روز فرشته
ــــــــــــــــــــــــــــــ
کودکی گستاخ
کودکى که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسيد : "مي گويند فردا شما مرا به زمين مي فرستيد اما من به اين کوچکي و بدون هيچ کمکي چگونه ميتوانم براي زندگي به آنجا بروم ؟ "
خداوند پاسخ داد : "ميان تعداد بسياري از فرشتگان من يکي را براي تو در نظر گرفتم او از تو نگهداري خواهد کرد ."
اما کودک هنوز مطمئن نبود که مي خواهد برود يا نه ؛ "اما اينجا در بهشت من هيچ کاري جز خنديدن و آواز خواندن ندارم و اينها براي من کافي هستند ."
خداوند لبخند زد :" فرشته تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهي کرد و شاد خواهي بود ."
کودک ادامه داد : "چطور ميتوانم بفهمم مردم چه ميگويند وقتي زبان آنها را نميدانم ؟"
خداوند او را نوازش کرد و گفت : "فرشتهُ تو زيبا ترين و شيرين ترين واژه هايي را که ممکن است بشنوي در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوري به تو ياد خواهد داد که چگونه صحبت کني ."
کودک با نارحتي گفت : "وقتي ميخواهم با شما صحبت کنم چه کنم ؟"
اما خدا هم براي اين سوال پاسخي داشت : "فرشته ات دستهايت را کنار هم قرار خواهد داد و به تو ياد مي دهد چگونه دعا کني ."
کودک سرش را برگرداند و پرسيد : "شنيده ام انسانهاي بدي هم در زمين زندگي ميکنند . چه کسي از من محافظت ميکند ؟"
خداوند فرمود : "فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد حتي اگر به قيمت جانش تمام شود"
کودک با نگراني ادامه داد : "اما من به اين دليل که ديگر نمي توانم شما را ببينم ناراحت خواهم بود ."
خداوند لبخند زد و گفت : "فرشته ات درباره من با تو صحبت خواهد کرد و راه بازگشت نزد من را به تو خواهد آموخت ؛ گرچه من هميشه نزد تو خواهم بود ."
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهايي از زمين شنيده مي شد .
کودک مي دانست که بزودي بايد سفرش را آغاز کند ؛ پس به آرامي يک سوال ديگر هم از خدا پرسيد : "خدايا ! اگر من بايد همين حالا بروم لطفا نام فرشته ام را به من بگوييد ."
خداوند شانه او را نوازش داد و پاسخ داد : "نام فرشته ات اهميتي ندارد .
ولی تو ميتواني آن را مادر صدا کني ."
....................................................
متن بالا مقدمه ای بود بر این روز بزرگ . من واقعا نمی دونم این روز رو چطوری به فرشتهء خودم تبریک بگم ! مادر نازنینم روزت مبارک . در ضمن من این روز رو همینجا به همه مادران دوست داشتنی ایران تبریک می گم .
[وبلاگ کودک گستاخ]