکس هم از شور و حال مردم براى رسيدن به مردم سالارى دينى ميزنيم به تنگش. »
- « نه خنگه! مى ترسم به رهبرى بر بخوره . چطوره از کنفرانس برلين شروع کنم و بگم که من باهاش مخالف بودم و از همونجا اونها از خط من خارج شدند. بعدش يک فلاش بک بزنم به قبل و … »
- « والا من ميگم با تاريخ نميشه شوخى کرد. بهتره که مثل کارهاى هاشمى باشه. روزنوشت و خاطره و چند تا عکس . من هم تو اين فاصله با اين موبايلم عکس هاى بيشترى مى گيرم. ميندازيم کنار قضيه، يک جورى برگزار ميکنيم. »
- « حالا اگه ما چيزى ننويسيم نميشه؟ کدوم شير پاک خورده اى مارو انداخت تو دام کتاب خاطرات. »
اپيزود سوم :
هيات دولت - گفتگوى بين وزراى عمل گرا
- « آقا خاتمى چشون شده؟ »
- « چطور؟ »
- « چند ماهى هستش که ديگه با کسى خارج از مباحث رسمى حرف نميزنه »
- « شايد مال نوشتن کتاب خاطرات باشه »
- « بعيد هم نيست. توى جلسات هيات دولت هم گاهى تو باغ نيست و داره يک چيز هايى نت برميداره »
- « عجب گرفتارى شديم ها، آخه الان هم وقت نوشتن کتابه؟ »
- « من فکر کنم که ايشون دوباره در دقيقه نود تصميمش رو عوض کنه »
- « يعنى چى؟ »
- « يعنى بگه خاطرات بى خاطرات. خلاص. ناگفته ماگفته کيلو چنده؟ »
- « من ميگم چطوره ما هم يک چيزى بنويسيم؟! »
- « قربون دستت اون قندون رو بده ، فعلا چاى سرد نشه »
اپيزود چهارم:
بازارچه کتاب روبروى دانشگاه:
ـ « آقا کتاب خاطرات خاتمى رو ميخواستم »
- « منصور، يک جلد خاطرات بده خدمت آقا »
- « دست شما درد نکنه، ولى چرا صفحاتش اکثرا سفيده؟ چاپش مشکل داشته؟ »
- « نه عزيز جان شما مثل اينکه تو باغ نيستى، اونجاهايى که سفيده بعضى هاش «سکوت معنى دار» هستش، بعضى هاش هم «ناگفته ها» است »
- « آقا مارو گرفتى؟ »
- « نه به جان شما. خاطرات فرح هم دارم بدم خدمتتون؟ »
اپيزورد پنجم و آخر:
مرکز گفتگوى تمدنها
- « آقايان بياييد با هم گفتگو کنيم. من يک چند تا ناگفته دارم »
- « بق بقو … بق بقو »
- « ميو … ميو … پيفف … پيييفف »
استراتژى مرتبط :
« زودتر کتاب را بنويسيد ، تا مسجد جامعى هست مجوز بگيرد! »
شعار مرتبط :
« خدايا خدايا تا انقلاب مهدى از ناگفته خاتمى محافظت بفرما. »