حاشيه نويسى بر سخنرانى
حجت الاسلام ذوالنور
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
س.ع.دشمن شناس
«حجتالاسلام ذوالنور در مراسم چهل و نهمين سالگرد نواب صفوی در دارالشفای قم، با گراميداشت ياد و خاطرهی او و يارانش گفت: نوابصفوی شخصى بود كه تكليف را تشخيص ميداد و امروز هم هركس كه خون نواب را در رگ دارد بايد تكليف را بداند؛ چرا كه همه چيز توسط وليفقيه روشن شده است.»
نکته ۱: «نواب صفوى تکليف را تشخيص ميداد و امروز هم هركس كه خون نواب را در رگ دارد بايد تكليف را بداند.» پس نتيجه ميگيريم که ژنى به نام «تشخيص تکليف» داريم يا اينکه «تشخيص تکليف» حاصل نقص ژنتيک است. (ذوالنور مرد علمى سال ۲۰۰۵)
نکته ۲: «هر کس که خون نواب را در رگ دارد، بايد تکليف را بداند.» اما تنها کسانى خون نواب را در رگ دارند که فرزندان و نوه نتيجه هاى نواب باشند. مگر اينکه نواب هم براى گسترش اسلام ناب بله …
نکته ۳: حجت الاسلام پرنور، به جوش آمدن خون و غيرت دينى و احساس تکليف و ترور و خون ريزى و سکس را با هم در يک صدم ثانيه مخلوط کرده و از آنجا که علما بالاى منبر از قانون فيثاغورث اصل عدم قطعيت هايزنبرگ را ثابت مى کنند، شاهکار زده است. (به عبارت دقيقتر و علمى تر استاد شکوفه زده است)
* * *
«به گزارش ايسنا، حجتالاسلام ذوالنور افزود: امروز بايد چهرهی منافق را روشن كرد و نقاب از چهرهاش برداشت. كسانی كه دغدغه ندارند و از مردمسالاری دم ميزنند، منافق هستند.»
نکته ۱: چهره منافق را آشکار و عيان و افشا مى کنند نه روشن! فقط حجت الاسلام پرنور مى تواند چهره منافق را روشن کند.
نکته ۲: «وقتى استاد ذوالنور نقاب از چهره منافق بردارد، چهره منافق روشن مى شود.» قانون ذره اى موجى انکسار نور، اثر استاد ذوالنور (ملقب به پرنور)
نکته ۳: مطابق تئورى هاى استاد ذوالنور بين دغدغه نداشتن و دم زدن از مردمسالارى تناقض وجود دارد که موجب نفاق مى شود. تئورسين هاى جناح راست در حال بررسى اين منطق جديد هستند. داريوش سجادى اعلام کرد که اين مطلب از بديهيات است.
* * *
« وی با متهم كردن استاندار خوزستان به بی غيرتی افزود: در مراسم برگزارى ششمين جشنواره تئاتر ايرانزمين در اهواز چه مسائلی كه نديديم. اين استاندار به ارمنيها جايزه ميدهد آن هم در سرزمينی كه وجب به وجبش با خون شهدا رنگين است. »
نکته ۱: جايزه دادن به ارمنىها بىغيرتى است.
نکته ۲: «چه مسائلى که نديديم»، شرط مى بندم خود استاد هم بدش نمى آمده يکى، دوتا يا شايد هم همه خانمهاى ارمنى جشنواره را به اسلام ناب نواب در بياورد و خون نواب را در ايروان هم گسترش دهد. (عنصر سکس دوباره وارد داستان مى شود)
* * *
«وى با متهم كردن وزير كشور به كسروی گری و بدتر از آن، به نواب صفوی نسبت داد كه اگر امروز نوابصفوی را داشتيم عمامهی اين وزير كشور را به گردن او می انداخت وبا وی برخورد می كرد.»
کلاً ايسنا گزارش کاملى نداده و اين خيلى براى اشاعه فرهنگ ناب طنز بد شده. استاد نورنور در اين بخش قاط زده و عنصر خشونت را هم بعد از سکس وارد داستان کرده.
* * *
« ذوالنور افزود: با استفاده از پولهای مردم بيچارهای كه پول خورد و خوراك خود را ندارند ستونهای مطبوعات ما از اهانت به پيامبر و مقدسات ما پر ميشود. »
نورنور عنصر خاليبندى هاليوودى و باليوودى را هم داخل کرده. مثلاً آميتا باچان از روى اسب شش تا معلق مى زنه و ميپره بالاى شيروانى يک ساختمان! معلوم نيست اين مطبوعات کجا هستند که کسى از آنها خبر ندارد.
