ماجراهاي آرش و المپيک و من
پاسخى نه چندان در خور به دوستان از يک نفر با نظر مخالف
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رحيم مخكوك
1) برخی از دوستانى که موافق بودند که آرش با حريف اسراييلى خود مسابقه دهد اصل مسالهى فلسطين را موضوعى مىدانند که به ما مربوط نيست. خوب اين هم البته ديدگاهى است ولى اگر چنين به دنيا نگاه کنيم و هر کسى فقط به فکر حل مشکلات خودش باشد فلسفهى وجودى فردى به اسم روشنفکر از بين مىرود. روشنفکر فردى است که دلش از مشکلات ديگران به درد مىآيد و در پى حل آن مشکلات فکر مىکند و سعى مىکند راهحل ارايه کند. ممکن است در اين کار مشکلات را اولويتبندى کند اما نمىتواند از کنار ظلمى که همه به آن اذعان دارند به سادگى عبور کند و بگويد به من چه!
2) برخى ديگر از دوستان احساس آرش را مطرح مىکنند که آن هم مسالهى مهمى است اما من فکر مىکنم اصل مساله مهمتر از احساس يک نفر باشد. من خود در وضعيتى خيلى پايينتر از آرش در مسابقات ورزشى قرار داشتهام و تا حدودى تمرين مستمر و خستگى و مشکلات ورزش را درک مىکنم اما ممکن است گاهى اوقات مسالهاى پيش بيايد که مجبور شويم احساس خود را زير پا بگذاريم. من از اين مساله بسيار متاسفم ولى چارهاى نمىيابم. من هم خيلى دوست دارم ايران و ايرانى سرش را در تمام مجامع بينالمللى با افتخار بلند کند. چه افتخارى بالاتر از اين که پرچم ما در المپيک برافراشته شود. همين که من در اين جا ماندهام به گمانم دليل حداقلى هست که افتخار ايران برايم اهميت دارد.
3) اين که روح المپيک بر دوستى ملتها بنا نهاده شده است يک استدلال منطقى و فوق قوى است که به راحتى نمىتوان آن را رد کرد. اما وضعيت خاصى که ما در آن هستيم شايد اين استدلال را کمى سست کند. بايد قبول کنيم که در برابر اسراييل و آمريکا هيچ غلطى نمىتوانيم بکنيم. پس بايد به حداقلها بسنده کنيم. همين که کميتهى برگزارکنندهى بازىها پس از اين ماجرا تصميم مىگيرد که بررسى کند که به ايران تحريمهايى را اعمال کند نشان مىدهد که سياست در اين محدوده بيکار و بىتاثير نيست. به عنوان مثال ديگر آيا فکر مىکنيد امکان دارد المپيک در يکى از کشورهايى که آمريکا و اسراييل با آنها مشکل دارند و مثلا حتى در کشورى مثل مصر برگزار شود؟ من که فکر نمىکنم. خيلى خوب بود اگر ما قوى بوديم و آمريکا اين قدر قلدر نبود و همه به قطعنامههاى سازمان ملل احترام مىگذاشتند اما حالا که هيچ يک از اينها برقرار نيست شايد کمى به هم زدن اين نظم خوشگل و مامانى قدرتها که ضرر غيرقابل جبرانى را عايد ما نمىکند و ضمنا حرف عدهاى آدم مظلوم را هم در سطح جهان مطرح مىکند کار چندان بدى نباشد. البته بگذريم که با اين وضعى که دارد کار دنيا پيش مىرود به زودى مجبور خواهيم بود کفشهاى اسراييلىها را هم واکس بزنيم. (اين بحثى ديگر است که فعلا قصد ورود به آن را ندارم)
4) يک مسالهى ديگر که دوستان مطرح کرده بودند اين بود که آيا فلسطينىها اين موضوع را فهميدهاند يا نه. من فکر مىکنم اگر کارى براى خدا انجام شود تاثيرش را مىگذارد. حالا چه فلسطينىها بفهمند و چه نفهمند.
5) در مورد شامورتىبازى مربى آرش و اضافه وزن همه مىدانند و فهميدند اصل مساله چيست. حالا اين که چه کسى مساله را مديريت کرد و اين که آيا خوب مديريت شد يا نه اين فرع ماجراست. مهم اين بود که همه بدانند يک ايرانى قهرمان جهان با حريف اسراييلىاش در اعتراض به ظلمى که آن پرچمى که نمايندهى آن است روا مىدارد حاضر نشد مسابقه بدهد. حتى حريف اسراييلى هم تصديق کرد که او قهرمان است حالا مدال به گردنش باشد يا نباشد يا در دل به اين کار عقيده داشته باشد يا نداشته باشد.
سه نکته:
فکر مىکنم اين که يک ورزشکار با هر حريفى بازى کند يا نه بايد به عهدهى خود شخص باشد و نه به اجبار.
شايد براى اين که نشان دهيم با ورزشکاران و ملت اسراييل دشمنى نداريم بد نبود که آرش مىرفت و روى تاتمى با حريفش دست مىداد و محترمانه ميدان را ترک مىکرد. نشان دادن چهرهى خشن از ايرانى در حالى که ايرانى واقعا خشن نيست خوب نيست.
مىدانم دورهى احساساتى شدن گذشته است. اما من از آخرين بازماندههاى دايناسورها (يا شايد مارمولکهاى راهراه) هنوز هم خيلى احساساتى مىشوم و حاضرم بعضى چيزهايم را بدهم ولى براى لجبازى هم که شده برخى کارها را نکنم. پس به من خيلى گير ندهيد. بگذاريد نان و ماستم را بخورم!