چه بايد کرد؟ (۱)
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.صائبى
اصلاح طلبان حکومتى از جان مردم چه مى خواهند؟ اين سوال خوبى است. بهزاد نبوى مى گويد:« راهى بهتر از شرکت در انتخابات نمى شناسيم.» بلافاصله اين سوال مطرح مى شود که آقايان اصلاح طلب اين «راه» شما به سوى کدام هدف است؟ ميگويند:« قصد داريم اصلاحات را در چارچوب ظرفيت هاى موجود در قانون اساسى ادامه دهيم.» بسيار خوب اين حرف ظاهرا نامعقولى نيست اما مقبول نيست :
يکم. افسانه اصلاحات يک امر مجرد و يا انتزاعى نيست. اصلاحات برنامه مى خواهد. برنامه اصلاح طلبان حکومتى و خصوصا برگ برنده آنها مير حسين موسوى چيست؟ آيا باز هم قرار است يک ترکيب خطى از سليقه نامه هاى کارگزاران، مشارکت، سازمان مجاهدين و مجمع روحانيون به همراه چند لفظ پر طمطراق و در عمل بى خاصيت مانند ترکيب سو تفاهم برانگيز «مردمسالارى دينى»، يک هفته قبل از انتخابات با پرچم سه رنگ ايران و آهنگ سپيده لطفى و شجريان و در هم تنيدن «شور و شعر و شعور مردم» به عنوان مانيفست اصلاحات صادر گردد؟
دوم. اصلاحات اگر محتاج فشار از پايين است، چنين فشارى ديگر موجود نيست و نخواهد بود که سهل است اصلاح طلبان حکومتى حتى اگر عزت الله سحابى محبوب بين دانشجويان را هم به ميدان بياورند (فراموش نکنيم که در بهار سال ۱۳۷۶ قبل از رد صلاحيت سحابى، در يک نظر سنجى در دانشگاه اميرکبير خاتمى با فاصله بسيار زيادى نسبت به سحابى دوم شده بود) بعيد است شور و هيجانى در بين دانشجويان برانگيزد، حتى پيش بينى مى کنم که احتمال شکست ميرحسين موسوى در مقابل ولايتى يا لاريجانى به دليل ادبار مردم به اصلاح طلبان بالا است. به عبارت بهتر مردم با صداى بلند به اصلاح طلبان اعلام کرده اند که ما به شما ديگر احتياج نداريم. به عنوان نمونه در همين ماجراى قتل زيبا (زهرا) کاظمى حرکت هاى خودجوش و مستقل از مسامحه کارى هاى اصلاح طلبان، در بين فعالان سياسى و هواداران حقوق بشر بوده که لااقل امکان زنده نگه داشتن و پيگيرى پرونده را فراهم آورده است. در حقيقت اصلاح طلبان مدتى است که به طور رسمى به عنوان يک نيروى نخودى در فضاى سيال سياسى ايران سرگردان هستند و بر هيچ روند و سناريويى عملا نمى توانند اثر گذار باشند. بعد از شکست مفتضحانه طرح تحصن و بى اعتنايى مردم به اخراج شدن رسمى آنها از حاکميت، فرصتى براى ايفاى تدريجى نقش يک اپوزيسيون ضعيف و محافظه کار مانند ملى مذهبى ها و بازسازى درونى و سازمان دهى تشکيلاتى و آموزش و انتقال تجربيات فعاليت سياسى ايجاد شده بود، اما از آنجايى که اصلاح طلبان حکومتى ما منفعل بودن در پوزيسيون را به فعال بودن ولو اندک در اپوزيسيون ترجيح مى دهند دوباره سنگ بزرگ برداشته و تنها به خاطر اينکه به قول خودشان از ساحت مقدس قانون اساسى و نظام يادگار امام عزيزشان دفاع کنند، به سوى حراج تتمه آبروى خود هجوم آورده اند. در هر حال اين نکته مهمى است که اگر زمانى اصلاح طلبان چماق «دور بودن از واقعيات موجود» و «عدم همراهى مردم» را بر سر اپوزيسيون خارج کشور و «براندازان» مى کوبيدند اکنون خود در اين زمينه سزاوار سرزنش هستند. واقعيت اينجا است که مردم البته به جناح راست و يا استبداد رو نياورده اند، بلکه دو ويژگى انفعال و غير سياسى شدن بشدت در بين مردم رواج پيدا کرده، در نوبت بعدى توضيح خواهم داد که چگونه ويژگى اول مضر و ويژگى دوم مى تواند مفيد به حال دموکراسى خواهى ما باشد.
