مديريت شادى، مديريت غم، مديريت بحران
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.صائبى
جوامع پيشرفته يا در حال توسعه (غير از ما) مديريت شادى دارند. درغرب به بهانه اى مردم سرد و درونگراى غربى را به ميدان مى آورند و سعى آنها اين است که شادى را لااقل به نحو نسبتا معقولى عادلانه توزيع کنند. چون احساس شادى براى خيلى ها تقريبا مساوى است با احساس عدالت و از آنجا تا عدالت اگر هم راه طولانى همچنان وجود داشته باشد - که دارد - اما عده زيادى از مردم در اين بين راضى ميشوند و همانجا رحل اقامت مى افکنند و جلوتر نمى آيند. آرامش جامعه هم يعنى همين! آنها مى گويند از اين نعمت عظيم خيالى آيده آلى به نام عدالت که اين متفکرين و پيامبران هزاران سال است وعده مى دهند، همينقدرش به ما رسيده که خيالمان راحت است که با صرف اندکى هزينه و ماليات لااقل مى توانيم کمى شاد باشيم. خوب اين اشکالى ندارد. عامه مردم غافلند و نظام سرمايه دارى به بهترين وجه از اين غفلت استفاده مى کند. (هم در جهت منافع خود هم در جهت منافع متوسطان جامعه) به نظرم براى عموم مردم اين غفلت از اين جهت منفعت دارد. توزيع عادلانه شادى و کم کردن درد و رنج خود يک ايده آل است. چرا اين وجه خوب غرب را صرفنظر از اشکالات ديگر آن نميبينيم.
حالا بياييم در ايران اسلامى. براى تمام دنيا خط و نشان مى کشيم. «دنيا بداند» البته مختص به علماى عزيز و ائمه جمعه و جماعات و سران نظام فعلى نبوده و نيست. (حتى سيد محمد خاتمى روشنفکر و عالم دينى و خاک کتابخانه خورده نيز هر هفته براى دنيا پيام نصيحت مآبانه ميفرستد.) محمدرضا شاه که خود درس خوانده فرنگ بود و دائم با خارجى ها نشست و برخاست مى کرد و روشنفکران داخلى را به جاى انتلکتوئل با عرض معذرت عن تلکتوئل مى خواند و آنها را به هيچ مى گرفت، به برکت درآمد هاى نفتى اين اواخر به دموکراسى غربى هم پوزخند مى زد و او هم « دنيا بداند » مى گفت. البته وقتى ورق برگشت دنيا هيچ به او روى خوش نشان نداد و اين بار نوبت او بود که در سرگردانى بايست بداند!
حالا اشکال ما ايرانيها در کجاست نميدانم. اينکه چرا انقدر پر رو هستيم هم مدنظرم نيست. معمايى است که سالها است ذهن روشنفکران ما را مشغول کرده. قدر مسلم اينکه جنگ و جدال با دنيا و نوع ديگر عمل کردن و لجبازى و اختراع چرخ مربعى و اولدرم بولدرم براى جهانيان چه در عرصه سياسى چه در عرصه حيات اجتماعى براى ما خيلى گران تمام شده. بقيه دنيا شادى مى کنند ما براى آنکه نشان بدهيم دنيا اشتباه مى کند بيشتر توى سر خود مى زنيم! آنها جهان گرفتند و کارها کردند ما دنبال اين هستيم که محور هاى مختصات عالم را عوض کنيم تا خودمان در جاى خوبى (در دستگاه مختصات جديد) باشيم! لذا آنها مديريت شادى دارند ما مديريت غم و بحران داريم. خودمان را نخود هر آش مى کنيم و بعد هم وقتى با هزار زحمت و بدبختى از دل آن بحران در مى آييم خودمان را سربلند نشان مى دهيم! البته فرهنگ ما هم ايراداتى دارد. اما واقعا باز مردم از سيستم و حاکميت خيلى جلوتر هستند. نظام اما دنبال همان ده درصد مردم است و براى همانها برنامه ريزى مى کند. کارى هم به شادى و عدالت و اينها ندارد.