* * *
«وی افزود: امروز افرادی كه از فلسفه دم ميزنند كه آموخته فلسفه غرب هستند و تنها مطالب كهنهای از آن را نشخوار ميكنند، به قم ميآيند؛ به قمی كه شهر اهل بيت و پايتخت شيعه است، آنوقت فرماندار قم محافظ او ميشود؟ اگر نواب زنده بود خوب ميدانست با اين افراد چه كند.»
نکته ۱: فلسفه به دو بخش عمده تقسيم ميشود. فلسفه و فلسفه غرب!
نکته ۲: فلسفه (قسمت اول و مهم فلسفه) مال اسلام و نواب صفوى و استاد پرنور هستش که غربيها آن را از ما دزديده اند و با آن قسمت دوم فلسفه يعنى فلسفه غرب را درست کرده اند.
نکته ۳: فلسفه غرب کهنه است. فلسفه غرب نشخوار کردنى است (عنصر لمپنيسم هم وارد اين فيلم پر هيجان مى شود)
نکته ۴: فرماندار قم محافظ اصغر قاتل و ممد تيغى بايد ميشد نه محافظ سروش. تو خجالت نمى کشى نميگذارى ما بزنيمش؟
نکته ۵: نواب کجايى که داشت رو کشتند. (عنصر مظلوميت هم وارد ميشود، اشک گيرى شروع مى شود)
نکته ۶: آموخته فلسفه غرب را بايد کشت.
نکته ۷: «امروز … کسانى که از … دم مى زنند…» تمپليت مورد علاقه علما است. چون چيز ديگه اى بلد نيستند.
* * *
« وى ادامه داد: امروز ملی مذهبيها، لائيكها و بيدينها كه نواب را قبول نداشتند و او را به زندان افكندند برای جوانان ما الگو شدهاند، در حالی كه اين نواب بود كه در اصل موجب پيروزی صنعت نفت شد؛ چرا كه اگر فداييان اسلام، رزمآرا را ترور نميكردند مصدق هيچگاه پيروز نميشد.»
نکته ۱: در اصل شاه موجب پيروزى جنبش ملى شدن صنعت نفت شد، چون اگر شاه رزم آرا را منصوب نمى کرد، نواب صفوى هم نمى توانست او را ترور کند و مصدق هم پيروز نمى شد.
نکته ۲: تاريخ ايران اصولاً حول نواب مى چرخد. اگر نواب نبود کشور هم نبود. صنعت نفت هم نبود. ملى شدن آن هم نبود. الگو شدن ملى مذهبى ها هم نبود.
نکته ۳: ملى مذهبى ها در زمان جنبش ملى شدن صنعت نفت نه بودند نه به زندان انداختن نواب کار داشتند. نواب زده بود کسروى مادر مرده را دراز به دراز کرده بود. به نظر استاد ذوالنور آيا بايد ملى مذهبىهاى آرام و خجالتى سالهاى بعد که در آن سالها تشکلى هم نداشتند و جزو جبهه ملى بودند برايش گاو مى کشتند؟
نکته ۴: منظور استاد از «پيروزى صنعت نفت»، جنبش ملى شدن صنعت نفت بوده است. معلوم مى شود که «اگر نواب زنده بود» در درجه اول يک کتاب تاريخ براى استاد ذوالنور مى خريد که بخواند و لااقل با ترمينولوژى ها آشنا شود.
* * *
«ذوالنور افزود: ملی مذهبيها چه كسانی هستند؟ كسانی هستند كه امام خمينی فرمود نهضت آزادى مرد. مرحوم خلخالی در مجلس دست خود را بر دوش مهندس بازرگان گذاشت و فاتحه خواند.»
نکته ۱: يک مثال مشابه از درس تاريخ: فاشيست ها چه کسانى هستند؟ کسانى هستند که امام خمينى فرمود حزب نازى مرد.
نکته ۲: استاد ذوالنور عنصر طنز را هم وارد مى کند اما جواب بازرگان را فراموش کرده بگويد: بازرگان رو به خلخالى کرده، مى پرسد: «چکار دارى مى کنى؟» خلخالى جواب مى دهد: «دارم برايت فاتحه مى خوانم.» بازرگان با زيرکى و بذله گويى خود جواب مى دهد که: «پس بيا حلوايش را هم داغاداغ بخور.»
نتيجه گيرى از بحث: بابا اين استاد ذوالنور را هم کانديداى نشان درجه دو حسنى کنيد.