سوم. قانون اساسى ما مشحون از پارادوکس هاى زيادى است به گونه اى که ولايت مطلقه هم در چارچوب بخش هايى از وظايف خود در قانون اساسى عمل کرده است هر چند ممکن است عملکرد ولى فقيه با بخش هايى ديگر همخوانى نداشته باشد و اين از مشکلات اساسى قانون اساسى ما است. «تبلور ظرفيت هاى پنهان قانون اساسى» که شعار اصلاح طلبان است يعنى تبلور پارادوکس هاى بيشتر. نشان دادن سهوى تنگناها و تناقض ها البته اشکال ندارد و اتفاقا از معدود نقاط مثبت دوران اصلاحات است ولى هزينه هاى پرداخت شده و در صدر آنها از دست دادن زمان براى تشکيل ساختارها و نهاد هاى دموکراتيک بسيار بالا بوده و اکنون تکرار دوران آنچنانى «تبلور» تنها دور ريختن زمان است.
چهارم. تئورى چانه زنى از بالا مستلزم ارائه يک بيلان کارى است. بايد ديد که چرا اصلاح طلبان نتوانسته اند در اين هشت سال به طور مطلوب از بالا به چانه زنى بپردازند و اکنون چه شرايطى پيش آمده که انجام چانه زنى ممکن شده است. حال اينکه شرايط داخلى و خارجى چيز ديگرى را نشان مى دهد. اما يک نکته مهم تر اينکه افراد چانه زن از بر ملا کردن پيشاپيش موضوعات چانه زنى خود قاعدتا نبايد باکى داشته باشند، چرا اصلاح طلبان شفاف به حاکميت يکدست حالى نمى کنند که موضوعات چانه زنى آنها چيست و در صورت پيروزى در انتخابات براى چانه زنى بر سر بند به بند اين موضوعات خواهند آمد؟ چرا پنهان کارى در اينجا هم وجود دارد؟
پنجم. عزم جدى به دوگانه کردن حاکميتى که به شدت به سمت يکدست شدن کامل اشتياق وافر از خود نشان مى دهد، نيازمند دلايل قوى است. حجاريان در مصاحبه هاى اخير خود مى پذيرد که مردم مشکل معيشتى دارند و در صحنه نيستند، با اين حال معلوم نيست که اصرار براى دوگانه کردن حاکميت براى چيست؟ اگر مردم مشکل معيشتى دارند (نه به مفهوم مبتذل جناح راستى آن بلکه به اين معنى که مردم با ناکارآمدى نظام مشکل دارند) چرا مردم را با انگيزههاى ديگر به صحنه بياوريم تا حاکميت دوگانه شود و مشکل ناکارآمدى نظام بدتر گردد؟ آيا اساسا مردم ما به حد کافى درايت ندارند که چنين پارادوکسى را متوجه شده و اسير تبليغات دوم خردادى ها قرار نگيرند؟ واقعيات موجود نشان مى دهد که مردم به هر دليل و علت اين نکته ظريف را دريافته اند. آرى درست يا غلط مردم مشکل معيشتى دارند!
در نوبت بعد در مورد راهکارهاى دراز مدت براى پيگيرى مطالبات در فضاى غير سياسى شده موجود که عموما بايد مطالبات مربوط به کارآمدى و خواست هاى حقوق بشرى به طور توامان باشد خواهم نوشت.