بيان حقيقت
(با اجازهي ابراهيم آقا)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رحيم مخکوک
هر کسى براى بيان حقيقت به چه چيز نياز دارد؟
صداوسيماى جمهورى اسلامى: اينها حقيقت را بيان نمىکنند. پس براى بيان حقيقت به مقدارى دروغ از نوع شاخدار نياز دارند تا آنها را به جاى حقيقت اعلام کنند. مردم هم همه جاى خبر را در منفى ضرب مىکنند و حقيقت بيان مىشود.
آفريقايىها: آفريقايىها هنوز به آن حد از پيشرفت نرسيدهاند تا دروغ بگويند. بنابراين حضورشان در دنيا حقيقت است و نيازى به انجام کارى براى بيان حقيقت ندارند.
اروپايىها: در اروپا به علت رشد فراوان فلسفه هنوز حقيقت پيدا نشده است. پس دربهدر دارند دنبال آن مىگردند. وقتى پيدايش کردند به قدر کافى دوربين و خبرنگار و خبرگزارى هست تا آن را در کسرى از ثانيه به همه جا مخابره کنند.
آمريکايىها: آنها حقيقت را نمىفهمند. بنابراين براى بيان حقيقت نيازى به هيچ چيز ندارند.
اسراييلىها: حقيقت را راحت بيان مىکنند. بعد مىگويند چون تروريستها اينها را گفتهاند پس حقيقت بد است. هيچ کس هم اعتراضى نمىکند. چون به يهودىستيزى متهم مىشود.
خاتمى: براى بيان حقيقت به زمان نياز دارد. زمانى به طول امروز تا قيامت. او که قول داده به مردم دروغ نگويد وقتى نمىتواند حقيقت را بگويد لاجرم خفه مىشود. درست مثل امروز.
سعيد مرتضوى: از اين طفلکى انتظار کارهاى غيرممکن را نداشته باشيد. مگر يک نفر مىتواند چند تا کار بکند؟ هم در خدمت نظام و اسلام و مسلمين باشد و هم حقيقت را بگويد؟ يک کم انصاف داشته باشيد!
CNN: براى بيان حقيقت نياز به مقدار زيادى حقيقت است که به صورت عريان و لخت مثل سيل بر سر بيننده بريزند. وقتى که در حقيقت غرق شد دستش را مىگيرند و نجاتش مىدهند. حالا هر دروغى به او بگويند باور مىکند.
بنلادن: براى بيان حقيقت به چند هواپيما و دو راس برج دوقلو و چند راس خوارج (از نوع ابن ملجم مرادى باشد بهتر است) نياز دارد. اين يکى تنها کسى است که حقيقت را بدون ترس و راحت بيان مىکند. همه هم يک طورهايى دوست دارند او حرف بزند. از بس که همه عاشق حقيقتاند.
ملت شريف ايران: حقيقت را هم که بدانند بيان نمىکنند. چون دوست دارند همين يک لقمه نان را که درمىآورند در آرامش مثالزدنى تهران بخورند. اصلا هم اعصاب مصاب اوين را ندارند.
چينىها: اگر حقيقت را بگويند، ممکن است دلشان بشکند. پس حقيقت را فقط به ديگران و آن هم يواشکى مىگويند.
ژاپنىها: از آن چشمهاى بادامى انتظار ديدن حقيقت را نمىشود داشت. آنها وقت ندارند سرشان را بخارانند. پس فقط پيشرفت مىکنند و کيمونو مىپوشند و نوع اسلامىاش را به ايران صادر مىکنند. (در صورت تصويب در مجلس هفتم)
نيچه: او براى بيان حقيقت به قلم نياز داشت تا کتاب چنين گفت زرتشت را بنويسد. خوشبختانه قلم گيرش آمد.
شما: کافى است فانوس را بخوانيد. پس از مدتى سرتان آن قدر بوى قورمهسبزى مىگيرد که بوى حقيقت از آن بلند مىشود و همه را از شما فرارى مىدهد.
من: من براى بيان حقيقت به يک چاقو نياز دارم تا دل و رودهى خودم را بريزم وسط. اما از آن جا که بيان حقيقت شما را از من و فانوس و هر چه انسان است متنفر مىکند همان بهتر که بروم يک گوشه و نان و ماستم را بخورم.
نتيحهگيري فلسفي: آن چيز كه عيان است چه حاجت به بيان است. چشم اگر چشم باشد حقيقت را ميبيند.