حکایت مسیح و مفتش بزرگ!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سید سام الدین ضیائی
در بخشی از داستان « برادران کارامازوف » اثر فئودور داستایوفسکی، ــ در تصویری خیالی ــ هنگامی که مسیح یس از ظهور دوباره به زمین باز می گردد، با «مفتش بزرگ» که مراقب رعایت ایمان و اخلاق انحصاری از جانب مردم است برخورد می کند. [مفتشی که بیشباهت به فقیهان حاکم بر ایران نیست]. مفتش بزرگ خطاب به مسیح میگوید که با پیام صلح و دوستی خود ــ در این زمان ــ برای تمام انسانها تنها شورش و بینظمی بر میانگیزد و فاجعه خواهد آفرید! [ لابد از متزلزل شدن نظام الهی و سست شدن ایمان مردمان هم گفت!] مفتش بر این بود که شاید مسیح بعدها ــ که معلوم نیست کی خواهد بود! ــ بتواند حرف خود را بزند، اما اینک وقت آن نیست ! به مصلحت نیست و جامعه آمادگی اش را ندارد! [آن چه روشنفکران ما هم دم به ساعت اعلام می کنند!] در حالی که مفتش از مسیح کارآمدتر است و میداند چگونه با آنان رفتار کند و خشونت را به خدمت گیرد و نتیجه خوب به بار آورد! دلایل مفتش [ و شاید تهدیدهایش به ظاهر ] چنان مجاب کننده است که مسیح خیالی داستان از رسالت موعود چشم می پوشد و [به همین راحتی] زمین را دیگر بار ترک میگوید!
مسیح خیالی داستایوفسکی سادهلوحانه سرنوشت انسانیت را به بنیادگرای بزرگ میسپارد تا با شیوههای توتالیتر مابانه و فروکوفتن آزاد اندیشی و نظرورزی،از ایمانهای تقلیدی و متظاهرانه چنان جامعه دینی بر پا کند که نه آبادی دنیا آورد و نه کامیابی آخرت!
داستان به تلخی حکایت «خاتمی» است و نظامی که ناشی از «ولایت مطلقه فقیه» یعنی همان مفتش بزرگ است! مسیح بنا به مصلحتی بیاعتبار زمین را تنها گذاشت و ترک گفت و خاتمی باقیمانده اعتبار گرانش را میگذارد و میرود تا «مفتشان» از ایمان و اخلاق مردم مراقبت کنند!