زمانى براى عقب نشينى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نيما قديمى
چند روز پيش مطلبى آماده کرده بودم به بهانه دريالرزه (فارسى را پاس بداريمِ سونامى) که این ماجرای سانسورینگ الکترونیک پیش آمد و گذاشتمش کنار. تا اینکه داشتم از یه خیابون رد میشدم دیدم طرف دل پری داره، خیلی عصبانیه!!! گشتم مطلبم را پیدا کردم، گفتم ما هم یه حرفی زده باشیم:
دريا لرزه باز شايد براى لحظه اى - نه چندان پايدار- دلها را لرزاند که خدايى هست. براستى انسان فقط به گاه ناتوانى او را ياد ميکند؛ چه ناتوانى در برابر خشم طبيعت و چه ناتوانى در شناخت آن. خدايى که ما داريم تسکين بخش ترس و نادانى ماست و با پيشرفت علم و تکنولوژى روز بروز بيشتر جا ميزند. شايد روزگارى نياکان ما از خورشيد گرفتگى هم ميترسيدند و آنگاه ياد خدا ميکردند و شايد روزى در آينده تکنولوژى آنقدر پيشرفت کند که زلزله هم ترسى نداشته باشد. آيا در آنروز خدايى ميماند؟!
چه خدايى که در برابر بشر آفريده ها - علم و تکنولوژى - عقب نشينى ميکند! اين خدا در بهترين و محترمانه ترين جايگاه به سازنده اى زبردست ميماند که ماشينى الحق پيچيده و شگرف ساخته و با تلنگرى آنرا به راه انداخته است و از آن پس لابد به تماشاى اين شاهکار بى نظيرش نشسته است! بسيارى از دينداران براى رهايى از اين خلاء، دست خدا را در عرض طبيعت ميجويند و گاهى که دانشمندان به فرض دست به شبيه سازى سلولى ميزنند دلهره ميگيرند که باز آدمى پا از گليمش فراتر برده و دست خدا را کوتاهتر ميخواهد!
راستى که اين خدا هم آفريده انسان است براى توجيه آنچه نميداند و براوردن نيازى که بگاه ترس به پشتيبان دارد. اما بودن ما و پيرامون ما نشان از «هستى» است که يگانه و راستين است و جز او کسى نيست. که هرچه هست همچون پرتو نوريست که هرچه از اصل خويش دورتر ميرود ضعيفتر ميشود و در برخورد با ديوارها چندى ميگيرد. پرده ها را که بردارى جز آن نور نيست؛ هرچه هست از اول و آخر پرتو همان نور است. او با پيشرفت علم عقب نمى نشيند گرچه شايد آن هاله قدسى را به پيرامون نداشته باشد؛ که دارد و ما نميبينيم …
دست اندازى او در طبيعت بيرون از آفريدگان نيست و هيچگاه در کنار آدميان نيرويى را به کار نمى آورد؛ هم ازينرو تاريخ و جامعه مقهور نيرويى بيرون از خود نيست. شيطان را - و نه پيامبر را - جز به بانگ سر دادن رخصت نداده اند. راهى که آدميان ميروند تنها راهى است که در پيش اوست.