چه بايد کرد؟(قسمت دوم و آخر)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.صائبى
بر کسى پوشيده نيست که فضاى فعلى جامعه ايران به شدت غير سياسى شده است. سه نمونه اخير و شاهد حى و حاضر هم موجود است: نه آزادى دکتر هاشم آقاجرى شورى بر مى انگيزد نه تجديد فراش دکتر عطاالله مهاجرانى و واکنش آميخته به سياسى کارى قوه قضاييه و واکنش هاى سياسى جميله و محسن کديور واکنشى از جانب مردم به دنبال دارد. از همه مهمتر هياهوى بازگشت ميرحسين موسوى با واکنش کسالت بار طبقات مختلف مردم و بى تفاوتى سياسى آنها روبرو شده است. (به گونه اى که حتى به نظر ميرسد شورى آش صداى خان را هم در آورده و بزرگان متوجه شده اند که مدتى است در بر پاشنه ديگرى مى چرخد. لذا بازى مغازله با مير حسين موسوى را طولانى تر کرده اند.) به ريشه يابى و فهم چرايى اين موضوع که چرا مردم غير سياسى شده اند نمى خواهم بپردازم،( اين خود مبناى يک تحقيق گسترده توسط اهل فن مى تواند باشد.) اما به نظر مى رسد که حداقل مولفه هاى جهانى در اين مساله هم درگير هستند و مى شود گفت که غير سياسى شدن جامعه موقتى و زودگذر نيست.
در هر حال منظور اين است که در اين فضاى به شدت غير سياسى هر نوع راه حل يا استراتژى سياسى بدون در نظر گرفتن اين واقعيت قطعا با شکست مواجه خواهد شد. به عنوان مثال راه حل انقلاب مخملين يا اصقلاب (Refolution) يا راهکار رفراندوم براى تغيير ساختار سياسى (رفراندوم ساختار شکن) يا تعديل آن (رفراندوم غير ساختار شکن) بدون وجود يک پلتفرم اساسى يعنى حضور مردم آماده براى دادن هزينههاى ولو اندک راه به جايى نمى برد. هر چقدر که فشارهاى سياسى بين المللى و امکان تحريم هاى گسترده سياسى - اقتصادى حاکميت در سطح بالايى قرار گرفته باشد بدون وجود نيروى مردمى سازمان يافته در داخل کارى از پيش نميتوان برد. نتيجتا شعار اساسى رفراندوم تنها به يک ترانه مبتذل بعضى از خوانندگان لس آنجلس نشين تبديل خواهد شد و يا انقلاب مخملين يک آرزوى تحقق نيافته دوستان دموکراسى خواه يا جمهورى خواه اروپايى نشين (اعم از چپ و راست) باقى خواهد ماند. بنده با اين راه حل ها در تئورى و در کليات مخالف نيستم ولى آنها را در شرايط فعلى عملى نميدانم.
اين نکته مهمى است که در شرايط فعلى هدف را گم نکنيم يعنى در نظر داشته باشيم که هم ساختار سياسى ما غير دموکراتيک است و هم نحوه حکومت کردن حاکميت ايرادات فراوانى دارد (بحران کارآمدى) و هم حکومت فعلى دچار بحران مشروعيت است. اينها همه هست و در آن شکى نيست ولى تمام راه حلها ولو راه حل اصلاحات از درون با تز فشار از پايين و چانه زنى از بالا، به عامل حضور مردم در صحنه به معناى واقعى بستگى دارند. پس تمام راه حل ها به يک مساله مهم مشترک تحويل مى شود و آن اين است که چگونه مردم را به صحنه آوريم. هيچ استراتژيى بدون ارائه يک راهکار عملى در اين زمينه نمى تواند مورد ارزشيابى قرار گيرد و البته اين شرط کافى براى موفقيت هم نيست.
نگارنده اين سطور پيشنهاد مى کند که تمام گروه هاى سياسى هم و غم خود را براى به صحنه آوردن مردم در عرصه هاى عمومى و اجتماعى و نه در عرصه هاى تند و حاد سياسى بکار برند. (که اين عرصه هاى تند و حاد نه مورد استقبال مردم قرار خواهد گرفت و نه قدرت قهريه حاکميت اجازه نشو و نمو را به آن خواهد داد.) به اين صورت که با پيش کشيدن موضوعات مرتبط با ناکارآمدى حاکميت که چندان رنگ و بوى سياسى هم ندارند عرصه عمومى را در جهت فعال شدن سوق داد. مثلا خواسته هاى صنفى معلمان يک حرکت منطبق با اين تحليل است. يک فضاى بسيار مناسب براى فعاليت، موضوعات سبز و زيست محيطى است. همچنين پيگيرى مطالباتى مانند شفاف سازى قانون ماليات ها و يا پيگيرى امور مديريتى شهرى، مبارزه عليه ساخت و سازهاى بى رويه و بورس بازى در بخش مسکن، تشکيل يک سازمان غير دولتى گسترده عليه تصادفات و مرگ و مير جاده اى و . . . اينها همه مثال هايى از اين دست هستند. استراتژى نامه نوشتن به مقامات و مورد سوال قرار دادن آنها حول موضوعاتى مانند کاهش بروکراسى ادارى و يا به فرض حل مشکل ترافيک مورد بعدى است. (فرض کنيد يک نيروى پيگير دانشجويى با هزاران عضو خواهان حل مشکل ترافيک تهران ميشد. هر روز هم به سران نظام نامه مى نوشت. آيا به نظر شما اشکالى در اين کار بود؟!) هر کدام از اين موارد مى توانند هم به عنوان يک هدف و هم به عنوان يک استراتژى مورد استفاده قرار گيرند. يعنى ميکرودموکراسى هم در اين ميان ميتواند بيشتر تقويت شود. قبول دارم که چنين پيشنهاد هايى در اين فضاى دلمرده خوشبينانه به نظر مى رسد ولى در هر حال به دليل اينکه اين فعاليت ها هزينه هاى سياسى بسيار ناچيزى دارند مى توانند مورد توجه قرار گيرند.در کنار اين راهکارها فعاليت هاى حقوق بشرى و حتى آنهايى که رنگ و بوى سياسى هم ندارند مانند مورد افسانه نوروزى و کبرى رحمانپور فعاليت هايى بسيار سازنده و مهم هستند که بايد بيش از پيش مورد توجه قرار گيرند. در طى چنان دوران گذارى است که ميتوان به راه اندازى جنبش هاى آرام و بدون خشونت به طور جديترى اميد بست.