از مجتهد شبستری
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سيد سام الدين ضيائی
چندسال ییش در سالگرد درگذشت دکتر علی شریعتی و سمینار « شریعتی و احیای فکر دینی » با تاخیر بسیار وارد دانشکده فنی شدم.از ازدحام دانشجویان گذشتم و بی سرو صدا بر روی صندلی خالی ردیف اول نشستم.هم زمان سخنرانی دانشمند جسور محمد مجتهد شبستری پایان یافت .از پشت میز برخاست.با نیم نگاهی به من و صندلی خالی پایین آمد و در کنارم نشست. نگاهش کردم. ادای احترامی و لبخندی رد و بدل شد.
ادامه برنامه میزگردی بود که اگر اشتباه نکنم به جز حمید رضا جلایی یور ،دکتر هاشم آغاجری و شاید مصطفی تاج زاده و یکی دو نفر دیگر هم حضور داشتند. جلایی یور که مرا دید سری تکان داد و سلامی گفتم. مجتهد دوباره نگاهم کرد؛ شیطنتم گل کرد و در گوشش گفتم مدتهاست سوالی در ذهن دارم و منتظر فرصتی بوده ام، اما همیشه در طرح آن برای عزیزی مثل شما دودل بوده ام. گفت خواهش می کنم بفرمایید، گفتم اجازه بدهید بنویسم و البته انتظار نوشتن یاسخ را ندارم! گفت:بسم الله!
نوشتم :همیشه از ملبسین به ردای روحانیت شنیدهام که هرگز ییامبر در جمع مردم قابل شناسایی نبود، چون ملبس به لباس خاص نبوده است، اما همین آقایان برای تقدس یوشش خود گفتهاند روحانیت ملبس به لباس ییامبر خداست.یقین دارم بیان نخست را تایید میفرمایید. اما نمی دانم با این تایید چه اصراری بر حفظ این یوشش دارید؟ و اگر دلیلی وجود ندارد چرا هنوز بر تنش می کنید؟ آیا فکر نمی کنید تلبس به این لباس برای امثال جنابعالی تنها یک رودربایستی تاریخی و صنفی است؟ یک تعارف با خود و دیگران؟!
یادداشت را به او دادم.در اولین لحظهها زیاد شدن سرخی چهره سرخ و سفیدش عیان بود.پشیمان شدم مبادا او را رنجاندهام.اما با آرامش و لبخندی آرام تر گفت:حق با شماست! آن مورد دوم که گفتهاید بیشتر قبول دارم! به همین روانی و کوتاهی! گفتم: می توانم نقل قول کنم؟گفت میتوانید بگویید! اما با لحنی که آدم دودل می ماند در رسانهها منتشر کند. اگر اجازه میدادند! آن ماجرا را جز برای چند دوست و همکار تعریف نکردم و این اولین بار است که در یک رسانه نقل شد.باید منتظر ماند و دید به گوش استاد می رسد یا نه!