مرگ بر ديكتاتور
ـــــــــــــــــــــــــ
رحيم مخكوك
رسم است كه مادرها براي خواباندن فرزندان خود لالايي ميگويند. قصهها و لالاييهاي اين سرزمين، سالهاست قلب ستمكاران و ديكتاتورها را صريح و يا با كنايه نشانه رفته است. ما فرزندان لالاييهاي ضدديكتاتور هستيم.
لابد مادر و مادربزرگ ماني مطلبي هم از اين قاعده مستثني نيستند. به خصوص كه در كانون ظلمي قرار گرفتهاند و به جرم خويشاوندي با كسي كه نتوانسته خفه شود و نتوانستهاند خفهاش كنند مورد جفا قرار ميگيرند.
حالا جناب آقاي مرتضوي، گيرم كه سينا هم خاموش شد، گيرم كه سعيد مطلبي هر كار شما خواستيد كرد. گيرم كه ايران – مهد دليران – به همت شما دشمنان دين و دنيا و آزادي به بزرگترين زندان آزادانديشان و اهل فرهنگ و مطبوعات تبديل شد، گيرم اصلا همهي ما خفه شويم، با لالاييهاي مادران و مادربزرگهاي اين سرزمين چه ميكنيد؟ فكر نميكنم از قوم مغول خونخوارتر و بيرحمتر باشيد (خدايياش خيلي عزت و احترام به قاضي مرتضوي گذاشتم!). شايد كمي مرور تاريخ بد نباشد. آن جا كه لالاييهاي همين مادران قوم سفاك مغول را شكست داد. آي جوجهها! شما كه كسي نيستيد.
دنيا دو روزي به كام شما بود و مطمئن باشيد عمرتان حتي به عمر همسايهي شمالي كمونيست هم نخواهد رسيد. از همين الان خداحافظ. نفرت ملتي را با تمام وجود به جان خريديد. اين كفن برازندهي وجودتان باد! و امروز هر آن كس كه سكوت كند و بر اين ظلم راضي باشد، شك نكنيد كه جايي در اين كفن برايش هست.
در حاشيه: سردار!!! صفوي فرمودهاند كه اگر كارها به بسيج ده ميليوني سپرده شود ايران آباد ميشود. بگو كارها كه بيستوپنج سال است به همينها كه شما ميگوييد سپرده شده است. معني آبادي را هم فهميديم.