« تلخ شیرین!» نامه سرگشاده خردادیان به خاتمی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سید سام الدین ضیائی
آقای خاتمی، رئیس بی جمهور
من از همان نسلی بودم که به آتش انقلاب اسلامی و نظامی که شما در مراسم ۱۶ آذر اعتراف کردید به خاطر آن از فرمان «عقل» عقب نشینی کردید سوخت! همان نسلی که در سالهای نخستین انقلاب مردد بود شنیدن ترانههای محمد رضا شجریان جزو صداهای مشکوک و حلال است یا نه! نسلی که «هایده» اش شده بود عبدالباسط و صدای شیخ البدوی را به صدای ششدانگ «فرهاد» ترجیح داده بود!
در این وضعیت بزرگ شدم و شکل گرفتم.با ته صدایی که داشتم، سالهای راهنمایی را بعد از نماز اجباری برای خیلیها و داوطلبانه من و بعضی ها، «اللهم کن لولیک...» می خواندم! بعدها در سالهای اول و دوم دبیرستان در گروه سرود «روز ها کوشم و شب نخوابم...پاس می دارم از انقلابم » را خواندیم و به پاسداری از رختخوابمان طعنه زدند! دو سال آخر هم قهر کردم و نخواندم؛ چون قهر انقلابی مدیر مدرسه شامل حالم شد که چرا به نماز اجباری اعتراض کردهام و نماز به جماعت نمی خوانم!
در دانشگاه هم که «ای ایران» بود و «یار دبستانی»! تازه خواندن ترانههای «داریوش» را آوردم جزو صداهای مشکوک و حلالش کرده بودم که دوستان مرا از خوانندگی برحذر داشتند! گفتند صدایم «غم» دارد! ملت بیچاره هم کم غم ندارد که تو به کمک داریوش بیایی و دو چندانش کنی!
دوم خرداد که آمد،میکروفنی که هرگز جلوی دوربین نرفت شد قلم! نوشتم و نوشتم و نوشتم! این بار تحسین دوستان شیرم کرد و مینوشتم آن چه را باید و نباید. عاقبتش هم این شد که آواره غربت شوم و و برای ایران جوک های گریهدار بگویم!
امروز هم که گزارش ۱۶ آذر و سخنان جنابعالی را وقتي ديدم ــ با آنکه به درستی می دانید مردم چه می خواهند در پاسخ به شعار «رفراندوم رفراندوم این است شعار مردم » توضیح دادید که ما نمی دانیم قضیه چیست و این قانون اساسی اگر درست اجرا بشود خیلی خوب است! گفتید که مردمسالاری جز از طریق دین در ایران ممکن نیست و آنانی که دموکراسی بدون دین می خواهند بسیار سطحی هستند و کشور را به مسیر خطرناکی می اندازند که آن سویش معلوم نیست کجاست بلکه معلوم است کجاست! هر چند خنده دار می نمود، چنان گریهام گرفت که به نظرم رسید واقعا حالا هم که پس از روزنامههای وطنی دربند دارم در فانوس می نویسم چه گلی به سر این ملت بیچاره زدهام جز آن که بر غمشان افزودم؟
آقای خاتمی، شما طلبکار هر که باشید، این ملت طلبکار شماست! به لبخندی و کرشمهای آنان را فریفتید و حالا سنگ نظام را بر سینهشان میکوبید! مرا با شما کاری نیست که به بهانه این نامه تنها به آگاهی ملت شریف ایران می رسانم، این بار بعد از ناکامی در خوانندگی و تجربه تلخ نویسندگی که جز غم بر غم های شما ملت غم زده نیافزود، می خواهم «رقاص» شوم! بعد هم می روم « لوس آنجلس» و توی شبکه آقای «شب خیز» با ترانههای «همتی » برای شما مردم میرقصم! مثل «محمد خردادیان» که بیشتر از هر طلبکاری، طلبکار ماست! چرا که اقلا اگر نتوانست «جامعه مدنی» بیاورد با «حرکات بدنی»اش شادمان کرد! اسمم را هم از امروز عوض می کنم؛ می شوم «دوم خردادیان»! می خواهم لا اقل به اندازه محمد خردادیان شما را شاد کنم! شاید کمی از غمهایی که از طلبکاران به دل دارید کاسته باشم!
سامی دوم خردادیان
* :این توضیح را ییش از اعتراض دوباره برخی دوستان مبنی بر عدم امکان خلط «شوخی» و «جدی» و با گذشت از این بحث که این تجربهای جدید نیست و شاید تنها به این شدت دیده نشده است، عرض کنم که خواستیم و شد! به هر حال آش خاله است!زبان نقد شادم می کند. تاکید می کنم حال که متن با طنز در آمیخته، هر جا بوی اهانت به مشام رسید، قصد تنها شوخی بوده و بس! با کمی عصبانیت!