رسوايى اخلاقى خارجى، رسوايى اخلاقى وطنى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
س.ع.دشمن شناس
اشاره : با کسب اجازه از عزيز دوردونه فقيد راه ايشان را با روايت خودمان ادامه خواهيم داد.
رسوايى خارجى:
سرمربى فلان باشگاه ، بهمان ورزشکار خيلى معروف، خواننده شهير، سياستمدار و دولتمرد فلان کشور ، CEO فلان شرکت غول و … يک برنامه کوتاه يا طولانى مسافرت با يک همسفر زيبا (در حد و حدود شرون استون باشه خوبه؟) به شهر سانفرانسيسکو ترتيب مى دهد، البته بعضيها بيچاره ها هنوز به حومه شهر و پل معلق گلدن گيت نرسيده رسانه ها بو مى کشند و خبر به تمام عالم ميرسد. البته بعضى ها به دان تاون هم ميرسند و آن برج معروف سانفرانسيسکو را هم زيارت مى کنند. زيارت قبول!
تحولات:
الف) رسانه ها اول با هم همکارى مى کنند و هر کس که اولين عکس مرتبط را بياورد، از او مى خرند و سريع منتشر مى کنند. به همديگر ارجاع مى دهند. بازار خبر داغ داغ است و هر خبرنگارى که با مامانش مشکل پيدا کرده در اين مورد مطلب مينويسد. کار بالا مى گيرد.
ب) رسوا شوندگان چندان ناراحت نيستند فقط زياد در انظار عمومى به دليل هجوم خبرنگاران ظاهر نمى شوند. با اين حال سفر خود را مخفيانه پى مى گيرند. مگر اينکه مانند مورد کلينتون قضيه خيلى خراب بشود و مستقيم از کاناپه قرمز اتاق بيضوى کاخ بيضا ( ! ) به سان فرانسيسکو رفته باشند. معمولا بحث مالى بين مسافرين سان فرانسيسکو پيش نمى آيد. همسر گرامى هم در جريان قرار مى گيرد او هم چندان ناراحت نيست.
ج) کسى رسوايى را يک بحث خصوصى نمى داند. مساله مربوط به زندگى خصوصى آنها است ولى چون پاى رسانه ها و مردم به وسط کشيده شده ديگر بحث خصوصى و خصوصى سازى پيش نمى آيد. خيلى از مسافرين محترم هم از همين قسمت داستان خوششان مى آيد و در بعضى از موارد رنج رفتن و خستگى سفر را به جان مى خرند تا در صدر اخبار باشند.
د) حاشيه سازى شروع ميشود، يک روزنامه خبر متفاوتى منتشر مى کند. پسر خاله آقاى خوش اشتها چيز ناجورترى ديده. بعد معلوم ميشه که وکيل آقا خودش اينکاره است. يک روزنامه نگار کشف مى کنه که يکى از مشاورين آقاى خوش اشتها قبلا بليط سفر به سانفرانسيسکو خريده بوده، خبر تکذيب ميشه ، روزنامه نگار رو اخراج مى کنند. روزنامه نگار اخراجى خودش يک سوژه جديد ميشه. خانم خوش اشتها در اين بين اضافه وزن پيدا مى کنه، مردم هم مدتى است که از مدل لباس خانم خوششان نمى آيد. در همين گير و دار يک آقاى خوش اشتهاى ديگر با يک خانم خوش اشتهاى ديگر به سانفرانسيسکو مى روند و اين موضوع جديد سوژه داغ مى شود و آقا و خانم قبلى کم کم فراموش مى شوند.
ه) حتى وقتى سياستمداران به سانفرانسيسکو مى روند کسى احتمال سياسى بودن موضوع را نمى دهد.
رسوايى وطنى:
فلان سياستمدار (معمولاً وزير ارشاد) يا معلم اخلاق يا مجرى برنامه درس هايى از احاديث و غير ذالک با سرکار حاج خانمى سفرى زيارتى سياحتى به شاه عبدالعظيم مى روند. واى خاک به سرم! معمولاً هم چند جلد کلام الله مجيد چند هزار سکه طلا و مقدار قابل توجهى ملک که معلوم نيست از کجا آمده به عنوان مهريه و نفقه و خرجى به حاج خانم وعده داده مى شود. تقبل الله!
تحولات:
الف) معمولا خبرهاى داغ از روزنامه هاى عربى در مى آيد! الشرق الاوسط (عليرضا نوريزاده)، الوطن، الحيات و بعدش هم آقاى آصفى با چشمانى پف کرده و خسته پشت تريبون رفته تکذيب مى کند. مردم يقين پيدا مى کنند که مطلب جدى است. بعد از چند وقت سايت بازتاب و يا خبرگزاريهاى مربوط به «يک جناح خاص» ( لابد چون بيست و هفت تا جناح داريم!) و يا روزنامه کيهان در بخش گفت و شنود چند تا متلک آبدار نثار آقاى خوش اشتها مى کنند بعد روزنامه شرق از راه مى رسد و يک تحليل فلسفه تاريخى از ماجرا ارائه ميدهد و بعد از خواندن اين مقاله از روزنامه شرق متوجه ميشويم که جهت حرکت تاريخ در جهت خوبى است و خيالمان راحت ميشود! بزرگان نويسنده و روزنامه نگار با ناز و کرشمه يکى يکى از راه مى رسند و با اکراه و ذکر اينکه: «دوست نداشتم وارد اين ماجرا بشوم» از موضوع چند مقاله خواندنى در مى آورند.
ب) رسوا شوندگان خيلى ناراحت مى شوند ولى چندين کنفرانس مطبوعاتى ترتيب مى دهند! آبروى نظام در خطر مى افتد. مساله مساله امنيت ملى مى شود. همه از ارزش ها دفاع مى کنند. همسر گرامى خيلى ناراحت مى شود (بسته به مورد يا از آقاى خوش اشتها يا از خانم خوش اشتها يا هر دو)
ج) بحث روز اين ميشود که زندگى خصوصى افراد به خودشان مربوط است! تقريباً تمام بزرگان قلم بدست در اين مورد مطلب مى نويسند و چندين و چند مانيفست از اين موضوع در مى آيد!
د) حاشيه سازى شروع مى شود. فکس دادستان عمومى و انقلاب تهران مرتب در حال کار کردن است. چند تا روزنامه تهديد به بستن ميشوند و با قسم و آيه از توقيف نجات پيدا مى کنند. روزنامه ها از دادستان محترم به شدت تشکر مى کنند! از طرف رييس جمهور آقاى «عباد» پيگير موضوع ميشود. بعضيها سکوت معنى دار مى کنند. بعضيها لبخند معنى دار مى زنند. بعضيها هم اخم معنى دار مى کنند. کلاً فضا طبق معمول پيچيده مى شود. عرصه مسموم و آب گل آلود است. چند سايت و وبلاگ فيلتر مى شوند. بازار شايعه داغ مى شود. مردم معطل سانسور نمى مانند و خودشان داستان هاى هيجان برانگيز و سکسى مى سازند. تاکسى ها آخرين اخبار صحيح ساخته شده را منتقل مى کنند.
ه) حتى وقتى پيش نماز مسجد محل هم به قصد قربت به شاه عبد العظيم مى رود همه چيز بوى سياسى پيدا مى کند.
نتيجه: اسدالله ميرزا دايى جان ناپلئون را در ايران تنها گذاشت و خودش رفت به خارج و سانفرانسيسکو!