بسيجي کيست؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
آبچينوس

اين روزها ياد آور ايام شروع جنگ است.قريب ربع قرن از آن روزها ميگذرد.هنگامي که ارتش عراق وارد خاک ايران شد و در چشم به هم زدني خرمشهر را اشغال کرد. مردمي که با هجوم يکباره نيروهاي نظامي مواجه شده بودند ، چاره اي جز مقاومت نداشتند. همه بايد بسيج ميشدند تا جلوي مهاجمين را بگيرند. کساني که بسيج شده بودند ، به اين کار نداشتند که چه شد که اينها آمدند. فقط يک هدف بود. بايد دشمن را از محل زندگيشان بيرون ميراندند. بسيج شدگان را کسي جمع نکرده بود. حتي قبل از آنکه دشمن آمده باشد هم کسي سازمانشان نداده بود. بسيجي همان دوست مدرسه ، همسايه توي خيابان، برادر من ، پدر تو و عموي او بود. همان مردم کوچه و بازار .بسيجي يک نيروي مردمي بود به معني واقعي کلمه. تيپ و ظاهر مشخصي نداشت.ميتوانست هر جور افکار سياسي داشته باشد. چه بسا اصلاً به آميختگي دين و سياست هم اعتقادي نداشت. از لحاظ تئوريک حتي هيچ بعيد نبود که لامذهب هم باشد.اصلاً اينها چه حرفهاييست؟! دشمن دم در منزلش بود . خانواده اش در خطر بودند.بايد کاري ميکرد! جايي براي دعوا ها و برتري جوييهاي سياسي نبود.اين يک وظيفه بود. همه بسيجي بودند. براي بسيجي بودن ،گزينشي درکار نبود.بسيجي بودن براي کسي امتيازي محسوب نمي شد.
اين گونه بود که بسيج پاگرفت و بسيجي بوجود آمد. بسيجي شدن يعني اقدام هماهنگ و «خود جوش » عده زيادي از مردم ، براي رسيدن به هدفي مشخص.بسيجي بودن در جهت خواست مردم بود نه در مقابل آن. بسيجي ها خود مردم بودند آنها براي امر ونهي مردم بوجود نيامده بودند. بسيجي ها منتي بر کسي نداشتند.
ملت ايران در يک اقدام عمومي بسيج شدند و دشمن را از خاک ميهن بيرون راندند. بسيج شدند و دوم خرداد را بوجود آوردند. و معلوم نيست در آينده براي چه کاري بسيج بشوند. آنچه مسلم است، همواره براي دستيابي به حقوق اوليه حيات و مساعدکردن شرايط زندگي بسيج شده اند.
به اين دليل است که معتقدم در اين زمان، بسيجي بودن مفهوم خاصي ندارد جز آنکه کابردي در حد نام يک سازمان داشته باشد. مثل سوهان حاج حسين و پسران.يا تجارتخانه احمدي و شرکاء ! و تصور نميکنم بسيجي واقعي به کسي بگويند که در سازماني به نام نيروي مقاومت بسيج عضو شده باشد.