دخترم پرسيد:
به نظر شما اين دشمنى کى تمام مىشود؟
______________________
سپيده مويه
دخترم را بغل کرده بودم که بخوابد. ناگهان پرسيد:
مامان! به نظر تو اين دشمنى کى تمام مىشود؟
من که از اين سوال يکه خورده بودم پرسيدم:
کدام دشمنى؟
گفت:
دشمنى اسرائيل و فلسطينىها.
برايم خيلى عجيب بود که يک دختر بچهى 6 ساله چوناين سوالى بپرسد. البته او که هر وقت برف مىآيد اول از همه نگران گنجشکهاست که چيزى براى خودن پيدا نمىکنند حتما بايد به پايان دشمنىها فکر کند و رويا و آرزويش صلح باشد. به او گفتم:
خيلىها دوست دارند جواب اين سوال را بدانند. اما هيچ کس نمىداند اين دشمنى کى تمام مىشود.
او که سوالش پاسخ داده نشده بود پرسيد رئيس فلسطينىها کيست؟
من گفتم محمود عباس.
هيچ نگفت و خنديد.
من خوشحال شدم و اميدوار. گفتم اى کاش همه به محمود عباس لبخند بزنند. اى کاش در انتخابات بعدى اسرائيل نيز يک مرد صلح راى بياورد بدون اين که مثل دفعهى پيش ترور شود.
حالا ممکن است همه به محمود عباس لبخند بزنند و قرارداد صلح جديدى بسته شود که تضمين کند اسرائيلىها با فلسطينىها مثل انسان رفتار کنند و کودکان بىگناه به هجوم يکبارهى موشک و خمپاره تکه تکه نشوند.
شايد فرداى آن روز که قرارداد صلح بسته شود جايزهى صلح نوبل بين محمودعباس و شارون و بوش تقسيم شود و لابد گوشتهاى جايزه به آن دو و استخوانهايش به محمودعباس مىرسد. شايد بعد از آن حملات انتحارى به مقاصد غيرنظامى ادامه يابد. شايد قرارداد صلح جديد نيز به بايگانى سپرده شود و باز هم پدران زيادى آن قدر سريع کشته شوند که فرصت نکنند در شب اعدام براى دخترانشان مراببوس بسرايند.
اما من هنوز اميدوارم. من به محمودعباس لبخند مىزنم. دخترم هم لبخند زد. حتما دنيا هم به او لبخند خواهد زد. خدا کند.