بلايى به نام شمارنده
ــــــــــــــــــــــ
پارسا صائبى
نميدانم کدام شير پاک خوردهاى ويروس شمارنده و کانتر را به دل وبلاگستان انداخت. همين مربع آبى رنگ کوچک و به ظاهر بى آزار، سرنوشت و زندگى مجازى و واقعى همه ما را تحتتاثير قرار دادهاست. اين موجود کوچک کسانى را که اهل ذوق و فکر و انديشه بودند، فرارى داده است. کسانى که معمولا از لابى کردن و برقرارى ارتباط درست با سايرين و استخوان خرد کرده ها و پيشکسوتان وبلاگستان چيز زيادى نمى دانستند، آمده بودند که بنويسند و از جايى شروع کنند کارى هم به کسى نداشتند. بعد از مدتى که ديدند شمار خوانندگان آنها از تعداد انگشتان دست فراتر نمى رود، مدتى مقاومت کردند و نوشتند تا اينکه سيگنال هاى منفى همان شمارنده کوچک کار خود را کرد، جمع کردند و رفتند. اين از نازکدلان اهل معلومات. و اما صاحبان با سابقه تر وبلاگ:
امروز مساله و معضل و دغدغه خيلى ها است که چکار کنيم تا شمارگان خوانندگانمان بالا رود. چگونه توجهات را جلب کنيم، چگونه مطلب جديد و سوژه ناب پيدا کنيم چگونه با حرکت هاى جمعى وبلاگستان همراهى کنيم، چگونه به فلانى لينک بدهيم، لينک بگيريم، روابط عمومى را تقويت کنيم و به قول آبادگران راهيافته «تعامل سازنده» را بيشتر کنيم. لب مطلب اين است که هميشه يک چشم به اين شمارنده داشتن و بر اساس آن حرکت کردن به هر حال تاثير خود را مى گذارد. اين تاثير به گمانم اگر جايى مهار نشود و حد يقفى براى آن در نظر گرفته نشود به تدريج زياد مى شود، تعداد خواننده به تدريج به يک هدف و يک انگيزه غير اصيل براى کسب يک رکورد تبديل ميشود. اين ميل در موارد افراطى آفت است. کمکم به جايى مى رسد که به يک سندروم تبديل مى شود. اين غرور کاذب که هر چه من بنويسم هميشه فلان قدر خواننده هستند که بيايند آن را بخوانند، آدمى را مبتذل مى کند. اين فيدبک مثبت کار دست آدم مى دهد. براى بيشتر کردن خوانندگان نوشته ها بازارى پسند ميشود. آمار عصبى نويسى و عجله و از روى هوا حرف زدن و پيشداورى بالا مى گيرد. بى ادبى و هجو نويسى زياد مى شود. وبلاگ به محلى براى انجام کارهاى غير مسوولانه و خالى کردن عصبيت و خود نخبه پندارى تبديل ميشود.
از طرف ديگر سندروم شمارنده، زندگى شخصى آدم را مختل مى کند. وبلاگ خون آدم مرتب در حال کم شدن است. اين يک بيمارى است و خيلىها مبتلاى به آن هستند. وبلاگ خوانى و وبلاگ نويسى به يک تکليف واجب و فوق طاقت تبديل مى شود. به طور کلى اينترنت بازى افراطى انسان را خسته، عصبى و يا افسرده مى کند. اعتياد آور است. به شدت براى چشم مضر است. مغز را خسته و کلافه مى کند. براى انگشتان، دست، گردن و کمر آفت است. اينترنت وقت آدم را مى کشد. بابت دانايى کاذبى که به انسان مى دهد، يک چيز مهم را از او مى گيرد. عمر او را. خصوصا دوستان خارج از کشور که اينترنت هاى سريع دارند بشدت در معرض اين خطر هستند. اين يک بلاى کلى است که بايد در مطلب ديگرى به آن پرداخت ولى نکته مهم اين است که همين شمارنده کوچک معمولا آبى رنگ به اين اعتياد بشدت دامن مى زند. اين موجود، وبلاگ نويس را اجير خود مى کند. انسان آزادى و تنها فرصت مسلم و شانس قطعى براى استفاده از دنياى واقعى پرشتاب را (شخصا از آنور خبرى قطعى ندارم متاسفانه) دارد با دنياى مجازى پرشتابتر و سرسام آور تاخت مى زند.
اين شمارنده کوچک خود گاهى مبناى حق و باطل هم مى شود، حتى آن نويسنده توانا و چيره دست بعد از سالها دود چراغ خوردن را بعد از وارد شدن به دنياى وبلاگ نويسى به اين وا مىدارد که به ديگرى بگويد چون خواننده مطالب من بيشتر است پس من بر حقم و تو ساکت شو! (اين عزيز يادش رفت که: «من حاضرم جانم را بدهم تا تو حرفت را بزنى» و بدون باور به اين انديشه هر گونه اميد به بهبود اوضاع جامعه ايران شوخى است.) من قسمتى از اين را از چشم جو زدگى وبلاگى و همان کانتر کذايى مى بينم.
شمارنده براى اطلاع پيدا کردن وبلاگ نويس از وضعيت و تعداد خوانندگانش آمد و اين بلاها را هم با خود آورد. بايد هر کس شخصا فکرى به حال اين مصائب غير شيرين بکند و شايد هم تدبيرى جمعى در وبلاگستان بشود براى آن انديشيد. در هر حال مواظب اين ويروس بايد بود و در دام آن نبايد افتاد و نبايد به آن توجه کرد. آيا بهتر نيست مثل بعضى از دوستان، هر وقت ذوق و حس نوشتن بود، بنويسيم؟