حرف زيادى
ــــــــــــــــــــــ
نيما قديمى
تازه ميخواستم يه چيزى بنويسم که از اداره خود سانسورى زنگ زدند، گفتند يوقت سياسى نباشه. گفتم خيالتون تخت. فکر کردم انتخابات که ديگه خيلى تابلو شده، خوبه در مورد مسايل فرهنگى بنويسم. مثلا همين زنان خيابانى. ديدم الحمدلله نماينده محترم مجلس گفته يکى دو تاشون رو اعدام کنيد درست ميشه. پس برم سراغ لباس و مد و اين حرفا ديدم همون خانوم محترم در راستاى طرح عفاف ميخواد استفاده از چادرعربى را به عنوان لباس ملى براى زنان اجبارى کنه. نه؛ اگه در اينموردا بنويسم بازم ميگند سياسيه؛ صحبت مجلس و اصولگران و ايناست. گفتم بيخيال مى رم دوستامو پيدا مى کنم که دلم خيلى براشون تنگ شده يه گپى بزنيم، يهو يه چيزى مثل مشت اومد تو صورتم که Access Denied. اى بابا اينکه ديگه سياسى نيست! بيايد به يکى نامه بنويسيم بگيم اين چه وضعشه. بين علما اختلاف افتاد که به دربون بنويسيم يا پاسبون!!! گفتم به خدا کو گوش شنوا! اصلن رفيق و رفيق بازى که نون و آب نميشه برگرديم سر کار خودمون پروپوزالمون رو بنويسيم، که خربوزه آبه. رئيسمون گفت صبر کن رفسنجانى رئيس جمهور بشه، فلان کار گزارانيه آشنا مونه، ميشه وزير ديگه نونمون تو روغنه، همچين چرب، چيلى عين بامشاد…
حالا ما تا انتخابات چيکار کنيم؟ يکى گفت برو شعر بگو. ديدم عروض و قافيه که بچگى بلد بوديم يادمون رفته تازه ديگه قديمى شده؛ يه سر جوالدوز ذوقم که ديگه واسمون نمونده، اينه که چارتا کلمه سر هم کرديم تو بگو شعرواره برا خالى نبودن عريضه:
برهنه اى با حيا - زيبا
جامى چون آينه - جهان نما
شرابى همچون آفتاب
دريايى از خواب - پر از مستى
ديدگانى بينا
کفرى ناگزير - بى نفاق
دهانى گشاده
دينى بى ريا - رو سپيد
گردنى افراشته
پرچمى در باد
سينه اى لرزان
ميانى در دست
رقصى در ميانه
دست لطيف موسيقى
شعر قشنگ آزادى
اينجا اسير و زندانى
………
دوباره تلفن زنگ زد و گفت زيادى حرف ميزنى، در پيت!