گنگ خواب ديده
ــــــــــــــــــــــ
نيما قديمى
دوست من آرمين راد مطلبى نوشته بودند در مورد هرمونتيک. من هم قبلن مطلبى داشتم در مورد خداى مکانيکى و واجب الوجود. ضمن اينکه از شاهدى مهربان گفتهام که به همه روى خوش نشان ميدهد، ولى تن برهنه به کسى نمینمايد. در اينجا ميخواستم با کسب اجازه از ايشان که بسيار هم به بنده لطف دارند، مطلبى نه در دفاع که به عنوان نظر شخصى و در تکمله بحث ايشان ارايه کنم.
آنجا که گفتم خداى مکانيکى بايد از علوم طبيعى عقبنشينى کند، بحثى بود نظرى و در جاى خود لزوم آنرا بيشتر توضيح خواهم داد. اما پر واضح است که واجبالوجود نمیتواند آن خدايى که ما میپرستيم و بدان ايمان داريم باشد. شايد خداى شمس و مولوى و ابن عربىو ديگر بزرگان عرفان باشد ولى خداى بسيارى از ما نيست.
نيز در مورد دانش بشرى چه در حوزه طبيعى و چه عقلى گفتهام که علم آفريده انسان است نه کشف بيرون و بيش تأکيد نمیکنم که اين زاييده ذهن صد البته بايد در مرحله داورى سربلند باشد. اما گونهاى ديگر از تو بگو علم هست که کشف است نه ابداع. به تعبير قدما علم حضورى در برابر علم حصولى. هر کسى در زندگيش تجربههايى دارد که با ماورا مرتبط است. اين تجربه ميتواند بسيار ابتدايى تا بسيار پيشرفته باشد. نمونههاى بسيار ساده آن وقتى است که انسان دستش از همه جا و همه چيز کوتاه است مثل همان تجربه آخر دنياى خودم. اينجاها آدم دست به دامن کسى میشود که همان خداى اوست. بله اين خدا با خداى پيامبر در غار حرا بسيار متفاوت است. ولى حتى موسى هم حق ندارد ماى شبان را از پرستش اين خدا بر حذر دارد. ابراهيم هم مرحله به مرحله خداها ى کوچک از ستاره و ماه و خورشيد تا خداى بزرگ را کشف کرد و اصولن تمام بزرگان اين راه را پلهپله رفتهاند.
تفاوت انسان با ملائک در اينست که میتواند آن تجربه حضوريش را به ديگران ارائه کند. کما اينکه قرآن میگويد خدا اسماء را به آدم آموخت و ازو خواست براى فرشتگان بازگو کند. و ادامه داستان تا آنجا که آدم به زمين رانده شد. و اينجا در زمين کسى که تجربهاى و کشفى حضورى دارد براى بيان آن بايد و ناچار است که از زبان و پارادايم زمانه استفاده کند. آن خدايى را که ما چه از سر خوف و چه از سر شوق میبينيم قطعا به لباسى از پارچههاى موجود در اطرافمان ملبس میکنيم. بصورت بتى میتراشيم. کسى ما را از پرستش اين بت منع نمیتواند کرد. آنچه منع شده است دعوت ديگران به پرستش بت ما و توقف در سطح اين بت است. اين اما صحبت ما عوام است. کسانى هستند چون پيامبران که همان خداى يکتا را تجربه میکنند. تصور کنيد حقايقى که آنها بدان دست يافتهاند بسيار فراتر از آنست که به راحتى به لباس پارادايم زمانه درآيد. ازهمينرو قرآن به خودى خود يک معجزه است چون وصف حال گنگى خواب ديده است. ولى به هر حال قرآن -و هر کتاب آسمانى ديگر- صورتى است بر آن حقيقتى که پيامبر به آن وصل شد.
بعضيها و شايد بسيارى که از تجربه مستقيم بىنصيبند به پيامبران ايمان مىآورند و تجربه دينيشان توسل به بزرگان است. اما اين نکته را نبايد فراموش کرد که براى فهم متن دينى اعم از کتاب و سنت دو راه بيشتر نيست. يا بررسى متن به مثابه يک پديده خارجى که قطعن تحت تأثير پارادايم خواهد بود و از اينرو هيچگاه حقيقت آن لخت و عريان نخواهد شد. و ديگرى تکرار بازى. هيچکس حال کسى را که در آتش ميسوزد نميفهمد تا خود تن به آتش نزند. و صد البته آنرا که -چنين- خبر شد، خبرى باز نيامد!